سالازار متوجه وخامت اوضاع شد و سعی کرد فورا دو گالیونش را نجات بدهد ولی دیگر دیر شده بود.آنتونین با یک پرش زیبا دو گالیون را درهوا گرفت و به همان زیبایی روی تئودور فرود آمد.
-چیکار داری میکنی؟من به اون بستنی احتیاج دارم.قند خونم کمه...وای...سرم داره گیج میره.
مرگخوارها کوچکترین اهمیتی به التماسهای سالازار ندادند.
-رودولف بیا پولو بگیر.مواظب باش دست سالازار بهش نرسه.رودولف...رودولف کجایی؟
مرگخواران به اطراف نگاه کردند ولی اثری از رودولف نبود.همه کمد ها و کشوها و حتی زیر فرش الیواندر را گشتند ولی رودولفی در کار نبود.
لوسیوس با نگرانی جیبهای مورگان راخالی کرد.
-نه اینجا هم نیست.نکنه بلایی سرش اومده؟اوه..خدای من..سامانتا هم نیست.
موهای بلاتریکس به طرز وحشتناکی سیخ سیخ شد.
- چی چیو سامانتا هم نیست؟این دو تا چرا با هم غیبشون میزنه؟رودوووووولف...
فریاد کوتاه بلاتریکس موثر واقع شد و سرو کله رودولف از سمت دیگر خیابان پیدا شددرحالیکه به شدت نفس نفس میزد و یک بستنی قیفی بزرگ در دست داشت.
-بله عزیزم.کاری داشتی؟من فقط رفته بودم برای سالازار بستنی جور کنم..گناه داره پیرمرد.خوب دلش میخواد.فردا اگه افتاد مرد عذاب وجدان میگیریم.
خیال بلاتریکس کمی راحت شد:میشه بپرسم سامانتا کجاست؟
طولی نمیکشد که سامانتا به همراه یک عدد بستنی فروش از راه میرسد.
-بیا جد عزیزم.اینو ببر خونه ازش نگهداری کن.قول داده هر وقت بستنی خواستی فورا برات آماده کنه.
الیواندر نگاهی به جمعیت داخل مغازه میکند.
-خوب میشه بپرسم چوب رو برای کی میخوایین؟همونطور که میدونین این چوب دستیه که صاحبشو انتخاب میکنه.
-این قصه ها رو برای بچه های کلاس اول هاگوارتز نگه دار..ما بهترین چوب دستیتو میخواییم..ترجیحا توش از پر ققنوس استفاده نشده باشه چون لرد بهش آلرژی داره...
چشمان الیواندر با شنیدن کلمه لرد برقی میزند.به آرامی در بین قفسه ها گشته و یک جعبه را درمقابل مرگخواران قرار میدهد.
-خوب....فکر میکنم این مناسب باشه.
رودولف درجعبه را باز میکند و فریاد مرگخواران مغازه الیواندر را به لرزه در می آورد.
-هی..این که صورتیه..سرش هم خز داره.ما رو دست انداختی؟اگه ما اینو ببریم برای لر...اهم اهم...صاحبش احتمالا عکس العمل جالبی نشون نمیده.فورا یه چوب دستی دیگه بده.
الیواندر لبخندی زد و جعبه را سرجای اولش گذاشت.کمی فکر کرد.جعبه سیاهی را از انتهای آخرین قفسه خارج کرد.
- آره..خودشه.این حرف نداره.عالیه.فقط یک مشکل کوچیک داره.
مرگخواران با بیحوصلگی به چوب دستی سیاه براق نگاه کردند.
-چه مشکلی؟نمیشه باهاش جادو کرد؟
-نه...ام..راستش این چوب دستی کار خود من نیست.از یه عتیقه فروش خریدمش.میگفت این چوب دستی مخصوص جادوی سیاه درست شده.برای همین تابحال جرات نکردم به کسی بفروشمش..حالا هم اگه شما نمیخوایینش....
دینگ دینگ..دینگ دینگ...
پس از صدای بوق تئودور اعلام میکند که لرد سیاه طی یک اس ام اس خشانتبار اعلام کرده که درصورتیکه تا یک ساعت دیگر چوب دستی را دریافت نکند سرانجام خوبی در انتظار مرگخواران نخواهد بود.
همه حریصانه به چوب دستی روی میز خیره شدند.
سامانتا جعبه را برداشت.پول را از رودولف گرفت(البته برای انجام این کار مجبور شد رودولف را بیهوش کند).
-نه..نه..همین خوبه..ما همینو میبریم..
الیواندر نگاه تحقیر آمیزی به دو سکه روی میز انداخت.
-ولی قیمت این چوب ده گالیونه.اونم به خاطر اینه که ساخت خودم نیست.واضحه که این یک چوب دستی استثناییه.مطمئن باشید ارزش واقعیش بیشتر از صد گالیونه.
.