هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

وریتیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
از كوچه دياگون.پاتيلدرزدار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
هري مطمئن نبود كه به تنهايي بتواند از پس اين كار برآيد به همين خاطر در اواسط ماه سپتامبر به سراغ يكي از دوستان پدرش رفت و پس از وعده هاي فراوان توانست رضايت او را براي همكاري جلب كند
ولي وقتي به ياد حرف هرميون افتاد متوجه شد كه فهميدن راز نشان شيطاني روي جام كافي نيست و اونا به كسي نياز دارند تا از اون جام محافظت كند!‌ ولي چه كسي ؟ ولدمورت تنها تبهكاري است كه از وجود جان پيچ ها اطلاع دارد و به راحتي مي تواند هر كسي را شكست بدهد ...كاش دامبلدور زنده بود!

تایید شد!


ویرایش شده توسط وریتی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۲۲:۵۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۵۲:۴۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
ماه سپتامبر بود. دامبلدور همانند هر روز از راه مخفي اتاقش به زير زميني نمناك راه يافت. اما اينبار همه چيز مرموز مي نمود. زيرزمين خشك بود. و محافظ جام، يعني ابوالهل پيدايش نبود. دامبلدور خيلي سريع به سراغ جام رفت. درپوش آن را برداشت.
-"""نـــه""".لعنت بر شيطان!!!
جام نقره اي رنگ سر جايش نبود. اما... بر روي پارچه ي سرخ رنگ آن نشان لرد ولد مورت خودنمايي ميكرد.
دامبلدور به سرعت به اتاقش بازگشت.
اسنيپ آنجا بود. لبخندي ناشي از رضايت بر روي لبانش نقش بست. او خيلي جوانتر وتيزتر از دامبلدور بود. چوبدستيش را روبروي قلب دامبلدور نشانه گرفت. در حالي كه آخرين نگاهش را به دامبلدور مي انداخت، گفت: تبهكار بزرگي را پرورش دادي.

تایید شد!
شما می تونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط استن شایپایک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۸:۲۵:۵۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۱:۵۳:۱۶

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 329
آفلاین
ماه سپتامبر فرارسید و جادوگری تبهکار که از زندان آزکابان گریخته بود از مأموریتی شیطانی که اربابش برای او درنظر داشت آگاه شد. او همان کسی بود که چند وقت پیش در جام جهانی کوئیدیچ نشان سیاه را که متعلق به دار و دسته لرد ولدمورت بود به آسمان فرستاده بود.

هنگامی که به هاگوارتز وارد شد، لبخندی خشک و تصنعی بر لب داشت. چشم جادویی اش تند و تیز میز گریفیندور را در سرسرای اصلی برانداز میکرد، اما به محض اینکه هری پاتر را دید، رضایت در چهره اش نمایان شد. زیرا او کسی بود که قرار است در طول سال تحصیلی جدید محافظ جان او باشد. اما بجای محافظت از او، در اولین فرصتی که بدستش آمد به سراغ جام آتش رفت و کاغذ حاوی نام "هری پاتر" را در آن انداخت. این اولین گام مودی قلابی در راه رسیدن به نابودی هری پاتر بود.



تایید شد!
شما میتونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۷:۲۸:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

شایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۲۱ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
از جایی میان تاریکی شب!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
...هری همراه دامبلدور در راهروی تاریکی حرکت می کردند و به(سراغ) یکی از جان پیچ ها می رفتند.پس از مدتی حرکت به در سیاهی رسیدند.دامبلدور آرام در را باز کرد یک در کوچک سیاه با (نشان) (شیطان) کف اتاق بود.
دامبلدور گفت:این (محافظ) جان پیچه.هری به مقداری خون نیاز داریم.
سپس به سرعت خنجر (تیزی) از جیب ردای خود در آورد و به بازوی دست (خشک) شده ی خود زد.خون زیادی از دستش جاری شد.دامبلدور مقداری از خون را روی دریچه ریخت.در دریچه نا پدید شد و جان پیچی که شبیه به یک (جام) بود پدیدار شد.دامبلدور با (رضایت) نگاهی به جان پیچ انداخت.سپس به آرامی آن را برداشت.دست هری را گرفت و غیب شد.


تایید شد!
خیلی خوب بود دقیقا یه همچین چیزی می خواستم.شما میتونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۷:۲۸:۱۷

Shayan.AK


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
جام - سراغ - محافظ - نشان - شیطان - خشک - رضایت - تیز - سپتامبر - تبهکار

جام بلورين را برداشت و كمي از آب كدو هلوايي آن نوشيد و گفت :
- آخيش !!!
ناگهان سوزشي در دست چپش احساس كرد و اسيتنش را بالا زد و به نشانه ي شيطاني كه بر دستش بود نگاه كرد و متوجه شد كه زمان آن رسيده كه به سراغ اربابش برود . سريعا به سمت دفترچه ي قرارهايش رفت و ديد كه در روز 14 سپتامبر ( همانروز ) ساعت 4:30 بعد از ظهر با يكي از همكارانش قرار دارد . اين قرار خييل برايش مهم بود ... بايد مي انديشيد ; كدام را انتخاب كند ؟ برود پيش ارباب و موقعيت شغلي را از دست بدهد يا اينكه بماند و ارباب را از دست بدهد ؟
تيز از جا پريد و حالتي خشك به سمت كمد قهوه اي رنگش شتافت و زمان برگردان را در آورد . با خود گفت :
- اول مي رم پيش ارباب بعد با زمان برگردون ميام پيش همكارم . ولي اگه وزارتخونه بفهمه من به عنوان يه تبهكار و مجرم مي رم آزكابان . چيكار كنم ؟



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
دامبلدور يه جام طلايي داشت که از اون به شدت محافظت مي شد وقتي تو ماه سپتامر به سراغش رفت ديد که اون نيست و سر جاش خشک شد و در کنار اون که نشان ای دیده میشد که با يک نگاه فهميد که مال یه تبهکار هست. دنبالش گرفت و ديد ماله ولدمورت شيطانه.اون به همین رضایت نداد و خودشو راضی کرد که به این کار خیلی خطر ناک تن بده . اون بعد از ماه ها ردی از جامش پیدا می کنه و اونو در وسط یه دریاچه پر از جنازه پیدا می کنه. با سختی خودشو به وسط دریاچه می رسونه ولی دندان های تیزی از جامش نگهداری می کرد. ولی دامبلدور اونا رو ندید و دستشو برد که جامو بر داره دستش می خوره به اون دندان ها که زهر آلود هم بودم و در جا می میره.!!

خیلی از حروف "و" استفاده کردی.بعضی جاهام نقطه و رفتن به خط بعدی لازمه. خود داستان خوب بود سعی کن همین داستان رو کاملتر و با رعایت اصول جمله بندی و استفاده از کلمات اصلاح کنی. در ضمن کلمات مشخص شده رو رنگی بنویس. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۳:۳۰:۱۳
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۱:۵۱:۴۰

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جام - سراغ - محافظ - نشان - شیطان - خشک - رضایت - تیز - سپتامبر – تبهکار
-------------------------------------------------------------------
جام را بالا گرفت و با انگشتانش علامت شیطان نشان جام را لمس کرد. لبخندی از فرط رضایت بر لبانش نشست.باد های سرد ماه سپتامبر همچون تازیانه بر صورتش سیلی میزدندو برگهای خشک پاییزی بر روی زمین میافتادند.جام را در کیفش قرار داد تا او را از دید مردم محافظت کند و بعد به سراغ سرورش رفت.
لرد این جام را لازم داشت.جام هلگا هافلپاف.




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

dobby


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۰۲ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۶ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
استرس همچون تبهكاري زبر دست خواب را از چشمانم ربوده بود.گلويم خشك شده بود و هراز گاهي براي مداواي ان از ليوان ابي كه كنار تختم بود تغذيه ميكردم.

در هاگوارتز سپتامبر هميشه از اهميت ويژه اي برخوردار بود زيرا مسابقات كوئيديچ در اين ماه به پايان ميرسد و تكليف قهرمان جام كوئيديچ مشخص ميشد.

اولين سال حضورم در تيم كوئيديچ گروهم بود و همين مسئله اضطرابم را دو چندان كرده بود.به سراغ ذهن پر جنب و جوشم رفتم و شانس قهرماني تيم ها را در ذهن برسي كردم.

راوانكلاو كه بخاطر بازي هاي بدش در اين سال اميدي نداشت هافلپاف نيز فقط در صورت برد پر گل در برابر راونكلاو ميتوانست به قهرماني اميدوار باشد.

اسليتريني كه با ان بازي داشتيم فقط 50 امتياز از ما عقب بود و همين حساسيت بازي را بالا ميبرد.

ناگهان گرمي دستي را روي شانه ام احساس كردم اليور كاپيتان تيم بود كه كنارم نشسته بود.
_هنوز بيداري؟!
خس خس كنان و با درماندگي گفتم:اميدوارم انتظار نداشته باشي تو همچين شبي خوابم ببره.

با رضايت دستي به پشتم زد و چشمكي تحويلم داد و به سمت تختش روانه شد.

كمي بعد پلكهايم كم كم داشت بسته ميشد و اين نشان ميداد كه خواب به سراغم امده است.

چشمهايم را بستم و براي فرار از استرس خود را به روياهايم سپردم.

تایید شد! شما میتونید در کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.
سعی کن راحت تر بنویسی.ما قراره از نوشتن لذت ببریم نه اینکه خودمون رو اذیت کنیم.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۳:۲۰:۱۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

dobby


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۰۲ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۶ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
دل و روده ام به هم چنگ ميزندو رنگ رخسارم را ترس با غارت برده در اطرافم تا چشم كار ميكند درخت است.درخت هايي كه با وجود برگ هاي زردشان غمگين تر نشان ميدهند.

هنوز صداي له شدن برگ هاي خشك را زير پاي بيگانه ميشنوم.ذهنم به اعلاميه تبهكار شيطاني كه شيشه مغازه هاي هاگزميد را پوشانده بود اشاره ميكند.

سعي ميكنم تيز و سريع حركت كنم و خودم را زودتر به هاگوارتز برسانم.اما اهنگ قدمهايش گويا با سرعت حركات من تنظيم ميشود.

تراكم درخت ها هر لحظه كم تر ميشود و نويد ازادي از ميان شاخ و برگهايش بهتر نفوذ ميكند.

صداي پاي غريبه لحظه اي به اوج ميرسد در حالي كه ترس همچون هيولايي بي رحم روحم را در تسخير قرار داده با بيشترين توان در حال دويدنم.

جرات ندارم كه به عقب نگاه كنم .دستهايي دور بازوانم گره ميشود.من و غريبه هر دو روي زمين ميفتيم از ترس خشكم ميزند و بي وقفه فرياد ميزنم.صداي خنده هايي دوستانه از پشت سرم ميشنوم تقلا را بس ميكنم و به پشت سرم نگاهي مياندازم و دوستم را ميبينم كه دارد با رضايت لبخند ميزند.

در دستش هديه كوچكيست و ان را به سمت من دراز ميكند به ياد ماه سپتامبر و تولدم ميفتم و ناخوداگاه زير خنده ميزنم

شما باید هفت تا کلمه رو بکار ببرید.داستانت خوب بود اما سعی کن به هری پاتر ربطش بدی.کلا من مشخص نبود داستان در مورد چی هست.میتونی دیالوگم بکار ببری. دوباره سعی کن اما اینبار با دقت بیشتری.موفق باشی


ویرایش شده توسط dobby در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۰ ۱۸:۰۱:۱۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۰ ۱۸:۰۷:۱۸

[b][color=0000CC]شب چقدر بي رحم است در ظلمت خو


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

dobby


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۰۲ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۶ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
برگ درختان زرد شده است و همچون بيرقي طلايي امدن سپتامبر را به هاگوارتز گوشزد ميكند.

از دور ميتوان تشخيص داد كه برچسبي بر تنه ي بعضي از درختان زده شده است كنجكاو ميشوم و به سراغ كاغد هاي مرموز ميرم اخر چند روزي است كه منتظر اعلام اسامي تيم ها ي شركت كننده در جام كوئيديچ هستم اما خيلي زود متوجه ميشوم كه اين كاغذها فقط جهت شناساندن تبهكاري شيطاني به مردم است.ناميد ميشوم و مسيرم را عوض ميكنم.

دوستم جويي را از دور ميبينم كه دارد با استيو شطرنج بازي ميكند.
لبخندي رضايت بخش روي لبهايش است كه نشان ميدهد به خوبي حريف را تحت سلطه دارد.

خيلي تيز خودم را به انها ميرسانم.استيو سخت مشغول فكر كردن است و گويا دستش زير چانه اش خشك شده است و نميتواند ان را جا به جا كند.از درماندگيش لذت ميبرم.

بلاخره استيو حركتي سر سري و از روي درماندگي ميكند جو با قه قه اي شيطاني ويزش را جايي قرار ميدهد كه شاه را تهديد كند. گريزي براي شاه وجود ندارد.وزير جو به سمت شاه ميرود و با گرزي كه در دست دارد ان را خورد ميكند.

شكست سختي بوده و كنايه هاي من هم نقش محافظي را ايفا ميكنند كه نميگذارد اندوه استيو فرار كند.


داستان شما بیشتر حالت گزارش داشت تا داستان. پستهایی رو که تایید شدن بخون و دوباره تلاش کن.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۰ ۱۶:۴۳:۵۴

[b][color=0000CC]شب چقدر بي رحم است در ظلمت خو







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.