لونا : صد دفه بهت نگفتم با رفقاي ناباب نگرد ! بيا آخرش هم همين يه شوهر نعشه گيرمون اومده ...ديگه هم از اين بعد مهرم حلال جونم ازاد !
هدنا :
بعد لونا دست هدنا رو گرفت و از سالن خارج شدند .
هدويگ :
اي تف تو روت اسي كينگ كونگ ! معتادم كردي ! زن و بچه مو ازم گرفتي ! سيصد تا سكه هم به جونم انداختي .
مربي كه دلش براي هدي سوخته بود جلو رفت وبهش گفت : نگران نباش هدي پشت بازو ...مي توني مجاني توي زيرزمين اين سالن زندگي كني ، مهريه ت رو هم من كمكت مي كنم .
هدويگ : آخ قربون دستت مربي تو خيلي خوبي .
( نكته : هدويگ در اثر ناراحتي ناگهاني اي كه از رفتن لونا و مهريه ي او حاصل شد به حالت عادي بازگشت و تاثير مواد مخدر را از بين برد )
آن شب مربي رخت خواب هدويگ را در زير زمين انداخت ، علاوه بر هدويگ عده ي كثيري از ملت هم كه كرايه داده بودند در زير زمين حضور داشتن .هدويگ داخل رخت خوابش خزيد ولي ديد كه فردي كه در كنارش خوابيده بود پاي راستش را انداخت توي رخت خوابش و در حالي كه سبيل هاشو تاب مي داد گفت : پول در آر ببينم .
هدويگ : پول چي ؟
ــ پول عشق .
هدويگ : بله ؟ پول عشق چيه ؟
ــ يعني پول بده برم عشق !
هدويگ كه فهميده بود يارو مي خواد ازش باج سبيل بگيره خودشو زد به اون راه .
هدويگ : آخه من نمي فهمم تو از من چه پولي مي خواي ؟
باج گير : مگه از پشت كوه اومدي ؟ هر كي پاشو ميذاره توي زير زمين بايد پنج چوب اخ كنه ! شير فهم شدي ؟
هدويگ با نهايت نرمي : آخه برادر من مگه پول زور بايد داد ؟ من كرايه مو به مربي دادم ديگه واسه چي 5 گاليون بايد به تو بدم ؟
تا اين جملات از نوك هدويگ خاج شد طرف پريد يقه ي كت پر جغدي هدويگ رو گرفت و گفت : مي دي يا بلندت كنم كله تو بكونم توي حوض ؟
هدويگ كه ديد با اين چثه لاغر حريف اين بابا نيم شه گفت : موواظب باش با كي طرفي ها !
ــ برو بابا حاجيتو مي ترسوني ؟ .برو اين حرفا رو واسه عمه ت بزن .
هدويگ : يقه مو ول كن تا بگم چي كارت مي كنم ؟
باج گير : يخه تم ول نمي كنم بنال بينم چه غلطي مي خواي بكني ؟
هدويگ : برات عرب ميشم .
باج گير :
هدي : خودت خواستي !
سپس عملياتو شروع كرد و فرياد زد : يا ايها الناس ! انا المظلوم ! انا الغريب ! انا المسافر ! انا صاحب العيال والاولاد ! ...و هذا سارق !
باج گير :
هدي :
.ملت جمع شده بودند دور اين دو نفرتا ببينن قضيه چيه .
باج گير آهسته توي گوش هدي گفت : او اوه ما غلط كرديم ...ول كن بريم .
هدويگ به هر طور بود توي چشماش اشك جمع كرد وگفت : آخر يا خلق الله ! الخدا را خوش ميايد ! كه انا في هذا البلدالعريان و العطشان بمانم و هذا سارق مبلغ ثلاث گاليون من الجيب انا كف رفته .
حال هدي مي خواست سيصد گاليون مهريه ي لونا را جور كند . باج بگير داد زد : دهه ! اين بابا همين الآن داشت عين بلبل فارسي حرف ميزدا !
و در همان حال هدويگ باز به گريه هاش ادامه داد وجيغ مي زد : هذا السازق گردن كلفت وانا گردن نازك ! يكي هلپ كند ومبالغ مسروقه را از هذا سارق بگيرد وبه انا بدهد .
در اين وقت نگهباني ! دوان دوان به سوي آنان آمد ، هدي فرياد زد : يا ايها النگهبان ! حق انا را من الهذا السارق بگير و كف دست انا بگذار .
نگهبان : بگين ببينم چي شده ؟
هدي : يا ايها النگهبان ! انا به محض اين كه في الزيرزمين آمدگون هذا الخبيث مبلغ ثلاث گاليون من اليجيب انا دزديدگون .
باج گير : اي بابا به ريش مرلين اين عرب نيست !
هدي : لا...لا...انا العرب ، المادر عرب ، الپدر عرب ، العمو عرب ، از عمه عرب ، الخاله عرب ، الدايي عرب ، تمام الفاميل عرب و في اين جا براي استراحتي الصغير ذهب شدم .
باج گير : دروغ مي گه !
شترق !
نگهبان توي گوش باج گير زد وگفت : يالا سيصد تا گاليون بده بهش وگرنه ميندازمت توي ازكابان !
باجگير با اكراه سيصد گاليون شمرد وداد دست هدي . هدويگ هم آن را
از كرم هايي كه مادرش برايش مي آورد حلال تر دانست .( بر وزن از شير مادر حلال تر مي دانست )
و بدين ترتيب هدي با بالش گردو مي شكست ا مهريه ي لونا رو جور كرده بود و فردا مي تونست بره و لونا رو برگردونه
هدي :
هدويگ براي حفظ امنيت بيشتر براي خواب به اتاق نگهبان كاروانسرا ! رفت تا ديگه مورد سرقت ! واقع نشه .
ادامه دارد...