هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶
#84

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
سکوتی مطلق فضای دادگاه را در بر گرفته بود.همه ی حضار انتظار شروع جلسه را می کشیدند به جز چند نفر که مدام کلماتی به لب می آوردند و خود را برای سخن گفتن،آماده می کردند.
به ناگاه این سکوت توسط قاضی شکسته شد:بسیار خب.ماگلی ادعا دارد که پسرش توسط عده ای از جادوگران مورد حمله قرار گرفته است.برای اثبات گفته های خود ده دقیقه فرصت صحبت کردن دارید .بفرمایین!
مردی بلند قد و لاغر با صورتی تکیده از جای خود بلند شد و با صدایی آرام این گونه شروع کرد:اون شب ،پسرم اندرو خونه ی یکی از دوستانش دعوت بود .اما هنوز چند دقیقه ای از رفتنش نگذشته که با صورتی آغشته به خون و لباس هایی پاره و خاکی برگشت.همسرم بعد از دیدن این صحنه بیهوش شد و من هم با وجود این که قدرت تکلمم رو تا حدودی از دست داده بودم اون رو به نزدیک ترین بیمارستان منتقل کردم.
پزشکا بعد از مدتی معاینه کردن به صراحت گفتند که تاکنون همچین چیزی ندیدن چون اندرو از دردی رنج می برد که هیچ گونه علائمی از جمله کوفتگی ،شکستگی و حملاتی مثل ضربه ی چاقو نداشت.
بعد از این که پسرم چند ساعتی به استراحت پرداخت و با داروهای مسکن دردش ، تسکین پیدا کرد به وضوح شرح داد افرادی که بهش حمله کرده بودن چوب به دست داشتن و بعد از گفتن کلماتی نامعلوم اون رو به این روز انداختن.همچنین راجع به لباس های عجیب غریبشون توضیحاتی داد .رداهای بلند و ماسک هایی سیاه .بعد از کلی بررسی و پرس و جو بالاخره متوجه شدم کسایی که به اندرو حمله کردن به زبانی مر...مرگ..مرگخ...مرگ خوار ... نامیده می شن .کسایی که حتی بین خود جادوگرا هم به بد نامی مشهورن.
قاضی به او مجال نداد و به سرعت گفت: آیا برای گفته های خود دلیلی دارید؟
مرد با لحنی خسته جواب داد:البته.پزشکا.پزشکا می تونن ثابت کنن که پسرم به صورت عادی مورد حمله قرار نگرفته.
قاضی ادامه داد:بسیار خب.اگه حاضر هستن ،ده دقیقه هم به اونا فرصت صحبت کردن داده می شه.
در این بین ریتا اسکیتر به سرعت هر چه را که می شنید با قلم تند نویس خود می نوشت و هر جا که می خواست نکته هایی را نیز اضافه می کرد .
پزشکان نیز گفته های خود را به پایان رساندند.حال نوبت به متهمان بود .افرادی که پس از دستگیری گمان می رفت از حمله کنندگان باشند.اسنیپ نیز که یکی از آنان بود با لحنی مملو از خشم گفت:من شاهد دارم.شاهدی که نشون می ده من درست همون شب در هاگوارتز مشغول ساخت معجون بودم.بلافاصله دامبلدور بلند شد و به عنوان شاهد، گفته های او را تایید کرد.
نفر بعد بلاتریکس بود که هیچ گونه تقلایی برای رهایی خود نداشت.فقط به آرامی در چشمان قاضی زل زده بود .تنها با با صدایی سرد و خشک گفت:آزکابان رو ترجیح می دم.
همه از این گفته تعجب کردند.قاضی گفت:بسیار خب پس شما اعتراف می کنید که به یک جوان ماگلی حمله کردید نه؟
بلاتریکس که گویی هیچ کس حرف او را قطع نکرده بود ادامه داد:البته.فقط به خاطر لرد .
بازهم زمزمه ای بین حضار در افتاد.قاضی صدایش را بالاتر برد و گفت:آیا می تونید افرادی رو که به شما کمک کردن نام ببرین؟
بلاتریکس نگاهی به اطراف انداخت و گفت:پیداشون نمی کنید.و من هم به هیچ وجه حاضر به همکاری با شما نیستم.
قاضی نگاهش را روی او خیره کرد:بسیار خب .و سپس خطاب به جمعیت گفت:قبل از اعلام پایان جلسه خوشحالم به اطلاع همگی شما برسانم یکی از مجرمین خود به شخصه اعتراف کرده.برای صدور حکمشان برگزاری جلسه ی دیگری نیز لازم است که تا آن موقع می توان مجرمین دیگر را شناسایی کرده و برای مجازاتشان تصمیم نهایی گرفته شود.زمان دقیق دادگاه بعدی را هفته ی دیگر به شما اعلام خواهم کرد.
ختم جلسه...


ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۰:۴۹ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶
#83

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
پرفسور اونز در حالي که لبخند بر لب داشت بچه هاي حيرت زده کلاس ماگل شناسي را به درون دادگاه راهنمايي کرد به نظر ميرسيد جلسه هنوز شروع نشده جلوي دادگاه روي صندلي شاکي يک مرد نسبتا مسن با وضعي اشفته و صورتي وحشتزده نشسته بود که سر تا سر بدنش پر از زخم هايي با رد دندانهاي يک جانور ديده ميشد کاملا معلوم بود که با اين مکان اشنايي ندارد و بچه ها حدس ميزدنند که ماگل باشد
روي صندلي متهم مرد ديگه اي نشسته بود که لبخند موزيانه اي بر لب داشت و هراز گاهي به ماگل زخمي نگاه مي انداخت و لبخندش وسيع تر ميشد
يکي از اعضاي ديوان عالي جادوگري که از بقيه کمي جلوتر نشسته بود به خانم اونز اشاره کرد و با دست انها را به نشستن دعوت کرد سپس گفت:
دادگاه رسمي است اقاي گروگن استاپ شما به دادگاه شماره ي 10 فرا خوانده شديد تا در مورد حمله به يک ماگل مورد بازپرسي قرار بگيريد
ايا شما قبول داريد ديروز 8 جولاي توسط يک برقک دست به ماگل ازاري زده ايد؟
گروگن استاپ:بله بله کاملا قبول دارم
رئيس اعضاي ديوان جادوگري در حالي که از بالاي عينکش به استاپ نگاه ميکرد پرسيد:اما چرا ؟ايا منظور خاصي داشتي؟هيچ ميدوني با اين کارت قانون رازداري جادوگري رو ناديده گرفتي و مجازات سختي در انتظارته؟
گروگن:بله ميدونم و اعتراف ميکنم که از عمد اون برقک رو تو خونه اين ماگل انداختم
ديوان عالي جادوگري کمي با هم پچ پچ کردند سپس رئيس گفت:از شاکي خواهش ميشه به جايگاه بياد
ماگل که از ترس دست و پاش ميلرزيد از جا بر خواست و لنگ لنگان به جلوي دادگاه رفت
رئيس:اقاي ديويد جونز ، ايا ديروز هشت جولاي شما توسط يک برقک مورد حمله قرار گرفته ايد
جونز:بله من توسط يه موجود ديوونه تيکه پاره شدم
رئيس :از شاکي خواهش ميشه صحنه رو باز سازي کنه
ديويد جونز گلوش رو صاف کرد سپس گفت:من ديروز تو خونه خودم نشسته بودم و به اخبار گوش ميدادم که صداي خرت خرتي شنيدم اول توجهي نکردم اما بعد ديدم صدا شديد تر شد همين که از جام بلند شدم که سروگوشي اب بدم يهو يه جونور ديوونه رو من پريد و سعي کرد حلقه ي ازدواج ام رو بزور از دستم در بياره من خيلي سريع تونستم خودم رو نجات بدم و به سرعت به سمت جواهرات زنم رفتم که اونا رو از چنگش حفظ کنم که اون برقک رو من پريد و تمام بدنم رو گاز گرفت
رئيس رو به گروگن کرد و گفت:چرا اين کارو کرديد؟
استاپ در حالي که ميخنديد گفت:جيغ هاي احمقانه مشنگ ها هنگام حمله واقعا لذت بخشه
ديوان عالي جادوگري کمي ديگر با هم صحبت کردند سپس حکم نهايي اعلام شد و گروگن استاپ به جریمه ی نقدی 1000 گالیون محکوم گرديد
ليلي اونز رو به شاگردانش که همگی لبخند بر لب داشتند گفت:
فکر کنم ديگه بايد برگرديم


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۰:۵۶:۲۷

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#82

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
تو دادگاه یه عالم ادم نشسته بودند و نصف بیشترشون چرت میزدن صدای یکی چرت همرو پاره کرد
:ریتا.ریتا اسکیتر به جایگاه
در دادگاه باز شد و یه خانم فوق العاده زیبا وارد دادگاه شد و در حالی که ادامسشو میترکوند با لحنی بسیار زیبا و با خنده پرسید:
من کجا بشینم
اعضای هیئت داوران که همی محو زیبایی و ادب او شده بودند زبانشان گیر کرد و نتوانستند جاوبش را بدهند(البته بعدا ازش عذر خواهی کردند)
ریتا بس که فروتن بود این بی ادبی اونا رو نادیده گرفت و خودش رفت رو یک صندلی نشست
ملت:
قاضی که تا اون لحظه از کمال و زیبایی ریتا جان بی نصیب مانده بود سرانجام از wc برگشت و با دیدن این بانوی خردمند رو صندلی ریاست سر جای خود میخکوب شد (البته من نفهمیدم اون به خاطر اینکه ریتا رو صندلی ریاست بود میخکوب کرد یا به خاطر زیباییش که فکر کنم مورد دوم بود)

قاضی:استغفرالله پاشو خانم ببینم پاشو خجالتم خوب چیزیه والله
ریتا با سردرگمی :پاشم چیکار کنم؟
قاضی:پاشو یه جا دیگه بشین اونجا جای من
ریتا با خنده:صندلی صندلیه دیگه فرقی نداره تو که هنوزواستادی یه جا دیگه بشین بیخود منم از جام بلند نکن
قاضی:بهت میگم اون جای من
ریتا:میخواستی اول بشینی یا به یکی بگی برات جا بگیره من اول اینجا نشستم
قاضی:عجبا من نمیتونم جای دیگه بشینم اونجا جای منه
ریتا با کمال فروتنی با گفتن یک هیششششش قانع شد و رفت یه جا دیگه نشست
قاضی:خانم باید روبه رو من بشینی مگه تو تاحالا دادگاه ندیدی؟
ریتا با خشم:ببین میتونی یه کاری کنی که ارامش رو از من بگیری؟
بعد از جاش بلند شد و روبه روی قاضی نشت
ملت تا این لحظه
قاضی یه اهم اهم کرد بعد گفت:یکی از شما شکایت کرده که دم خونش گوش واستاده بودی و حرفای خانوادگیشون رو تو روزنامه منتقل کردی
ریتا:کی بوده؟
قاضی:خانم سلستینا واربک خواننده ی دلها
ریتا:همون مرگخواره؟
ملت:
قاضی به ریتا چشم غره رفت و گفت:استغفرالله دختر چرا به مردم بهتون میزنی گناه داره
ریتا:کی گناه داره
قاضی:یعنی نزد خدا گناه داره
ریتا:خوب حالا مگه گوش واستادن جرمه؟
قاضی :بله تازه مجازات هم داره
ریتا ادامسش رو ترکوند بعد گفت:مجازاتش چیه؟
قاضی :طبق بند 13/750 قانون اساسی شما موظف هستین به مدت 3 روز ظرفهای سلستینا خانوم رو بشورید
ریتا: :
سلستینا از ته سالن:نه تورو خدا فقط همینم مونده که اسکیتر تو خونم باشه اونجوری که همه زندگیم تو پیام امروز منتشر میشه . من رضایت میدم
خلاصه سلس خانوم رضایت داد و ریتا هم با خوشحالی فراوان که او را بیش از پیش زیباتر میکرد از دادگاه خارج شد
......................
نتیجه اخلاقی:به خدا اگه بدونم




... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱:۳۵ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶
#81

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
همه ی بچه ها در جایگاه ها مستقر شدند.
اونز با تعدادی جزوه که در دست داشت روی صندلی مخملی زرشکی رنگی در کنار دامبلدور نشست.
2 جادوگر با تابلو های کوچکی که در دست داشتند روی صندلی های محافظت شده ای ارام گرفته بودند.
قاضی چکش خود را کوبید و چوب دستی اش را جلوی دهنش گرفت تا صدا بلند برسد:خب ما این جا ،آقای منشی؟آها این 2 تا پرونده رو به من می دید.ممنون.خب ما رابین ساکسون و فلورا یاتس رو داریم.جرم؟هومم!بله آزار رساندن به ماگل ها.

سیموس فینیگیان مانند همیشه آدامسش را زیر صندلی اش چسباند و در گوش جینی ارام گفت:این ها کم دارند که ماگل ها رو اذیت می کنند؟البته بعضی ها مثل بابای تو خوره ی ماگل ها هستند که اون ها هم می تونند درست بشند.هیهی!(خنده)

جینی سرخ شده بود و بغض در گلویش گیر کرده بود.

قاضی ادامه داد:اول از اخرین مجرم شروع می کنیم یعنی فلورا یاتس.خب یکی از دست فروشان ک.ناکترن،بی سابقه،مهربان،رئوف،مردم آزار ،باج گیر،بی توجه به قوانین،نه بزار برگردیم به مورد قبلی نه قبلی.آها :مردم ازار.برای چی؟
زن با لحن خشنی حاضر به صحبت کردن شد:خب می دونی اون روز اون ماگل اونقدر تو اون باجه ی تلفن طول داد که بعد از اومدن بیرونش مجبور شدم چوب دستی ام رو دربیارم و خلاصش کنم.دقیقا 25 دقیقه صحبت کرد.من باید می رفتم به وزارتخانه.کار شخصی داشتم.اما متاسفم که این رو می گم.

_آیا دوشیزه یاتس مدرکی برای بی گناهی خودشون دارند ؟
_نه!
_آیا شاهدی که جادوگر بوده باشه دارند؟
_نه ندارم. حتی ماگل ها هم نبودند.
قاضی مقداری با اطرافیانش پچ و پچ کرد و سپس قلم و کاغذ خود را در اورد و روی یک کاغذ پوستی حکم را به خوبی یادداشت کرد و سپس با صدای بلند ان را خواند:
بنا به نظر هیئت مدیره ی دادگاه دوشیزه یاتس به ازکابان منتقل خواهند شد و بالاترین درجه ی ازار برای این خانم در نظر گرفته شده که اگر تحمل این خانوم در 3 ماه ازارشون مورد قبول باشه شاید بتونند زندگی خود را دوباره به حالت اول برگردانند.البته اگر بتونند تا اون موقع چیزی یادشون بیارند.
سپس لبخندی از گوشه ی لب زد و با حکم را به پای یکی از جغدان آماده ی خدمت بست و او را رها کرد.
پ.اونز جزوه ها را می شمرد.پردفوت پایش را به صندلی می کوبید و از تماشا خسته شده بود.
قاضی کلاهش را صاف کرد چکش را به صدا در اورد و ادامه داد:و تا اون زمانی که به ازکابان منتقل می شوید در بازداشت گاه شماره ی 56(بند ماگل ازار ها)منتقل خواهید شد.جلسه را تمام می کنم.
---------------------------
5 دقیقه بعد همه ی دانش آموزان از روی صندلی های مخملی خود بلند شدند.
اونز با صدای بلندی گفت:متاسفانه ما برای محاکمه ی دوم وقت نداریم.اما فکر می کنم با ماگل ازاری اشنا شدید.پس در کلاس دوست دارم این جزوه ها رو برام به صورت کتبی انجام بدید.به هر صورت دوست ندارم کسی جا بمونه همه دستان همدیگر رو بگیرید.
بچه ها:واییییییی!!!!


ویرایش شده توسط پرد فوت در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱:۴۲:۲۴

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#80

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
سکوت مطلق همه جارا فرا گرفته بود....تنها صداي نفس هاي حضار به گوش ميرسيد گويي قادر به صحبت ...کردن نبودند

دانش آموزان يکي پس از ديگري وارد دادگاه شدند..نگاه هاي ديگر حضار آن هارا همراهي میکرد تا بر روي صندلي هايي که از قبل معلوم شده بود قرار گرفتند...همه ي حضار با نگاه هاي منتظر به متحمان چشم دوخته بودند..هنوز چند کلمه اي بين پروفسور اوانز و پروفسور دامبلدور ردو بدل نشده بود که قاضي با ضربه ي چکشي بر روي ميز همه را دعوت به سکوت کرد


فضاي دادگاه اينگونه ترسيم شده بود...سالني بسيار بزرگ با سقفي کروي شکل و کفي چوبي همراه با ميز قضات بسيار بزرگي که در ابتداي سالن قرار داشت..صندلي هاي حضار يکي پس از ديگري در پشت سر هم بر روي سکو هايي قرار داشتند که قابليت ديد را بهتر ميکرد..در روبروي ميز قضات چند صندلي قرار داشت که زنجير هايي به آنها متصل بود دو جوانک کوچک اندام بر روي آنها به همراه زني نشسته بودند ..نگراني و اضطراب در چهره ي زن موج ميزد

قاضي با چند سرفه ي کوتاه در آغاز صحبتش اينگونه ادامه داد...
اهم اهم...خوب همانطور که ميدانيد ما در اينجا جمع شده ايم تا حکم آقايان..رايان مارتين و پيتر بنک..و بانو مارتين به عنوان شريک جرم را صادر کنيم...اشک در چشمان زن حلقه زد..و با صداي بغض آلودي گفت:ما بي گناهيم..نگاه هاي عصبي دو جوان زن را وادار به سکوت کرد....

قاضي با اشاره اي به منشي دادگاه از او خواست که جرايم را نقل کند
منشي از جاي خود برخاست..ساحره اي جوان با موهاي کوتاه مشکلي و عينکي مستطيل شکل..اينگونه شروع کرد:رايان مارتين 25 ساله استفاده از معجون افزايش قدرت در مسابقه ي بوکس ماگل ها...و پاک کردن حافظه ي فردي که او را در هنگام ارتکاب جرم ديده و اشتباه انجام دادن اين ورد که باعث جنون اين فرد شده....رايان با خونسردي تمام گفت::عاقبت فوضولي همينه..و با نگاه غضب آلودي از مرد کوتاه قدو فربه اي که در کنار او بود و به نظر مي آمد وکيل او باشد به حرف خود پايان داد


منشي ادامه داد:پيتر بنک.20 ساله..طلسم کردن سگ رقيب رايان مارتين در مسابقه..و حمله ي سگ به او که سبب جراحات وحشتناکي شده و هم اکنون در بيمارستان سوانح جادويي بستري است...پيتر نگاهي بي محتوا به منشي انداخت و هيچ نگفت
منشي:بانو بريجيتا مارتين به دليل کمک در تهيه معجون ممنوعه قدرت براي پسرش رايان مارتين

زن با زجه ي کوتاهي ...دروووغه..پسر من بيگناهه

منشي بر جاي خود قرار گرفت و قاضي با ضربه اي به ميز ادامه داد:خب جرم ها را شنيديم متحمان دفاعيه اي در نظر دارند....رايان از جاي خود بر خاست:مادرم بي گناهه معجون رو خودم پيدا کردم...
قاضي:از چه کسي گرفتي؟

وکيل از جاي خود بر خاست و از رايان خاست که بر جاي خود بنشيند و ادامه داد....جناب قاضي و حضار محترم اجازه بديد من جريان حقيقي را براي شما بگم
:اين مرد جوان يعني رايان مارتين در 24 جولاي يعني 6 روز پيش اصلا در انگلستان نبوده که بتونه اين عمل رو انجام بده..سکوت شکسته شد ..صداي پچ پچ از همه جا به گوش ميرسيد
بله او در ايتاليا نزد يکي از دوستان نزديکش رفته بوده..

قاضي با خنده ي تمسخر آميري گفت:نکنه ميخواهيد بگيد روحش اين جرم رو انجام داده؟؟؟

نه نه اين کار توسط فردي بسيار شبيه او انجام شده که الآن پشت در دادگاه منتظره..برادرش است..رايان مارتين حتي تا به امروز يک مشت هم به کسي نزده چه برسه به شرکت در مسابقات بوکس!!!

رايان:درووووغه خودم بودم
قاضي:آقاي مارتين اگه سکوت نکنيد و بر جاي خود ننشينيد از دادگاه اخراج ميشيد
رايان با نارضايتي بر جاي خو نشست...

وکيل:همانطور که ميدونيد من وکيل اين آقا نيستم بلکه کارگاه مخفي هستم که در قالب يک وکيل به خانواده ي آنها نفوذ کردم و سر از ماجرا در آوردم...مارتين ها و بلک با چشماني پر از حيرت به مرد نگاه ميکردند ...
رايان با نگاهي عصبي زير لب گفت:مردک پست

مرد ادامه داد:بله در واقع برادر دوقلوي آقاي رايان مارتين يعني آقاي راجر مارتين مرتکب اين جرم شده و بانو مارتين هم هيچ نقشي در اين ماجرا نداشته و جرم ايشون به رايان مارتين تعلق ميگيره...که قبل از سفرش اين معجون رو از همان دوستش در ايتاليا گرفته ..

.قاضي:خوب مدرکي هم داريد؟؟

کارگاه:بله از دادگاه تقاضا دارم آقاي راجر مارتين را به جايگاه احضار کنند...در باز شد و مردي درست شبيه رايان وارد شد.....حيرت تمام دادگاه را فرا گرفته بود...مرد در جايگاه قرار گرفت و هيچ تلاشي هم براي فرار نکرد ...جاي هيچ شکي باقي نبود ..کارگاه پوشه اي را به منشي دادگاه داد..و قاضي اعلام کرد:تا 10 دقيقه ديگه راي دادگاه اعلام ميشه

صداي پچ پچ همه جا پيچيد ...دانش آموزان گريفيندور با نگاه هاي منتظر به ميز قضات چشم دوخته بودند و گاهي کلمه اي بين آنها ردو بدل ميشد..بعد از 10 دقيقه راي داد گاه اعلام شد

منشي صداي خود را صاف کرد و گفت: راجر مارتين..محکوم به حبس در آزکابان تا زماني که فرد مورد ارتکاب به بهبودي کامل برسد...رايان مارتين 15 سال حبس...وپيتر بنک به 20 سال حبس محکوم ميشوند...اورلاندو مونسوري هم جرمشان به وزارت جادوگري ايتاليا براي ساخت معجون ممنوعه ابلاغ ميشود..

و قاضي با ضربه اي به ميز گفت:ختم دادگاه رو اعلام ميکنم

...ماموران وزارت خانه براي بردن مجرمان آمدند اشک هاي مادام مارتين چون سيلابي جاري بود..بچه ها مشغول تماشا بودند که صداي پروفسور آنهارا به خود آورد:وقت رفتنه.وجلسه ي اول اینگونه پایان گرفت


ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#79

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
تق تق تق ... صدای گوشتکوب قاضی در سالن دادگاه شماره ده پیچید ! جمعیت سکوت کردند . قاضی بادی به غبغب انداخت و شروع به صحبت کرد : اوهوم ... اولین جلسه ی بررسی موضوع آزار و اذیت مشنگ های امین آباد رو شروع می کنیم ( ) ! ابتدا از شاکی پرونده تقاضا می کنیم برای طرح شکایت به جایگاه بیان .
مرد لاغر اندامی که شلوار کردی زرد رنگی به پا کرده بود در حالی که خروس قرمزی را زیر بقل گرفته بود به جایگاه آمد : قاسم امین آبادی () هستم و از اون آقا ( به جایگاه متهمین اشاره می کند ) شکایت دارم !
قاضی : می شه لطفا دلیل شکایتتون رو توضیح بدین ؟
قاسم : ایشون ( دوباره به جایگاه متهمین اشاره می کنه ) محصولات یونجه زار منو از بین برد ، این خروس رو هم بی شوهر کرد ! این وسط چهار تا جوجه هم بی مادر شدن .
قاضی : شکایت به جاییه ! من از متهم هم می خوام که به جایگاه بیاد و دفاعیاتش رو بگه! از آقا ی قاسم هم می خوام که احساساتشون رو کنترل کنن .
متهم که جادوگری جوان بود ، به سمت جایگاه آمد . قاسم این شکلی از کنار جادوگر رد شد . جادوگر به طرف جایگاه رفت و شروع به صحبت کرد : این مشنگ با سرو صداهاش منو زله کرده بود ! صدای مرغ و خروس هاش یه لحظه قطع نمی شد . من از دادگاه می خوام که برای یه لحظه چوب دستیمو بهم پس بدین تا اون خروسش رو هم بکشم !
قاضی گوشکوبش را محکم روی میز کوباند و فریاد زد : وقتتون تموم شد ! دادگاه برای اعلام نتیجه 5 دقیقه استراحت اعلام می کنه .
بعد از 5 دقیقه :
قاضی : تق تق تق ، اِهِم . با توجه به دفاعیات متهم و شاکی دادگاه رای خودش رو اعلام می کنه ! متهم به دلیل رعایت نکردن قوانین جادوگری و آزار رساندن به یک ماگل و همچنین از هم پاشاندن یک خانواده ( ) به 4 سال حبس در آزکابان و همچنین پرداخت کلیه ی خسارات به شاکی محکوم می شود ! ختم جلسه !


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#78

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو




سكوتي محض بر جو حاكم بود ، تنها صداي خرت خرت پفك خوردن يكي از بچه هاي خردسال بود كه شنيده ميشد .
قاضي داداگاه كه به نظر كلاه گيسي سفيد رنگ بر سر داشت ، نگاهي به پوشه اي كه در نزديكي اش بود كرد و بعد از گشودن آن با صداي بلند گفت:
- امروز چهارشنبه 2007/07/04 ، ما در اينجا جمع شديم تا به يك جرم رسيدگي كنيم ، جريمي كه از نظر قانون و وزارت مجازات داره ، بخصوص اگر براي تفريح و بدون هيچ دليل مستحكمي صورت گرفته باشه . حالا مجرم رو بيارين !!!

! چند دقيقه بعد !
دو تن از نگهبانان ؛ مردي ميانسال را به زحمت به سمت جايگاه محاكمه ميآوردند ، روي صندلي نشاندند و با افسون " پتریفیکوس توتالوس " وي را آرام ساختند .
قاضي عينكش را كمي جابه جا كرد و گفت:
- آقاي مالفوي ، اين چنديم بار است كه براي جرمهايي مشابه به دادگاه كشيده ميشين !! ... براي دفاع حرفي دارين كه بزنين ؟! .. آيا اونها دليلي براي شكنجه شدن داشتن ؟!
لوسيوس در حالي كه خشم و انتقام در چشمانش موج ميزد ، و دندانهايش را به هم مي فشرد گفت:
- يه مشت گندزاده ؟! ... اونها با خون هاي لجنشون دنيا رو به كثافت خواهند كشيد !... حقه همشون گورهاي دسته جمعيه !!!... شكنجه كردن اونها باعث خوشحالي من و سرورم لرد كبير ميشه !!
قاضي سرش را به نشانه ي تاسف تكان داد و تماشاچيان حاضر در دادگاه را از نظر گذراند و بعد از مشورت با وزير سحر و جادو مشورتي كرد و سپس بعد از زدن چكش ش به ميز گفت:
- بسيار خب ، با اين تفاصير گويا آقاي مالفوي از كرده ي خودشون پشيمون نيستن ! ... ايشون با نظر دادگاه و سابقه ي قبلي كه ماگل آزاري دارن كه 5 سال حبس در آزكابان محكوم ميشن !! ... ختم جلسه رو اعلام ميكنم !!



در همين حال بود كه همگي دانش آموزان وارد كلاس ماگل شناسي خود شدند ، و پروفسور ليلي اوانز با حوصله و دفت به هزاران سوالي كه در ذهن بچه ها بود پاسخ داد !





Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#77

مورفین گانتOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۹ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
از خانه گانت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
مورفین گانت روی یک صندلی با دسته های زنجیر دار بسته شده بود ! او را به جرم طلسم کردن تام ریدل آورده بودند ! قاضی که تا این لحظه حرفی نزده بود بعد از قرات دادخواست توسط منشی اش گفت : « خوب مورفین گانت ، دفاعی از خودت داری ؟ »
مورفین فسفسی کرد : « من اون رو به سزای اعمالش رسوندم ! »
قاضی که فهمید مورفین به زبان مارها صحبت می کند بار دیگر گفت : « تو باعث شدی کهیر های وحشتناکی روی بدن تام ریدل مشنگ زده بشه ! آیا دفاعی داری ؟»
مورفین تقلا کرد که به زبان آنها صحبت کند : « سزا بود برای اون ... کردم ... من ! »
قاضی گفت : « تو به یک بی دفاع حمله کردی ! »
مورفین گفت : « بی دفاع ، گندزاده ! ابله و بی ارزش ! »
قاضی ابرو هایش زا بالا برد و مورفین فهمید دوباره به زبان مار ها صحبت کرده : « بی دفاع نه ... گند زاده ... بی ارزش ... بی عقل »
قاضی گفت : « پس هیچ دفاعی نداری ؟ »
مورفین اینبار حواسش را جمع کرد و به زبان انسان ها گفت :« من کاره درست کرد ! »
قاضی گفت : « پس در مورد شما تصمیم گیری میشه ! من رای میدم بر سه سال آزکابان ! »
همه اعضای هیات منصفه بلند شدند و قاضی گفت : « تصویب شد ! »
<><><><><><><><><><><><><><><>
خودم متهم بودم


حرفی نمونده واسه گفتن

شناسه قبلی من ! پیوز


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#76

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
مردی بر روی صندلی نشسته بود و زنجیر های صندلی او را میخکوب کرده اند.
قاضی روبرویش ایستاده بود.
جمعیتی زیاد در دو طرف سالن دادگان نشسته بودند.
قاضی: اهم اهم.... آقای ماندانگوس فلچر، شما متهم به آزار و اذیت یک پیرزن ماگل و سرقت تمام دارایی او هستید.
ماندانگوس: شما هیچ مدرکی ندارید. بدون مدرک هم نمیتونید منو زندانی کنید.
قاضی: اوه... ما یه شاهد داریم.شاهد پرونده آرتور ویزلی، لطفا به جایگاه شهود تشریف بیارید.
آرتور ویزلی به جایگاه میرورد.
قاضی: آقای ویزلی لطفا تعریف کنید که آنشب چه دیدید؟
آرتور: من آنشب توی وزارت خونه بودم. کشیک بودم. بهم خبر دادند که یک نفر دستگیره در یک خونه رو جادو کرده که 360 درجه بچرخه. منم رفتم درستش کنم.
وقتی به در خونه رسیدم، صدای داد و بیداد یه پیرزن رو شنیدم که از توی اتاق خواب میومد.
بلافاصله توی وزارت ظاهر شدم و با چن تا مامور برگشتم. مامورا ماندانگوسو دستگیر کردند و منم دستگیره درو درست کردم و حافظه پیرزن رو اصلاح کردم و برگشتم وزارت خونه.
ماندانگوس: دروغ میگه...دروغ میگه.
قاضی: آقای ویزلی به ریش مرلین قسم بخورید که جز حقیقت چیزی نگفتید.
- و یک آفتابه مرلین به دست آرتور دادند-
آرتور: به ریش مرلین قسم میخورم که جز حقیقت چیزی نگفتم.
قاضی: با استناد به صحبت های شاهد، متهم - ماندانگوس فلچر- به 12 سال حبث در زیر زمین زندان آزکابان محکوم می شود. ختم جلسه رو اعلام میکنم.
دو دیوانه ساز ماندانگوسو میبرند.
جمعیت به سمت در خروج میروند.


عاقلان دانند...


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۶
#75

طلا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۴ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۱۱ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹
از khabgahe grifendor
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
دادگاه ساکت ساکت بود انگار هیت منصفه وحشت زده بودند.فاج با چکش به ارامی به میز کوبید و اعلام کرد:متهم رو بیارین
7 دیوانه ساز در حالی که دور مردی(که با ردای سیاه و کلاه داری که کلاهش را تا زیر چانه پایین اورده بود و تا حدودی شبیه خود دیوانه سازها بود)را گرفته بودند وارد دادگاه شدند.
بچه هایی که از هاگوارتز اومده بودند وحشت کرده بودند هری از وجود دیوانه سازها راضی نبود حتی مالفوی هم نمی توانست هری را به خاطر دیوانه سازها مسخره کند(مالفوی برای سال 7 تحصیل به هاگوارتز برگشته بود)
فاج در حالی که صدایش اشکارا می لرزید گفت:متهم تام ریدل با لقب اسمشو نبر ..اه ....چیزه یعنی ولدمورت به جرم ماگل ازاری در این دادگاه حضور دارد که البته در دادگاه های دیگر به اتهامات دیگر او رسیدگی می شود.
(ولدمورت چند روز پیش توسط ودی مد ای و چند نفر د دیگر از اعضای محفل دستگیر شده بود)
فاج در حالی که تا حدودی ارامش خود را بدست اورده بود ولدمورت را مورد خطاب قرار داد و گفت :طبق امار بدست امده شما از همان کودکی به چند کودک ماگل اسیب رسانده اید و پس از فارق التحصیل شدن از هاگوارتز به ماگل ازاری خود ادامه داده اید در این راه از رابط های بیجان هم استفاده کرده اید و مرگ خوارانتونم به این کار تشویق کرده اید و هم چنین عدهای را با استفاده از طلسم فرمان به این کار وادار کرده اید طبق امار بدست امده شما تا امروز به 30058436025 ماگل اسیب رسانده اید و بعضی از انها از جمله پدر خود را به قتل رسانده اید ایا اتهامات خود را می پذیرین؟
صدایی از زیر کلاه سیاه مرد خارج شد که می گفت:بله من از ماگل ها متنفرم و از ماگل پرستهایی مثل شما در ضمن این عددی که گفتین نصف ماگلهایی رو هم که من ازار دادم نیست.
فاج گفت:باتوجه به اعتراف متهم حکم را صادر می کنم:
ازکابان تنبیه مناسبی برای شما نیست شما 2 راه دارین:
1-با توجه به اینکه تمام هورکراکس های شما توسط اعضای محفل از بین رفته ما می تونیم همینجا شما رو بکشیم
2-شما قول شرف دهید که هرگز ماگل ازاری نکنین و سپس به ازکابان بروید
ولدمورت با تحکم جواب داد:2را انتخاب میکنم
کسی تعجب نکرد چون همه می دونستن ولدمورت هر چیزی را به نابودی ترجیه می دهد.
فاج از جای خود بلند شد زنجیر از دستان ولدمورت کنار رفت و او هم بلند شد دیوانه سازها عقب رفتند.ولدمورت کلاهش را برداشت (همه از دیدن چهره ی او وحشت کردند.)برگشت و به هری نگاه کرد هری هم به او نگاه می کرد اما دیگر جای زخمش نمی سوخت.
مودی به عنوان شاهد امده بود تا شاهد قول شرف ولدمورت باشد.مودی چوبدستی خود را روی دست فاج و ولدمورت گذاشت اما با یک لحظه غفلت مودی ولدمرت با دست دیگرش چوبه را از مودی قاپید و به طرف هری برگشت اما هری را اماده با چوب دستی در دستش دید و قبل از اینکه بتونه کاری کنه هری با تمام وجو فریاد زد:اوادا کداورا
.
.
.
جسد ولدمورت روی زمین افتاده بود.هری باور نمی کرد که توانسته اواداکداورا را در مورد کسی به کار بگیره (برای اولین و اخرین بار)

تذکر:پس از دستگیر شدن ولدمورت و پیروزی محفل دیوانه سازها دوباره برای وزارتخونه کار می کردند








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.