هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

کیمیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۵۵ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
(((سپتامبر- تبهكار- محافظ- شيطان- رضايت- خشك - تيز- جام – سراغ – نشان))) -------------------------------------------------------{آخرين روز ماه((سپتامبر))بود و عده اي از(( تهبكار))ان و مريدان لرد ولدمورت از زندان گريخته بودند . و قرار بود كه به عنوان ((محافظ))براي لرد ولدمورت اين ((شيطان))بزرگ راس ساعت 3:00 به قرارگاه او بروند. راس ساعت 3:00 همه در قرار گاه لرد ولدمورت ظاهر شدند و همه به ارباب خود درود گفتند و جلوي او زانو زدند تا آثار ((رضايت)) بر چهره او نمايان شد . ولدمورت بلند شد و شروع به قدم زدن ميان افرادش كرد و يكي يكي اسم آنها را صدا ميزد هركسي رو كه صدا ميزد دهانش((خشك))مي شد و ((تيز)) از جا مي پريد و با خودش ميگفت : نكند تنبيهم كند. و ناگهان فرياد زد : كيا حاضرن يك ماموريت براي من انجام بدن) بعد بدون معطلي گرگوي-اسنيپ و گويل را صدا زد و گفت: شما بايد اين ماموريت رو انجام بدين .----------------------------------------گرگوي-اسنيپ و گويل با هم گفتند : بايد چي كار كنيم. ولدمورت گفت :بايد برين به هاگوارتز و بعد برين به اتاق دامبلدور. شومينه اون به يك راهروي مخفي وصله شما برين تو اون راهرو يه قفسه ميبينيد يك راست به (( سراغ)) طبقه هفتم قفسه بريد اونجا يك ((جام)) طلا كوب رو ميبينيد از توي اون جام ((نشان)) سالازار اسليترين رو برام مياريد) بعد فرياد زد :( مفهوم شد) }----------------------------------------------------------------- با تقديم احترامات رز ---------------------------------------------------------------------------از مالفوی منظور من از مالفوی پدر دراکو است که مرگ خوار است و به همین علت به زندان افتاد .مگه خود دراکو مرگ خوار نشد و گراپ هم همان پدر گراپ دوست دراکو است که هری نام آنها را در روزنامه طفره زن چاپ کرده بود در زمان آمبریج.---------------------امید وارم دیگه ایراد نداشته باشه در ضمن من کتابهای هری پاتر را حفظ هستم چون هر کتاب را حداقل چهار و پنج دور خوندم به جز کتاب آخر که دو دور خوندم . -------------------------------------------با تشکر . خواهش می کنم قبولش کنید . من یکی دیگه هم میزنم خواهش می کنم یکی از اینا رو قبول کنید . چون اون یکی اولی رو که گفتید کلماتش اشتباه این یکی رو هم اینجوری .------------------امید وارم دیگه ایرادی نداشته باشه به همین دلیل اسم های مالفوی و گراپ رو حذف می کنم.




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶

کیمیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۵۵ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
وقتي كه من وارد اين قسمت شدم اين جملات را براي من نوشته بودند كه بايد با آن كلمات داستان بنويسم ولي مهم نيست يك بهترش را دوباره نوشتم. متشكرم كه مرا از اشتباه خود آگاه كرديد. متشكرم (((سپتامبر- تبهكار- محافظ- شيطان- رضايت- خشك - تيز- جام – سراغ – نشان))) {آخرين روز ماه((سپتامبر))بود و عده اي از(( تهبكار))ان و مريدان لرد ولدمورت از زندان گريخته بودند . و قرار بود كه به عنوان ((محافظ))براي لرد ولدمورت اين ((شيطان))بزرگ راس ساعت 3:00 به قرارگاه او بروند. راس ساعت 3:00 همه در قرار گاه لرد ولدمورت ظاهر شدند و همه به ارباب خود درود گفتند و جلوي او زانو زدند تا آثار ((رضايت)) بر چهره او نمايان شد . ولدمورت بلند شد و شروع به قدم زدن ميان افرادش كرد و يكي يكي اسم آنها را صدا ميزد هركسي رو كه صدا ميزد دهانش((خشك))مي شد و ((تيز)) از جا مي پريد و با خودش ميگفت : نكند تنبيهم كند. و ناگهان فرياد زد : ( كيا حاضرن يك ماموريت براي من انجام بدن) بعد بدون معطلي (گرگوي-اسنيپ- مالوفي- گراپ و گويل)را صدا زد و گفت:( شما بايد اين ماموريت رو انجام بدين ) (گرگوي-اسنيپ- مالوفي- گراپ و گويل) با هم گفتند : بايد چي كار كنيم. ولدمورت گفت :(بايد برين به هاگوارتز و بعد برين به اتاق دامبلدور. شومينه اون به يك راهروي مخفي وصله شما برين تو اون راهرو يه در ميبينيد در رو كه باز كردين يك قفسه است يك راست به (( سراغ)) طبقه هفتم بريد اونجا يك ((جام)) طلا كوب رو ميبينيد از توي اون جام ((نشان)) سالازار اسليترين رو برام مياريد) بعد فرياد زد :( مفهوم شد) } با تقديم احترامات رز هوم یه خورده اشکالات داشت آخرش نامفهوم میزد...از توی قفسه برن به طبقه هفتم!؟ من اینجارو نگرفتم!! در ضمن گراپ و مالوفی مرگخوار نیستن کراب و مالفوی مرگخوارن! و یه چیز دیگه...زیادی پارانتز داشت طوری که بعضی جاها لازم نبود...مثلا برای دیالوگها لازم نبود...یا برای دو طرف اسم مرگخوارا : (گرگوي-اسنيپ- مالوفي- گراپ و گويل) با هم گفتند اگه یکی دیگه بزنی خیلی خوب میشه...ممنون میشم! تایید نشد.


ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۷:۳۹:۳۵
ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۷:۴۹:۰۶
ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۸:۱۲:۳۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۰:۵۶:۴۹



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۳۹ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
سریوس بوی نمک دریا را حس می کرد و صدای امواج خروشان را می شنید .نسیم خنک و ملایمی مویش را بر هم می زد و او چشم انداز دریای مهتابی و آسمان پرستاره را تماشا می کرد .
در اواخر ماه سپتامر بود و بر روی دریای کف آلود برگ های خشکی بالا و پایین می رفتند . سریوس به تکه روزنامه ای که در زیر پایش بود نگاه می کرد ، سر تیتر روزنامه را این جمله پر کرده بود
-تبهکاربزرگ از زندان گریخت -
این جمله مانند تیغ تیزی از درون ، سریوس را آزار می داد .
سریوس از جای خود بلند شد و به سمت هاگوارتز رفت . او باید به سراغ هری می رفت و رضایت او را جلب می کرد و به او می فهماند که او بر خلاف افکار همه شیطانی خیانت کار نیست و به پدر مادر هری خیانت نکرده است و همچنین او باید به هری می فهماند که او باید از این جام محافظت کند چون این جام یاد گار پدر اوست .
سپس نگاهی به جام کرد ، لبخندی خشک بر روی لب هایش نمایان شد ، با دست نشان گریفیندور ی را که بر روی آن حک شده بود را لمس کرد وبعد به سگ سیاهی تبدیل شد و در میان تاریکی ها محو شد .

خوب بود...تایید شد!

میتونی بری کارگاه نمایشنامه نویسی!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۲:۰۴:۲۷

[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
[font=Georgia]ماه سپتامر بود و سریوس بر روی برگ های خشکیده می دوید و جامی در دست او بود . نفس نفس می زد و کاملا مسترب در دل جاده ی پر پیچ و خم پیش می رفت .
نگاهی به آسمان انداخت "در آسمان نشان تبهکار بزرگ لرد ولدر مورت تنین افکنده بود و تاریکی شب را روشن کرده بود .
سریوس به نزدیکی هاگوارتز رسیده بود او به سراغ در ورودی هاگوارتز رفت و آن را باز کرد . در راه رو هاگوارتز چند دانش آموز در حال پرسه زدن بودند اما سریوس بدون توجه کردن به آنها به سمت در اتاق دامبلدور می رفت .
-تق تق ...( سریوس در اتاق را زد )
دامبلدور در را باز کرد و بدون هیچ صحبتی سریوس را به درون اتاق فرستاد .
سریوس در حالی که نفس نفس می زد گفت : محافظت از این جان پیج بسیار مشکل بود
در چهره ی دامبلدور نشان رضایتی تنین افکنده بود . دامبلدور در حالی داشت لبه های تیز جان پیچ را لمس می کرد چوب دستی اش را به سمت جان پیچ گرفت و چیزی زیر لب زمزمه کرد سپس رو به سریوس کرد و گفت : شیطان بزرگ برای همیشه نابود شد .

طنین افکندن معمولا برای صدا به کار میره، برای نشون دادن چهره میتونی از "دیده میشد" یا "نمایان بود" استفاده کنی! برای نشون دادن نشان سیاه تو آسمون هم میتونی از این دوتا فعل استفاده کنی!

یه خورده رو نوشته ات وقت بذار و یکی دوبار بخونش ببین به نظر خودت چطوره...اینجوری میتونی غلط ها بخصوص غلط های املایی رو هم اصلاح کنی!

در ضمن بهتره کلمات داده شده رو که به کار بردی رنگی کنی! مشخص باشن!

دوباره بزن...و وقت بذار...موفق میشی!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۲۱:۵۶:۳۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲:۱۶:۰۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲:۲۹:۲۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲:۳۴:۴۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۲:۴۰:۱۶

[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

کیمیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۵۵ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
(((پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس – شومينه)))





مسابقات جام آتش در حال شروع شدن بود . شبي كه قرار بود شركت كنندگان از مدارس ( بو باتون و دورمشترانگ) بيايند تمامي كلاس ها نيم ساعت زود تر تمام مي شد .راس ساعت 8:00 شب تمام دانش آموزان در كنار درياچه جمع شده بودند و ((پروفسور)) مكگوناگل هم در حال مرتب كردن و به صف كردن آنها بود كه ناگهان از زير آب درياچه دكل يك كشتي بيرون آمد و همه را مات و ((متحير))كرد .
پس از آنكه تمام كشتي به روي آب آمد. در آن باز شد اول ازهمه ((ويكتور كرام)) از كشتي خارج شد و به همه ((چپ چپ)) نگاه كرد سپس دانش آموزان آن مدرسه به داخل((سرسرا)) رفتند ولي دانش آموزان هاگوارتز همچنان در كنار درياچه ماندند تا دانش آموزان مدرسه ديگر بيايند. پس از آنكه دانش آموزان مدرسه ديگر آمدند همه باهم به داخل سر سرا رفتند تا آغاز مسابقات ((جشن)) بگيرند.
هواي بيرون از مدرسه سرد بود ولي هواي داخل سرسرا به علت وجود ((شومينه ))هاي متعدد گرم بود .
همه سر جاي خود نشستند و شروع به حرف زدن كردند. دامبدور بلند شد و قبل از آنكه شروع به حرف زدن بكند اول گفت ((هيس)) تا تمام دانش آموزان ساكت شوند. دامبلدور اول به تمام ميهمانان خير مقدم گفت و طريقه ثبت نام را توضيح داد و پس از آن همه را به خوردن شام دعوت كرد.
بعد از شام تمام دانش آموزان به خوابگاه هاي خود رفتند و هري هم همين كه وارد خوابگاه شد اول به سراغ ((جاروي پرنده)) خودرفت تا آن را برق بيندازد و بعد بخوابد.

شما باید با این کلمات داستان بنویسید:
جام - سراغ - محافظ - نشان - شیطان - خشک - رضایت - تیز - سپتامبر – تبهکار


ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۹:۲۶:۴۸
ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۹:۵۲:۲۵
ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۹:۵۷:۴۸
ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۲۰:۰۰:۰۵
ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۲۰:۰۵:۳۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۴۹:۰۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۵۴:۴۸



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

saye


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۷:۵۸ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
از جزیره ی آدمخورا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
شبي در اواخر ماه سرد {سپتامبر} بود وباران شديدي مي باريد.در سرسراي مخفي كه براي {محافظت} از {جام }زرين جادويي بكار ميرفت صدايي بجز ضربه قطرات باران بر شيشه هاي پنجره هاي عظيم سالن به گوش نمي خورد و فقط صداي خروپف ملايم رون كه آن شب وظيفه نگهباني را بر عهده داشت گه گاه سكوت حاكم بر سالن را به هم ميزد. دالاهوف به آرامي وارد سالن شد وسريع نگاهي {تبهكارانه} به تمام سرسرا انداخت وبا ديدن نگهبان به خواب رفته لبخند {خشكي }حاكي از {رضايت} صورتش را پوشاند براي اطمينان از خواب بودن رون چوبدستي اش رابه سمت او گرفت و به آرامي زير لب زمزمه كرد:استيو پفاي
سپس سريع به {سراغ }جام رفت كه بر روي پايه اي بلند در وسط سرسرا قرار داشت آن را برداشت وبه زير جام نگاه كرد با ديدن{نشان شيطان }كه با شيئ{ تيز}در زير جام كنده شده بود شادي تمام وجودش را فرا گرفت وبا خود گفت:لرد سياه بخاطر آوردن جام براي من جايزه اي در نظر ميگيره. هنوز در افكار شيرين خود بود كه ناگهان فشار چوبدستي كسي را بر پشتش احساس كرد ...........................................

تایید شد!
البته بهتر بود ادامه دار نباشه.شما می تونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۳۵:۳۰
ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۴۲:۴۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۵۴:۵۴



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶

وریتیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
از كوچه دياگون.پاتيلدرزدار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
هري مطمئن نبود كه به تنهايي بتواند از پس اين كار برآيد به همين خاطر در اواسط ماه سپتامبر به سراغ يكي از دوستان پدرش رفت و پس از وعده هاي فراوان توانست رضايت او را براي همكاري جلب كند
ولي وقتي به ياد حرف هرميون افتاد متوجه شد كه فهميدن راز نشان شيطاني روي جام كافي نيست و اونا به كسي نياز دارند تا از اون جام محافظت كند!‌ ولي چه كسي ؟ ولدمورت تنها تبهكاري است كه از وجود جان پيچ ها اطلاع دارد و به راحتي مي تواند هر كسي را شكست بدهد ...كاش دامبلدور زنده بود!

تایید شد!


ویرایش شده توسط وریتی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۲۲:۵۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۵۲:۴۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
ماه سپتامبر بود. دامبلدور همانند هر روز از راه مخفي اتاقش به زير زميني نمناك راه يافت. اما اينبار همه چيز مرموز مي نمود. زيرزمين خشك بود. و محافظ جام، يعني ابوالهل پيدايش نبود. دامبلدور خيلي سريع به سراغ جام رفت. درپوش آن را برداشت.
-"""نـــه""".لعنت بر شيطان!!!
جام نقره اي رنگ سر جايش نبود. اما... بر روي پارچه ي سرخ رنگ آن نشان لرد ولد مورت خودنمايي ميكرد.
دامبلدور به سرعت به اتاقش بازگشت.
اسنيپ آنجا بود. لبخندي ناشي از رضايت بر روي لبانش نقش بست. او خيلي جوانتر وتيزتر از دامبلدور بود. چوبدستيش را روبروي قلب دامبلدور نشانه گرفت. در حالي كه آخرين نگاهش را به دامبلدور مي انداخت، گفت: تبهكار بزرگي را پرورش دادي.

تایید شد!
شما می تونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط استن شایپایک در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۸:۲۵:۵۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۱:۵۳:۱۶

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 329
آفلاین
ماه سپتامبر فرارسید و جادوگری تبهکار که از زندان آزکابان گریخته بود از مأموریتی شیطانی که اربابش برای او درنظر داشت آگاه شد. او همان کسی بود که چند وقت پیش در جام جهانی کوئیدیچ نشان سیاه را که متعلق به دار و دسته لرد ولدمورت بود به آسمان فرستاده بود.

هنگامی که به هاگوارتز وارد شد، لبخندی خشک و تصنعی بر لب داشت. چشم جادویی اش تند و تیز میز گریفیندور را در سرسرای اصلی برانداز میکرد، اما به محض اینکه هری پاتر را دید، رضایت در چهره اش نمایان شد. زیرا او کسی بود که قرار است در طول سال تحصیلی جدید محافظ جان او باشد. اما بجای محافظت از او، در اولین فرصتی که بدستش آمد به سراغ جام آتش رفت و کاغذ حاوی نام "هری پاتر" را در آن انداخت. این اولین گام مودی قلابی در راه رسیدن به نابودی هری پاتر بود.



تایید شد!
شما میتونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۷:۲۸:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

شایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۲۱ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
از جایی میان تاریکی شب!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
...هری همراه دامبلدور در راهروی تاریکی حرکت می کردند و به(سراغ) یکی از جان پیچ ها می رفتند.پس از مدتی حرکت به در سیاهی رسیدند.دامبلدور آرام در را باز کرد یک در کوچک سیاه با (نشان) (شیطان) کف اتاق بود.
دامبلدور گفت:این (محافظ) جان پیچه.هری به مقداری خون نیاز داریم.
سپس به سرعت خنجر (تیزی) از جیب ردای خود در آورد و به بازوی دست (خشک) شده ی خود زد.خون زیادی از دستش جاری شد.دامبلدور مقداری از خون را روی دریچه ریخت.در دریچه نا پدید شد و جان پیچی که شبیه به یک (جام) بود پدیدار شد.دامبلدور با (رضایت) نگاهی به جان پیچ انداخت.سپس به آرامی آن را برداشت.دست هری را گرفت و غیب شد.


تایید شد!
خیلی خوب بود دقیقا یه همچین چیزی می خواستم.شما میتونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۷:۲۸:۱۷

Shayan.AK







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.