هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همون لحظه صدای جیغ و داد فاطی به گوش میرسه و بلافاصله در باز میشه. فاطی پاتر گریان وارد میشه و پشت سرش هم رابستن در حالی که جای تک تک انگشتای فاطی پاتر در یک طرف صورتش به رنگ قرمز دیده میشه نمایان میشه.
فاطی: جیییییییییییغ یکی بدادم برسه! مامانی بابایی!

لرد با دیدن این صحنه طاقت نمیراه و لنگه دمپایی خود را درآورده و به سمت رابستن هجوم میاره و شروع میکنه به کتک زدن اون!
لرد: حالا با فاطیم؟ بله؟
رابستن: ارباب اا؟ شمایین! این موها ... آخ نزن! به جان شما من فکر کردم دختره نفسش گرفته!

در طرفی دیگر:
بلیز: این آقائه که داره رابستن رو میزنه و خودشو تیپ لرد درست کرده کیه؟ همه موهاش ریخته تو صورتش! معلوم نیست!
رودولف: هوم تا حالا ندیدمش مال این دور و ورا نیست!
بلا: داره رابی رو میزنه بریم کمک رابی!
همه بچه های اسلیترین به علت ناآگاهی از هویت واقعی آن شخص موقشنگ چوبدستی های خود را کشیده و با جیغ و داد به سمت لرد هجوم میبرند!!!

در سویی دیگر آنی مونی که در اثر طلسم مشغول گیج زدنه در گوشه تالار ظاهر میشه در سویی دیگر فاطی پاتر هنوز در حال فرار است و چون حواسش به پشتشه آنی مونی رو نمیبینه و ...
- بووووووووووووووووووووووووم!
فاطی پاتر می ره تو بغله آنی مونی و با هم میخورن زمین و برای اولین بار فاطی و آنی مونی همدیگر رو میبینن!
فاطی: وای یک اسلیترینی کچل! من کچلا رو دوست دارم!
آنی مونی: منم هر کی که منو دوست داشته باشه دوست دارم!

در همون لحظه پدر و مادر فاطی به اضافه سکینه دور آنی مونی و خود فاطی جمع میشن.
فاطی: مامان من همینو پسندیدمش! هم کلش براقه تازه تو ... هم مو نداره! تازه تو حراجم هست بیست درصد تخفیم میدن ساخت چینم هست! اون لرد بوقی رفته مو کاشته خیلی جلف شده من آنی مونی رو میخوام! من میخوام شوهرم کچل باشه! من بچه های کچل میخوام!
آنی مونی و فاطی:bigkiss:

در سویی دیگر:
لرد به شدت اسلیترینی های یاغی را مورد ضرب و شتم قرار داده.
اسلیترینی ها: ارباب ما شما رو نشناختیم! ما رو عفو کنید! فکر کردیم یک گریفیه که با لباس مبدل وارد شده!
لرد: یعنی چی نشناختین؟ یعنی دمپایی منو ندیدید؟ همتونو شکنجه میکنم! شماها مایه ننگ منید ای بی ناموسای بوقی... تا یک سال حق ندارید غذا بخورید! یک ماهم حق ندارید بخوابید من شما رو به حبس ابد در دژ محکوم ... ماااااا!!!

همون لحظه چشم لرد به آنی مونی با شکل و شمایلی جدید می افته که دست در دست فاطی پاتر مشغول راز و نیاز هستند و پدر و مادر آنی مونی به شدت با پدر و مادر فاطی وارد صحبت شدن!
بابای آنی مونی: بله مسئله یک عمر زندگیه باید دقیق تصمیم گیری بشه!
بابای فاطی: آنی مونی واقعا جوان لایقیه!

لرد
بلیز: ارباب فاطی بهت خیانت کرد!
- کروشیووووووو!
- آینه! آخ!
ادامه دارد ....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۰:۲۰:۱۴



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۲۲ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
لرد به شدت مشغول فکر کردن برای مو هاش بود فاطی پاتر و رابستن هم به شدت مشغول راز نیزا و ملت هم به شدت مشغول دید زدن و .... ( همه چیز تحت شدت زیادی انجام میشد)

در این جو پر فشار لرد نگاهش به آنی مونی میافته که به فرمان لرد توی آشپزخونه تالا مستقر شده و الان از زیر کار در رفته داره از پنجره دختر های توی حیاط قلعه رو دید میزنه ( تکذیب میشه) . البته چیزی که توجه لرد رو به خودش جلب کرده مو های به شدت خفن توپ و باحال و اند مدل و ... برادر آنی مونی بود ( مدل ورسوس)
لرد با خودش:
هوم این مو ها به درد این بوقی نمیخوره . باید یه جوری این موها رو ازش بگیرم و روی سر خودم قرارشون بدم . فهمیدیم باید چیکارش کنم
پایان لرد با خودش:دی

لرد: ای آنی مونی زود میری اون طرف تالار چوب دستی منو بر میدرای میاری

آنی مونی : چشم

دقیاقی بعد آنی مونی رفته و چوب دستی رو آورده و صحنه های بالای ۱۸ سال ذکر شده در تالار رو هم مشاهده کرده و میخواد این ها رو از لرد مخفی کنه و لرد هم میتونه ذهن خوانی کنی و خلاصه به شدت دردسر شده ( ریش مرلین لعنتت کنن رابستن با این دردسری که درست میکنی . به زن مردم چیار داری تو ؟)

خلاصه لرد چوبدستی رو تحویل میگیره و در یک عملیات انتهاری یه جوری آنی مونی رو طلم میکنه که ملت یه ماه تو کف بمونن و با یه جادویی که نمیدونم چی بود همه مو هخای این بدبخت بی نوای بیچاره ی مظلوم رو میکنه میچسبونه تو سر خودش و با یه سینی چای میپره وسط تالار یهو



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
چند دقیقه بعد داخل تالار اسلی :
ملت جمع شدن و لرد پشت تریبون رفته و در حال سخنرانی میباشد ، لرد : این موضوع بسیار مهم است .حتی از کشتن پشمک و کله زخمی و نابودی محفل هم مهم تر میباشد .
ملت با تعجب به هم نگاه میکنن ، صدای زمزمه بلند میشه ، لرد : حضار گرامی لطفا خفه . حقیقتش من دیروز دندونم درد گرفت پاشدیم رفتیم دندون پذشکی...
بلیز : ارباب به سلامت باد ولی اون دندون پزشکیه نه دندون پذشکی.
لرد : جرویس ! کجا بودم ؟ آهان ...بعدش یه دختری رو از پشت مشاهده نمودم رفتم جلو سلام فرمودم ، جواب من را داد ، عرض کردم نام مبارک جنابعالی چست گفت فاطی ...فاطی پاتر ! خلاصه این که ما عاشق شدیم وفاطی هم یه ساعت دیگه میاد این جا واسه خواستگاری.
رابستن: ولی ارباب شما نباید عاشق بشین ، شما تنها چیزی که حالیتون نمیشه عشقه ، این خلاف قوانین رول پلیینگه !
لرد : رول پلیینگ دیگه سیخی چنده؟ من الآن عاشق شدم ومی خوام ازدواج کنم! حرفیه ؟
رابستن : ما چاکریم .
بدین سان ریک از ملت اسلی وظیفه ای را بر عهده اش گذاشتند تا این که وقتی زنگ در به صدا در آمد تالار عین دسته ی گل شده بود .

چند دقیقه بعد :
مادر و پدر فاطی ،سکینه پاتر واصغر پاتر ، روی مبل نشسته و به صورت دو نقطه دی دراومدن .
ولدی بسیار مظلومانه سرخود را پایین انداخته و در آشپرخانه قرار داشت و آماده بود تا برای مهمانان چایی ببرد .
بلا : فاطی جان تشریف نمی آرن .
سکینه پاتر : تو راه بود الآن دیگه میرسه ...بفرمایین اینم عکسش !
ملت اسلی دور بلا جمع میشن تا عکس را مشاهده بفرمایند .
_ اه اه عجب ایکبیریه !
_ خدا نکنه لرد خر بشه با این ازدواج کنه !
_ لرد زن ذلیل میشه وبعد هرچی این بگه لرد هم میگه چشم !
_ نچ نچ عجب خوشگله !
_ رودولف جان شما چیزی گفتی ؟
_ راستی رابستن کو ؟
ایوان این راگفت و به اطراف نگاه کرد ، بلافاصله ملت اسلی پا میشن تا دنبال رابستن بگردن ، تک تک اتاق هارا شروع به گشتن نمودند از اون ور لرد داخل آشپرخانه قرار داشت وآماده بود تا چایی بیاورد ، درهمان حال آینه ای از جیبش در آورد وبه صورتش خیره شد و کله ی کچلش به شکل عجیبی توی ذوقش زد ، یاد خاطرات تلخ گذشته افتاد و غمگین شد .

فلاش بک ، جوانی ولدی :
ملت : اه بچه ها اون کچله رو نگاه کنین .
ولدی : برو بچه ! من لرد ولدمورت هستم ! خلی خفن هستم ! همه باید از من بترسید ، الان با کمرنبد سیاهتون میکنم !
سپس کمربندش را در آورد تا آن ملت را به خاک وخون کشد ولی به محض این که کمربندش را درآورد شلوارش پایین افتاد .
ملت :
پایان فلش بک .

ولدی باخودش گفت : من هر طور شده باید واسه خودم مو درست کنم .
سپس از روی غریزه دستش را داخل جیبش کرد که ناگهان متوجه شد که چوبدستی اش در آنسوی تالار است ،ولدی : وای اگه الآن برم چوبم رو وردارم که ننه بابای فاطی منو میبینن وشاید از کله ی کچلم خششون نیاد ...چه خاکی تو سرم بریزم ؟

در آنسوی تالار:
صداهای مشکوکیوسی از اتاقی می آمد ، بلیز در را باز کرد وملت رابستن وفاطی رو دیدن که شدیدا در حال راز ونیاز بودن

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۲۲:۰۹:۵۷



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
کالین در حالی که آفتابه ای در دستش گرفته بود وارد تالار شد.اما همین که متوجه نگاه جمعیت به آفتابه شد آن را از پنجره بیرون انداخت و گفت:اهم..اهم..کسی دنبال من میگشت؟برام یه کار کوچیک پیش اومد رفتم و برگشتم!!
مرلین در حالی که به شدت تحت تاثیر جو تالار بود یقه کالین را گرفت و گفت:زود باشین باید بریم جلوی بی ناموسی ها رو بگیریم.و گرنه خودم ...بوق...بوق!
در طی چند ثانیه مرلین و کالین به همراه بقیه ماموران تالار را ترک کردند و تنها اسلیترینی ها و مانتی به همراه گریفیندوری های بدبخت در تالار باقی ماندند!
یکی از گریفیندوری ها در حالی که آب دهانش را به صورت صدا داری قورت میداد گفت:ما که تا همین چند لحظه پیش توی تالار خودمون بودیم.چی شد سر از تالار اسلیترین در آوردیم؟!!
ملت اسلیترین:
گریفیندوری ها:
بلا در حالی که مانتی را بغل کرده بود:شما ها میخواستین من رو از مانتی جدا کنین هان؟
مانتی هم که در اثر دیدن آن همه گریفیندور به اشتها آمده بود گفت:من گریفیندور دوست داشت.تا حالا این همه نون با هم ندیده بود!
مکان:تالار اسلیترین
زمان:چند لحظه بعد
صحنه تالار هر بیننده ای را به یاد روز محشر می انداخت!استرجس در حالی که موهایش آتش گرفته بود خود از پنجره تالار به مغز به بیرون پرتاب کرد،سه تا از گریفیندوری ها توسط مانتی در حال جویده شدن بودند و اعضای اسلیترین هم با چند گریفیندوری کوییدیچ بازی میکردند!
بلاتریکس در حالی طلسم آواداکداوارا را مثل نقل و نبات میان گریفیندوری ها پخش میکرد با صدای بلند رو به لرد گفت:به نظرتون بهتر نیست باقی مونده هاشون رو بفرستیم توی اون تالار مسخره شون؟ممکنه اینجا رو کثیف کنن!
لرد با تکان سر موافقتش را اعلام کرد و چوب جادویش را تکان داد.با این کار همه گریفیندوری ها غیب شدند و فقط چند عدد دست و پای اضافه در کف تالار به جا ماند!
مانتی در حالی که دستش را به شکشمش میکشید گفت:من شام بیشتر خواست!
لرد در حالی که لبخند رضایت بر لبانش نقش بسته بود گفت:خیلی خوب،تفریح خوبی بود.من دیگه میرم.شما هم بهتره تالار رو مثل روز اول تمیز کنین.من یکی دو ساعت دیگه بر میگردم.میخوام درباره یه موضوع مهم باهاتون حرف بزنم.
بعد رویش را به طرف آنی مونی کرد و گفت:تو هم با من بیا!
لرد:
آنی مونی:
لرد در حالی که یقه آنی مونی را گرفته بود از تالار خارج شد.بعد از خارج شدن لرد رودولف در حالی که یکی از دست های جا مانده گریفیندوری ها را در سطل آشغال می انداخت از بقیه پرسید:به نظرتون لرد با ما چیکار داره؟...


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۴۷ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-دست نگهدارید...وی رانبرید!!!
ماموران منکرات به اینطرف وآنطرف خودنگاه میکنند ودرحیرت ناشی ازاین هستند که این چه صدایی بودوچقدر آشنابود وکلا کی بود این وچراباید آنها وی را نبرندوچه مودب بود او وحتما از اعضای جادوگران نبود ویاتازه وارد بود وگرنه بااین لحن مسخره حرف نمیزدوحتما یک بوق درمیان حرفهایش میاورد!!!
-به شما بوقیها میگم نبریدش!!!
دراینجا ماموران وزارت خانه متوجه میشوند یا آنها اشتباه کرده اند یا نویسنده ویا همانی که دارد حرف میزندچون بنابر گفته دوم وی حتما یک جادوگرانی اصیل است!!!(توضیح:جادوگرانی اصیل کسی است که نمید را بشناسد،هوم بگوید زیاد،کاربردهای انواع بوق را آگاه باشد و بداند،تاثیر آفتابه در آسلام رابداند،برادر حمید رابشناسد،به آسلام علاقمندباشد-دایرت المعارف جادوگران/جلدهفدهم)
درهمین لحظه بخاری نورانی از شومینه تالار بیرون میاید وهمینجوری پیش میرود...بخار یاهمان مه نورانی دروسط تالار متوقف میشود وبعد منفجرمیشود!!!
(خبرفوری از شبکه خبر:انفجاری مهیب همین الان در تالار اسلایترین روی داد،عامل این انفجار کاملا نامعلوم است وتعداد تلفات به عددی بالای 1000 میرسد...مرکز لرزه نگاری قزوین شدت این انفجار را خیلی اعلام کرد،به گزارش خبرنگار ما عده ای ازماموران ستاد منکرات دراین انفجار کشته شده اند که حاج شیخ کالین این عمل را بشدت محکوم کرد)
ملت داخل تالار بعداز انفجار:
ماموران ستاد آسلام ومنکرات کلا آنی مونی را بیخیال شده به سراغ ابر منفجرشونده میروندکه ناگهان نوری آسمانی از میان ابر منفجر شونده نمایان میشود وسپس یکنفر از مه خارج میشود...ماموران ستاد آسلام به محض دیدن وی بشدت تعظیم میکنند:
ماموران:
ملت جادوگر:
فرد بیرون آمده:
-اورا رهاکنید!!!
کسی که از مه بیرون آمده دارای هزاران متر ریش است وهزاران نفر زیرریش اوهستند وبدین صورت همه دربرابر وی به خاک می افتند:
همه:ای مرلین بزرگ
مرلین بزرگ:
مرلین قدم به خاک...چیز یعنی قدم به فرش تالار اسلی مینهد وبدین صورت همه برای تبرک برداشتن از فرش حمله ور میشوند.
مانتی که هنوز موضوع را نگرفته به صورت خاصی به مرلین کبیر نگاه میکند:
مانتی: پشمک!
مرلین به آنی مونی نگاه میکند وبعد به ماموران ستادمنکرات خیره میشود:
-شماراچه میشود که بیناموسی رارها کرده به دنبال اینان میروید؟
-مانتی این آقاهه رو دوست داره،قیافش شبیه باباییه!!!
وقتی رودولف اینرا میشنود به سمت پنجره میرود تاخودرااز بلندی به زیر افکند ولی ملت مانع وی میشوند وسپس رودولف بشدت افسرده میشود!!!
-کالین کجاست؟اورا صدایش کنید...یوهاهاها!!!
وهمه میفهمند مرلین جوگیزر جو تالار اسلی گشته است...عده زیادی به دنبال آیت المرلین کالین میدوند...



چه خواهدشد؟!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
کسی نبود به جز ...
به جز ...
به جز ...
آنی مونی
- من اینجا چیکار میکنم؟ تو کی هستی؟ ( اشاره به کله ی کچل لرد) اینجا کجاست ؟ (اشاره به تالار گیریف) این کیه انگار

میخواد منو بقل کنه؟ ( اشاره به مانتی ) اون چی بود به من دادی خوردم؟ ( اشاره به استرس)
-خفهییوس

ملت گریف به همراه ملت به شدت قهرمان اسلی با تعجب دارن به آنی مونی و خزئولاتی که تحویل ملت میده نگاه میکنن که ناگهان بلاتریکس کبیر با

یه حرکت انتهاری به سمت آنی مونی حمله ور میشه و رودلف هم پشت سرش میپره رو سر آنی مونی بدبخت بیچاره ی بینوا. ملت هم که انگار

صحنه های اکشن حاصل از گفتگوی تمدن های آنی مونی با رودلف و بلا به شدت مستفیض شدن . به همراه آهنگ اکشنی که برادر ولدی

کچل از گوشی کتلت شکل خودش(6600) پخش میکنه مشغول تخمه شکستن و تماشای این مناضر بدیع هستن. در این بین فردی

استرس نام در حالی که بقل دست لرد جامعه واساده و داره باگوشی سامسونگ خودش از این مراسم سنتی فیلم تهیه میکنه مشغول خوردن مخ

لرد و توضیح در مورد گوشی خودشه که صداش هر چند وقت یک بار فواصل این حرکات موزون زنده به گوش لرد میرسه

صدا های مثل:
- روش ویندوز نصب میشه!!!!
- اند گوشیه
- گوشیت رو بفروش یه سامسونگ بخر

بعد از دقایقی چند ( منظور 3 ساعت و 21 دقیقست) اجرای این برنامه ی زنده به پایان میرسه و به فرمان لرد چند تا جن خونگی مجهز

به خاک انداز و کاردک مشغول جمع کردن آنی مونی از روز زمین میشن تا اون رو برای بازجویی لرد آماده کنن

دقایقی بعد

ملت گریف و اسلی گرداگرد هم ایستاد اند و آنی مونی روی یک صندلی بنفش جلوس فرموده و لرد جامعه هم در حالی که به شدت مجذوب مدل

موینی مونی شده ( به آواترو اینجانب مراجعه مکنید) داره خودش رو برای بازجحویی آمده میکنه

لرد: ببین بوقی اینقدر کتکت زدن که حال نمیده با شکنجه از زیر زبونت حرف بکشم خودت مثل بچه آدم بگو چرا خودت رو کرده بودی به

شکل مانتیه
آنی مونی داره خودش رو آمده ی پاسخ گویی میکنه که لرد احساس میکنه صدای که همش سامسونگ سامسونگ میکرد به گوش نمیره .

استرس به آرامی در حال حرکت به سمت در تالاره که یکی محکم میزنه پس کلش
- اوی بوقی کجا داری میری؟
- دارم میرم بازی کنم ! دیروز رفتم ولیعصر یه وانت دی وی دی بازی گرفتم
- غلط کردی !!!! رودلف و بلاتریکس اینو بگیرید که یه وقت جیم نزنه

لرد بعد از این اقدامات برمیگرده سراغ آنی مونی
_ خوب شروع کن

آنی مونی:
- راستش من چند روز پیش تو تالار نشسته بودم دیدم این استرس بهم اس ام اس زده میگه یا بیرم بازی بخریم. من بدبخت هم گفتم میخواد

بره بازی بخره دیگه . ما هم باهاش بریم یه کم خیابون رو دید بزنیم دلمون شاد بشه :دی .
همه به شکل مشکوکی دارن به استرس نگاه میکنن
- بعد این استرس گفت بیا دم در کلاس معجون سازی . من رفتم اونجا دیدم استرس تو کلاسه واسده و یه لیوان دستشه داره از یه

بطری که روش عکس یه آقاهس و بالاش هم نوشته ((آبسلوت)) لیوان رو پر میکنه!!!!!
بعد منو اغفال کرد و یه لیوان داد خوردم بعد هیچی یادم نمیاد غیر از اینکه بلا اومد منو بزنه

لرد رو به استرس: که حالا توی بطری یه معجون دیگه میریزی و به جای نوشیدنی میدی به خورد مرگخوار من؟ حالت رو جا میارم

لرد چوب دستیش رو به طرف استرس میگیره که ناگهان

_ بازی تموم شد . هر دو تای شما بازداشتید . به جرم خرید و فروش و تولید و نگه داری نوشیدنی های غیر مجاز

همه با تعجب به در تالار نگاه میکنن که شیخ کالین به همراه چند تا قزوینی منکراتی واسادن اونجا
_ زود این دو تا رو بگیرید ببرید تبعیدشون کنید قزوین

ادامه دارد
________________
شرمنده که بد شد از اتق فرمان به من گفتن سریع بنویس یه مقدار عجله ای شد



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
هیچکس توانایی حرف زدن ندارد...اتفاقی مهیب درتالار بوقوع پیوسته است،گریفی های بوقی وهمچنین اسلی های بوقترازآنها-همتونو میکشم -به اوخیره شده اند!
به اوکه باخشانت هرچه تمامتردرحال تماشا کردن انهاست وقیافه اش خیلی مخوف شده
او:
ملت:
اودرحالی که به همه چشم غره میرودبه مانتیه خیره میشود
-هوم!(نشان از خشانت دارداین هوم)
-مانتی این آقاهه بمن نظربوق داره بزن بکشش!!!
مانتیه اندکی حیرت میکندچون مانتی دربغل همون آقاهه قرار دارد:
-عمولرداومده عروسی مانتی؟مانتی عمولردکچل رودوست داره!!!
لردسیاه که بطورخاصی عصبانی است به ملت گریفی خیره میشودوبعدبه مانتیه خیره میشود:
-تودیگه چی هستی؟!
-به مانتیه توهین شد!!!
لردیکی محکم میزنددرگوش مانتیه ومانتیه بسان لواشک به دیوارمیچسبد:
ملت اسلی:
ملت گریف:
بلاتریکس درحالی که بشدت عصبانی است به سمت لردمیاید ورودولف رابه دنبال خودش میکشاند:
-لردهمش تقصیراین بابای بی عرضشه که این بچه به راههای خطارفت...بکشش!!!
لردیکمی به قیافه بلا,بعدبه قیافه رودولف وبعدبه قیافه ملت موزمولک گریفی خیره میشودوبعددونفرراهمینجوری دورهم باشیم خوش میگذره میکشدواینجوری خشانت وی به همه بشدت ثابت میشود
-خیلی دلم میخواهدبدانم مانتیه ازکجاآمده!!!
-مانتی داشت توحیاط راه میرفت...گریفی اومدگفت مانتی زن میخواد؟مانتی گفت میخوام بعدمانتیه اومد...مانتی مانتیه رودوست داره!!!
بلاتریکس بابیل بطرف مانتیه حمله میکندولی توسط رودولف نگهداشته میشود:
-توغلط میکنی دختره بوقی!!!
لردوی رانگهداشته به رودولف اشاراتی میکندوهردوبه خارج از تالارمیروند:
-آخجون الان میمونن پشت درمیخندیم!!!
-----اندکی بعد------
ملت گریف وملت اسلی درحال بازی کردن هستند:
ملت گریف:هیپوگریف؟
ملت اسلی:پر!
ملت گریف:اژدهای نورماندی؟
ملت اسلی:پر!
ملت گریف:لردشماها؟
ملت اسلی:کروشیو!
ملت گریف:
درهمین احوالات درب تالارگریف بشدت منفجرمیشود ولردورودولف جلوی درب ظاهرمیشوند
ملت گریف:
-سرورم من که به شماگفتم این دربش عین درب اسلی رمز داره!!!
-اینجوری راحتتره!!!
لرداندکی به مانتیه که رسمادرحلق مانتی رفته نگاه میکند وبعدچوبدستی اش رابه سمت مانتیه میگیردوشلیک میکند!
-تبدیلیوس!!!
درهمین لحظه نوری نارنجی خالخالی- -ازچوبدستی لرد خارج میشودوبه مانتیه برخوردمیکند...نوری نارنجی خالخالی وی رادربرمیگیرد...نفس همه درسینه حبس شده،چرالرد مانتیه راجادوکرد؟یعنی چه بلایی به سرمانتیه میاید؟مگرلرد بلابه دورمرض داشت؟!
نورهای نارنجی خالخالی کناررفتندوبناگاه روبروی آنهاچیزی عجیب ظاهرشد...یکی جیغ کشید،یکی غش کرد،یکی سکته کردملت بلافاصله وی رادفن کردند،یکی زدخودشو کشت،یکی بغل دستی خویش رابغل کردبلافاصله کشته شد-چون بغل دستش بلاتریکس ایستاده بود-وهمه باحیرت به چیزی که مانتیه به وی مبدل شده بودخیره شدند:
-چی؟
روبروی آنهاکسی ایستاده بود...اوکسی نبودبجز...


ادامه بدهید...توجه داشته باشید مانتیمورت فقط 4سالش است بوقیها واگرگیزربدهیدسروکارتان باستادآسلام وحاجی کالین است!!!


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۶:۱۹:۴۵

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اون چهار نفر بخت برگشته کسی نبودند به جز سلسیتنا و بلا از اسلیترین و همچنین سارا و لیلی از گریف!

چهار نفر به یکدیگر نگاهی می اندازند و با تعجب به یکدیگر سر تکان میدهند!که ناگهان بلا جوش میاره و به صورت قرمز و بنفش و زرد به طرف مانتی میره و یکی میزنه تو گوشش!

-تو پسر منی،بعد اونوقت میخواهی منو بدی این دختره لوس و بووووق(سانسور شد)منو بخوره؟
-آااه مادر(با لهجه هندی خوانده شود)تو دیگه پیر شدی.باید به آینده من فکر کنی!
-بابات پیر شده!من 100 سال دیگه بالا سرت میمونم و تا من زنده هستم نمیذارم با این عجوبه زندگی کنی!
-ببین مامان دیگه داری زیاده روی میکنم.یکبار دیگه با مانتیه اینجوری حرف بزنی خودم میخورمت!

بلا ناگهان میزند زیر گریه و به طرف ایگور نه ببخشید رودولف میرود() و به این صورت به مانتی نگاه میکند:

مانتیه که انگار از جر و بحث هیچی نشنیده بود با لبخندی سردی گفت:

-مانتی در اول عروسی داری بدقولی میکنی ها!!!زود باش این چهار نفر رو برام بیار!اولم گریفی ها را بیار که معلومه شیرین هستند

مانتی آستینهایش را بالا میزند و به طرف 4 ساحره بدبخت بخت برگشته میرود که ناگهان سلی فکری به ذهنش میرسد!

-صبر کنید،شاید بتوانیم با هم معامله کنیم!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
استر:چی چی رو ازدواج کردن؟با کی ازدواج کرده؟
بلا بر اثر شنیدن این خبر دیگه طناب مناب رو بی خیال میشه و میزنه طناب رو منفجر میکنه و میپره طرف دستشویی:مانتی نازنین من رو اغفال کردید رفت!بچه ام سر به زیر بود!سرش به کار خودش بود.وایسا ببینم دختره بی حیا!
در این لحظه مانتی و مانتیه در دست هم در حالی که قلب های عشق دور و ر سرشون داره میترکه بیرون میان.مانتی نگاه عشقولانه اش رو به مانتیه میندازه.مانتیه که یک گل گوشتخوار که یک پاپیون صورتی( )به گوشه موهاش یا تیغاش زده هم با نگاه مخوفانه ملت اسلی و گریف رو با دهن باز دارن اون دوتا رو نگاه میکنن زیر نظر میگیره.بعد با یه حالت عشوه شتری به مانتی میگه:عزیزم یادته بهم گفتی روزی دوتا جادوگر و ده تا ماگل بهم میدی؟
مانتی:آره عزیزم.
مانتیه:خب من همین الان دوتا جادوگر میخوان.دوتا ساحره هم میخوام!
مانتی:تو لب تر کن که کی رو میخوای من برات میارم!
مانتیه به دو ساحره از اسلی و دو جادوگر از گریف اشاره میکنه:اون دوتا رو!
مانتی:در خدمتم عزیزم!
اون چهار نفر بخت برگشته کسی نبودند به جز...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت اسلی با سرعت به سوی در تالار دویدند وهر یک می خواست زودتر از در عبور کرده و به تالار گریف برسد ، در اثر این فشار ها پنج نفر شهید و سیزده نفر مجروح شدند .

چند دقیقه بعد داخل راهروها :
فیلچ : بچه آروم بدو ! با توام ! ...تو هم همین طور ! تو تنبیه میشی ! باید توالت طبقه ی هفتم رو بسابی ! تو هم باید در راستای نگه داشتن سیستم مالی دامبل وبالا رفتن حقوق ملت طبقه ی 28 ام هاگوارتز رو بسازی ! هی کجا میری ؟ برگرد ببینم !
ملت اسلی با سرعت دویدند واز کنار فیلچ گذشتند وفیلچ پشت سرشان داد زد : من پدر شما رو درمیارم ! از هاگوارتز اخراجتون میکنم ! غذا خوردن رو بر شما منع میکنم ! آب خوردن را برشما منع میکنم ! نفس کشیدن بر شما حرام ! برگرد ببینم .
بلیز در حال دویدن : ما چرا از حفره ی شرارت نیومدیم .
ایگور : از بس که....

لحظاتی بعد جلوی تابلوی بانوی چاق .
بانوی چاق با بی توجهی به ملت اسلی : اسم رمز ؟
از پشت تابلو صدای هدویگ میاد : درو براشون باز کن .
بانوی چاق : الکی که نمیشه !
هدویگ : آقا رمز اینه : ملت گریف قهرمانند و ملت اسلی خر می باشند .
ملت اسلی با اکراه رمز را گفته و وارد شدن .
ناگهان صد ها چوب دستی به سویشان نشانه رفت و ملت گریف یک صدا یک ورد را فریاد زدند : خلع سلاحیوس !
ملت گریف :
استر در دستشویی رو باز میکنه و ملت مانتی رو میبینن که باسر رفته توی چاه توالت و داره تقلا مکنه که بیاد بیرون .
استر با لبخندی پیروزمندانه : گل گوشتخوار ماده الکی بود عزیزانم .
سپس به سوی مانتی میره و ازش میپرسه : عزیزم اگه از این وضع دربیای چی کار میکنی ؟
مانتی : دست و پای ملت اسلی رو تک تک خواهم کندید تا باشد که برای دیگران عبرت شود ! ( کپی رایت بای برادر پرسی ویزلی! )
ملت :
بلا : اما من مامانتم .
مانتی : نه خیر ! تو و اون رودولف و تمام ملت ارزشی اسلی مفسد جامعه و نظم اجتماع هستید ، استر جون برام گفت که چی کارا می کردین !
ملت :
هدویگ : طنابیوس دور بدنیوس ! حالا اگه میخواین از این ور درآین بادی هرچی ما میگیم شما هم تکرار کنید وگرنه شما رو به دست عدالت خواهیم سپرد !

چند لحظه بعد استر در حال قرائت سوگند نامه :
شما بسیار خر بودید ...
ملت اسلی تکرار کردند : شما بسیار خر بودید
استر : آخ آخ اشتباه شد ! ما بسیار خر بودیم .
ملت اسلی :
استر : اصلا ولش کن ..تکرار کنید !
ناگهان سکوت برقرار میشه و ملت به صدایی که از توی دستشویی میومد گوش میدن :
دوشیزه مانتیه ویزلی ! آیا وکیلم شما را به همراه ده عدد مشنگ و مهریه ی 800 کله ی انسان به عقد دائم آقای مانتی لسترنج درآورم ؟
ملت با تعجب به هم نگاه میکنن و بعد صدایی میاد : با اجازه ی بزرگ ترها و خواهرم و برادرم و عموم و مادرم و مامامن بزرگم و داییم وخاله م و....
یک ساعت بعد :
پسر عموی پسر دایی دختر خاله ی مامان بزرگ پدر بزرگ عمه م ...بله !
هوووووورا !
هدویگ : الآن چی شد ؟
رودولف : به گمونم ازدواج کردن !
____________________________________

آیا نسل بشر با ازدواج مانتی ومانتیه از بین خواهد رفت ؟
به نظر شما پس از این ازدواج در هر دقیقه چند انسان کشته شود ؟
آیا با گازسوز کردن جارو های پرنده می توان از این فاجعه جلوگیری کرد ؟


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۴ ۲۳:۲۳:۲۰
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۵ ۱۰:۱۳:۵۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.