هیچکس توانایی حرف زدن ندارد...اتفاقی مهیب درتالار بوقوع پیوسته است،گریفی های بوقی وهمچنین اسلی های بوقترازآنها-همتونو میکشم
-به اوخیره شده اند!
به اوکه باخشانت هرچه تمامتردرحال تماشا کردن انهاست وقیافه اش خیلی مخوف شده
او:
ملت:
اودرحالی که به همه چشم غره میرودبه مانتیه خیره میشود
-هوم!(نشان از خشانت دارداین هوم)
-مانتی این آقاهه بمن نظربوق داره بزن بکشش!!!
مانتیه اندکی حیرت میکندچون مانتی دربغل همون آقاهه قرار دارد:
-عمولرداومده عروسی مانتی؟مانتی عمولردکچل رودوست داره!!!
لردسیاه که بطورخاصی عصبانی است به ملت گریفی خیره میشودوبعدبه مانتیه خیره میشود:
-تودیگه چی هستی؟!
-به مانتیه توهین شد!!!
لردیکی محکم میزنددرگوش مانتیه ومانتیه بسان لواشک به دیوارمیچسبد:
ملت اسلی:
ملت گریف:
بلاتریکس درحالی که بشدت عصبانی است به سمت لردمیاید ورودولف رابه دنبال خودش میکشاند:
-لردهمش تقصیراین بابای بی عرضشه که این بچه به راههای خطارفت...بکشش!!!
لردیکمی به قیافه بلا,بعدبه قیافه رودولف وبعدبه قیافه ملت موزمولک گریفی خیره میشودوبعددونفرراهمینجوری دورهم باشیم خوش میگذره میکشدواینجوری خشانت وی به همه بشدت ثابت میشود
-خیلی دلم میخواهدبدانم مانتیه ازکجاآمده!!!
-مانتی داشت توحیاط راه میرفت...گریفی اومدگفت مانتی زن میخواد؟مانتی گفت میخوام بعدمانتیه اومد...مانتی مانتیه رودوست داره!!!
بلاتریکس بابیل بطرف مانتیه حمله میکندولی توسط رودولف نگهداشته میشود:
-توغلط میکنی دختره بوقی!!!
لردوی رانگهداشته به رودولف اشاراتی میکندوهردوبه خارج از تالارمیروند:
-آخجون الان میمونن پشت درمیخندیم!!!
-----اندکی بعد------
ملت گریف وملت اسلی درحال بازی کردن هستند:
ملت گریف:هیپوگریف؟
ملت اسلی:پر!
ملت گریف:اژدهای نورماندی؟
ملت اسلی:پر!
ملت گریف:لردشماها؟
ملت اسلی:کروشیو!
ملت گریف:
درهمین احوالات درب تالارگریف بشدت منفجرمیشود ولردورودولف جلوی درب ظاهرمیشوند
ملت گریف:
-سرورم من که به شماگفتم این دربش عین درب اسلی رمز داره!!!
-اینجوری راحتتره!!!
لرداندکی به مانتیه که رسمادرحلق مانتی رفته نگاه میکند وبعدچوبدستی اش رابه سمت مانتیه میگیردوشلیک میکند!
-تبدیلیوس!!!
درهمین لحظه نوری نارنجی خالخالی-
-ازچوبدستی لرد خارج میشودوبه مانتیه برخوردمیکند...نوری نارنجی خالخالی وی رادربرمیگیرد...نفس همه درسینه حبس شده،چرالرد مانتیه راجادوکرد؟یعنی چه بلایی به سرمانتیه میاید؟مگرلرد بلابه دورمرض داشت؟!
نورهای نارنجی خالخالی کناررفتندوبناگاه روبروی آنهاچیزی عجیب ظاهرشد...یکی جیغ کشید،یکی غش کرد،یکی سکته کردملت بلافاصله وی رادفن کردند،یکی زدخودشو کشت،یکی بغل دستی خویش رابغل کردبلافاصله کشته شد-چون بغل دستش بلاتریکس ایستاده بود-وهمه باحیرت به چیزی که مانتیه به وی مبدل شده بودخیره شدند:
-چی؟
روبروی آنهاکسی ایستاده بود...اوکسی نبودبجز...
ادامه بدهید...توجه داشته باشید مانتیمورت فقط 4سالش است بوقیها واگرگیزربدهیدسروکارتان باستادآسلام وحاجی کالین است!!!