هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۳۶ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

harry potter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
از اگه شما فهمیدین به من هم بگین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
سلام داستان از اونجا شروع می شه که یه ساحره دیونه اطلاعاتی رو تو اخبار مشنگها میده و حا لا ادامه داستان:
سلام من دن پتر هستم از اخبار روز خب ما اینجا یه چیز جالب داریم زنی که ادعا می کنه جادو گری بلده خب بقیه گزارش رو خود شما ببینید:

سلام
سلام

خانم محترم ما شنیدیم شما می تونید جادوگری کنیددرسته؟
بله کاملآ درسته. وکسای دیگه هم هستن که می تونن.
ایا می تونین یه چشمه به ما نشون بدین؟
بله میتونم . و چوب جادوش رو میگیره طرف مجری و یه طلسم شکنجه گر میزنه به هش.
اوه مثل اینکه در برنامه مشکلی اومده بقیه برنامه بعد از رفع مشکل.
فوری خبر به مقام مسئول می رسه:
وای خدای من حالا چی کار کنیم زنگ خطر وزارت خونه رو به صدا در بیاریددددددد.
قربان حالا چی کار کنیم . اول اون زن رو دسکیر کنین وچوب دستیش رو منحدم کنین.
کسانی که گزارش را دیده بودند مبهوت ان شده بودنند.
یکی از کارکنان گفت: حالا با اون حمه مشنگ که برنامرو دیدن چی کار کنیم از کجا پیداشون کنیم؟
کسی دیگه پیشنهاد داد می تونیم یه حلال بزرگ دور کره زمین درست کنیم با کمک وزارت خونه های دیگه کسانی که نیم ساعت پیش پای تلویزیون بودن حذف قسمت هوش کنیم.
ریس تا اومد بخوبه یکی گفت اون زن رو گرفتیم چی کارش کنیم قربان؟
چه سوالی بفرسدینش زندان دیگه.
خب بقیه برن پست بزنن به بقیه سفارت خونه ها.
ریس با قاطعیت گفت: تایید شد!!؟

و همه با هم گفتنند بله!!

هوم...سوژه خوب بود....ولی زیاد قشنگ پرداخت نشده بود...در ضمن اینی که نوشتی بیشتر نمایشنامه بود تا داستان...اینجا باید یه داستان کوتاه بنویسی! برو پست اونایی که تایید شدن رو بخون...کمکت میکنه!

در ضمن لطفا لغاتی رو که ازشون استفاده کردی رنگی کن!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط harry potter_hp در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۷:۳۶:۵۷
ویرایش شده توسط harry potter_hp در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۷:۴۱:۱۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۰:۴۵:۴۹

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
اقای ورنون دروسلی از اخباری که هم اکنون از تلویزیون پخش شده بود مهبوت مانده بود.یک مقام عالی رتبه کشور در سخنرانی خود با فریاد از وزارتی به نام وزارت سحر و جادو سخن گفته بود و برای اثبات حرفش گفته قرباغه ای سخنگو حاضر است حرفهای اورا تایید کند و اکنون برای ازمایشاتی از روح و روان او به یک بیمارستان منتقل گشته.
اقای ورون دروسلی در حالی که سیبیل های پرپشتش را میکند با حالتی خشمناک به سمت هری برگشت و با لحنی غذب الود گفت:
در مورد این گزارش چه توضیحی میتوانی بدهی؟
هری که کاسه ی صبرش لبریز شده بود با لحنی قاطع گفت:این موضوع چه ربطی میتونه به من داشته باشه ؟اون اقا حتما یک فرد پیر بوده که دچار اختلال حواس شده بوده.
اما هنگامی که با قدم هایی اهسته به سمت اتاقش میرفت به این موضوع فکر میکرد که قانون رازداری جادوگران انچنان که باید و شاید اجرا نمیشود

خوب نسبتا خوب بود....ولی امکان داره یکی دیگه هم بنویسی تا با اطمینان تاییدت کنم!؟ ممنون میشم!



تایید نشد


ویرایش شده توسط سلستينا واربك در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۲۰:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط سلستينا واربك در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۲۰:۲۲:۲۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۰:۳۶:۰۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۹ ۱۰:۴۸:۱۴

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
دنیی ماگل ها از اتفاقات چند روز اخیر در اضطراب و هراس به سر میبرد .
آقای دورسلی در حالی که مات و مبهوت از اتفاقات این چند روزه به اخبار باورنکردنی تلویزیون گوش میداد
گزارشگر تلویزیون :در چند روز اخیر سقوط چند پل ،ناپدید شدن افراد مختلف و.....باعث مقامات کشور بیشتر مورد انتقاد قرار گیرند.بهترین راه حل و پیشنهادی که هم اکنون در دست بررسی است تجدید نظر در اعضای وزارت کشور است تا شاید افرادی لایق تر انتخاب شوند.......
ورنون رو به هری:با قاطعیت میتونم بگم که این اتخابات مربوط به دنیای شماست


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند
با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد
مقررات:
1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود
2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود
4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)

كلمات جدید:
مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه - قاطعیت - گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلویزیون





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
امروز برايش روز خوبي نبود،در واقع به دليل خاطره ي بدي كه از سپتامبر سالها پيش داشت به نظرش همه ي روزهاي اين ماه شوم و بد يمن بودند،و امروز هم يكي از روزهاي ماه سپتامبر بود!حق هم داشت چون سپتامبر اون سال بدترين روزهاي زندگيش رو گذرانده بود!
همين جور كه داشت روي آسفالت رنگ و رو رفته ي پياده رو قدم بر مي داشت و در فكر و خيال سير ميكرد برگشت به سالها پيش،درست همان موقعي كه تمام اعضاي خانوادش توسط دستان يك تبهكار جاني كشته شدند،همون لحظه اي كه به جاي اينكه به كمك پدر و مادرش بره سر جاش خشكش زد و مثل يك بزدل ترسو به لبخند شيطاني و از سر رضايت اون شياط نگاه كرد!همون لحظه اي كه نوك تيز اون چاقوي نفرين شده قلب برادر خردسالش رو سوراخ كرد درحالي كه اون زير تخت قايم شده بود و از ترس به خودش ميلرزيد و به تنها چيزي كه فكر ميكرد محافظت از خودش بود!
همين خودخواهي لحظه اي بود كه باعث شد روزهاي طولاني عذاب وجدان ولش نكنه و ثانيه اي صدبار از خدا بخواد كه اي كاش همون موقع همراه خانوادش كشته شده بود!
ولي او هرگز فكر انتقام را از ذهنش حتي براي يك لحظه هم كه شده بيرون نكرد...براي خودش خط و نشان كشيد كه هرطور شده قاتل خانوادش و پيدا كنه و به سراغش بره!
شك نداشت كه توي اين مبارزه تا پاي مرگ جام بلورين حتما نصيب خودش خواهد شد و بلاخره خونبهاي خانوادش رو از اون شيطان واقعي ميگيرد،تنها به همين اميد بود كه هنوز زنده مانده بود و زندگي ميكرد!

ایول خوب بود...تایید میشه!

تنها ایرادی که میتونم بگیرم قاطی شدن نثر گفتاری با نوشتاریه...سعی کن پستات اینجوری نباشن!!

تایید شد!


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۳۳:۱۷
ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۵:۴۵:۱۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۸:۱۷:۱۲

هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

leon


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۷ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۹ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
از يه جا زير چتر آسمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
هري به همراه مودي روانه ي راه رسيدن به خانه ي ريدل ها بودند.هري مي خواست مودي را به سراغ قبرستان قديمي نيز ببرد.هوا خشك و كمي سرد بود.سردي هوا چون چاقوي تيزي به بدن هري نفوذ مي كرد و هري فقط با پالتوي پشمي كه داشت خودش را در برابر سردي هوامحافظت مي كرد.هميشه در سپتامبر هوا بد بود.مودي در بين راه از تبهكاراني كه دستگير كرده و نشان هاي افتخاري كه از وزارت خانه گرفته بود صحبت مي كرد و لبخندي حاكي از رضايت روي لبانش نقش بسته بود.هري با شيطنت گفت كه آيا تا بحال براي دستگيري مجرمان به او جام نداده اند.جون مادرت قبول كن اين چهارميشه

هوم..نسبتا خوب بود...فقط بهتره که آخر داستان یه جورایی ناتموم نباشه! اینجا معلوم نبود آخرش چی شده!

در ضمن، اگه بعدا ها بازم خواستی سری به اینجا بزنی، کلمات داده شده رو رنگی بنویسی ممنون میشم!

تایید شد


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۸:۰۷:۱۶

مجازات گناهكاران رو دوست دارم چون
it makes me feel better so if you have any order I am in your service




كشتن كار هر كسي نيست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶

ميلاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
كم كم سپتامبر داشت به اواخر خود نزديك ميشد.در حال گذر از دياگون بودم و هواي سرد و خشك انجا گلوي من را به شدت ازار ميداد.

خبر دزديده شدن جام طلايي همه جا پخش شده بود.برخي ها اين سرقت را به لرد سياه نسبت ميدادند و عقيده داشتند كه جام يكي از جانپيچهاي شيطاني او بوده.

البته من هم با اين قسم از مردم موافق بودم اخر محافظت شديدي از جام ميشد و حتي براي تبهكاران زبر دست نيز دزدي جام غير ممكن بود.

ذهنم را از اين فكر ازار دهنده منحرف كردم.رستوران مجللي را در اين اطراف سراغ داشتم اما چون اعلاميه هاي مختلف شيشه مغازه ها را پوشانده بود تشخيص ان عمري مشكل بود مخصوصا براي مني كه از اين مكان مدتي دور بوده ام.

به همين دليل از يكي از عابران نشاني رستوران را پرسيدم.
و براي فرار از مشكلات حتي براي دقايقي كوتاه به سمت ان كافه روانه شدم


خوب بود...تایید شد!

در ضمن...آواتارت کلی باحاله


ویرایش شده توسط vernon در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۵۳:۲۶
ویرایش شده توسط vernon در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۵۷:۱۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۲:۱۶:۰۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

کیمیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۵۵ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
اين هم دوميش-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
((سپتامبر- تبهكار- محافظ- شيطان- رضايت- خشك - تيز- جام – سراغ – نشان))----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

{قرار بود هري در اواخر ماه(((سپتامبر))) براي دستيابي اطلاعات به دره گودريك برود تا ((نشا نيي))از ولدمورت اين (((شيطان))) بزرگ يا جان پيچهاي او بيابد براي همين تصميم داشت به (((سراغ))) الستور (چشم بابا قورقوري) برود تا شايد بتواند ((( رضايت))) او را جلب كند و او را هم با خود به دره گودريك ببرد تا كمك حال وي باشد . هنوز صداي رون در گوش هري بود .درست زماني اين حرف را به هري زد كه جلوي آرامگاه سپيد -- مقصود قبر دامبلدور--ايستاده بودند و به هري گفت :
-هر جا كه بري با تو ميايم .
ولي هري نمي خواست جان دوستانش را به خاطر از بين بردن اين((( تبهكار))) به خطر بيندازد و به اين علت مي خواست الستور را با خود ببرد كه او يكي از كاراگاهان قديم وزارتخانه بوده است و با فنون دفاع در برابر جادوي سياه آشنايي كامل دارد بتواند از جان پيچ ها (((محافظت )))كند البته بعد از اينكه هري آنها را پيداكرد.
بعد هري در فكر اين موضوع فرو رفت كه اگر نتواند ولدمورت را شكست دهد چه به روز دوستانش خواهد آمد . هري از اين فكر خود وحشت كرد و دهانش (((خشك ))) شد به همين دليل (((جام ))) را از روي ميز قاب زد و يك نفس سر كشيد و پس از لحظه اي درنگ ((( تيز))) از جا پريد تا به خانه الستور مودي برود. +++++++++++++++++من گناه دارم چون اين چهارميشه پس قبول كنيد چون من ديگه داره اشكم در مياد چون من فكرام ته كشيده بايد برم شارژش كنم .جوووووووون من قبول كن ديگه . اين تن كفن شه قبول كنيد لطفا

تایید شد! میتونی بری به کارگاه نمایشنامه نویسی!


ویرایش شده توسط رز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۸:۰۳:۴۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۲:۱۲:۲۰



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

leon


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۷ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۹ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
از يه جا زير چتر آسمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
اواسط سپتامبر بود.هري در اتاقش به نشان گريفندور كه روي ردايش بود خيره شده بود.كمي احساس تشنگش كرد.به اطرافش نگاه كرد.جامي پر از آب ديد.لبخندي حاكي از رضايت زد.به سراغ جام رفت ولي لبه ي تيز جام دست او را بريد.با شيطنت خاصي فريادي زد.فريادش شبيه تبهكاري كه از درد شكنجه رنج مي برد بود.دهانش خشك شده بود.با دستمالي جلوي زخمش را گرفت ولي ديگر دير شده بود.ويروس حامل بيماري كزاز به بدنش وارد شده بود....و اين گونه بود كه هري پاتر به ملكوت اعلا پيوست. فقط جون من قبول كن اين ديگه هم طنز داشت هم درام بود

هوم جمله سازی بود یا داستان نویسی
یه جوری بود که انگار کلمه ها به زور به کار برده شده بودن...مثلا آدم اگه دستش بریده بشه با "شیطنت" فریاد میزنه!؟

یکی دیگه بنویس! مطمئنم که میتونی بهتر هم بنویسی!

تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۲:۰۴:۳۶

مجازات گناهكاران رو دوست دارم چون
it makes me feel better so if you have any order I am in your service




كشتن كار هر كسي نيست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

کیمیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۵۵ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
(((سپتامبر- تبهكار- محافظ- شيطان- رضايت- خشك - تيز- جام – سراغ – نشان))) -------------------------------------------------------{آخرين روز ماه((سپتامبر))بود و عده اي از(( تهبكار))ان و مريدان لرد ولدمورت از زندان گريخته بودند . و قرار بود كه به عنوان ((محافظ))براي لرد ولدمورت اين ((شيطان))بزرگ راس ساعت 3:00 به قرارگاه او بروند. راس ساعت 3:00 همه در قرار گاه لرد ولدمورت ظاهر شدند و همه به ارباب خود درود گفتند و جلوي او زانو زدند تا آثار ((رضايت)) بر چهره او نمايان شد . ولدمورت بلند شد و شروع به قدم زدن ميان افرادش كرد و يكي يكي اسم آنها را صدا ميزد هركسي رو كه صدا ميزد دهانش((خشك))مي شد و ((تيز)) از جا مي پريد و با خودش ميگفت : نكند تنبيهم كند. و ناگهان فرياد زد : كيا حاضرن يك ماموريت براي من انجام بدن) بعد بدون معطلي گرگوي-اسنيپ و گويل را صدا زد و گفت: شما بايد اين ماموريت رو انجام بدين .----------------------------------------گرگوي-اسنيپ و گويل با هم گفتند : بايد چي كار كنيم. ولدمورت گفت :بايد برين به هاگوارتز و بعد برين به اتاق دامبلدور. شومينه اون به يك راهروي مخفي وصله شما برين تو اون راهرو يه قفسه ميبينيد يك راست به (( سراغ)) طبقه هفتم قفسه بريد اونجا يك ((جام)) طلا كوب رو ميبينيد از توي اون جام ((نشان)) سالازار اسليترين رو برام مياريد) بعد فرياد زد :( مفهوم شد) }----------------------------------------------------------------- با تقديم احترامات رز ---------------------------------------------------------------------------از مالفوی منظور من از مالفوی پدر دراکو است که مرگ خوار است و به همین علت به زندان افتاد .مگه خود دراکو مرگ خوار نشد و گراپ هم همان پدر گراپ دوست دراکو است که هری نام آنها را در روزنامه طفره زن چاپ کرده بود در زمان آمبریج.---------------------امید وارم دیگه ایراد نداشته باشه در ضمن من کتابهای هری پاتر را حفظ هستم چون هر کتاب را حداقل چهار و پنج دور خوندم به جز کتاب آخر که دو دور خوندم . -------------------------------------------با تشکر . خواهش می کنم قبولش کنید . من یکی دیگه هم میزنم خواهش می کنم یکی از اینا رو قبول کنید . چون اون یکی اولی رو که گفتید کلماتش اشتباه این یکی رو هم اینجوری .------------------امید وارم دیگه ایرادی نداشته باشه به همین دلیل اسم های مالفوی و گراپ رو حذف می کنم.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.