هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۶
#74

شایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۲۱ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
از جایی میان تاریکی شب!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
هوای دادگاه بسیار سرد بود و سکوت سنگینی بر فضا حاکم بود.در همین هنگام بود که صدای باز شدن دری سکوت را در هم شکست.همه ی سرها به سمت در چرخید.دو دیوانه ساز در دو طرف جادوگری جوان با موهای بلند کثیف و صورت استخوانی وارد شدند.هوای دادگاه با حضور دیوانه ساز ها بیش از پیش سرد شد.دو دیوانه ساز جادوگر جوان را بر روی صندلی در وسط دادگاه نشاندند به محض نشستن جوان بر روی صندلی زنجیرهایی به دور دست او بسته شدند.فاج آرام از صندلی خود در آن سمت دادگاه بلند شد و صاف ایستاد.
فاج گفت:دادگاه 146 برای رسیدگی به پرونده ی مشنگ آزاری برگذار شده است.ناظر دادگاه دولورس آمبیریج و قاضی کرنلیوس فاج.
پرسی در گوشه ای نشسته بود و به سرعت گفته های فاج را یادداشت می کرد.
فاج دوباره شروع به صحبت کرد و گفت:شما یعنی جین بلک جک در حین فرار از دست مامورین ما پس از به قتل رسوندن یک مشنگ دستگیر شدید.آیا می خواهید از خودتون دفاع کنید؟
جادوگر جوان آرام سرش را بالا آورد و از زیر موها ی بلند خود نگاه وحشت ناکی به فاج انداخت و با صدای دو رگه ای که انگار از هنجره ی دو نفر در می آمد گفت:من این کار را بارها انجام دادم و به این کار خودم افتخار می کنم.اگر دستگر نشده بودم باز هم از این مشنگ های کثافت می کشتم.باید دنیای جادوگرها رو از مشنگ ها و مشنگ زاده ها پاک کنیم.
با تمام شدن حرف های جادوگر جوان سروصدای زیادی در دادگاه به وجود آمد.
فاج با اصبانیت فریاد زد:ساکت.
جمعیت دوباره ساکت شدند فاج نگاهی به آمبریج انداخت و آرام چیزی را رو به او زمزمه کرد و آمبریج هم با حرکت سر حرف او را تایید کرد.
فاج دوباره رو به جادوگر مجرم کرد و گفت:مجرم به جرم خود اعتراف کرده است و بر اساس نظر ناظر دادگاه و خودم یعنی قاضی دادگاه شما یعنی جین بلک جک محکوم به حبس ابد در آزکابان هستید.آیا نسبت به حکم خوانده شده اعتراضی دارید؟
جادوگر خنده ی کوتاه و وحشت ناکی از خود سر داد و فریاد زد:یک روز انتقامم رو می گیرم.
دوباره همهمه ای در دادگاه ایجاد شد.فاج که کمی عصبی شده بود فریاد زد ببریدش.
دو دیوانه سار دوباره او را از صندلی بلند کردند و به سوی در دادگاه بردند و بعد از چند ثانیه دیگر آنها از دادگاه رفتند و حاضرین در دادگاه هم شروع به ترک آن محل کردند.
در سمت دیگر دادگاه هم پرسی و فاج و آمبریج به سمت در خروجی حرکت می کردند و آرام آرام با هم صحبت می کردند.


Shayan.AK


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
#73

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
در با صدای پاقی باز می شود ...
دیوارها از سنگ های سیاه بودند و مشعل های کم نوری فضا را از تاریکی دهشناکی که بر فضا حاکم بود، رهایی می داد. حدود صد جادوگر و ساحره در نیمکت هایی ردیفی نشسته بودند و در گوش یکدیگر پچ پچ می کردند. صدای قدمهای متهم روی سنگ های سرد و سخت دادگاه همه را به سکوت دعوت کرد. ساحره ی جوان شنلی سیاهی به تن داشت و زیر چشمانش گود افتاده بود و رنگش به کبودی می رفت ..ساحره ی جوان به سمت جایگاه پیش رفت و ناگهان زنجیرهایی از اطراف به او حمله ور شدندو بر دست و پاهایش قفل شد.زنجیرها به طرز تهدید آمیزی جرینگ جرینگ می کردند اما ساحره هیچ اثری از درد و رنج را بروز نداد. با لبخندی تصنعی به وزیر نگاه کرد. فاج درست در مقابلش نشسته بود و کلاه لگنی سبزر نگش را مطابق معمول نگذاشته بود. نگاه ساحره بر فضا سنگینی می کرد فاج سرفه یخفیفی کرد و صدایش را صاف کرد و گفت:
-بازجویی 16 آگوست . متهم ، سلستینا واربک حاضر شده اند. ایشون متهم به شکنجه کردن یک دختر ماگل در جلوی چشمان مادرش در منطقه ی لیتل پلس هستند.
صدای بلند فاج در فضا طنین انداز می شد و کوچکترین صدایی از هیچ نیمکتی بلند نمی شد و تنها صدای َپر ِ پرسی ویزلی ، کاتب دادگاه ، بود که تند تند حرف های فاج را روی کاغذ پوستی بلندی یادداشت می کرد.
فا ج پس از چند لحظه مکث ادامه داد:
- ایا متهم به جرم خود اعتراف می کنند؟آیا شما ، سلستینا واربک ، در جلوی چشک چند ماگل یک دختر بچه ی ماگل جلوی چشم مادرش شکنجه داده اید؟

سلسیتنا لبخند مرموزی به لب نشاند و از جایش بلند شد اما زنجیرها او را محکم به سمت پایین کشاندند .سرش ا بالا گرفت ، در حالی که به کار خود افتخار می کردو گفت:
-البته ، من اون ماگل مزخرف رو شکنجه دادم و اون درد می کشید. نمی دونید چه لذتی داشت که درست جلوی چشمان مادرش این کار را کردم و او حتی نمی توانست فریاد بزند ...
قه قه ی بلندی سر داد و زیرلب چند ناسزا گفت و آب دهانش را به حالت توهین پرتاب کرد.
دوباره صدای پچ پچ در دادگاه بالا گرفت.نگاه های از ترس و وحشت میان انها ردو بدل شد. فاج در حالی که تحت تاثیر حرف های سرد ساحره قرار گرفته بود کاغذ پوستی را از بیرون اورد. با صدایی تقریبا" بلند گفت:
«نامبرده ، سلستینا واربک ، در ملا عام و در مقابل چشمان مادر یک ماگل ، دختری را با طلسم کروشیو شکنجه داده اند و از غیر قانونی بودن عمل خود آگاهی کامل داشته اند. با توجه به این که این دختر در سنت مانگو بستری شده و امکان بهبودیش وجود ندارد و مادر این ماگل نیز که شاهد شکنجه شدن دخترش بوده است دیوانه شده ،بنابر بند "الف" قانون ممنوعیت استفاده ی جادو روی ماگل ها و بنا بر مصوبه ی سال 1896 سلستینا واربک محکوم به حبس ابد در آزکابان می شود.»

همه نفس راحتی کشیدند و سلستینا با صدای بلندی فریاد زد:
اما سرورم لرد میادو همه ما رو آزاد می کنه! درود بر لرد سیاه!...


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
#72

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
مکان: گودریک هالو – خونه هری اینا!

شبه...لیلی تنهایی تو خونه نشسته و داره کتاب میخونه...در عین حال چوبدستیشو تکون میده و غذا درست میکنه و گودریکز تی وی هم نگاه میکنه!

یدفعه خونه تاریک میشه و یه ملت جادوگر و ساحره تو خونه ظاهر میشن! لیلی از ترس میپره هوا و در نتیجه سر هری میخوره به سقف...!

هری شروع میکنه به گریه کردن و با گریه هری صحنه ای تو ذهن لیلی تداعی میشه...همان روزی که لرد ولدمورت شرورترین جادوگر قرن در جستجوی تنها فرزند لیلی به دره آمد و دنیا را ظلمت و تباهی فرا گرفته بود و...!* (ایول فضاسازی...ایول جدی نویسی...ایول تیکه هری پاتری!)

- اهم اهم!
با این حرف لیلی از تو خیالاتش میاد بیرون!
- متهم لیلی اونز...اتهام: ماگل آزاری طی 16 سال مداوم!
لیلی: هوم؟ ماگل آزاری!؟ اصلا شما کی هستی کلا...اصلا بلد نبودی در بزنی وارد شی...حتما باید عین چیز از سقف میفتادی پایین!

یه جادوگر با کلاه لبه دار لیمویی و قد بلند(بابا فاج دیگه!) سرشو بلند میکنه و میگه:
- لیلی اونز...ما دیوان عالی جادوگری هستیم و الان در خاطرات تو قرار داریم...قراره یه سال دیگه تو و شوهرت بمیرین و بچتون رو بسپرین به خواهر ماگلت...خواهرت با رنج و مشقت بچه تو رو بزرگ میکنه و دم نمیزنه اما پسرت هری شانزده سال بعد از تو بخاطر این که این رنج رو به خواهرت تحمیل کردی از تو شکایت میکنه... تو محکومی به حبس ابد در آزکابان!

ملت میرن تو حس و جذبه فاج محیط رو فرا میگیره! در این بین لیلی با تلاش و جهد فراوان سعی میکنه موضوع رو هضم کنه!
لیلی: من که هنوز نمردم آخه!
فاج: مهم نیست...سال بعد میمیری!

دو تا دیوانه ساز که مال آزکابانن از سقف میفتن پایین و میرن طرف لیلی...دست لیلی رو میگیرن و فضا تار میشه!

مکان: آزکابان - دوران محکومیت سیریوس بلک!

بعد از چند ثانیه همه چی واضح میشه لیلی خودشو به همراه دیوان عالی جادوگری تو آزکابان تو یه سلول میبینه!

لیلی یه کم صبر میکنه ببینه نویسنده میخواد فضاسازی کنه یا نه! و از اونجایی که نویسنده فقط به چرت نویسی و سرکار گذاشتن ملت علاقه داره لیلی محبور میشه خودش نیگا کنه ببینه دور و برش چیه! و بعد به طرزی باور نکردنی روی زمین سلول سیریوسو میبینه خوابیده و داره واسه خودش یه چیزایی زمزمه میکنه.... با دیدن خروپف های دل پذیر سیریوس لیلی یه دل نه صد دل عاشق سیریوس میشه و طی ایکی ثانیه به جیمز خیانت کرده با سیریوس ازدواج میکنه!

به این ترتیب پسری که زنده ماند هیچوقت به دنیا نمیاد و پیشگویی هم انجام نمیگیره و لیلی و جیمز هم نمیمیرن و پتونیا هم بدبخت نمیشه و در نتیجه لیلی هم از همه اتهامات تبرئه میشه!

با تشکر از همه کسانیکه ما را یاری نمودند...امور اغتشاش در کتابهای هری پاتر!

_ _ _
ایول.... چقدر چرت و پرت نوشتم!! عمرا کسی بفهمه چه خبره!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶
#71

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
صدای پچ­پچ حاضران در دادگاه با برخورد به ديوارهاي سياه و براق دخمه انعکاس مي­يافت؛ آن روز قرار بود حکم پسر جواني که با استفاده از جادو يک ماگل را مورد آزار و اذيت قرار داده بود صادر شود.
لحظاتي بعد قاضی وارد دادگاه شد و به طرف نيمکت­هاي بالاترين رديف قدم برداشت، بلافاصله همهمه­ی اعضای هيئت منصفه خاموش گشت.
- ما امروز برای محاکمه­ی ادوارد مانتي، جادوگر بيست ساله­ای که به علت اجرای جادو بر روی يک ماگل از بند دوم حکم ممنوعيت آزار و اذيت ماگل­ها و قسمت سيزدهم قانون رازداری جادوگران...
- اما کس ديگه­ای منو نديد!
قاضی سرش را از روی پرونده­ها بلند کرد و به پسرک چشم دوخت.
- منظورت اينه که وقتي وسط يک خيابون پر از ماگل اونو طلسم کردي کس ديگه­ای تو رو نديد؟!
- م... من فقط قصد عبور از اون خيابونو داشتم اما اين ماگل احمق مي­خواست با نشون دادن قدرت ماشينش مانع من بشه پس من هم قدرت چوبدستيمو بهش نشون دادم...
قاضی به طرف ماگلی که بر روی يک صندلی نشسته بود چرخيد. مرد بيچاره در اثر جادو دماغي خرطوم مانند پيدا کرده بود و همانطور که با وحشت گوشه و کنار دخمه را از نظر مي­گذراند بر خود مي­لرزيد.
- ... بعد از اينکه من جادو کردم مأمورای وزارتخونه ريختن اونجا و بدون جلب توجه ما رو از صحنه دور کردند... هيچکس ما رو نديد!
قاضی چند ثانيه سکوت اختيار کرد و با چشمان ريز آبی رنگش جادوگر جوان را برانداز نمود. حالت سراسيمه و نفس­هاي بريده­اش نشان ميداد که ترسيده است اما نگاهی جسور داشت که قاضی قادر به تشخيص هيچ دروغی در آن نبود.
- با توجه به اينکه متهم به تعدي از حکم ممنوعيت آزار و اذيت ماگل­ها اعتراف کرد و از طرف ديگر با اجرای جادو بر روی يک ماگل قانون رازداری جادوگران رو نقض نموده اما به علت شاهد نبودن ساير ماگل­ها از مقدار جرم متهم کاسته خواهد شد، بنابراين من ادوارد مانتی رو به پرداخت جريمه­ی هزار گاليون و سه ماه حبس در آزکابان محکوم ميکنم! ... چه کساني با اين حکم موافق هستند؟
تقريباً همه­ی دست­ها بالا رفت.
درهای تيره و کثيف دخمه باز و با هجوم موج هوای سرد، دو ديوانه­ساز وارد دادگاه شدند و پسرک را به خود به بيرون کشيدند.
- ماگل حاضر نيز به بيمارستان سنت­مانگو منتقل شده و پس از پاک شدن حافظه به محل زندگي­اش بازگردانده مي­شود... ختم جلسه!



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#70

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
دادگاه شماره 10 كاملا خلوت بود و جز قضات، ميرزا ممد*‌، متهم و ريتا اسكيتر هيچ كس اونجا نبود و مثل هميشه كم نور و بي روح به نظر مي رسيد و دقيقا در اون پايين يك جادوگر را به زنجير كشيده بودند كه واضح بود متهم جرم سنگيني داره. در رديف نيمكتهايي كه ارتفاع زيادي داشتن چندين قاضي نشسته بودند كه يك ساحره در ميان آنها نشسته بود كه رئيس سازمان قوانين جادويي آمليا بونز بود( من خودم رو وارد نكردم عوضش خواهر گرامي را انداختم وسط كه هري پاتري هم باشه) و اين قاضي به هيچ وجه كلاه گيس فرفري سفيد نذاشته بودند كه آرم آلبوس ارجينال داشته باشه و در همين جا مي گم كه اينا كذب محض هستش باور نكنيد
در اين هنگام تعداد كثيري دانش آموز ناگهان از در وارد مي شن كه همراه خودشون پفك نمكي، چيپس باتو ، لواشك، تي تاپ و پفيلا (يكي من يكي تو!!)و مقدار زيادي هله هوله( هيچ وقت از اين هله هوله ها نخوريد ضرر داره براتون ..از دست فروش ها هم خريد نكيند....چون خيلي خطرناكه حسن) همراه داشتن وارد دادگاه شدن و مثل بچه آدم رفتن روي نيمكتهاي سنگي نشستند. نكته ي كنكوريه قابل ذكر در اينجا اينه كه بايد بدونيد اين افراد به خاطر تكليف مدرسه به اينجا نيومده بودن هر كي كه گفته براي تكليف اوممدن بوق بر او باد
در اين ميان گروه قضات به حالت سورپرايزد o-: در اومده بودن و با چشمهايي كه از تعجب به ورژن پنج آپگرد شده بودند ملت دانش آموز را نگاه مي كردند.
آمليا بونز كه در رديف اول قضات نشسته بود و رئيس جلسه بود به ميز چكش كوبيد و گفت:
-:خب ..از حالا جلسه رسميه ..ما اينجا جمع شديم كه يك شخص عقده اي نفهم بي تربيت ..و ( مشترك گرامي شما مجاز به ديدن اين قسمت نيستيد)..را محاكمه كنيم كه متهم به كودك آزار...نه چيزه ببخشيد مشنگ آزاري هستش... ميزرا ممد جرمها رو بخون!
-: دوشيزه ي مكرمه خانم...** شما در اينجا دادگاه به دليل 33 مورد مشنگ آزاري از قبيل: اقدام به ساخت مرلينگاه نشخوار كننده، دستگيره هاي گزنده ( در راستاي هري پاتري شدن) مسدود كردن آفتابه ..درست كردن دلمه با ..چيزه ...بي خيال..و غيره متهم هستيد...
آمليا: آيا شما اين اتهامات را قبول داريد؟
-:بله..!!!
-: مباركه...!!!
در اين هنگام ليلي اوانز كه بسيار مجوو*** شده بود از جا پريد و ابراز شادماني كرد...كه در اين هنگام با نگاه هاي راست و چپ (!!)قضات روبه رو شد و به اين حالت در اومد و رو به آمليا كرد و گفت:
-: هر هر هر ..ببخشيد ..يه سوالي داشتم؟ ..شما آواتار نمي خوايد؟..آخه من جديدا يه كمپاني با لارتن زدم..كمپاني آواتار سازي...كامينگ سون هستش..ولي فعلا به طور رسمي كار نمي كنه ..مي خواستم بدونم ..شما مي خوايد يه اواتار براتون درست كنم..
-: آره ..عزيزم..من يه آواتار مي خوام كه خيلي خشانت بار باشه ..از سر و روش جديت و انعطاف ناپذيري در مقابل قوانين بباره..هركي مي بينه بفهمه كه من چقدر جديم ..خلاصه خيلي باحال باشه...
-:‌مي خواي رنگش چه رنگي باشه ..نارنجي خوبه؟
سه ساعت بعد!!!
-: خيلي از ديدنت خوشحال شدم عزيزم...اميدوارم تو كارت موفق باشي..
-: ممنونم ..پس سه شنبه منتظر باشيد من براتون آواتارتونو مي فرستم...
در اين هين(حين؟؟) آمليا كه تازه از صحبت كوتاه!!!!و دل انگيزش با ليلي فارغ شده بود( تازه دوقلوهم بوده) دوباره با چكش به ميز مي كوبه و ختم جلسه رو اعلام مي كنه...
حالا فهميديد كه چطور يك مشنگ آزار رو محاكمه مي كنن؟؟!!****

===============
* منشي جلسه
**آيت الله هاشمي شاهرودي اعلام كردن كه نبايد با آبروي مجرم بازي شود و بايد حفظ آبروي شخص را سرلوحه ي قضاوت قرار داد...جدي مي گم تو اخبار گفت
*** جو گير شده
****براي اطلاعات بيشتر به درس هفدهم كتاب زبان فارسي 3 رجوع كنيد
موتوشكرم( كپي باي آنيت)


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#69

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
دادگاه شماره 10 / وزارت سحر و جادو :

... بر روي پيشخوان ( ميز ) , جلوي هر قاضي مقوايي دو لبه بود كه روي آن اسمهايشان بود . در بين مقواها كه نگاه مي كردم اسمي اشنا ديدم و خواندم :
- تيبريوس آگدن .
چه آشنا بود . آن اسم را كجا ديده يا شنيده بودم . بله ! درسته ... او از اعضاي قديمي سايت بوده .
---------------------------------------------
و ... بالخره مجرمين به همراه صندلي هايشان پايين آمدند و روبروي قضات قرار گرفته بودند . منشي دادگاه خواند :
- اين مجرمين به دليل جادو كردن توالت هاي مشنگي كه نوشخوار كننده شده بودند دستگير و به دادگاه آمده اند تا به جرمشان رسيدگي شود .
تيبريوس اگدن نگاهي به اطراف مي كند و به مجرمين رو مي كند و مي گويد :
- شما چرا اينكار را مي كرديد ؟
مجرمين براي اينكه از خود دفاع كنند هر كدام چيزي مي گفتند ...
- نه من اينكارو نكر ...
- من هيچ نقشي نداشتم ...
- من اشتباه كردم منو ببخشيد ...
و صداي چندين نفر ديگر .
قاضي سالخورده اي كه در سمت چپ آقاي آگدن نشسته بود با چكشي بر روي تخته اي كوبيد و فرياد زد :
- سااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااكت !!!
و همگي ساكت شدند و ساحره ي سالخورده اي كه در سمت ديگر آقاي آگدن نشسته بود گفت :
- آيا شما به جرم خود اعتراف مي كنيد ؟ در صورتي كه اعتراف كنيد 74 گاليون و 7 نات و 2 سيكل به عنوان جريمه مي پردازيد و اگر تواناييش را نداريد 6 ماه به ازكابان خواهيد رفت و اگر اعتراف نكنيد و جرم شما پيگيري شود و شما مجرم شناخته شويد به مدت 5 سال و نيم در آزكابان بدون هرگونه بخشش و مزايا خواهيد زيست . كدا مرا انتخاب مي كنيد ؟
و مجرمين شروع كردن به حرف زدن و ساحره سالخورده ادامه داد :
- يك به يك حرف بزنيد . بر طبق اسامي اي كه مي خوانم ; نفر اول ابراهام اسميت !
آبراهام اسميت كه صورتي خراب و پر چين و چروك داشت و حدودا 45 ساله ديده مي شد با كمي موهاي خاكستري گفت :
- من حاضرم اعتراف كنم و جريمه ي 74 و خورده ايه رو بدم .
و بعد از اين حرف او را به سمت بالا بردند و از نظرها غايب شد .
- نفر دوم ; زيمپل هارزن !
زيمپل هارزن كه زن بود و داراي صورتي زيبا بود گفت :
- من توانايي پرداخت جريمه يكجا را ندارم . ولي اگر به من فرصت دهيد مي توانم قصدي بپردازم .
ساحره گفت :
- قبوله . بعدا بحث خواهيم كرد .
و او هم به سمت بالا رفت و نفر سوم ...
ساحره ادامه داد :
- و نفر سوم ; سرژ تانيكان !
سرژ تانيكان با ريشهايي بلند و موهايي مشكي گفت :
- من هيچگونه اعترافي نمي كنم . من فقط در حضور وكيلم حرف مي زنم .
ساحره گفت :
- مطمئنيد ؟ پس حالا كه اينطوره ... به شما در يك جلسه ي ديگر رسيدگي مي شود ولي اگر ثابت شود كه شما سر دسته بوديد به اشد مجازات خواهيد رسيد . اذيت و آزار مشنگها براي شما اينده اي بد در انتظار خواهد داشت .
و او را هم بالا بردند و هيچ مجرمي نماند و منشي با خواندن :
- و دو مجرم با نامهاي ابراهام اسميت و زيمپل هارزن به جرم خود اعتراف كردند و هردو با شرايط خود جريمه مي پردازند و بررسي جرم سرژ تانيكان به جلسه ي بعدي موكول خواهد شد و اگر جرمش اثبات شود او به اشد مجازات خواهد رسيد .
و آقاي آگدن ختم جلسه را اعلام كرد و تمامي حضار از جمله دانش اموزان هاگوارتز از دادگاه شماره ي 10 بيرون رفتند .
---------------------------------------------
ببخشيد اگه يكم بلند شد .


ویرایش شده توسط نيوت اسكمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۷ ۲۳:۵۵:۴۰
ویرایش شده توسط نيوت اسكمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۷ ۲۳:۵۷:۴۲


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#68

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
دادگاه شماره ده - روز شنبه/14جولای/1994

نتیجه دادگاه امروز قبل از شروع دادگاه مشخص بود البته این مذبوط به امروز نبود بلکه هرگاه دادگاه مربوط به پرونده های حمله به ماگل ها بود در بیشتر اوقات سرنجام ماگل ها پیروز و جادوگر متهم شناخته میشد.
متهم بدون هیچ اضطراب و ترسی در حالی که لبخندی شیطانی بر لبانش نقش بسته بود در جایگاه اتهام نشسته بود و تحت افسون خشک کننده(اکسپلیارموس)بود اما این ورد طوری به کار گرفته شده بود که متهم توانایی صحبت کردن داشت.در گوشه ای دیگر پیرمردی که در جایگاه قضاوت نشسته بود شروع به قرائت متنی کرد
-مالسیبر،18 ساله ،ساکن لندن دیشب برای با دوم یک ماگل را به وسیله طلسم فرمان مجبور به انجام کارهای شیطانی کرد.طبق اعترافات متهم وی پس از آنکه متوجه شده که ماگل در خانه تنهاست به داخل خانه رفته و پس از اجرای طلسم فرمان او را وادار به سرقت و سرانجام وادار به خود زنی با چاقو کرده که در آخرین لحظات که قصد به قتل رساندن ماگل را داشته توسط کاراگاهان به دام افتاده.این در حالی است که وی در مرتبه قبل تعهد داده بود دیگر دست به چنین جنایات شیطانی نزند.
این بار پیرمرد برخاست و به طرف مالسیبر رفت.
پیرمرد رو به مالسیبر:به چه دلیل دست به چنین جرمی زدید در حالی که در گذشته تعهد داده بود،آیا دلیل قانع کننده ای برای دادگاه دارید
مالسیبر بدون هیچ اضطرابی پاسخ داد:اوون یک ماگل آشغال بود .ماگل ها باید بمیرن این حقشونه،اوونا کثافتن و این بهترین دلیله
پیرمرد دوباره به جایگاه خود بازگشت و به مشورت با جادوگرانی که در کنار خود بودن پرداخت و دوباره ادامه داد
-طبق اعترافات متهم و آثار به جا مانده بر روی ماگل رای دادگاه این است که متهم به مدت 12 سال به آزکابان رفته تا شاید بدین ترتیب اصلاح شود اینبار نیز از او برای بار دوم تعهد گفته میشود که دیگر دست به چنین جنایاتی نزند
مالسیبر:من تعهد نمیدم
پیرمرد:شما در آزکابان تحت شکنجه تعهد خواهید داد .رای دادگاه به این ترتیب بود.آیا آقای مالسیبر آیا حرفی برای دفاع از خود دارید
مالسیبر:من کار درست رو کردم و به کار خودم افتخار میکنم تو که ماگل پرست هستی باید به آزکابان بری حق ماگل ها و دوستانشون مرگه و مطمئن باش برمیگردم و میکشمت
قاضی که بسیار مضطرب به نظر میرسید و از رویارویی بیشتر با مالسیبر میترسید پایان جلسه را اعلام کرد
-----------------------------------پیام امروز -21 جولای 1994-----------------------
مالسیبر متهم به حمله به ماگل ها پس از یک هفته از آزکابان فرار کرد.این در حالی است که قاضی دادگاه وی در شدید ترین مراقبت ها به سر می برد


تصویر کوچک شده


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#67

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
همه ی بچه ها به سمت شومینه هجوم بردند . بالاخره بعد از ده دقیقه همگی به دادگاه رسیده بودند .
انجا اتاق مستطیلی شکل بزرگی بود که تعداد صد صندلی داخل ان چیده شده بود . وقتی دانش اموزان روی صندلی های جلویی نشستند با کنجکاوی به دیوار نگاه کردند چون این اولین باری بود که همگی به یک جلسه ی دادرسی می رفتند !
دیوار های انجا کرم رنگ بود و هیچ تابلویی روی دیوار به چشم نمی خورد . جلوی تمامی صندلی ها یک میز بزرگ بود که وسط ان بلند تر از بقیه ی جاهای ان بود . میز چوبی و قهوه ای تیره بود . مرد عینکی پشت بلند ترین میز نشسته بود . و در اطراف او به طور پراکنده افرادی دیده میشدند . یک زن و یک مرد پیر . و یک مرد جوان دیگر نیز کنار او بودند . ضربه هایی به در خورد . در چار تاق باز شد و دو پسر جوان داخل امدند . یکی از انها بسیار خوش قیافه بود و لباسی شبیه به نگهبان باغ وحش به تن داشت . دیگری پسری بود با یک بلیز یفید و شلوار جین . او ناراحت و عصبی به نظر میرسید . وقتی که روی صندلی روبروی قاضی نشست قاضی گوشکوب خود را برداشت .
قاضی :
تق ! تق ! تق !
_قاضی : دیگه بسه ! ساکت ! دادگاه رسمیه !
او صدایش را صاف کرد و گفت :
_ پرونده ی شماره ی نود و هفت . شما , جاناتان وینستون , به جرم اذیت و ازار مشنگی , به این دادگاه احضار شده اید .
او نگاهی به جان انداخت و ادامه داد :
_ خوبه .... حرفی نداری که بزنی ..... یعنی قبول میکنی که یک مشنگ رو با معجون عشق عاشق خودت کردی ..... قبول میکنی که میخواستی مخش رو بهم بریزی و باعث بشی اون همه چیز رو فراموش کنه .... تا تو بتونی به زندگی با اون ادامه بدی !؟
چندتا از دخترای کلاس به هم نگاهی انداختند . ولی هیچ کس هیچی نگفت . جان با صدای بلندی گفت :
_ من وکیل میخوام !
_ وکیل ؟ منظورت بوق است ؟
جان گفت :
_ دقیقا !
قاضی به زنی که کنارش بود نگاهی کرد و زن بلافاصله سرش را تکان داد . به سمت در رفت . در را باز کرد و خارج شد . مدتی بعد او دوباره وارد شد و پشت سرش مرد جوانی وارد شد و به طرف جان رفت . صندلی کنار او ظاهر کرد و روی ان نشست . قاضی چیزی نگفت . مرد که تازه اومده بود دستش را بلند کرد و خودش نیز ایستاد . او با صدای گرفته ای گفت :
_ موبق من ( همون موکل ) دلیل های زیادی داره که این کار ها رو انجام داده . اولین دلیل اینه که او عاشق همین خانم مشنگی که شما میگید بوده . اولین عامل این بوده که اون میترسیده که عشقش قبول نکنه که با او ازدواج کنه ! پس معجون عشق به او میده . بعد , وقتی که یک روز خسته میشه , کاری کیکنه که او فراموش کند که خودش ادم معمولی است ولی بر حسب اتفاق جادوش غلط عمل میکنه و به مغز اون صدمه میزنه .
قاضی به پرونده نگاهی انداخت و گفت :
_ در هر حال ؟, استفاده از جادو روی مشنگا بدون اطلاع وزارت خونه و .....
_ اون چطوری باید به وزارتخونه میگفته ؟ اون واسته که ول این کارو انجام بده بعد به وزارتخونه بگه که مامورای شما مجالش ندادن !
قاضی ابروهایش را بالا برد و به او نگاه کرد . بعد گفت :
_ باشه . این ها رو هم فبول دارم . ولی , ایا میتونید دلیلی بیارید که چرا اقای جاناتان وینستون , طلسم نابه خشنودی رو روی اون خانوم اجرا کرده .
لحظه ای چهره ی بوق جان در هم رفت ولی بعد بر خود مسلط شد و گفت :
_ طلسم نابخشنودی ....
او اب دهانش را قورت دد و به جان خیره شد . جان نیز گفت :
_ اون به حرفای من گوش نمیداد ! اول فکر کردم با طلسم فرمان درست میشه ولی بعد تصمیم گرفتم با کروشیو این کارو .....
چند نفر نفس خود را در سینه حبس کردند . قاضی گفت :
_ اون خانومو بیارید داخل .
در دوباره باز شد . زن جوانی با موی بود و چشمان ابی وارد شد . او به شدت ترسیده بود .
_ خب , خانوم جوان , چی داری که به ما بگی ؟
زن گفت :
_ اون .... اون یک شیاد است اقای قاضی .... اون منو فریب داد .... نمیدونم چرا عاشقش شده بودم ! بعد یه روز یه چوب گرفت طرفم و یه چیزی گفت که من خیلی دردم اومد .... خیلی
_ خفه شو دیگه !
جان بلند شده بود . قاضی با حالت خطرناکی گفت :
_ اقای وینستون .... وضع خودتو بدر از این نکن !
جان دوباره نشست . دختر هم دیگر چیزی نگفت .
قاضی : من نورمن هریسون , اعلام میدارم که بر اساس قانون , باید اقای جاناتان وینستون , متهم به اذیت و ازار مشنگی , به حبس در ازکابان محکوم شوند . مدت حبس , یک سال . ختم دادگاه .
بچه ها با هم بلند شدند . جان نعره میزد و سعی میکرد خود را از چنگ مامورین در بیاورد . صدای همهمه در فضا پیچیده بود . بچه ها با شور و ذوق درباره ی انچه دیده بودند بحث میکردند .


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#66

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
هیاهو اتاق را فرا گرفته بود.تمامی صندلی ها همه بجز یکی پر از سرنشینهایی که همه منتظر دیدن یک چیز بودند.کسی بیست سال فقط به جرم ماگل بوند در زندان به سر برده بود.
تق تق تق تق.
__ دادگاه رسمی است!!لطفا سکوت را رعایت فرمایید.
بارتیموس کرواچ با دستش پرونده هایی که بر روی میز چوبی قرار داشت را با دستانش مرتب و بعد در گوشه ای قرار داد.دستکش چرمی اش را از دستانش دراورد،لیوانی را که در کنار میز بود را برداشت و کمی از آبش را نوشید:هووم..زندانی رو بیاریین.
در باز شد.دونگهبان همراه با کسی وارد شدند.
زندانی لباسی سفید و راه راه بتن داشت.موهای سفید و بهمریختش به گردنش میرسیدند و دستانش را با طنابی بسته بودند
با ورود آنها سکوت دوباره شکسته شد و همهمه ای در میان سرنشینان افتاد
.تق تق تق
ساکت!!ساکت!!..اهم..آقای شرلوک اربار 67 ساله از دهکده مرلس درسته؟..هچی نمیگین؟خوب اگر این جوری پیش برین هیچ کاری نمیتونید بکنید و بعد من شما رو دوباره میفرستم زندان!!
با گفتن این حرف فردی از جایش بلند شد.فرد که لباسی قهوه ای رنگ و کلاهی سیاه به سر داشت به مویش دستی کشید و خیلی آرام گفت:
باید بگم که ایشون تنها نیست و وزارتخونه خودش منو به عنوان وکیل آقای شرلک انتخاب کرده.
__ من خودم میدونم وگرنه به عنوان بهترین قاضی انتتخاب نمیشدم..میشدم؟خب.جناب شرلوک شما به جرم فضولی در کار جادوگران..
__ باید بگم موکل بنده فضولی نکرده بلکه چند جادوگر در جلوی همه شروع کردن به جادو..
__ آقای وود.لطفا میان حرف من نپرید!!همون طور که گفتم شما به این جرم بیست سال پیش به زندان افتادین ولی برای اینکه پرونده شما بر اثر اتفاقی آتش زده شد پرونده شما به عقب افتاد.
__ بیست سال هم خنده داره.
__ ساکت.جناب شرلوک در این مورد چه چیزی دارین بگین؟
شرلوک حتی سرش هم تکان نداد و همچون مرده ها بر روی صندلی نشسته و به زمین مرمری نگاه میکرد.
وود:موکل من شوکه شده..از قاضی درخواست میکنم که من بجای ایشون صحبت کنم.
__ جایز نیس....
__ پس چرا در محاکمه قبلی جایز بود؟
__ من..
من میدونم چون قبلی درمورد یک جادوگر یود ولی این یک مشنگه و شما هیچ حتی یک کم هم برای مشمگها احترام نمیزارید.این دلیلشه.
__لطفا بین حرف من نپرید..من اینها رو رد میکنم.
با گفتن این حرف همهمهی مردم دوباره شروع شد.نه برای تعجب بلکه برای اعتراض.اعتراض به قاضی.قاضی با دیدن این بعد از صحبت کوتاهی با سارین( هيئت منصفه )دوباره چکش خود را بر روی میز کوبید.
__ این پرونده به علت اشتباهی به دادگاه کشیده شد و ما امیدواریم که آقای شرلوک مارو ببخشند.ما ایشون رو با معجونی دوباره جوان و حافظشونو پاک میکنیم.دادگاه تمام شد.مرسی.
--------------------




Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#65

وریتیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
از كوچه دياگون.پاتيلدرزدار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
طبقه هفتم وزارت سحر و جادو مربوط به دادگاهايي مي شد كه در آن ها به محاكمه مجرمين مي پرداختند اما هيچ يك از دانش آموزاني كه از شومينه اين طبقه بيرون مي آمدند انتظار ديدن راهروييي به اين طويلي را نداشتند. پروتي با صداي نسبتا بلندي گفت: فكر كنم اين راهرو از كل وزارتخانه هم درازتر باشه.نه؟ پروفسور اوانز از پشت سر پروتي توضيح داد : بله درست حدس زديد اين راهرو با جادو اينقدر طويل شده و در واقع كسي از تعداد واقعي دادگاه ها خبر نداره ولي طبق آخرين آمار 20070707اتاق در اين راهرو هست كه ما بايد به دادگاه شماره 10 بريم.
در دادگاه: حدود 20 نفر در جايگاه هيئت منصفه نشسته بودند و قاضي دادگاه در ميان آنها قرار داشت ورود بچه ها با ورود متهمين از در ديگر دادگاه شماره 10 همزمان شد.آنها 3 مرد نسبتا جوان بودند كه بر خلاف انتظار همه با آرامش قدم بر مي داشتند.هري كه به ياد دادگاه خود افتاد با عصبانيت به رون و هرميون گفت: دادگاه من از اين شلوغ تر بود!بالاخره همه سر جاي خود نشستند و محاكمه شروع شد.
قاضي: آقايان جك ملون . برايان گريت و شان بريچ . شما متهمان اين دادگاه هستيد.در تاريخ 13/4/1998 ما متوجه شديم كه در يك دهكده كه تمام اهالي آن مشنگ هستند جادويي رخ داده! مامورين وزارتخانه به سرعت به دهكده اعزام شدند و طي تحقيقات به عمل آمده متوجه شدند كه شما آقايان به يك مشنگ حمله كرديد و به نظر ما قصد داشتيد كه از بزرگترين جنايت تاريخ جادوگري كه توسط بلك انجام شده تقليد كنيد و به اصطلاح خودتون رو معروف كنيد البته مثل اينكه يادتون رفته در نظر بگيريد كه بلك جادوگر بسيار توانايي هست به خاطر همين هم بوده كه شما فقط تونستيد صداي مهيبي در خيابون مشنگ ها توليد كنيد كه البته همين صدا باعث صدمه ديدن پرده گوش يك مشنگ شد.آيا مي تونيد از خودتون دفاع كنيد.
متهمان لحظه اي با هم حرف زدند بعد يكي از آنها كه چهره ي خشني داشت ايستاد و گفت:ما به كاري كه كرديم افتخار مي كنيم آزار و اذيت مشنگ ها هدف ماست!
قاضي كه از اين حرف شرمنده شده بود حرف مرد را نشنيده گرفت و به سخنش ادامه داد: پس بنا به آنچه گفته شد هر يك از شما به 1 سال حبس در آزكابان محكوم مي شيد بعد رو به هيئت منصفه كرد و گفت موافقين دستاشونو بالا بگيرند. حدود 18 نفر دست هايشان را بالا گرفتند قاضي : دادگاه به اتمام رسيد
بچه ها از در دادگاه خارج شدند همه با هم حرف مي زدند تا اينگه پروفسور اوانز با صداي بلند گفت :‌خوب بچه ها ديديد كه متا سفانه جادو گر هايي هستند كه از آزار مشنگ ها لذت مي برند و اون رو هدف خودشون مي دونند حتي ديديد كه توي هيئت منصفه وزارت هم اين افراد موافقيني دارند پس احتمالا حالا اهميت اين كلاس براتون روشن شد. همه دانش آموزان به چهره هايي متفكر به سمت شومينه رفتند و به مدرسه بازگشتند








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.