هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
ماتيلدا و فلورين سرشون به كار خودشون گرم شد و در نتيجه اما رو ول كردن رو زمين...
-------------اسلو موشن----------------
...اما با سرعت به طرف سنگفرش كف تالار در حركته...نزديكتر...نزديكتر...
-نهههههههههههههه...
سر بچه ها به طرف صدا برميگرده...
پيرزني ششصد هفتصد ساله رو هوا در حال انجام حركات ژانگولريه( )
پيرزن:اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

ملت:هلگاااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

اما در وسطهاي راهه...

ملت:جييييييييييييييييييييييييييييغ...هلگا كمكش كن...

هلگا به سمت اما حركت ميكنه... يك كله معلق روي هوا ميزنه و با يك دستش اما رو از بين زمين و آسمون ميگيره!!...(ملت:)...و با دست ديگش از لوستر آويزون ميشه...

--------------اتمام اسلو موشن(يك ساعت و نيم بعد)--------

درك:نن جون بابا كاري نداره كه رو هم يك متر و نيم بيشتر نيست بپر پايين ديگه دهه!...

نن جون هلگا:

درك:نن جون بابا پس لااقل اما رو بنداز پايين،سكته كرد اون بالا...

نن جون هلگا:اگه قرار بود بندازمش پايين كه ديگه پس چرا گرفتمش پسرجون؟

درك آهي ميكشه و از دست نن جون هلگا يه دونه محكم ميزنه تو سرش:

دانگي يهو با خوشحالي هوار ميكشه:يافتمممممم...


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
لودو سريع با ديدن اون تصاوير ماهواره اي تلويزيون رو خاموش مي كنه در حالي كه سرخ سرخ شده بود.
اما نزديك لودو مياد و داد مي زنه : بچه ها كسي كبريتي ، فندكي چيزي داره؟ من همين الان يه بشكه ي 10 ليتري بنزين رو خودم خالي كردم و مي خوام خودمو بكشم!!!
لودو كه معلوم بود توي باغه يه كبريت از جيبش در ميارهو مي ده با اما.
بچه هاي تالار زل زده بودن به اما كف مي زندن و مي خوندن: زود باش روشن كن. زود باش روشن كن!
توي همين اوضاع و احوال فلورين فورتيسكو تازه وارد ، وارد تالار مي شه و همه رو در حال هورا كشيدن و كف زدن مي بينه و به گان اين كه قراره آتيش بازي بشه اون شروع مي كنه به كف زدن.
امه هم كه مي بينه فايده نداره تصميم خودشو مي گيره و كبريت رو روشن مي كنه و مي گه: خداحافظ لودو ، اي عشق من. و كبريت رو مي ندازه روي سرش.

در يك چشم به هم زدن اما ي بدبخت به يه كپه خاكستر تبديل مي شه. بچه ها هم از هر طرف مي زارن و ميرن سراغ كار خودشون و شروع مي كنن به گپ زدن با هم:
- ديدي؟ واقعا خريت كرد!
- آره بابا ! توي اين دنيا پسره كه ريخته!
- اصلا نبايد خودشو آتيش مي زد به نظر من از پنجره پرت مي كرد بيرون بهتر بود.
- اگه اون ميومد پيش من واسش يه دوست مي شدم كه فقط بخنده...
فلورين كه در اين حالت مونده بود به خودش مياد و مي ره دنبال يه جارو و خاك انداز. ولي وقتي ناكام مي مونه شروع مي كنه به نعره زدن : بچه ها ! كمك كمك . اما؟؟؟؟؟ اون داره مي ميره! تو رو خدا كمك كنين!
در اين حال ماتيلدا دلش مي سوزه و مي ره كمك فلورين تا اما رو به درمانگاه ببرن
وقتي فلورين سرشو بلند مي كنه و ماتيلدا رو مي بينه سرخ سرخ مي شه و شروع مي كنه به تته پته كردن:
ام...چه خانم با شخصيتي... ام... با من ...ام...د د دوست مي شين؟
ماتيلدا با حركت سرش موافقت خودشو اعلام مي كنه و ... ( بيچاره اما. ببين تو رو خدا دست كيا افتاده!)
بچه ها با ديدن فلورين و ماتيلدا در اين حالت :bigkiss: دورش جمع مي شن و شرع مي كنن به سوت زدن.
- هي ! اي ول
- ما بچه به اين رك و پوست كنده نديده بوديم.
- عجبا!!!
- دنيس: هي فلورين ، منم. بچه ها من اين رو مي شناسم. من به اون گفتم كه بياد هافل!
همه بع چشم يه قهرمان به فلرين نگاه مي كردن به غير از لودو.
لودو داشت عمو پورنگ نگاه مي كرد.
لودو: در قندون اما خندون
اگه نخندي امروز مي شي فردا گريون....

---------------------------------------------------------------------------
راستش رو بخواين من اين رو در عرض 5 دقيقه و خيلي با عجله نوشتم. اگه مي شه نقدش كنين تا ايراداش رو بفهمم و در پست بعدي درستش كنم. ممنون


خوب فلورين جان؛
از اونجايي كه يكي از اولين پستات بود زياد ريز نميشم تو پستت و خيلي كلي توضيحاتي ميدم...

ابتدا بايد بگم كه خوشحال شدم پستت رو ديدم و ميبينم كه قصد فعاليت رو رليدن داري...

بايد بگم كه پستت در كل به عنوان پستهاي اول خوب بود.

اوايل پستت تا نيمه ها بايد بگم كه خيلي خوب و جذاب بود...
اما اواسط تا انتها كمي ضعيف تر بود.
اين تفاوت رو هم فكر ميكنم در دو چيز هست كه در اصل يكيش عامل اصليه كه اون دومي رو هم باعث شده.
حالا اون عامل اصليه چيه؟؟ همون عجلت در نوشتن پست... نيمه ي اول رو نوشتي و در نيمه ي دوم به علت عجله اي كه داشتي خيلي سريع نوشتي و به خوبي نيمه ي اول نشده...
اما عامل دوم؛ اينه كه ببين در كل در هر رولي آدم بخواد يهو (اين يهو مهمه ها!) خودش رو نقش اول رول بكنه، اين يكم كيفيت رول طرف رو ناخود آگاه كم ميكنه... شايد دليل دوم اين ميتونست باشه.

در كل بايد بگم كه قسمت اول تا نيمه ي پستت قشنگ بود و جذاب.

شكلك هات هم بسيار مناسب بود.
ولي ميتونستي از شكلك ها در يكي دو مورد بيشتر هم استفاده كني.
در پست طنز شكلك هاي درست و به اندازه خيلي كمك ميكنه به بهتر شدن پست.

در يكي دو مورد از شكلك :چكش: هم استفاده ميكردي جالب ميشد. (البته اين نظر شخصي من هست و ميتونه نظر خودت چيز ديگه اي باشه) ولي اون مطلب در مورد استفاده كلي از شكلك ها مهم بود!

پاراگراف بنديت هم نسبتآ خوب بود. و مشكل خاصي نداشت.

اونطور كه ديدم علائم نگارشي رو هم خوب استفاده كرده بودي... خوبه.

به طور كلي سوژت جالب بود. مخصوصآ نيمه ي اول رو زيبا نوشته بودي...
در نيمه ي دوم چون كمي سوژه اش تكراري بود... خوب كمي تحت تاثير قرار داده بود پستت رو.

ديالوگهايي كه نوشته بودي هم خوب بودن. بايد بگم كه در پست طنز ديالوگ خيلي خيلي مهمه... ديالوگهاي پست طنز بايد واقعآ روشون فكر بشه و خنده دار و زيبا باشن.

فضا سازي طنز هم بايد سعي كني در پستت بگنجوني. البته تو اين پستت هم ديديم يه همچين چيزايي و زيبا هم بود بعضآ اما سعي كن بيشتر صحنه هاي خنده دار به تصوير بكشي.

آها در آخر هم اين مورد رو بگم كه به خورده طولاني بود پستت... سعي كن كمي كوتاهتر بنويسي.

در كل پست خوبي بود.

در پست بعدي كه ميزني به نكات زير دقت داشته باش:
- ديالوگهات رو بيشتر دقت كن هرچند كه نميگم تو اين پست بد نوشته بودي!
- فضا سازي طنزت رو حفظ كني و حتي بهتر كني
- سعي كن يكم كوتاه تر بنويسي
- روي سوژه اي كه انتخاب ميكني بيشتر فكر كن و سعي كن سوژه هاي جديد بدي... (با اين كه تازه كاري همچين اين مورد هم ازت قابل قبول بود!)
- شكلك ها رو بهتر و مناسب انتخاب كن.
و... (كه در طول نقدم ميتوني ببيني...)

ديگه زياد حرف نميزنم. كه حوصلت سر نره!
منتظر پستهاي بعديد هستم تا بيشتر همديگه رو كمك كنيم.

مرسي
لودو؛


ویرایش شده توسط فلورين فورتيسكو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۲۱:۴۸:۵۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۳:۵۷:۳۸
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۶ ۴:۱۰:۳۱

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۴۶ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
درك در حالي كه روي نرده پله هاي خوابگاه بالانس زده (خب وقتي بلده دراز بكشه از اينم كارا هم بلده ديگه. اصلا اين دركه خليل خفنه شما خبر ندارين!) ميگه "بيا. اين ديوونه هه پيداش شد." بعد صداشو بلند ميكنه و رو به لودو ميگه "آهاي ناظر! بيا صورت اين دنيس بيچاره رو يه ويرايش بكن"
لودو يه نگاهي به دور و بر تالار ميندازه و در حالي كه هنوز يه لبخند پيروزمندانه رو صورتشه ميگه"عجب ضربه اي زدم ها ولي دو تا ديگه. دو تا ديگه بايد بزنم."
اريكا شاكي ميشه با عصبانيت متلك ميندازه "چرا دو تا؟"
لودو يه دفعه به همون سبكي كه ارشميدس از حموم در اومد از عالم هپروت در مياد. انگار براي اولين بار در طول روز مي فهمه داره با كي حرف مي زنه و ميگه "پس چند تا؟" (نويسنده: )
درك همون طور كه رو دستشه، يه چرخ رو هوا مي زنه و با پا روي نرده ها مي ايسته (بنده خدا بيشتر از لودو افسرده است ژانگولر بازي در مياره) و ميگه "چهارتا! "
لودو: "چرا چهارتا؟ "
درك از نرده مي پره پايين و ميگه "پس چند تا؟"
لودو: "دو تا"
درك: "نخير چهارتا"
لودو: "دوتا "
درك: "چهارتا "
لودو:
............................ (اين قسمت صحنه درگيري لودو و دركه)
بالاخره اما كه ميترسه يه بلايي سر لودو بياد (نامردا هيشكي تو تالار نگران من نيست! اصلا نقش افسرده رول مال منه نه مال لودو ) جيغ مي زنه "بسه ديگه"
و شدت فرياد به حديه كه لودو صاف و سيخ مي ايسته و موهاي درك سيخ ميشه (شبيه آواتار)
در اين لحظه لودو دوباره شروع ميكنه به حرف زدن "حيف اين پشه كشه بزرگه. اگه ميشد نشونه گرفت و زد تو دهنش خيلي خوب ميشد ها!" (اين جا منظوره لودو دهن پشه هست ها! )
اما اين حرف لودو رو مي شنوه، از اونجايي كه توضيحات نويسنده رو نمي بينه كه بخونه فك مي كنه لودو با اونه و در نتيجه در يك لحظه دچار ياس فلسفي مي شوه و ميدوه بيرون. لودو روي هوا چنگ ميندازه و ميگه "بخشكي شانس! در رفت"
در همين لحظه اما با يك بشكه ده ليتري خالي برميگرده و اداي كسايي رو در مياره كه مي خوان خودشون رو با بنزين آتيش بزنن. ماتيلدا با اون صداي جيغ جيغيش از گوشه كنار پست ميگه "اما حالا چرا بشكه خالي رو خودت ميريزي؟"
اما با جيغي نخراشيده تر از جيغ ماتيلدا ميگه "آخه وسط اين سهميه بندي من بنزين از كجا بيارم؟ چرا شما منو درك (منظور درك و ادراكه. ربطي به من نداره) نمي كنين؟ من الان دچار ياس فلسفي هستم!" (نويسنده: باز خوبه يه چيزي نوشتم ياد بگيره )
درك در ميگه "خب عزيزم اين كه گريه نداره بيا خودم بهت بنزين ميدم" بعد يه تكوني به چوبدستش ميده و بشكه ده ليتري پر بنزين ميشه. اما هم بشكه رو بر ميداره و خالي مي كنه رو خودش ...
"نه حسن خطرناكه حسن!" و اين صداي تلويزيون تالاره كه لودو بي خيال اون همه قشقرق رفته روشن كرده و داره با كنترل ور ميره. يه دفعه لودو با پشه كش يكي مي كوبه رو كنترل تلويزيون و تلويزيون شروع ميكنه به پخش تصاوير ماهواره اي كه از زمان مرحوم بورگين تو تالار جا مونده ...
--------------------------------------------------------
چه افسرده خونه اي شد! آقا تعطيل كنين خوابگاه رو يه تابلو بزنين ديوونه خونه هافلپاف!
ببينم كسي از كوين خبر نداره؟
راستي يه سوال: پست رو نمي خوان سهميه بندي كنن؟ مثلا هر كي سه تا پست در روز بزنه؟


كوين الان مگورين شده!!! (البت يه سري قضيه داره كه خواستي مسنجر واست تعريف كنم! )
ها اين كپني كردن پست چيه؟!



يه كوچولو نقديوس...!

پستت بسيار زيبا بود؛ از اونجايي كه خوابم نميبره امشب يه كوچولو نقدي مينويسم واست حال كني!

پستت از لحاظ محتوايي ميتونم بگم كه بسيار خوب بود و خواننده رو ميخوندونه.. (منو كه خندوند!)
بايد بگم مثل هميشه پست قشنگي بود كه ازت ديدم... همونطور كه ميبينم با سبك خاص خودت هم نوشتي و ميتوني با كمي كاركردن بيشتر روي اين سبك يه سبك خيلي خوب ازش بسازي كه مختص خودت باشه و تو سايت حتي تك باشه!
از لحاظ استفاده از سوژه ها تونسته بودي خيلي خوب در كنار سوژه ي اصلي كه خوب افسردگي لودو بود، تونسته بودي خيلي خوب و به جا از سوژه هاي فرعي استفاده كني... و رولت رو جذاب كني.
* هميشه استفاده از سوژه ي فرعي مخصوصآ در پست طنز خيلي كمك ميكنه...
از لحاظ پاراگراف بندي هم پستت خوب بود.
از لحاظ قوانين نوشتاري يه چند تا اشكال كوچيك داشت...
در مورد ديالوگهايي كه وسط متن آوردي و با " " جدا كردي بعضي جاها قبل از ديالوگ : رو فراموش كردي بزاري كه بايد بگم كه بايستي اين علامت رو ميزاشتي قبل از ديالوگهات.
مورد بخصوص ديگه اي نيست.
فقط من كمي خوابم گرفت وسط نقده اگه جمله بندي هام قابل فهم نيست ببخشيد ديگه!

در كل بيشتر بيا اينطرفا!!!

در ضمن يه پيام اخلاقي به ملت:
ملت اينجا بيايد راحت بپستيد... اين خوابگاه محليه كه بايد هر چند تا پست موضوش عوض شه و اين با ملته... بيايد هرجور حال ميكنن موضوع رو پيش ببريد!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۱:۳۹:۰۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۳:۲۸:۰۸


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۰۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
موضوع جديد!


صبح يك روز دل انگيز!
هيچكس تو خوابگاه نيست؛
لودو در حالي كه يه مگس كش گرفته دستش نشسته رو تختش وسط خوابگاه و داره دنبال مگسي چيزي ميگرده تا بزنه لهش كنه، كلي كيف كنه با خودش!
دنيس كه همينجوري الكي خيلي خوشحاله سر صبح به اين حالت: وارد خوابگاه ميشه و ميره ميشينه كنار لودو.
دنيس: صبح بخير لودو...
لودو: ... (حتي به دنيس نگاه هم نميكنه!)
دنيس: لودو جان!...
لودو: ... (لودو داره با چش دنبال يه مگس كه رو هواست ميكنه و توجهي به دنيس نداره!)
دنيس: لودو با توام ها!
- شترق!!! (لودو با مگس كش ميكوبه تو صورت دنيس! )
لودو: بلاخره كشتمش مگس رو!
دنيس گريه كنان در حالي كه دو دستي صورتش رو گرفته از خوابگاه دوان دوان خارج ميشه!!!

---
ظهر همان روز
لودو همچنان نشسته رو تختش و همچنان مگس كش تو دستشه...
اما وارد خوابگاه ميشه و ميره ميشينه كنار لودو رو تختش.
اما: لودو جون، چرا امروز از خوابگاه نيومدي بيرون؟! ملت دلشون پوسيد!
لودو:
اما: چرا حرف نميزني؟! يه چيزي بگو بابا دارم ميميرم از غصه!
لودو: ... (به نقطه اي نامعلوم بين انگشتانش خيره شده!)
اما: بابا لودو جون، عزيزم يه چيزي بگو... منو داري ديوونه ميكني! به من نگاه كن حداقل...
لودو در حالي كه بي هيچ حركتي به همون نقطه نامعلوم چشم دوخته با لحني سرد ميگه: حالت خوبه؟
اما يهو خيلي خوشحال ميشه و با ذوق ميگه: آره خوبم عزيزم... تو خوبي؟
لودو با همون لحن سرد ادامه ميده: چرا پاهات اونجوري شده؟
اما كه تعجب كرده، سعي داره خيلي با هيجان صحبت كنه ميگه: چجوريه مگه عزيزم؟!
لودو: چرا تكون نميخوري؟
اما دست و پاش رو مثل مونگول ها () تكون ميده و ميگه: من كه دارم تكون ميخورم عزيزم!
لودو كه همچان به همون نقطه خيره هست: چرا زنده نميشي؟
اما در حالتي كه ديگه واقعآ نميدونه به لودو چي بگه ميگه: من كه زنده ام...
لودو بدون توجه به صحبت اما ميگه: برو ديگه دوستت ندارم!
و مگسي كه در دستش بود رو پرت ميكنه به كنار تختش! ()

اما اشكاش رو پاك ميكنه و خيلي آروم لودو رو يه ماچ ميكنه و بلند ميشه ميره بيرون از خوابگاه...

---
نيم ساعت بعد؛ تالار عمومي:
ملت همه تو تالار جمعن و درك در حالي كه رو نرده ي پله هاي خوابگاه دراز كشيده(!) ميگه:
- بابا ملت اين طرف ديوونه شده؛ من ميگم ديگه به درد نظارت هم نميخوره... ديديد صورت دنيس بدبخت رو چيكار كرد؟
ملت همه برميگردن كه دنيس رو نيگا كنن ولي ميبينن كه دنيس تو يه عالم ديگس و در حالي كه صورتش متورم و سرخ شده، با يه دستش عكس اريكا رو گرفته جلوش و دست ديگش تا آرنج تو دماغشه!!!

در همين لحظه لودو در حالي كه سر و وضعش خيلي بهم ريختس و موهاش به هم لوليده در حالي كه داره با خودش ميخنده و قهقهه ميزنه وارد تالار ميشه...

-----------------------------------------------------------------------------
اول ببخشيد كه بد شد؛ نميدونم چرا مغرت جواب نداد بهتر بنويسم!!!
دوم فكر كنم قضيه رو گرفتيد! اگه نگرفتيد بريد بگيريد تا تموم نشده!!!
نه حالا جدي؛ قضيه اينه كه لودو دچار افسردگي شديد شده و با خودش حرف ميزنه و حركات و رفتارهاي نامعقولي از خودش نشون ميده و....
ببينم چيكار ميكنيد... بروليد! رو!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۱۵ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
میشه بدونم چرا موضوع رو جدی کردین؟بیشتر پست های این تاپیک طنزه حالا که شما جدیش کردین لوس میشه!تازه این موضوع ربطی به هافلاویز نداره!این اصلا"عشقی-طنز نیست.
پس ببخشید چون من طنزش میکنم!!!!!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
لودو:من که نفهمیدم.....اصلا" چی شد اصلا چرا تو اون صدا رو شنیدی!چی شد که شنیدی؟اصلا" تو چرا با این شخصیت اعصاب خورد کنت اون صدا رو شنیدی؟!

پیوز داد زد: تو که هیچی نمیدونی...چرا حرف میزنی....اصلا" به تو چه که هلگا با من چی کار کرده....به تو ربطی نداره!

هلگا: (ببخشید نمیدونم که هلگا جان عاشق کسی هستن یا نه ولی من این طوری به فکرم رسید!!!به هر حال ببخشید!!!!)

پیوز:اول این جوری شد----> بعد این جوری شد---->

ماتیلدا:ببخشید....یه سوال؟!چی شد من هیچی نفهمیدم ها!!!!

ملت:

ارنی هم عینهو لوبیا چیتی پرید وسط و گفت:ماتیلی تو اصلا" خودشو ناراحت نکن!باشه؟!

ماتیلدا:
دانگ:ببخشید منم نفهمیدم!
اما:منم نفهمیدم!
بورگین:منم نفهمیدم!
سر و صدای ملت بلند شد و همه گفتن که "من نفهمیدم"

پیوز محکم زد تو پیشونیش و گفت:ای ددم یاندی!حالا با این حمه خنگ چیکار کنیم هلگا؟هلگا؟

هلگا جون هنوز تو این حالت بودن:

--------------------------------------------------------------------------
ببخشید مزخرف شدش!خیلی هم مزخرف شد!لودو جان احتیاجی به گفتن نیست،ولی میخواستم کهاز اون حالت جدی بودن در بیاد!
هر تاپیکی سبک خودشو داره!من هم فکر کنم بهتره همین طوری طنزی بمونه!ولی اگر ناظرین محترم بگن که پست من خیلی چرت و پرته،در نظر نگیریدش!



بازم I am so sorry


سلام ماتیلدا جان

اول اینکه اینی که آخرش انگلیسی نوشتی خودتی .... دوم اینکه من دانگم ... سوم اینکه لودو حالا حالاها نیست ... چهارم اینکه عزیز من نظرم و در مورد تاپیک و سوژه ها گفتم ، نظر لودو با من فرق داشت ولی خوب چون ایشون ناظر اول هستن ، نظرشون برای من حکمه .

در مورد پستت :

به نظرم همش دیالوگ بود ، میتونی فضاسازی طنز هم بکنی . استفاده از شکلک بیش از اندازه بود ... بهتره بجای استفاده از شکلک حالت و توصیف کنی . یک مثال برات میزنم :
پیوز:اول این جوری شد----> بعد این جوری شد---->
ویرایش من : پیوز کمی به فکر فرو رفت و بعد به این شکل در آمد .

یک راهنمایی خوب برای شما ، سعی کنید چندتا کتاب خوب بخونید . مثلا : نیروی اهریمنی اش ، پل شکسته اینا شخصیت های اصلیشون هم دختره و وقتی کتاب و میخونی سعی کن ببینی چطوری نوشته ، داستان چه چیزهایی رو داره ، این میتونه به نوشتن شما کمک کنه .


پست شما در نظر گرفته نمیشه هر چند نیت شما نیت خیر بود .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۳:۵۲:۰۳


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در تالار هافل غلقله ای بر پا بود. دنیس گفت : « مرتیکه بی ناموس به ناموس مردم چیکار داری ؟ »
لودو گفت : « ناموس مردم ... مثل اینکه تو خبر نداری ... اون به من نامه عاشقانه داده !! »
دنیس : تصویر کوچک شده
اریکا :
لودو نامه را از جیبش بیرون آورد و گفت : « اینا هاش ببین ! »
وقتی دنیس نامه را خواند به شکل یک کفتار وحشی در آمده بود ( البته دنیس همینطوری شکل کفتار بود )
دنیس : « اریکا ... خجالت بکش .. خیانت کار ... تصویر کوچک شده
سپس دنیس گفت : « حالا که اینطور شد منم میرم سراغ اما ! »
لودو : « اما قبلا رزرو شده ! » سپس به اما اشاره کرد که تلاش می کرد خودش را از دست بورگین نجات دهد و بورگین سعی می کرد او را نگه دارد ! ( ادی این امای بیچاره رو گیر چه کسی انداختی !! )تصویر کوچک شده
دنیس کمی فکر کرد و ناگهان گفت : « یافتم ... متصدی !»
دنیس به سمت پنجره مجازی خوابگاه رفت تا متصدی را پیدا کند !!!!
در این میان لودو کنار اریکا نشست و در سمت دیگر بورگین همچنان سعی می کرد امای بیچاره را کنار خود نگه دارد.
در این میان ادی داشت از سوراخ قفل در داخل تالار را نگاه می کرد که همان لحظه ندا (شفاف سازی : انبار بورگین حواسش به اما بود و از شنیدن اسم ندا عکس العملی نشان نداد ! ) گفت : « اوی ادی ... خوب گوش کن چی می گم ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۲۳:۲۶:۲۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
بورگین : تصویر کوچک شده
و پا میشه میره طرف لودو که کنار اما نشسته و با مشت و لگد میندازش کنار خودش میشینه کنار اما!تصویر کوچک شده

_ خب اما جون ، از همون اول هم میدونستم که منو دوست داری تصویر کوچک شده
اما : تصویر کوچک شده بورگین چرا چرت و پرت میگی؟اصلاً کلاس من به تو نمی خوره!

بورگین : تصویر کوچک شده اصلاً معلوم بود کلاست از من پایین تره ولی خب یک جوری میتونیم باهم کنار بیاییم و یک زندگی مشترک داشته باشم!

ناگهان لودو که از جاش پا شده بود و دشت از سیر تا پیاز ماجرا رو توسط بورگین میشنید یکی خوابوند تو گوش بورگین و با لحنی که عصبانیت در آن موج میزد خطاب به بورگین گفت : مردک بیناموس برو بینیم بابا بزار باد بیاد... با ناموس من چی کار داری؟

بورگین که این بار خشمگین شده بود گفت : برو یره ... خودم الان بهت نشون میدم!
و نامه ای که اشتباهی به ظرف غذای او پرت شده بود را به لودو نشون داد!

ناگهان ادی که دید قضیه داره خفن خیط میشه میپره وسط و به لودو میگه : هیچی اون یک سوءتفاهم بود... هیچی نیست!

و تازه بود که توجه لودو به ادی جلب میشه : تصویر کوچک شده تو که دوباره اومدی تو تالار؟گمشو بیرون!

و با یک لگد انداختش از تالار بیرون و در رو هم به روش قفل کرد و عملاً دیگه کار از کار گذشته بود...

لودو که مشغول خواندن نامه بود ر خطی که جلو میرفت چم هایش گرد تر میشد...
_ تصویر کوچک شده تو عاشق بورگین شدی؟ حالا که از پشت به من خنجر زدی منم بهت میگم ... من عاشق اریکا شدم!!

اما : تصویر کوچک شده

ولی دیگر لودو به طرف جایی که اریکا نشسته بود و مشغول خوردن غذا بود حرکت کرده بود...



از اول پستت شروع میکنم :

و پا میشه میره طرف لودو که کنار اما نشسته و با مشت و لگد میندازش کنار خودش میشینه کنار اما!

اینطوری نوشتن جمله صحیح نیست . وقتی جمله تموم میشه اگر مرتبط باشه ( ، ) میزاریم اگر تموم بشه ( . )
میزاریم که شما رعایت نکردید . فعل ها هم در جای صحیحشون نبودن و باید اضافه کنم جمله ات مجهول داشت که خواننده رو گیج میکنه . درسته طنز مینویسیم ولی باید از نظر دستوری مسائل و رعایت کنیم .

پستت و معلومه سریع نوشتی و بی دقت زدی ، میخواستی از سوژه استفاده کنی . اگر از سوژه ای خوشت اومد بهتره رزرو کنی . پستت و با دقت بخونی بعد بزنی . ( کاربر قدیمی هستی نباید اینا رو بگم که )

پاراگراف بندی تو پستت به شدت مشکل داشت و باید سعی کنی درستش کنی . و اگر این ها رو رعایت میکردی پست خوبی میشد ، چون تیکه های جالبی استفاده کرده بودی .

تو قدرت طنز و داری ولی نمیدونی چطوری ازش استفاده کنی ... مشکلت اینه رفیق ... بهتره روی پست هات وقت بیشتری بزاری .



ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۲:۳۸:۰۴
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۹:۴۹:۲۴


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
دنيس:اريكا تو چرا سر امتحان معجون سازي به من تقلب ندادي؟!
اريكا:ميخواستي خودت بخوني نمره بگيري

در حالي كه در گيري دنيس و اريكا سر اين مسئله به اوج خودش رسيده لودو هم گوشه اي نشسته و با عشق به اريكا نگاه ميكنه .اما هم با حالي ( )اينجوري بالاي سر لودو وايساده و سعي ميكني منطقي باشه.

ادي هم پشت در تالار گوششو به ديوار چسبونده و داره كلي كيف ميكنه.

نداي اسماني:خب حالا نوبته نوشتن نامه اما به دنيسه
ادي بي توجه به ندا بازم به گوش كردن ادامه ميده

نداي اسماني:اوي ادي.....حالاب بايد نامه اما رو بنويسي
ادي بازم داره به صداهاي تويه تالار گوش ميده( :lol2: )

نداي اسماني:(در حالي كه مجبور ميشه براي جلب توجه ادي دست به اعمال خشونت بار بزنه)ادي جون حالا متوجه شدي
ادي: اره


نيم ساعت بعد

از وغتي كه چشمانم چشمانط را ديد دل به طو سپردم اي همه ذندگيم.....خواهشا هر چه ذوتر به سوي من بيا.....تا از عشغت سر به بيابان نگذاشته ام

قربانت اما دابز


ندا:مرده شورتو ببرن با اين املات
(در همين هنگام با به كار بردن كلمه ندا بورگين از ناكجا ميپره وسط پست و وقتي ميفهمه كه منظور نداي اسمانيه با سر افكندگي بر ميگرده)

1 ساعت بعد

همه سر ميز غذا خوري تالار اصلي نشسته اند و دارن غذا ميخورند ادي ارام ارام از پشت سر اعضاي هافلي عبور ميكند تا به اما دابز برسد اما در بين راه بر اثر بي دقتي پايش به يكي از صندلي ها ميگرد و با مغز روي زمين ميفتد نامه از دستش رها ميشود و همراه با باد ارامي كه در تالار ميوزد به جلو ميرود(به مقصدي نا معلوم)و در نهايت درست توي ظرف غذاي بورگين فرود مي ايد.

ادوراد در حالي كه تمام بدنش ميلرزد:اما منو ببخش
در همين هنگام بورگين كه نامه را خوانده:
__________________________________________________
خيلي وقت بود كه پست طنز ننوشتم اگه بد شد ببخشين
به اعضاي هافل:بابا شرمندم كردين


ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۱:۴۲:۱۸

روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۶:۳۹ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ندای آسمانی : بخوان ...:grin:
ادی : چی ؟
ندای آسمانی : بخوان به نام پروردگار که انسان را آفرید ... نه ... ببخشید ... بخوان اون نامه ای را که دستته !
ادی که امروز بسیار شاد و سرزنده بود نامه ای را که با خط اریکا برای لودو نوشته بود برداشت و شروع کرد : لودو جان ، می خواستم بهت بگم سلام
خیلی وقت بود حرف هایی تو دلم مونده بود ... اول اینکه خیلی پسر خوبی هستی ، دوم اینکه من پسر بهتری از تو ندیدم ! سوم اینکه تا حالا هیچ پسری به خوبی تو نبود ! به هر حال می خواستم بهت بگم خیلی دوست دارم ... اصلا از درد عشق تو می خواستم سر به بیابون بذارم ... واسه همین از نظرات اسعفا دادم دیگه ! ... اریکا !!!!!!!!!!
ندای آسمانی : این که مثل نوشته یک بچه دبستانیه !!! طوری نیست .... لودو عقلش به اینجا ها نمی رسه ... همین رو بهش بدی خوبه
ادی : باشه ...

یک ساعت بعد تالار هافل

لودو کز کرده تو یک مبل و داره نامه ای رو که تازه به دستش رسیده می خوند . هر خط رو که می خواند اشک توی چشم هاش جمع میشد. همون موقع اما در داخل شد و لودو کاغذ را مخفی کرد. در همان لحظه صدای فریاد اریکا بلند شد که با دنیس دعوا می کرد. لودو در دل گفت : « حتما به خاطر منه ....به خاطر عشق من داره با دنیس به هم میزنه ! »
<><><><><><><><><><><><><><><>
دانگی اگه بد شده بدون تامل پاکش کن تا کسی پست نزده !!!



سلام ، دیگه فونت ریز نقد نمیکنم ... عده ای گلایه کردن ....

خوب پیوز عزیز ، من آخر سر نفهمیدم تو چجور نویسنده ایی هستی ، یکدفعه یک پست ارزشی میزنی ، یکدفعه یک پست طنز قشنگ .

این پستت قشنگ بود و من خیلی خوشم اومد ازش . تیکه ها و فضا سازیت مناسب و به جا بود و ماجرا هم خوب پیش بورده بودی ولی انقدر پستت کوتاه بود که جای نقد نداشت .

تنها نقطه ضعف داستانت پایانش بود که گنگ تموم شد . بهتره یک سوژه ای برای نفر بعد بدی هر چند که مشخصه چه اتفاقی قراره بیفته .

موفق باشی .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۳:۰۰:۱۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۴:۱۴ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
تکه چوب های شومینه خوابگاه به خاکستر تبدیل شده است . تالار که تا چندی قبل تمیز بود ، حال در میان زباله های و تکه های کاغذ رنگی به خواب سکوت رفته است . هافلپافی ها بسیار خسته به سمت خوابگاه میروند و در پشت آنها ادی حرکت میکنند . ( فکر کردی پست و جدی نوشتم نه ؟ ... خوب پس بقیه اش و بخون )

بووووووووووم ... به محض اینکه ادی میخواد وارد تالار بشه ، لودو در را محکم میبند و ادی به شکل پستر به در میچسبد ، ادی فریاد زنان : مرتیکه نکبت ... من میرم به عنوان یک جن شورشی بیچاره ات میکنم .... من تا حالا صد تا آفتابه شسته ام ... این چه وضع برخورده ؟!!

لودو در را باز میکند و خمیازه کشان تابلویی که روی در نصب شده را نشان میدهد :

× ورود جن ها و حیوانات بر طبق قوانین وزارت بهداشت ممنوع میباشد – با تشکر دانگ ×

ادی دوباره فریاد میزند : من و با حیوون یکی میکنی ، خیلی نامردی ... این دانگ چیکارست ... من میخوام اریکا رو ببینم ....

لودو انگشتش را به علامت سکوت جلوی دهانش میبرد و بسیار آهسته میگوید : هیـــــــس ... اما خوابه ... داد نزن ... اریکا استعفا داد و دانگ ناظر شد .... حالا برو یک جا روی زمین کپه مرگت و بزار ...

ادی تا یک ساعت در پشت در خوابگاه با این افکت سر میکند :

تا اینکه یک ندای آسمانی به گوشش میرسد : هوی ... ادی ... .

ادی از ترس به در چنگی میزند تا آن را باز کند و به داخل برود ، اما در با طلسم قفل شده است ، ادی با چشم های گشاد شده میگوید : کی هستی ، خودت و نشون بده ... جونه مادرت من فیلم ترسناک زیاد می بینم .... و در همین لحظه قطر های زرد رنگ از شلوار ادی به روی زمین میچکد .

صدا دوباره میگوید : گوش کن بهت چی میگم ، من دوسته تو هستم .... برای اینکه حال اینا رو بگیری بینشون تفرقه بنداز .... یک نامه عاشقانه جعلی با دست خط اریکا برای لودو بنویس و با دست خط اما یک نامه برای دنیس .... گرفتی چی میگم ؟

لبخندی شیطانی بر لبان ادی میشنید : و اینطوری حال دانگ و میگیرم

ندای آسمانی :

----------
خوب امیدوارم فهمیده باشید چه خبره .... نفر بعدی باید دعوای دنیس و لود .... اما و اریکا رو بنویسه و بعد از اون کارهای شیطانی دیگه ادی که به دستور این ندای آسمانی صورت میگره ...



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.