هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
ويكتور كرام يه جاروي پرنده داشت كه همه از ديدن اون مات و متحير مي شدند!!!!
يه روز كه توي سرسرا جشن جاروي پرنده بر پا كرده بودند ، ويكتور جاروي پرنده ي بزرگ و قشنگش رو برد به اين جشن بزرگ. اتفاقا دراكو مالفوي هم يه جارو داشت مثل مال ويكتور به همون بزرگي و قشنگي ! كه اونم جاروش رو به جشن آورده بود.
دراكو وقتي جارو ي ويكتور رو ديد يه نگاه چپ چپ به اون انداخت و داشت يه نقشه شرورانه مي كشيد تا از دست آن خلاص بشه.
در همين هنگام گويل شروع كرد به تعريف و تمجيد از جاروي ويكتور.
دراكو عصباني شد و به گويل هيس گفت و مثل يه گاو ميش وحشي با طرف ويكتور حمله كرد و شروع كرد به زدن اون به صورت ماگلي!!!
در همين هنگام سر و كله ي پروفسور مودي پيدا شد و مالفوي رو به يه راسوي خوشگل تبديل كرد!


تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

نیوتون آرتمیس فیدو اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۴ شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
از یه جای دنج
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
نیوت در حال خواندن (اخبار) روز نامه بود و از خواندن (گزارش) ستون "از زندگی ماگل ها" درباره ی (تلویزیون) (مبهوت) شده بود که مادرش گفت: نیوت (قورباغت) فرار نکنه. بیا بشین یه (پیشنهاد) دارم. نیوت با چوبش قورباغه رو برگردوند و بعد رو کرد به مادرش و گفت: چیه باز از این پیشنهادای سفرای عجیب غریبه؟
حالا من کی پیش نهاد عجیب غریب دادم. چرا پا نمی شی بری این (وزارت) خونه به این یارو که (مقام) ریاست بخش جونورا رو داره بگی بابا یه مرخصی بهت بده. اگه قبول نکرد با (قاطعیت) بهش بگو اگه نده سوسکش میکنی. به احتمال زیاد اگه اخراجت نکنه قبول می کنه بعد بیا (چمدونامونو) می بندیم یه سر میریم پیش راجر, دلم لک زده واسه دیدن هیپوگریفاش. فوقش اخراج می شی یه سر می ریم دور دنیا کلی جونورای عجیب غریب می بینیم.
نیوت ناگهان فکری از این حرف به نظرش رسید شاید همچین پیشنهاد عجیبی هم نباشه. شاید کلی مشهور بشه. مامان برو که می میرم واسه هیپو گریفات.
......................................................
خسته شدم از بس چرت و پرت نوشتم. چطوره قبوله؟؟؟؟؟؟ :d

تایید نشد!!! داستان خوبی نبود ... یک بار دیگه بنویسی فکر کنم بتونی !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۷:۴۲:۳۶

نيوت اسكمندر
نویسنده کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها
http://www.jadoogaran.org/modules/news/article.php?storyid=2963


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
علت واقعی استعفای بلر:
غروب یک روز تابستانی خیلی گرم ، نخست وزیر ،آقای تونی بلر، از فرط خستگی روی کاناپه یِ اتاق کارش دراز شد وتلویزیون را روشن کرد .در آن لحظه، یک کلیپ از Britney Spears در T2 پخش می شد. از تماشای کلیپ تازه داشت کیفور می شد که ناگهان گوینده ی اخبار محلی بر صفحه ی تلویزیون ظاهر شد و گفت:
((با عرض پوزش، به خاطر اعلام یک خبر فوری برنامه های شبکه را قطع می کنم ... بنابه به گزارش خبرنگار ما ((شاون پن )) ساعتی پیش، وزیر بهداشت دولت محافظه کار، در حالی که بنا به پیشنهاد پزشکش، تعطیلات تابستانی خود را در شمال کشور می گذراند ، براثر قورت دادن یک قورباغه خفه شده است.
جسد وی در استخر ویلای شخصی اش به این حال پیدا شد و این در حالی است که چمدان های وی در اتاقش بسته و آماده ی سفر برگشت به محل کارش بود.
همچنین یک مقام مسئول در وزارت بهداشت که خواست نامش فاش نشود اظهار کرد :مرخصی وزیر 3 روز پیش تمام شده و وی دو روز پیش باید در سر کارش حاضر می بوده...))
نخست وزیر کم مانده بود از این افتضاح جدید سکته کند که صدایی از انتهای اتاقش شنید . او بارها پیش از این هم در اتاقش چنین صدایی هایی شنیده بود اما این بار با قاطعیت می توانست بگوید صدا از آن تابلو است.
با صدایی دیگر بلر مات و مبهوت به شومینه خیره شد که از داخل آن مردی با کت و شلوار پوست مار وارد اتاق می شد...او اسکریم جیور وزیر سحر و جادو بود.

تکراری بود ... از روی کتاب تقریبا نوشتی ...تایید نشد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۷:۲۶:۲۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
از اوج!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
کلمات : مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه - قاطعیت - قاطعیت - گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلوزیون
-------------------------------------------------------------------
وزیر در حال شنیدن اخباری بود که از تلوزیون پخش می شد ...
اخبار حاکی از این بودند که قورباغه های پرنده در حالی که در ساحل برینی بیچ می گشتند موجب ترس افرادی شده بودند که برای تفریح به آنجا رفته و اقامت گزیده بودند.
وزیر با حالتی مبهوت تلوزیون را خاموش کرد و به منشی اش که او نیز در کنارش نشسته بود گفت : این گزارشات دیگه داره حالمو به هم میزنه!از وقتی که اون کلاه به دستِ خیکی از تو تابلو بیرون اومده و خودش رو وزیر وزارت سحر و جادو اعلام کرده از این اتفاقات بیش از پیش روی میده...!
منشی که چهره ی قاطعی داشت و لحن صدایش نیز مهر تاکیدی می زد بر حالت چهره اش خطاب به وزیر گفت : متاسفانه هیچ پیشنهادی ندارم!نمی دونم تا کی باید این اتفاقات پیش بیاد و نمی دونم که اونا ( جادوگر ها ) از این کارهای شرورانه اشان چه سودی می کنند.
تنها جواب وزیر به معاونش آهی کوتاه و پر از درد بود ...
_ باید مقام ام رو تحویل بدهم ... اگه اینجوری پیش بره طولی نمی کشه که خود رئیس جمهور از من تقاضا میکنه که برم کنار...شکایات روز به روز بیشتر میشه!هیچ چاره ای نیست.
دوباره آهی کشید ،سیگار برگی را که در دست داشت در جا سیگاری بلوری خاموش کرد و به پشتی صندلی اش تکیه داد.

تایید نشد !!! یک بار دیگه بنویسی فکر کنم بهتر باشه ... ضمنا سعی کن متنت بیشتر به دنیای جادویی نزدیک باشه تا به دنیای ماگلی !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۸:۰۶:۵۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

امین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۱ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶
از محفل ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 37
آفلاین
كلمات جدید:
مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه - قاطعیت - گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلویزیون


هری در آشپز خانه ی ویزلی به همراه دو دوست قدیمی و وفادارش هرماینی و رون نشسته بود و در حالی که فکرش تماما به ولدومورت بود به اخبار تلویزیون نگاه می کرد که ناگهان از شنیدن خبر کشه شدن عجیب 3 نفر از مشنگ هامبهوت شد
هرماینی که داشت پیام امروز را می خواند به گزارشی از آن اشاره کرد یکی از مقامات بلند آوازه ی وزارت سحر و جادو به خطر بازگشت ولدومورت اشاره کرده بود و پیشنهاد کرده بود که جادوگران برای محافظت از خود سعی کنند در کنار یکدیگر باشند و تنها به مکان های خلوت نروند
هری با حالتی تمسخر آمیز گفت عد از 2 سال به حرف من رسیده اند بعد توقع همکاری من را دارند من باید بروم و راه دامبلدور را ادامه بدهم باید جان پیچ ها را از بین ببرم .
رون که داشت شکلات قورباغه ای خود را می خورد با قاطعیت به هری گفت هر جا که بری ما باهات می آییم هرماینی هم با سر به تایی دحرف رون پرداخت
اما هری گفت من باید این راه را تنها بروم اصلا دوست ندارم بهترین دوستانم به خطر بیفتند ولدومورت فقط من را می خواهد نه کس دیگه ای را
هری به فکر فرو رفت آینده ی نا معلومی در روبرویش بود که باید طی می کرد آینده ای که خودش برای خود رقم نزده بود ولی باید طی می کرد
اما بدون پشتیبان تنها پشتیبانش تنها کسی که حرفش برای هری سند بود

ممنون ... تایید شد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۷:۵۹:۵۲

حیف که هری پاتر تموم شد


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

kei_koja_koo


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۶ سه شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۰۲ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
پیر زن خسته در پیاده رو قدم بر می داشت و ساکی بزرگ در دست داشت .لحظه ای ایستاد تا استراحت کند.دو نفر از کنارش گذشتن (... مونداگاس پیشنهاد من خیلی عالیه روش فکر کن حتی تو وزارت خونه هم چنین موقعیتی نیست ...تا شب ...) مونداگاس ایستاده بود و به فولکس قورباغه ای کنار خیابون تکیه داد.نگاهش به نگاه پیرزن گره خورد ( ... اجازه میدید کمکتون کنم؟)
منتظر جواب نموند و ساک بزرگ پیرزن رو خیلی سریع جادو کرد تا سبک بشه و اون رو برداشت و به راه افتادند چند قدمی نرفته بودن که پیرزن سکندری خورد و با مغز روی زمین فرود اومد.مونداگاس مات و مبهوت از اتفاقی که افتاده بود.چند لحظه طول کشید تا به خودش بیاد رفت که به پیر زن کمک کنه دستش رو گرفت پیرزن با قاطعیت دستش رو کشید (لازم نیست داشتم مورچه های روی زمین رو نگاه میکردم!) و از زمین بلند شد انگار نه انگار .مونداگاس سعی میکرد جلوی خنده اش رو بگیره. (از تلویزیون داخل فروشگاه بزرگ کنارشون صدای اخبار به گوش میرسید: طبق گزارشات واصله امروز دو تن از مقامات عالی کشوری در محله های فقیر نشین شهر به میان مردم رفتند و ...)


چو لطفا فقط ننویس تایید نشد اشکالاتش رو هم بگو در ضمن میدونم یه کم از داستانی در اومد و به نمایش پیوست و در ضمن یه مشکل بزرگ دیگه هم داره این متن که نمیگم آخه فعلا نمیتونم برطرفش کنم تا بعدیا

اشکالاتش اولیش اینه که غلط املایی داری ... نوع متنت بد نیست جای پیشرفت داری ...تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۱ ۲۱:۴۸:۳۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۳۲ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶

Nima


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۴۰ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۳۳ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶
از dar omghe jangale mamnooe kenare akromantiyola
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
هری در کنار پنجره ی اتاقش در خانه ی دورسلی ها نشسته بود و منتظر آمدن دامبلدور بود که با نامه ای به او اطلاع داده بود که ساعت 10:00 شب یکشنبه به سراغش می آید.بعد از این که یکی دو بار به بالا و پایین خیابان نگاه کرد برگشت و به سراغ (چمدانش) رفت و از آن روزنامه ی پیام امروزی را در آورد که هنوز وقت نکرده بود آن را بخواند.هری تای روزنامه را باز کرد و بلافاصله چشمش به تصویر متحرک مردی افتاد که با (قاطعیت) به اطرافش نگاه می کرد.هری چند ثانیه مات و (مبهوت) به این تصویر نگاه کرد و بعد به سرعت (گزارش) مربوط به این خبر را خواند که اعلام می کرد با (پیشنهادات) و نظرات بسیاری از کارکنان (وزارت) سحر و جادو و انتقاد بسیاری از مردم از فاج روفس اسکریم جیور که رییس اداره ی کاراکاه ها بود به (مقام) وزارت سحر و جادو نایل گردید...
هری هنوز خبر را کامل نخوانده بود که زنگ در به صدا در آمد ...

مرسی...تایید شد!


ویرایش شده توسط SonicAa در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۱ ۵:۲۴:۴۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۱ ۱۰:۳۳:۳۳

dead.eos09


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۶

harry potter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۸ دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶
از اگه شما فهمیدین به من هم بگین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
سلام چو عزیز گفتی یکی دیگه بنویس من هم نوشتم.
سالها گذشته بود هری بزرگ شده بود.
حالا با اقای ویزلی در "وزارت" خونه کار می کرد.
اقای ویزلی به "مقام" بالای رفته بود وحالا مدیر "وزارت" خونه شده بود وحسابی تو دردسر می افتاد چون حذب های مخالف وموافق پشت سر هم با هم درگیر می شدند.
یکی از روز ها "گزارش" گر فضول "تلویزیون" از درگیری ها
"گزارش" تهیه می کنه و "وزارت" خونه به دردسر میندازه.
اقای ویزلی مجبور می شه تمام در گیری هارو به نفع ملت جادوگر خاتمه بده و استفا می ده.
هری به قدرت می رسه ومجبور می شه یک سوم جادو گر هارو به ازکابان بفرسته خبر به گوش "مقامات" می رسه و اون رو خلع درجه می کنن.
هری "چمدانش" را بر می داره ومی ره به سرعت به مدرسه جادو گری می ره.
"مبهوت" از این که چقدر اون جا تغیر کرده مدیر اون فردی پیر بود که عکس اون هنوز تو کارت های "قورباقه" نرفته بود.
مدیر به اون "پیشنهاد" می کنه که درس دفاع در برابر جادوی سیاه رو بگیره.
و اون با "قاطعیت" می پپذیره!!





جان من قبول کن این3 میش هست من برنامه فارسی ساز ندارم پدرم در میاد هردفه می نویسم.


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۱ ۱۰:۳۱:۴۵

ارنولد پیز گود قدیم






ارنولد پیز گود قدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۶

مریم زاهدی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۸ شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۷ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
از درمانگاه هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
سلام


مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه - قاطعیت - گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلویزیون


وزیر در دفترش به شدت مشغول بحث برروی رویدادهای مشابه اواخر ماه در دانمارک و انگلستان، با یکی از مقام های ارشد وزارت سحر و جادوی دانمارک بود. مقام ارشد دانمارکی که مردی با موهای جو گندمی بود به سختی و دست و پا افتاده کلماتی به انگلیسی گفت و وزیر با قاطعیت سرش را تکان می داد و تایید می کرد.جادوگر جوان دانمارکی از کنار مبلی که روی آن نشسته بود یک چمدان سیاهی را به سختی بلند کرد و روی پاهای خود قرار داد. در چمدان را باز کرد، قورباغه ای با سرعت به بیرون جهش کرد و بر روی میز وزیر پرید.
بی توجه چند برگ کاغذ با همراه چندین تصویر و عکس بیرون کشید و در کنار قورباغه روی میز وزیر قرار داد. گفتگوی آن دو با بازشدن دردفتر وزیر و ورود یک جادوگر پیر قطع شد. جادوگر پیر چند قدمی به جلو برداشت. وزیر از جای خود برخاست و به سمت جادوگر پیر رفت. جادوگر پیر که مضطرب نشان می داد گفت:
آقای وزیر گزارش جدید ثبت کردیم، پیشنهاد می کنم تلویزیون را روشن کنید.
وزیر که نمی دانست آیا روشن کردن تلویزیون در برابر این مقام دانمارکی درست است یا نه ناگهان مشاهده کرد که او از جای خود برخاست و چمدان خود را به دست گرفت. با وزیر دست داد و وزیر وانمود می کرد که بسیار گفتگوی خوبی داشته است و ابراز خوشحالی می کرد. بعد از خروج مقام دانمارکی از دفتر، وزیر بلافاصله پشت میزش نشست و جادوگر پیر تلویزیون را روشن کرد.
وزیر با مات و مبهوت به اخبار و تصاویر درون آن جعبه ماگل ها نگاه می کرد. یک فاجعه دیگر رخ داد.

ممنون...تایید شد!


ویرایش شده توسط مریم زاهدی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۱۱:۱۹:۲۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۱۱:۲۵:۴۵

سلامي چو بوي خوش آشنايي
بدان مردم ديده روشنايي


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
او همراه چمدانی به طرف وزارت خانه در حال حرکت بود..او قرار بود امروز با یکی از مقامات آنجا دیدار کند و گزارش 10 ماه از خانه ریدل را که در آن چمدان بود به او بدهد!به او پیشنهاد کار در وزارت خانه هم شده بود..

گامهایش را با قاطعیت برمیداشت و به طرف آنجا میرفت تا کار جدید را بگیرد..از کار قدیمی اش خسته شده بود..با تحویل آن گزارش ها از خانه ریدل حتما به مقام بالایی میرسید!
در حال عبور از جوی آب بود که ناگهان قورباغه جلوی او پرید و با چشمان سبزش به او خیره شد..در یک لحظه او تبدیل به جادوگری با نقاب شد.انگار دستش سست شد و آن جادوگر چمدان را از دست او ربود و به درون آب پرتاب کرد و خود تبدیل به قورباغه شد و فرار کرد!او مبهوت به جوی آب نگاه میکرد..با این اتفاق حتی در تلویزیون جادوگری هم کاری پیدا نمیکرد..!با چهره غمگین به طرف وزارت خانه رفت تا این اتفاق را توضیح دهد!

ناگهان احساس کرد صورتش یخ زده است..او چشمانش را باز کرد و همسرش را دید که در مقابلش ایستاده و به نگرانی به او نگاه میکند!باورش نمیشد،آن فقط یک خواب بود!

**چو عزیز!اگر من عضو ایفای نقش نبودم و الان اینجا این پست رو زده بودم،آیا تایید میکردی؟لطفا نظرتو زیر پستم،بنویس!ممنون از زحماتت!

هوم...احتمالا...تایید میکردم! قشنگ بود!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۰ ۱۰:۲۲:۳۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.