لرد با دیدن این صحنه واقعا حالش بد شد.
-نه...شماها چیکار دارین میکنین؟جلونیایین..میکشم همتونو...آواداکداورام آماده اس....کافیه یک قدم دیگه جلوتر بیایین...آوادا....
لردفرصت نکردجمله اش را تمام کند.دستش را روی قلبش(یا جاییکه اصولا باید قلب میبود)گذاشت و روی زمین افتاد.
ملت اسلی سراسیمه بطرف لرد دویدند.
رودولف درحالیکه مانتی از موهایش آویزان شده بود با ترس و لرز سرش را روی قلب لرد گذاشت.
-دیپ دیش...دیپ دیش...دیپ دیریش....تلق..تولوق..بمب..
-اینجا به جز صدای تپش قلب هر صدایی میاد. به نظر من لرد سکته کرده.
بلاتریکس مانتی را به همراه یک دسته مو از سر رودولف جدا کرد.
-نه..به نظر من شوکه شده.چشماشو بین..بازه.
بلیز اشک ریزان چشمان لرد را بست.
-ای..لرد...سرورم..ارباب جان...زنده ای؟هورکراکسی چیزی نداری تو جیبت؟
لرد عکس العملی نشان نداد.
ملت اسلی متوجه بودند که در صورتیکه بلایی به سر لرد بیایید با ملت مرگخوار طرف خواهند بود.
مانتی از فرصت استفاده کرد و یکی از پاهای لرد را تا زانو درسته قورت داد و بلافاصله دچار حالت تهوع شد.
..
-ماااااااامااااان....
بلاتریکس پای لرد را از دهان مانتی خارج کرد.
-عزیزم چند بار باید بهت بگم اول جورابشو در بیار.میکروب داره.
بلیز قلب و مغز و فشار خون و قند و چربی خون لرد را کنترل کرد.
- من که سر در نیاوردم..تنها راهش اینه که فورا ببریمش سنت مانگو..
بلاتریکس پای بلیز را به مانتی نشان داد.
- چی داری میگی؟سرمونو بندازیم پایین بریم سنت مانگو بگیم ببخشید لرد سیاه حالش بده.کمی سکته کرده یا یه همچین چیزی.میشه معاینه اش کنین؟
آناکین به لرد نگاهی کرد.
-به نظر من همینجا هم میشه معالجه اش کرد..
-منظورت پامفریه؟اون جز دو سه تا گل و گیاه چیزی بلد نیست.میزنه لرد جامعه رو میکشه.
-نه منظورم پروفسور اسنیپه..اون معجون ساز فوق العاده ایه..حتما میدونه باید چیکار کنه.
بلیز که در حال فرار از دست مانتی بود فریاد زد:نه...نمیشه.پروفسور اسنیپ معلوم نیست این وریه یا اون وری.محفلیه یا مرگخوار.
بلاتریکس به آناکین کمک کرد که لرد را از روی زمینبلند کند.
- فعلا که این وریه..یعنی طرف ماست..تا فرصت هست باید ببریمش پیش اسنیپ..ولی مشکل اینجاست که چطوری؟؟؟
ملت اسلی:
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۳:۲۱:۰۵