هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور & راونکلاو


صدای پرندگان از صبح زود به گوش میرسید ... محیط هاگوارتز کاملا ساکت بود ... اگر صدای پرندگان به گوش نمیرسید همه فکر میکردند کسی در آن ناحیه ساکن نیست .

صدای فریادی از نزدیکی به گوش رسید ... هر لحظه صدا بلندتر میشد . گویا یک نفر داشت بر سر تعدادی فریاد میزد .

کم کم چهره ی دختری از دور پیدا شد که از خشم قرمز شده بود ولی همچنان داد میزد ... انگار بر سر چوچانگ یک دیگ آب جوش ریخته بودند ... او همچنان فریاد میزد و میگفت:
_چطور ممکنه آخه ... من از دست تو چی کار کنم کورن ؟؟؟ بهترین کار اینه که فردا بری برای خودت یک جاروی نو سفارش بدی !!!
کورن با چهره ی ناراحت گفت:
باشه خب من 1000 بار گفتم که می....
صدای کورن در میان جیغ های چوچانگ گم شد ...
_اگر جارو گیرت نیاد چی ؟؟؟ با یک مهاجم کمتر چی کار کنم ؟؟؟
صدای داد فریاد او همچنان ادامه داشت تا اینکه از زاویه دید دوربین کنار رفتند ....

**زمین کوییدیچ**
***رختکن گریفیندور***

همه ی افراد با خیال راحت داشتند کارهای خودشون رو میکردند بدون اینکه از اتفاقاتی که قراره براشون بیفته خبری داشته باشند ... استر سریع وارد رختکن میشه و میگه:
بریم که دیر شد !!!
همه به دنبال او وارد زمین شدند ... به محض وارد شدن انها فریاد شوق زمین رو پر میکنه .... استر به سمت چو رفت ولی چو جلو نیامد ... در عوض داور بازی از آسمان به زمین فرود آمد و گفت :
یکی از بازیکنان تیم حریف هنوز نیومده !!!
استر با شنیدن این جمله با خوشحالی به سمت اعضایش برگشت و گفت:
فکر کنم بردیم . چون یکی از اعضای تی.........
سوت داور به صدا در آمد ... کورن اسمیت همراه با جارویی قدیمی داشت به داخل زمین میدوید !!!
چو با دیدن کورن خوشحال شد ولی با دیدن جاروی آن به شدت ناراحت شد !!! چون جارو یکی از جاروهای مدرسه بود ... !!!

چو اومد فریاد بزنه ولی داور زودتر فریاد زد و گفت:
کاپیتانا با هم دست بدن !!!

استر با چو دست داد و تمام اعضای تیم ها به آسمان پرواز کردند ...انگار آسمان منتظر پرواز آنها بود ... چون به محض پرواز آنها ابرهایی عظیم و سیاهی آسمان را پوشاند و بارانی گرفت که در آن موقع و در آن فصل غیر ممکن بود و عجیب !!!

در عرض 3 دقیقه همه ی اعضای تیم آنقدر خیس شده بودند که وزن آنها بر روی جاروهایشان تاثیر گذاشته بود ... صدای گزارشگر که لی جردن بود به زحمت به گوش میرسید ....

_حالا جسیکا صاحب توپه !!! با سرعت جلو میره .... اوه اوه چه وضعی ... بلاجری از طرف چو به سمت اون فرستاده شد که باعث شد کوافل رو رها کنه ... حالا بازی در دست تیم راونکلاو هستش ... عجب حمله ای ... همه ی اعضای تیم حتی دروازبان داره حمله میکنه ...

اعضای تیم گریفیندور در جا خشکشون زده بود !!!

_باستر به لاوین ... لاوین به باستر ... باستر به کورن ... اوه ...

کورن به سمت زمین متمایل شد ولی در نزدیکی زمین خودشو بالا کشید ...

_نزدیک بود سقوط کنه ... در این ور زمین هدویگ با دروازبان تک به تک اند ... عجب کار جالبی ... دروازه رو رد کرد ... اوه اوه ... گل ... گل برای گریفیندور ... 10-0 ..... اون دروازه رو رد کرد و پاس به عقب خوبی که برای لارتن داد باعث شد به گل برسن !!!

*30 دقیقه بعد*

هوا واقعا بدتر شده بود ... باد هم اضافه شده بود و باعث شده بود کنترل بازی واقعا بهم بریزه !!!

_حالا کورن صاحب کوافله ... میاد سمت یار خودشون لونا ... باید اونو رد کنه ... نه ... باور نکردنیه ... کورن با لونا برخورد کرد ...

لونا از روی جارو به سمت زمین سقوط کرد ولی به وسیله ی جادوی پروفسور مک گونگال که به خاطر هوا درست شده بود خیلی نرم با زمین برخورد کرد ... !!!

چو با سرعت به سمت کورن میره و میگه:
چرا این طوری کردی ؟؟؟ من چی کار کنم با یک یار کمتر ؟؟؟

کورن دستی به سرش میکشه و میگه:
من از قصد نرفتم سمتش ... جارو رفت ...

*دقایقی بعد*

_کورن به سمت جلو میره و از بلاجری که استر به سمتش میفرسته جا خالی میده ... تک به تک هستش ... باید گل شه ... خدای من !!!

کورن با شدت با دامبل برخورد کرد .... توپ گل شده بود ولی هیچ کس به گل شدن توپ توجه نمیکرد ... این بار دوم بود که کورن کنترل جارو از دست داده بود ولی ایندفعه به ضرر گریفیندور شد !!!

دامبل هماننده لونا سقوط کرد و نرم بر روی گل و لای زمین فرود آمد ...

همه ی اعضای تیم به داور نگاه میکردند ... کورن یا باید اخراج میشد یا باید بازی متوقف میشد تا جاروی اون مورد بررسی قرار بگیره !!! ولی بازی ادامه پیدا کرد ...

*باز هم دقایقی بعد*

_اوه خدای من .... چرا کورن با دم جارو به استر ضربه زد ... این خطاست داور ... این طور بازی کردن درست نیست !!!

استر نیز هماننده بقیه سقوط کرد ....

دیگه این بار شوخی نبود ... حتی خود چو در هوا ایستاده بود ... اگر به همین وضع پیش میرفتند هیچ بازیکنی برای هیچ تیمی باقی نمیموند ...

سوت داور به صدا در آمد و او به همه اشاره کرد که فرود بیان ...

بازی به پایان رسیده بود ...


همه ی اعضای تیم به غیر آن دسته که سقوط کرده بودند به سمت تالارهای خود رفتند ...

*چند روز بعد*

اعلامیه ای بر روی تابلو نصب شده بود که در داخل آن نوشته شده بود :

جاروی کورن اسمیت جزو جاروهای مدرسه بوده است ولی آن جارو جزو جاروهای خراب مدرسه بوده که به دلیل فراموش کاری آقای فیلچ جزو جاروهای سالم قرار گرفته ... به همین دلیل مسابقه دو تیم دوباره برگزار میگردد !!!

باور نکردنی بود ؟؟؟ آن همه سختی ؟؟؟ آن همه سقوط ؟؟؟ به خاطر فیلچ ؟؟؟


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۲۰:۱۴:۲۷

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
Griff VS Ravenkolah

تذکر : من از این ژیگول بازیا و رنگی کردنا بلد نیستم داور جان شما زیر سیبیلی ردش کن!

صبح ِ روز ِ بازی، رختکن ِ گریفیندور===

- آلبوس می خوای کمکت کنم؟
- منظورت چیه؟ یعنی می گی من نمی تونم خودم لباس کوییدیچمو بپوشم استرجس؟ چطور جرات می کنی؟!
- نه نه منظورم این نبود ... فقط خواسم کمک کنم!
استرجس به یه سمت دیگه میره و زیر لب می گه : از خود راضی ... ایشالا ...
به محض گفتن این حرف "آآآآآآآآآخ" بلندی شنیده می شه!
آلبوس در حالی که کمرشو گرفته روی نیمکت می شینه و سعی می کنه لباسی که به طرز عجیبی باهاش گره خورده رو از تنش جدا کنه!


رختکن ریون، همان زمان!(سجع و این صحبتا!)===

آوریل و چو در حال جر و بحث هستن و دو سر گیتاری رو گرفتن و هی این بکش هی اون بکش!!
-ولش کن.
- اینو نباید بیاری تو زمین حواست پرت می شه
- نه خیرم این گریفیا خیلی بی بخارن من با فوت هم می تونم بهشون گل بزنم.
- ولی به هر حال تو نباید اینو بیاری تو زمین.
آوریل گیتارو ول می کنه و یه گوشه می شینه و با گریه می گه :
- اوهو اوهو ... هر چی رو که دلت می خواد ازم بگیر اما گیتارمو ازم نگیر ... اوهو اوهو

چشمای چو برق ِ عجیبی می زنه!

اتاق داوران، باز هم همان زمان===

- این اسنیچه رنگش رفته دیگه طلایی نیست .
- خب چی کار کنیم؟
- من می گم بیا رنگش بزنیم!
- کو رنگ؟!
- من یه ماژیک نارنجی تو جیبم دارم
-

دقایقی بعد===

تیمها و داوران داخل زمین می شن ... توپها رها می شن و بازی شروع می شه ... کورن اسمیت کوافل رو می گیره و پاس می ده به آوریل ... آوریل گیتار می زنه و به کوافل توجهی نداره ... کوافل از اون رد می شه و به هدویگ برخورد می کنه و لای یراش گیر می کنه!

مری : هدی بندازش.
چو : هدویگ بدش به من
مری : من شوورتم
چو : من زنتم!
مری :
چو :

لحظاتی سکوت برقرار می شه و بعد مری و چو به سمت همدیگه حمله ور می شن... هدویگ هم دچار یاس معنوی می شه و با نوک می کوبه وسط کوافل و کوافل پنچر می شه و خودش هم سقوط می کنه.

جماعت ریونی برای جدا کردن چو و مری به سمتشون می رن و گریفی ها هم به سمت هدویگ که روی زمینه میرن و داورها هم به سمت کوافلی که پنچر شده ...

===

هدویگ به آرومی چشمهاشو باز می کنه و به اطراف نگاه می کنه ... پنچ چهره ی آشنا رو بالای سرش می بینه ... به سختی سرش رو می چرخونه و لارتن رو می بینه که کمی اونطرف تر داره با چیزی توی دستش بازی می کنه.
هدویگ :
همه به سمت لارتن برمیگردن و اسنیچ رو می بینن که در دستای لارتنه.
لارتن : قربونش برم از وقتی رنگ نارنجی بهش زدن خیلی ماه شده!
ملت به سمت لارتن هجوم می برن و به زور اسنیچو از دستش می گیرن و می چپوننش لای پرای هدویگ و داورو صدا می کنن.

داور سوت رو می زنه و گریف برنده ی بازی می شه و همه ی طرفداران ِِ گریف خوشحال می شن و تیم هم در شادی غرق می شه... البته غیر از لارتن که اسنیچ ِ نارنجی ِ مامانیشو از دست داده و داره گریه می کنه!!!

و یکی دیگه از قصه های کوییدیچی به پایان رسید!!!
====

هری پاتر کتاب رو بست ... نگاهی به فرزندش انداخت و بعد از اینکه مطمئن شد به خواب رفته از اتاق خارج شد و برای راز و نیاز به جینی ویزلی در اتاق خواب خودشون پیوست!




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ریون و گریف؟ گریف و ریون؟ مسئله این است!

رختکن گریفیندور

- بشین، پاشو! بشین، پاشو! بشین،...

استرجس که کلی از کاپیتان شدنش ذوق زده شده برای اثبات خفن بودنش با خشانت تمام ملت گریفی رو وادار به بشین پاشو میکنه!

بازیکنای گریف خسته، با دلای شکسته هی میشینن پا میشن...و به این فکر میکنن که واقعا چی باعث شده استر رو کاپیتان کنن!

رختکن ریونکلاو

ورنون داره از یه سوراخ رو دیوار رختکن خودشون توی یه سوراخ رو دیوار رختکن گریفو دید میزنه!!

ورنون: هووی چو کاپیتان اینا خیلی خشنه....تو چرا خشن نیستی!؟
چو: من...من...
در یک حرکت انتحاری چو لباساشو پاره میکنه و لباس کاراته و کمر سیاهش از زیر نمایان میشه...پاش میره هوا و در یک ثانیه ورنون میچسبه به دیوار!

سوووووووت!

با صدای سوت داور هر دو تیم با کلی ابهت و بزرگی و اینجور چیزا میان تو زمین...چو و استر با حالتی خبیثانه به هم چشم دوختن!!

- کاپیتانا با هم دست بدن!

چو و استر میرن جلو و خیلی آدمانه(!) دست میدن و برمیگردن!



دوباره با صدای سوت ملت میرن که سوار جاروهاشون بشن! به طرزی خارق العاده ورنون دورسلی ماگل از همه زودتر بالا میره! ورنون که خودشم ذوق کرده از اون بالا هی واسه پایینیا دست تکون میده! اینور ملت موندن که آخه پست تا چه حد غیر هری پاتری، تا چه حد خارج از کتاب! غافل از اینکه خود هری پاتر داره از بین تماشاچیا جاروی ورنون رو با وینگاردیوم له ویوسا کنترل میکنه!!

کوافل پرتاب میشه، هدویگ پرپر زنون کوافلو میگیره تو دهنش و میره که پاس بده به جسی، ولی در این لحظه آوریل گیتارشو از تو جیبش در میاره (نکته تبلیغاتی: انواع رداها در اندازه جیبهای متفاوت! جیبهای همه چیز حمل کن! با دو گالیون صاحب رداهای جیب دار شوید!) و کوافلو با ضربه گیتارش پرت میکنه به کورن که نزدیک دروازه خودشونه!

کورن که کلی ذوق کرده از همون فاصله دور توپو میندازه به دروازه گریف...آلبوس بلافاصله کل ریش و پشمشو میپیچه به حلقه ها و با آرامش خاطر منتظر رسیدن کوافل میشینه...کوافل میخوره به ریش ها و بخاطر خاصیت کشسانی ریش ها برمیگرده طرف کورن!

کورن با دیدن جسم قرمزی که با سرعت بیشتر از بیشترین سرعت جاروش (!) به طرفش میاد سکته میزنه و از جارو پرت میشه پایین...کوافل از جاروی کورن میگذره و تا باتیلدا بفهمه چه خبره وارد حلقه وسط میشه!

تماشاچیا از این حرکت غیر جسورانه(!) کورن به خشم میان و چو و لونا چون خیلی مدافعای مردمی ای هستن در راستای همگام بودن با ملت فرت و فرت بلاجرا رو پرت میکنن طرف کورن! سینسترا و استرجس هم برای اینکه کم نیارن از این ور بلاجرا رو میگیرن و در راستای کمک رسانی پرت میکنن به چو و لونا!

در این بین دکتر فیلی باستر که میبینه هیشکی حواسش نیست یواشکی سرخگونو برمیداره و میره طرف دروازه گریف!
اینور لارتن منتظره ببینه بلاخره نویسنده کی میخواد اسمشو تو پست بیاره! و چون نویسنده عمرا این حرفا حالیش نیست خودش دست به کار میشه و میره طرف فیلی باستر!

فیلی: هووم...نارنجی!؟
لارتن: پس چی فکر کردی!

فیلی باستر دستشو میکنه تو جیبش و یه پارچه نارنجی رنگ در میاره (رداهای جیب دار – جیبهای همه چیز دار(!) اینبار فقط یک گالیون و شیش نیکل! )
چشمای لارتن با دیدن رنگ نارنجی حساسیت پیدا میکنن و لارتن به بیماری نارنجی کوری(!) مبتلا میشه...و فیلی باستر با کمال آرامش و اطمینان به طرف آلبوس میره!

فیلی توپو پرتاب میکنه و در عین حال کلی هم فشفشه و ترقه و از این جور چیزای ساخت خودش منفجر میکنه! آلبوس که احساس جوونی بهش دست داده بود با دیدن ترقه ها ذوق زده میشه و دروازه رو فراموش میکنه...کوافل یکراست وارد یکی از حلقه ها میشه!



بالای زمین!
ورنون که چشم پتونیا رو دور دیده داره دور و بر مری میگرده بلکه بتونه توجهشو جلب کنه! ولی مری چون خودش نامزد داره و اصلا خیانت کار نیست و کلی بچه خوبیه اصلا بهش توجه نمیکنه!

یدفعه مری اسنیچ رو میبینه و مثل برق و باد میفته دنبالش!
ورنون: هی خانوم کجا کجا!؟

بین تماشاچیا هری که داشت جاروی ورنون رو کنترل میکرد اسنیچو میبینه!! چوبدستیشو به طرف اسنیچ تکون میده...نتیجه این میشه که چوبدستی میره تو بینی رون ویزلی و جاروی ورنون هم میخوره به جاروی مریدانوس!

در همان لحظه صدای نخراشیده ای در گوش هری گفت:
- هری...هرمیون...
هری سرش را برگرداند و صورت ریش دار عظیم هاگرید را بین دو صندلی دید. او آهسته زمزمه کرد:
- بچه ها، می شه با من بیاین؟ همین الان که همه سرگرم تماشای مسابقه ان؟
هری گفت:
- اِ نمیشه صبر کنی، هاگرید...تا مسابقه تموم بشه؟
هاگرید گفت:
- نه، هری، نه. باید همین الان بیاین که بقیه حواسشون پرته...خواهش میکنم...
هری از زمانی که هاگرید به مدرسه برگشته بود او را از فاصله به این نزدیکی ندیده بود. چهره اش واقعا اندوهگین به نظر می رسید. هری بلافاصله گفت:
- البته، البته که میایم.

هری و هرمیون پا میشن برن دنبال هاگرید که با گراوپ آشنا بشن و کتاب پنج شکل بگیره!(تیکه هری پاتری...هری پاتری تا اید حد!) در نتیجه جاروی ورنون از کنترل هری خارج میشه و ورنون درست در لحظه ای که دستشو دراز کرده بوده که اسنیچو بگیره سقوط میکنه!!!

به این ترتیب گریفیندور مسابقه رو میبره و ریونیا یاد میگیرن که هیچگاه نباید به یک ماگل جارو سوار اعتماد کرد!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۵۳ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
مسابقات ( مسابقه؟ ) بين ريونكلاو و گريفيندور همي!

شاخك هايش را تيز كرده بود و داشت به هدفش نزديك و نزديك تر مي شد با اطلاعاتي كه به دست آورده بود مي توانست پيروزي گريفيندور را قطعي كند و آن وقت به آرزويش مي رسيد : چاه فاضلاب دستشويي خصوصي ترجيحا دخترانه ي گريفيندور ناگهان يك شي درست بالاي سرش نظرش را جلب كرد ... قلب كوچكش تند تر از هر سوسك ديگري مي تپيد ... گير افتاده بود ... شي با شتاب نزديك و نزديك تر و بزرگ و بزرگ تر مي شد ... اين تصوير خاطره اي را به يادش آورد ... هنگامي كه درون تخم بود مادربزرگش كه ملكه ي سوسك ها بود برايش داستان هايي از دمپايي كه سلاح سرد دشمنانشان بود گفته بود داستان هايي كه همگي بوي خون مي داد!‌... اين شيئي كه هر لحظه بزرگ و بزرگ تر و نزديك و نزديك تر مي شد خودش بود : دمپايي
-------------- اندكي قبل ------------------------

چو : خب ... بايد درست يادتون باشه كه حريفمون قوي ترين تيم هاگوارتز بعد از ريونه پس بايد خيلي خوب حواستون رو جمع كنين! ... ما خيلي خوب تمرين كرديم پس نبايد از چيزي نگران باشيم!
باتيلدا : ااا دروغ تو روز روشن؟! ... ما كه هيچي تمرين نكرديم ... يادت رفته؟! .. همين ديشب بود از مسافرت برگشتيما! ... يادت نيست؟!
چو با صدايي كه خودش فكر مي كرد آرومه گفت : هيسسسس بابا اين جا پر از دوربين مخفيه حالا لو نده ديگه! ... ما تمرين نكرده هم مي بريمشون!
آوريل : هه ... به همين خيال مي باشيم تا ببينيم راست مي گي يا نه!
چو : ببينم آوي تو مگه خودت نبودي كه گفتي بريم مسافرت؟! ... حالا شاكي هم شدي؟! ... عجب رويي داري تو بابا!
آوريل : بابا خودتي!
چو : آينه!
آوريل آينتو شيكستـ ...
كورن كه با شور و شوق به اين گفت و گوي هيجان انگيز گوش فرا سپرده بود ( فرا داده يا فرا سپرده؟! ) ناگهان حركت سايه اي سياه توجهش را جلب كرد ... ابتدا فكر كرد توهم نوشيدني كره اي كه ديشب خورده بود هنوز از بين نرفته ولي بعد وقتي همون سايه ي سياه رو ديد كه به ديوار چسبيده و شاخك هاش رو با آهنگ كل كل آوي و چو مي رقصونه!‌ ... در حالي كه سعي مي كرد كنترل خودش رو حفظ كنه و جيغ نزنه جلو رفت و دمپايي ( !! ) اش رو در اورد و خواست بدون سر و صدا روي سوسك بكوبه ... ولي سوسك چابك تر از اين حرفا بود و خيلي سريع به پرواز در اومد ....

---------- كمي آن سو تر ------------------

آوريل : هي چو ... اون چيه افتاد رو سرت؟!
چو : ا ... زرنگي؟! ... اون چيه رو لباس تو ريخته؟!
آوريل : بابا جون اسكل نيستي يه چي افتاد رو سرت كه شبيه ... شبيه ...
چو : اسكل خودتي!
در همين لحظه سوسك كه تعادل خودش رو روي موهاي لخت و ليز چو ( ليز بود چون هر چي روغن ته موتور جاروهاشون مونده بود خالي كرده بود روش ) از دست داده بود روي صورت چو افتاد ...
چو : هووووووووي آوي نامرد اين چيه انداختي رو صورتم؟!
آوريل به همراه بقيه ي اعضاي تيم :‌جيـــــــــــــــــــــــــغ
و در حالي كه جيغشون هر لحظه بيشتر اوج مي گرفت از رختكن خارج شده و به داخل زمين كوئيديچ فرار كردن!

صداي گزارشگر ورزشگاه : بله ... و حالا اين اعضاي تيم ريونكلاو هستن كه با شور و شوق و داد و فرياد يا همون جيغ خودمون وارد زمين مي شن! ... هوووم .... ولي كاپيتان تيم در بينشون ديده نمي شه ... بله ... بله ... اين همون كاپيتان تيمه كه وحشت زده در حالي كه سر و موهاش رو تكون مي ده بيرون مي دوه! ... اين ديگه چه نوع جلب توجهه؟! ... از چو انتظار بيشتري ....

چو : آوريل نامــــــــــــــــــــرد مي كشمت!
آوريل : به جون مادرم من بي گناهم!!

--------------- در رختكن گريفيندور ------------------------

استر : پس چرا اين سوسكه نيومد؟!
لارتن : احتمالا داره مياد ...
جسيكا :‌ آخه الان بايد بريم تو زمين داره ديرمون مي شه
دامبلدور : ولي آخه ما رو اطلاعات اون سوسكه حساب كرديم! ... اين جوري شانس بردمون خيلي كم تره ... فقط يه ذره ديگه صبر كنيم شايد اومد!!
هدويگ : ههه ... اشكالي نداره ... بدون اطلاعات اون بازم مي تونيم ببريمشون ... همچين تيم مالي هم نيستن! ... تازه دستشويي گريف چه دخترونه چه پسرونه مال خودمه ... سوسك ديگه كيه ديگه!

---------------- دو دقيقه بعد -------------------------

صداي گزارشگر از خارج از رختكن : بله با اشاره ي داور متوجه شديم كه اگه تا ده ثانيه ي ديگه اعضاي گريفيندور وارد زمين نشن بازي با برد ريونكلاو به ثبت مي رسه ... شمارش آغاز مي شه : 1 ...
استر : حالا چي كار كنيم؟!
- 2
دامبل‌‌ : يه كم ديگه صبر كنيم ...
- 3
مريدانوس : داره ديــــــــر مي شه ...
- 4
سينيسترا : آخه سوسكه يعني چه بلايي سرش اومده؟!
- 5
هدويگ : فوقش مرده ديگه ... چه بهتر ... بياين بريــــــم!
- 6
همه ي اعضاي تيم :
- 7 ... بله اعضاي گريفيندور بالاخره تصميم گرفتن كه وارد زمين بشن ...

اعضاي گريفيندور و ريونكلاو روبروي هم روي زمين جايگيري كردن و با سوت داور بازي آغاز شد ...
چو چانگ : بچه ها بپريـــــــــن
ورنون : برو بابا چي رو بپريم؟! ... مگه بي كاريم؟! ...
چو : بپر ...
ورنون : نه نمي پرم
- بپر
- نه نمي پرم!
- اصلا به من چه؟! ... نپر ...

گزارشگر : بله بله ... اين سرخگونه كه در دستان دكتر فيلي قرار داره .... جاروي دكتر بيش تر از يك كيلومتر در ساعت نمي تونه سرعت بگيره ... پس بله اين جسيكاست كه توپ رو مي قاپه و به سمت دروازه ي ريون مي ره ... چو و لونا بلاجر رو به هم پاس مي دن و به سمت جسيكا مي رن ... لونا با ته جاروش به جاي چماق به بلاجر ضربه مي زنه و اون رو به طرف جسيكا مي فرسته ... جسيكا خيلي سريع كوافل رو به هدويگ پاس مي ده و بله ... هدويگ با سرعت هر چه تمام تر به سمت دروازه ي ريون مي ره ... عجيبه هيچ كوافلي به سمتش شليك نمي شه ... مدافعان ريون خودشون رو زدن به كوچه ي هري چپ! ...
هدويگ رو به جمعيت :
استرجس : آقا يعني چي؟! ... قبول نيست ... چرا هيشكي اينو نمي زنه؟! ...
و بعد در حالي كه چماقش رو آماده كرده بود به سمت بلاجر ها كه بي حركت در هوا معلق بودن پرواز كرد ...
گزارشگر : بله اين هديه (!) كه به سمت دروازه نزديك مي شه ... ماااااا ... بله بله ... گويا كاپيتان تيم گريف بسيار آستيگمات تشريف داره و ... بلاجر رو به سمت هدويگ فرستاد!!!!
بلاجر به شدت با جاروي هدويگ برخورد كرد و اونو از وسط به دو قسمت مساوي تقسيم كرد ... هدويگ با اين حال بازم كم نيوورد و در حالي كه تو هوا بال بال مي زد باتيلدا رو دريبل زد و ...
گزارشگر : گــــــــــــــــــل ... گـــــــــــــــل ... 10-0 به نفع تيم گريفيندور ...

بازي همچنان ادامه داشت در حالي كه ورنون هنوز هم قصد پريدن ( پرواز كردن؟ ) نداشت و در حالي كه هدويگ بدون جارو به مسابقه مي داد و در حالي كه مريدانوس همچنان به دنبال گوي زرين مي گشت! و در حالي كه ...

--------------- 1 ساعت بعد ---------------------

مريدانوس : اين گوي زرين كوجاست پس؟! ... برو باب خسته شدم ...
گزارشگر : 140- 0 به نفع تيم گريفيندور ... تيم ريونكلاو به شدت خسته به نظر مياد و كلا به خواب رفته .. فقط كاپيتان تيمه كه داره حرص مي خوره ...
چو : ورنــــــــــــــــووون پاشو برو گوي رو بيگير داريم مي بازيما!
ورنون : راستي يه سوال!
چو : آخه الان وقت سوال پرسيدنه؟!
ورنون : خب آخه من نمي دونم گوي زرين چه ريختيه خب!
چو : وااااااااااااااااااااي ... اين ريختيه :
ورنون : ماااااااا خالي نبند! ... منظورت اينه؟!
ورنون دستش رو توي جيبش مي كنه و نه تنها چو بلكه تمام ورزشگاه در كمال ناباروري ( ناباوري؟ ) به اين حالت در مياد :



------ فرداي آن روز - شبكه ي خبري صداي هاگوارتز ----------

خبرنگار : بله .... در طي بازي ديروز ميان تيم هاي گريفيندور و ريونكلاو اتفاق عجيبي رخ داد ... در حالي كه همگان گمان مي كردند كه بازي حتما به نفع گريفيندور به اتمام خواهد رسيد ورنون دورسلي ... عضو تازه وارد تيم كوئيديچ ريون در پست جست و جو گر بدون جلب توجه ديگران قصد سرقت گوي زرين را داشته است با اين حال قصد و نيت همانطور كه در امثال قديمه آمده اصلا مهم نيست و مهم نفس عمل است ( ) پس هنگامي كه با استفاده از ذهن خواني اجسام توسط متخصصين اين رشته از گوي زرين پرسيده شد كه چه زماني در دستان ورنون قرار گرفتي ... پاسخ داده شد در دقيقه ي اول بازي! ... بدين ترتيب نتيجه ي بازي 150- 0 به نفع تيم ريونكلاو اعلام مي شه ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۷:۵۵:۱۵
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۸:۰۴:۴۸



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۰۱ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
بازي راونكلاو و گريفيندور

- نمي خواااااام!! كنكور آزمايشيم رو بد دادم!! من كوييديچ بازي نِ مي كُ نَم!!
مري در حالي كه به بچه هاي تيم كه كنار شومينه جمع شده بودند، نگاه مي كرد، اين را گفت و در تالار را به هم كوبيد .

سكوت ممتد و تنها صداي باد . هوا سرد بود. مري ردايش را به دور خود پيچيد و با عصبانيت به سمت درياچه رفت، پرنده اي با يك حركت سريع كرمي را از روي تنه درختي ربود و به پرواز در آمد.
- اَه لعنتي!
مري كرم را از روي سرش برداشت و روي زمين پرت كرد، بي آن كه متوجه برق دو چشم در پشت سرش شود ..

مري چشمانش را باز كرد. سرش گيج مي رفت و قيافه ي جسي كه برايش دست تكان مي داد، جلوي صورتش محو و دوباره پيدا مي شد. استرجس رو به اعضاي تيم كرد؛
- مثل اين كه مدتي بيهوش بوده، فوقش مي ميره، ولي به بازي مي رسه، مشكلي نيست !

همه ي اعضاي تيم شاد و سرحال سر ميز صبحانه نشسته بودند. هدويگ از سيب هايي كه آلبوس كه عجيب احساس جواني مي كرد به طرفش مي انداخت جاخالي مي داد و استرجس مشغول توضيح متدهاي حمله ي تيم راونكلاو براي سينيسترا بود كه هر چند دقيقه خميازه اي مي كشيد و كلمه اي را به شعر جديدش اضافه مي كرد. ناگهان جسي رو به مري كرد و گردنش را نشان داد؛
- اين دو تا جاي زخم چيه رو گردنت ؟! مثل جاي دندون دراكولا مي مونه !!
- ها؟!!
- هيچي، فراموشش كن !!

مري جلوي آينه مشغول پوشيدن ردايش بود، كه ناگهان متوجه دم نارنجي رنگي شد كه پشتش تاب مي خورد. ناخن هايش كه بلند و تيز شده بودند را از نظر گذراند و به جاي زخم روي گردنش دست كشيد .

صداي همهمه ي تماشاچيان توي گوش بازيكن ها مي پيچيد. چو و استرجس جلو آمدند تا با هم دست بدهند. چو كه به تازگي هري را با جسيكا زياد مي ديد( در جهت هري پاتري شدن!!) با خشونت دست استرجس را فشرد و با خود فكر كرد "شما پسرا همه تون مثل همين!". داور سوت شروع بازي را زد و چهارده جارو به هوا رفت .

كورن سرخگون رو روي هوا مي قاپه، استرجس رو با اشاره به گنجشكي در همون دور و بر گول مي زنه و سرخگون رو پاس مي ده به فيلي. سرخگون با بازوي فيلي برخورد مي كنه، صداي جيغش به هوا مي ره، آستين رداشو بالا مي زنه و روي علامت مرگخواري روي دستش كه در اثر ضربه، قرمز شده، يخ مي ذاره! البته بين اين دو اتفاق اخير يخ رو با چوب دستيش ظاهر مي كنه و رولينگ حال مي كنه كه چقدر قوانين جادو در اين رول رعايت شده. هدويگ سري به نشانه تاسف تكون مي ده؛
- دكي نگفته بودي تو هم آره!!

سرخگون ميفته توي دست هاي سينيسترا، سيني پس از چسبوندن چماق لونا به بلاجر توسط آدامس هاي جادويي اندرو، سرخگون رو پاس مي ده به جسيكا. جسيكا رو در روي چو قرار مي گيره. چو كه شديدا تشنه انتقام از رقيبش بود، به دنبال چوب دستيش مي گرده؛
- مي كشمت!
جسيكا سعي مي كنه توضيح بده كه اين فقط يه رابطه دختر خاله پسرخاله ايه و هري مثل برادرش مي مونه! و بدون اين كه چو متوجه بشه سرخگون رو مي اندازه براي هدويگ. چشم هاي چو كم كم پر از خون مي شه و بي تفاوت به اقرارهاي جسيكا جلو مي آد ..

هدويگ به باتيلدا نگاه مي كنه، چشماشو درشت مي كنه و قيافه مظلومي به خودش مي گيره! زيرنويسي روي صفحه قرار مي گيره: " من كنكوري هستم!" دل باتيلدا به رحم مياد و بدون توجه به چو كه با كپه اي از موهاي جسي به طرفش مياد تا خفه اش كنه، سرخگون رو با دست خودش مي اندازه توي دروازه!!

آوريل سرخگون رو مي گيره و با آرامش كامل به راه خودش ادامه مي ده و رو در روي دامبلدور قرار مي گيره. دامبلدور نگاه غمناكي به آوريل مي اندازه؛
- متاسفم لاوين! من هميشه آهنگ هاتو مي پرستيدم! به خالكوبي روي بازوي راستش اشاره مي كنه!! ولي مجبورم به خاطر هري پاتري شدن لهت كنم، چون تو تو كتاب نيستي!! لبخند تلخي مي زنه و دستش در آخرين لحظه مي لرزه..! تمام تماشاچي هاي موجود در ورزشگاه پودر مي شن و فقط يك رفتگر مي مونه كه به خاطر اين كه مجبوره تمام پودرها رو تنهايي جارو كنه، از كلمات ركيكي استفاده مي كنه!! دامبل با چشم هايي پر از اشك عكس آوريل رو در مياره و بهش نشون مي ده؛
- هميشه مي خواستم اينو واسم امضا كني، چطور مي تونم بكشمت؟!
و مي زنه زير گريه..
آوريل ، از اين فرصت استفاده كرده و سرخگون رو شوت مي كنه. صداي تشويق از كپه هاي پودر ِروي صندلي تماشاچيا بلند مي شه!!

ورنون و مري همچنان مشغول پيدا كردن اسنيچ هستند. ناگهان هدويگ با ناز بسيار از جلوشون رد مي شه .مري تعقيب ورنون رو ول مي كنه و به دنبال هدويگ مي ره !!
هدويگ با تعجب به مري نگاه مي كنه و ابراز مي داره كه تو رو اين جا چه كار؟! و مري اعلام مي كنه كه گرسنشه و گوشت پرنده خيلي دوست داره! در اين حين دندون هاي نيش و ناخن هاي تيزش رو هم نشون مي ده! دم نارنجيش هم ناخودآگاه از زير رداش مي زنه بيرون.. ورزشگاه از ترس منقبض مي شه!! هدويگ عكس بچگي هاش رو از جيبش در مياره تا شايد يه جرقه ي آشنايي تو مغز مري زده بشه، ولي مري ِ مري، قوي تر از وجدان مري بوده و گرسنگي شديدا بر وي مستولي شده مي باشد!! سرانجام با همت تمام اعضاي تيم مري قانع مي شه كه بايد اسنيچ رو بگيره، اسنيچ بال داره، مي تونه اسنيچ رو بخوره! ولي مري براي بعد از بازي نقشه هاي پليدانه اي در سر داشت ..

مري دستي به سبيل هاي گربه اي ِ تازه در اومده اش كشيد. در يك لحظه برق اسنيچ رو ديد و با سرعت به سمتش حركت كرد. چو از گوشه ي زمين بر سر ورنون فرياد كشيد كه به دنبال مري برود. ورنون كه سرخ شده بود، چيني به صورتش داد؛
- مـــن؟! آخه توكسوپلاسموز داره!!
اين را گفت و با اكراه سرعتش را زياد كرد .
ورنون و مري شانه به شانه ي هم حركت مي كردند. هر از گاهي به هم تنه مي زدند و با هر تنه ورنون به چشم يك چندش به مري نگاه مي كرد!! مري در يك حركت مقداري از موهاي دمش را روي گردن چاق ورنون ريخت و او را جا گذاشت. ورنون كه گردنش حساسيت داده و سرخ تر از قبل شده بود، چوب دستيش را با خشونت در آورد و به سمت مري كه تا گوي زرين فاصله ي بسيار كمي داشت گرفت؛
- آوداكداورا ..
لارتن با فرياد من نجاتت مي دم نارنجــــــــــــي!! روي مري پريد و باعث شد طلسم تنها با سبيل سمت راست مري برخورد، آن را پودر كرده و باعث از دست رفتن تعادل وي شود. در آخرين لحظه مري دمش را دور گوي زرين قلاب كرد و در حالي كه مشغول سقوط به سمت زمين بود، آن را خورد !!

يك هفته بعد

همه ي اعضاي تيم در تالار عمومي نشسته بودند كه جسي در حالي كه مري را روي صندلي چرخ دار هول مي داد ، وارد شد؛
- دكتراي بازپروري! گفتن اثر گاز گرفتن گربه هه روي گردنش خوب شده!! فقط اين شكستگي هاي جزئي بايد درمان بشه !
مري از لا به لاي باندپيچي هايش به نشانه تاييد خِرخِري كرد.
- فردا كي به جاي مري بازي مي كنه ؟
- ليلي قراره جاش بازي كنه!!
در همين لحظه لارتن با نگراني وارد سالن عمومي شد .
- بچه ها ليلي يه نامه زده بود پشت در ، ايناهاش :
" استرجس واسه خودت چي مي گي؟ من فردا بازي كنم؟! عمرا!! كنكور آزمايشيم رو بد دادم !!"
____________________________________________________
من يه پست شبيه اين براي بازي ترم پيش زده بودم كه به علت به موقع نبودن حساب نبود! پس نبايد زدن اين مشكلي داشته باشه؟!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
مسابقه بین ریونکلا & گریفیندور ( شیره !)


-----روز قبل از مسابقه- مرکز دوپینگ!-----

-پاااااق! تف!اَه هدی صد مرتبه گفتم اون نوکتو ببر اون ور!
-پوه!...آوریل ! صد مرتبه گفتم توی مکان های عمومی از این ادکلن استفاده نکن !
-بوی من نیست که! واه واه...
لونا لاوگود : بوی ناف شاخ گوزن دم دار سواحل بور کینا فاسوست! بابام توی یکی از سفراش برای مجله ی سفسطه باز برام آورده! خوشبوئه؟!
ملت :
از جلوی صف خانوم پرستار رو به دکتر فیلی باستر می کند و می گوید : خب آستینتونو بزنین بالا!
فیلی باستر با حالت شاکی و اینا! یه تیکه کاغذ از توی جیبش بیرون می آورد ومی گوید:
شما چطور به یه دکتر ( به مدرکش اشاره می کنه!) اعتماد نمی کنید ؟!
پرستار به بالای سرش که یک مدرک فوق تخصص بود!اشاره می کندو می گوید: این مدرکها رو سرکوچه می دن سه تا صد تومن! نفر بعدی لطفا"!
لارتن سریع می رود روی صندلی می نشیند و آستینش را بالا می زند.
پرستاره: چقد قیافه ی شما آشناست!؟شما همون مو نارنجیه نیستین که الان نمونه دادین!!؟
لارتن با این حالت : آخه اون دفعه خیلی خوش گذشت! نمی شه دوباره نمونه بدم؟
پرستار:
-------فردا صبح –رختکن گریفیندوریها--------

استرجس جلوی تخته ی وایت بردی ایستاده است و چند تا خط و علامت هم کشیده است! صدایش را کمی صاف می کند و می گوید :
-خب ما می خوایم با روش 4-4-2بازی کنیم؟!
جسیکا: اجازه آقا! ولی ما همش شش تاییم و لی این الان ده تا شد!؟
استر دوباره تعداد بازیکنان کوئیدیچ را با انگشتانش چک می کند و می گوید : اهم ..اهم... می خواستم شما رو تست کنم! خب نقشه اینه که .. نقشه اینه که... باید گل بزنیم!!
ملت:
استر کمی فکر می کندو وقتی می بیند قضیه دارد سه می شود رو به هدویگ می کند و می گوید: اهم...هدی واسشون به زبون ساده توضیح بده!!
هدویگ: خب قضیه اینه که ما باید خط حمله رو ببندیم . نذاریم اونا بیان تو زمین!همین طور عمل پرسینگ خیلی مهمه! و وباید پاسکاری کنیم و بریم جلو .مدافعامون باید به خوبی از بقیه حمایت کنند و سعی کنیم بیشتر توی زمین اونها طرح ریزی کنیم! مریدانوس هم باید سعی کنه هرچه سریع تر اسنیچ رو بگیره!
ملت: ماااااا! ( نکته : کنکور مفهومی شده! )

----رختکن ریونکلایی ها-------

چو چانگ در حالی که آبنبات های برتی بات با طعم همه چی را بین بازیکنانش پخش می کند و می گوید: خب هرکی برای بازی آماده نیست دستشو ببره بالا!
ملت در یک حرکت هماهنگ دستاشونو بالا می برند!!
چو: خوشحالم که می بینم همه آماده اند!( )
ملت: خخخخخ...این آبنبات ها چرا مزه ی آشغال گوشت می دند!؟
چو: مثل این که حواسم نبود به جاش گوشت پاک کن ها ی مصرف شده ی مک بون رو آوردم!!

--------- زمین بازی -----------

نسیم خنکی توی ورزشگاه در حال وزیدن بود. اسکور برد ورزشگاه اعضای دو تیم را نشان می دهند که داخل زمین می شوند. دو کاپیتان با هم دست می دهند و بازی با صدای مادام هوچ شروع می شود.
-اولین توپ رو کورن اسمیت می گیره و به آوریل پاس می ده و اون هم به فیلی باستر و اون دوباره به اوریل.راونکلایی ها دارند با پاسکاری به دروازه ی آلبوس نزدیک می شوند اما...

قریچ قروچ... (افکت برخورد بلوجر سینیسترا با مفاصل گردن کورن اسمیت!)

-سرخگون از دستان کورن رها می شه و جسیکا اونو می گیره و به لارتن پاس می ده و اونم به هدویگ !اوه ..نه .. چو چانگ یک بلوجر به سمت هدویگ فرستاده ! ولی توسط لونا لاو گود منحرف می شود!
هدویگ و لونا : ( سانسور شد!)

- بله و بالاخره اولین گل توسط لارتن به باتیلدا بگشات زده می شود که به جای سرخگون یک گنجشک رو توی دستاش گرفته!

صدای جمعیت گریفیندوری : چو چانگ حیا کن ...کوییدیچو رها کن!
راونکلایی ها توپ را می گیرند و دوباره به سمت دروازه ی آلبوس حرکت می کنند. کورن در حالی که گردنش توسط وردی که آوریل خوانده بود توی گچ بود ، سرخگون را به فیلی پاسترپاس می دهد و او هم به آوریل لاوین! حالا فقط آوریل و مانده و دروازه ی گریفیندوری ها! آوریل آلبوس را می بیند و کپ می کند و می گوید:
-مرتیکه ی جلف! تو مگه توی کتاب شش نمرده بودی؟! چه وضعشه! این جی . کی . شوتینگ! هم شل کن سفت کن در اورده ها! خیال می کنی ملت نمی دونند ریشاتو رنگ می کنی!؟
آلبوس درحالی که ناخن هایش را سوهان می کشد و با همان لبخند همیشگیش !() به آوریل می گوید: اینا جزء افشاسازیه کتاب هفتمه!منم بهت نمی گم تا خودت بخونی سوپریز بشی!
....
درفضای بالا سر آنها ورنون دورسلی ومریدانوس در حال خوردن نوشیدنی وطنی به جای نوشیدنی کره ای! بحث و گفتگو می کنند.
ورنون دورسلی : ببین! می دونی من کیم؟!
مریدانوس: تصویر کوچک شده
ورونون بادی به غغبش می اندازد و می گوید: ببین من تو شش تا کتاب فقط به هری پاتر خورش اسفناج می دادم که خداییش خیلی چیز ستمیه و کمتر کسی باهاش حال می کنه! ببین من خیلی خفنم!! همه ازم حساب می برند!
مریدانوس :

مریدانوس اسنیچو از توی جیبش (!)در می آوردو به ورنون می دهدو صدای جمعیت ریونکلایی ها بالا می رود و اسکوربرد ورزشگاه نتیجه ی 70-250 به نفع راونکلا را نشان می دهد.

فردا صبح - روزنامه ی مسیج امروز !

طبق آخرین اطلاعات هر چهارده نفر بازیکن بازی کوییدیچ دیروزدوپینگ کرده اند و به مدت شش ماه بدون ملاقاتی ! از بازی کوییدچ محروم شدند!!


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۶ ۲۰:۱۵:۵۴

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
آورده اند که در مجمع المسابقات دارالطلاب هاگوارتز، فی باب الکوییدیچ، قرعه نبرد به دو دسته ریون و گریف اصابت همی کردی.
همانا شبی سخت بر گریفیان بگذشتی و ایشان را خواب به دیدگان نیامدی! و نقل همی شده که هدویگ بن هدوان، آن شب را به تمرین شوتیدن گذرانیده همی بود. آن هم به مدد جوراب گلوله گشته استر بن پادمور که به مدخل حلقه ای که با زغال بر دیوار خسبیدنگاه ترسیم همی کرده بود، روانه می ساخت!

گویند، آنگاه که مهر بر کرانه سپهر ظاهر گشت، عدد متجامعان(تجمع کنندگان ) محب دو دسته، به پانصد تن و به روایتی دیگر، به نود و پنج هزار تن همی رسید! و با دخول دو دسته به میدان حرب، اصوات برخواسته از ایشان را اهل علم و معرفت، بسان اصوات یک طیاره فانتوم دانسته اند!


به هر قسم محاربه آغازیدن همی گرفت و در همان ابتدای امر، جسیکا الملوک، کوافل را از آن خود همی نمود و با پاره ای تحرکات خفنزانه بلاجرین(دو بلاجر! ) را به سخره همی گرفت و کوافل را به اندرون کوافلگاه وارد همی ساخت! و در این واقعه، ماتیلدا تنها نظاره گر همی بود!

و آورده اند که سینیسترا، ملقب به سینی الشعرا، فی اللحظه شعری همی سرود که بعدها در فرهنگ و ادب کوییدیچ مثبوت گشت! :


چیزها همی دیدم بر روی زمین! .... کوافلی دیدم، بر جدار کوافلگاه بوسه همی می زد! .... فتح یک حلقه به دست جسی! .... و سلامی چو بوی خوش جوراب استر!


و بر مریدانوس یومی سخت بگذشتی، از آن جهت که شانه به شانه یابنده ای سیریش، به عقب اسنیچ همی تاخت و اندکی که بر اطراف همی نگریست، عاملی را رویت همی کرد که سبب شد موی از سر خویش برکند!
ازیرا که آن سیریشی که حتی لحظه ای وی را در فعل دست یازیدن به اسنیچ رها نمی ساخت، کسی نبود جز، لارتن بن کرپسلی! پس بانگ برآورد:

- ای بووووقی! همانا بوق بر شما تازه واردین، که تنها بر فعل خاله بازی متبحرید و جز آن هیچ ندانید!

و اما کورن اسمیت، پاسی بداد و دکتر فیلی باستر، که از وی صدها جلد کتب علمی در باب طب و ریاضیات و نجوم و فلسفه و منطق بر جای مانده، بر کوافل دست همی یافت و همچون هزار دستان به سوی کوافلگاه روانه گشت و چون سینی الشعرا این منظره بدید بانگ برآورد:

به سراغ من اگر همی آیید، نرم و آهسته بیایید.... وگرنه......


و با این گفتار، به مدد چماق خویش، همچون شاپرکی که بر روی زنبقی همی نشیند، ضربتی بر بلاجری نشاند و بلاجر نیز از فعل محوله خبطی نورزید و دکتر فیلی را چونان ضربتی همی زد که وی یکسره به سنت مانگو تحویل همی گشت و افسوس، جامعه معرفت و علم را که دیگر خطی بر نگارش های این عالم، مکتوب نگشت و این ضایعه بر حاشیه ای از کتاب تاریخ نگاشته شد!

چون چو چانگ این پیشامد را بدید، به اندیشه انتقام چماق بر فراز سر خویش همی برد، و بر نخستین گویی که بر او تقرب جسته بود، ضربتی نواخت. حال آنکه گوی مزبور اسنیچ همی بود که که با آن ضربت، به تندی به سوی مریدانوس شتافت و در دستان وی آرمید!

پس حضار دسته ریون و ایضا محبان ریون، با استماع صوت سوت (صوت سوت = صدای سوت) داور! بر چو چانگ یورش همی بردندی و تا ساعاتی نیز از گرد او متفرق نشدندی!
این، آغازی بر عصر خشونت همی بود در کوییدیچ!

و به دور از انبوه گریفیان مسرور و انبوه ریونیان متوحش، سینی رویت می شد که بر این جمع می نگریست و می گفت:


و سانتور، یادت است!؟!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۶ ۲۲:۱۴:۴۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

ميلاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۰ سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
سر ميز صبحانه

بچه هاي راوان خيلي بيخيال مشغول صرف صبحانه بودند و ورنون خيلي به سختي داشت به تخم مرغي كه جلوش گذاشته بوندند ور ميرفت .و زير لبي مشغول خواندن وردهايي بود.

_اه من اصلا از سفيده خوشم نمياد كي بشه به زردش برسم تصویر کوچک شده

بقيه بچه ها نيز منتظر اعلام مادام هوچ بودن تا هر چه سريعتر به رختكن برن.

چند دقيقه بعد

_از اعضاي دو تيم كوئيديچ راوانكلاو - گريفندور درخواست ميشود كه جهت برگزاري مسابقه به رختكن هاي مربوطه رجوع كنند.

چو در حالي كه خميازه بلندي ميكشيد اضافه كرد:خوب ملت پاشيد بريد ...

و زير چشمي به ورنون نگاه كرد كه سخت مشغول زور زدن بود:اه اينچقدر سفته چرا در نمياد اه..

_ورنون تو داري چي كار ميكني الان مسابقه شروع ميشه تصویر کوچک شده

_الان ميام بذار چيزي نمونده...اه چرا در نمياد .. خيال كردي من دست از سرت برنميدارم.
ه
چو با ناديده گرفتن ورنون از سر جاش بلند شد اما به دليل اينكه شب گذشته تا دير وقت در تولد فلور بود نتوانست تعادل خودشو حفظ كنه و محكم به ورنوني خورد كه بلاخره موفق به جدا سازي زرده تخم مرغ شده بود.

در طي اين فرايند هر دو گومپي از صندلي پايين افتادند و زرده نيز غل غل خوران به زير ميزي فرو رفت.

_اي چوي نامرد تو زرده منو گم كردي تصویر کوچک شده من زردمو ميخوام تصویر کوچک شده

_باب بلند شو بريم از اين هيكل خرست خجالت نميكشي دير شد تصویر کوچک شده

_نامرد تو زرده منو گم كردي من زرده ميخوام من بي زردم جايي نميرم تصویر کوچک شده

در رختكن

از توصيف مشقتي كه چو براي اوردن ورنون به رختن كشيد خود داري ميكنيم.فقط همينقدر بدانيد كه خواب را از سر چو پراند.

صداي هق هق ورنون تمام رختكن را پر كرده بود و همه مجبور شده بودند كه انگشت شصتشان را در گوششان فرو كنند.

_من زردمو ميخوام من زردمو ميخوام تصویر کوچک شده چو تو خيلي نامردي

صداي غيژي بلند شد و فوران صدا به درون رختكن هجون اورد اين امر به قدري ناگهاني بود كه حتي ورنون هم براي مدتي دست از گريه برداشت.

ملت به سمت ورزشگاه راه افتادند كه اوريل متوجه شد ورنون هنوز سر جايش نشسته

_باب بلند شو الان مسابقه شروع ميشه

_نميخوام چو زرده منو گم كرده من مسابقه نميدم تصویر کوچک شده

اما همين كه پيكر قشنگ سوسكي رو درون رختكن ديد زرده را فراموش كرد به دنبال اوريل راه افتاد.

كاپيتان ها با هم دست دادند و هر دو تيم پا به زمين كويند و به هوا رفتند سوت مادام هوچ به صدا در امد و توپها ازاد شد.

اسنيچ طلايي جلوي ورنون ويراژ زيبايي داد و خودنمايي كرد.

ورنون پيش خودش:اخ جون زرده تخم مرغم ...وايسا الان ميگرمت(در همين هنگام اسنيچ ناپديد شد)اااا زرده ام كو ...اشكال نداره الان پيداش ميكنم... تصویر کوچک شده

و با سرعت به كند و كاش پرداخت

گزارشگر:بله جسيكا پاتر رو ميبينيم يه پاس قشنگ به هدويگ ميده و هدويگ در كمال اسودگي يه گل ميزنه .

گل دوم هم همين الان زده ميشه....اي بابا سومين گلم همين الان به ثمر رسيد...اينم از چهارمي .. واي نه اين يكي پنجمي بود...توپ از جلوي دروازه راوان كنار نميره و جسي و هدويگ تا الان توي يه همكاري دو نفره 8 تا گل زدن...پس مدافعا كجان...اوه بله دكتر رو ميبينيم كه داره برا تماشاچي ها نخسه ببخشيد نسخه مينوسه اوريل هم كه اونور زده زير اواز ... يكي نيست بگه اينجا يه سايت هي پاتري و جايي براي گيتار و بقيه وسايل نيست .. واي چو چانگ كجاست... انگار دارم ميبينمش بله اون توي جايگاه تماشيچي ها كنار مگ نشسته...انگار هدويگ و جسيكا دستشون خسته شده ... تا الان 120 امتياز كسب كردن......

ورنون كه اصلا اهميتي به حرفهاي گزارشگر و كلا مسابقه نميده تمام حواسش دنبال اون زرده تخم مرغ پرندست.. براي خوردنش بي تابي ميكنه.

در همين هنگام برق طلايي اون زرده تخم مرغو پشت تير دروازه وسطي ميبنه مريدانوسم متوجه ميشه و به سمت زرده شيرجه ور ميشه..

ورنون با خودش:ااا اين باز زرده من چي كار داره الان حسابشو ميرسم...
در گيري سختي بر سر اسنيچ در ميگيره ..اسنيچ با چابكي از داخل دستهاي گوشتالو جستوجوگرها جا خالي ميده...

اما ورنون با ولعي وصف ناپذير به دنبال زرده ميگرده...در همين هنگام صداي بوم بلندي شنيده ميشه كه ناشي از تركيدن تابلو امتيازات هست..انگار گريف اينقدر گل زده كه ديگه تابلو توان محاسبشو نداشته.. تصویر کوچک شده

مريدانوس با چابكي از ورنون جلو ميزنه و چند لحظه بعد اسنيچ توي دستاش بال بال ميزنه.

_نه اون زرده تخم مرغه منه تصویر کوچک شده

قرچ!!!!!!!!!!!!

جيغ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در حالي كه دست مريدانوس تا ارنج توي دهن ورنون رفته و ورنون دندوناشو روي اون قفل كرده داره جيغ ميزنه.

توصيف ادامه ماجرا براي زير 16 سال ممنوعه علاقه داريد پيام شخصي بديد به همراه فتوكپي شناسنامه تا براتون بفرستم

در نتيجه تيم كوئيديچ روانكلاو با اختلافي بسيار زياد مغلوب تيم گريفندور شد و اسنيچ نيز سر دل ورنون گير كرد و اونو مرحوم كرد تصویر کوچک شده

____________________________________________________

پايان


ویرایش شده توسط ورنون دورسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۰:۲۷:۳۹



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

باتيلدا بگشات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۴ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
ريونكلا و گريفندور


- پس شنيدين چي گفتم؟ فردا صبح تمرين داريم. مي دونم يكمي دير شده ولي از هيچي بهتره.
چو كه ديد هيچ توجهي بهش نمي شه و ملت دارن هم چنان از سر و كول هم بالا مي رن، بلندگوي بزرگش رو از جيبش (بله، جيبش!) درآورد و داد زد:
- فردا تمرين داريم!
بازيكنان عزيز تيم حتي يك لحظه هم دست از كار برنداشتن و همه با هم گفتن: "باشه!"

صبحش!
ورنون خميازه كشيد و گفت:
- چو، مي تونيم با لباس خوابامون بيايم؟ تمرينه ديگه!
كاپيتان هم كه داشت دكتر و كورن رو روي زمين مي كشيد (چه زوري!) جواب داد:
- باشه. الان برو آوريل اينا رو از تختشون پرت كن پايين.
ورنون نگاهي به در خوابگاه دختران كرد و آب دهنش رو با صداي بلندي قورت داد.
- بهتره خودت بري! من حوصله ي دردسر ندارم!
چو كورن و فيلي رو روي زمين گذاشت و آستيناش رو بالا زد!

چند ثانيه بعد:
- آخ!
- چو، راه بهتري نبود؟!

كمي بعد همه بازيكنا بالاخره خودشون رو نزديك زمين كوييديچ رسوندن و منتظر دستورات كاپيتان شدن. لونا كه حواسش نبود و داشت ته جاروي باتيلدا رو مي كند، با تعجب گفت:
- بچه ها، صدايي نمي آد؟ انگار كلي آدم اين اطراف جمع شدن و شعار مي دن! نمي دونم شايد توهم باشه.
بقيه هم كمي دقت كردن و ديدن لونا درست مي گه! اما چي كار مي كــ...
ناگهان جمعيتي از ناكجاآباد پيدا شد و مانع ادامه ي تفكرشون شد و به تعجبشون اضافه كرد!!
كورن كه داشت به سرش مي زد بلكه از خواب بيدار شه، گفت:
- اينا دارن به سمت ما مي آن؟!
بقيه هم تكرار كردن: " اينا دارن به سمت ما مي آن!!"
اما ديگه دير شده بود! جمعيت مستقيما به سمتشون اومد و در ضمن از روشون رد شد! (متاسفانه اين صحنه تا سال ها در ذهن دكتر موند. بعضي وقت ها يهو از جا مي پريد و داد مي زد:" اومدن! الانه كه له بشيم!" و هيچ روانپزشك و روانشناس و روانكاو و غيره اي نبود كه بتونه اون رو درمان كنه.)
از ذكر جزئيات بعد از اون حمله ي خونين بي خيال مي شيم چون شما كودك عزيز دارين اين رو مي خونين و ممكنه روتون تاثير بذاره و بعد بياين يقه ي من رو بچسبيد. فقط قسمتي از مكالمه ي رد و بدل شده رو اينجا مي آريم:
- چو... مطمـ...ئني كه امروز... مسابقه اي نيست؟!
- خب... نه!

- اهم!
گزارشگر ميكروفون جادوييش! رو امتحان كرد و بعد گفت:
- بله، امروز ديدار دو تيم گريفندور و ريونكلا در پيشه! در ضمن پروفسور دامبلدور گفتن اعلام كنم كه لطفا، مثل وحشي ها رفتار نكين و اقلا" چند تا صندلي سالم در ورزشگاه باقي بمونه. الان گروهي اوباش وارد زمين شدن كه معلوم نيست كي هستن و چرا به خودشون رنگ قرمز ماليدن و لباس خواب پوشيدن!
گزارشگره دوربين همه كاره شو! در آورد و نگاه دقيق تري به اون گروه انداخت.
- چوچانگ، كاپيتان تيم ريونكلا در ميانوشن ديده مي شه ولي صورت بقيه قابل تشخيص نيست.
پروفسور فليت ويك ميكروفون رو از دست گزارشگر كشيد و داد زد:
- اون تيم ريونكلاست!
و ناگهان ورزشگاه منفجر شد! البته از خنده.

يك ساعت بعد خلاصه ملت تونستن خودشون رو جمع و جور كنن. چند نفر به درمانگاه منتقل شدن و حتي يكي از بازيكنان تيم گريفندور به تنفس مصنوعي () احتياج پيدا كرد.
داور كه خودش رو رو زمين مي كشيد، وسط زمين اومد و به زور گفت:
- دو تيم... آماده باشن! كاپيتانا با هم...
و ديگه نتونست ادامه بده!
بعد، بازيكنا سوار جاروهاشون شدن و منتظر پرتاب شدن سرخگون.

سوت!!

بازي شروع شد. آوريل كه دست راستش شكسته بود!!، سعي كرد با دست چپش سرخگون رو بگيره اما لارتن زودتر قاپيدش. بعد بلافاصله به جسيكا پاس داد و جسيكا هم به هدويگ . لونا به بازدارنده ضربه زد اما ضربه اش فقط اون قدر كارساز بود كه چند سانتي متر جلوتر بره و تو صورت چو بخوره. حالا فكر كنم صورت چو هم غير قابل تشخيص شد!!
اون طرف زمين هدويگ سرخگون رو به طرف حلقه ي سمت چپ دروازه شوت كرد. باتيلدا داد زد:
- هي، درست نيست كه دوتا مهاجم همزمان دوتا سرخگون پرتاب كنن! من اعتراض دارم!
در همين لحظه صداي گزارشگر تو ورزشگاه پيچيد:
- گــــل!‌ ده امتياز براي تيم گريفندور در چند ثانيه اول بازي! شروع خوبيه.
و قرمز پوشان تماشاچي موج مكزيكي راه انداختن!

بازي از سر گرفته شد. اين بار سرخگون دست كورن بود اما بعد نبود! چون پروفسور سینیسترا بازدارنده اي رو به طرفش فرستاد. كورن رو جاروش سر و ته شد! آوريل سرخگون رو تو هوا گرفت و در حالي كه لبخند پهني زده بود، با بازدارنده ي استرجس روبرو شد. اما موفق شد سرخگون رو به طرف فيلي پرت كنه. فيلي خودش رو نازك كرد! و از بين جسيكا و لارتن رد شد. توپ رو گرفت و به سرعت به سمت دروازه و آلبوس دامبلدور رفت.
يه ذره جلو دروازه چپ و راست رفت و بعد از يك چرخش به دور خود، سرخگون رو پرتاب كرد. توپ به سمت چپ رفت اما آلبوس به طرف راست شيرجه زده بود. توپ نزديك حلقه شد. خيلي نزديك! اما از كنارش گذشت!! لونا خيلي سريع چو رو محكم گرفت تا يه وقت چماقش به بازدارنده و بعد بازدارنده به دماغ فيلي نخوره.

ورنون و مريدانوس هم چنان دورزمين مي گشتن. مريدانوس چند بار تظاهر كرد گوي زرين رو ديده (كه البته دفعه ي چهارم واقعا ديده بود) اما بعد گمش كرد! ورنون با خودش فكر مي كرد كه بد نيست اون هم اين كلك رو امتحان كنه.

اين بار سرخگون دست فيلي بود. مي خواست جلو بره كه يهو لارتن جلوش ظاهر شد و از طرف ديگه جسيكا. لبخندي شيطاني روي لب جسيكا و لارتن ديده مي شد. پشت سر اون ها آوريل روي جاروش بالا و پايين مي پريد و دستاشو به طرف بالا دراز كرده بود. دكتر باستر با خودش گفت كه حالا بايد يه پاس بلند بده و قبل از اين كه يكي از بازدارنده ها خودش رو شوت كنه يك ور. اومد دست به كار بشه كه جسيكا و لارتن حلقه ي محاصره رو تنگ تر كردن. هي جلو مي اومدن. فيلي به خودش لرزيد و داد زد:
- نه، من نمي خوام دوباره له بشم! دورشين جمعيت شيط...
اما نتونست جمله شو تموم كنه چون اون قدر به عقب خم شده بود كه از جاروش پرت شد پايين! هدويگ دنبال فيلي رفت و سرخگون رو كه تو هوا بود، قاپيد. و در ضمن از بازدارنده ي لونا جاخالي داد. چو كه داشت سقوط فيلي رو تماشا مي كرد، با كف دستش محكم به پيشونيش زد. زير لب گفت:
- ديوونه!! بايد وقت استراحت بگيرم!

اون طرف زمين، ورنون گوي زرين رو ديده بود. چيزي طلايي وسط زمين برق مي زد. دسته جارو رو به طرف وسط زمين گرفت و به سرعت به طرفش رفت. مريدانوس ورنون رو ديد و بعد وقتي مسير حركتش رو تعقيب كرد، گوي رو ديد! اون هم به سرعت وارد عمل شد. عقب تر از ورنون بود ولي هنوز اميد وجود داشت.
تماشاچي ها هم از جاشون بلند شدن و براي تشويق اون دو تا جستجوگر فرياد مي كشيدن. گزارشگر هم كه جوگير شده بود تو ميكروفونش داد زد:
- خيلي هيجان انگيزه! جستجوگرها مثل اين كه گوي زرين رو ديدن. چه زود! اما كي زودتر...
فريادش ناگهان قطع شد. ورنون كه دستش رو به طرف جلو دراز كرده بود، با چشماي گشاد شده به طرف گزارشگر نگاه مي كرد! چو از بالاي ورنون پرواز كرد و پرسيد:
- چي كار مي كني ورنون؟! مگه گوي رو نديدي پس زود باش! با دستت مي خواي هوا رو بگيري؟
اما ورنون با دهان باز به گزارشگر اشاره كرد و آروم گفت:
- بازدارنده... به گوي خورد! رفت تو دهن اون!!
مريدانوس كه خودش رو به اون جا رسونده بود هم حرفش رو شنيد و با ناباوري به گزارشگر خيره شد. گزارشگر ميكروفون رو انداخته بود و گلوش رو چسبيده بود!
- كم...ك!! دارم...خفه...
- خب، روحش شاد باد! فكر كنم مجبورن شكمش رو بشكافن تا گوي در بياد!
چو اين رو گفت و خنده اي عصبي كرد! استرجس كنارش اومد و با خوشحالي گفت:
- فعلا كه ما جلوتر بوديم!
باتيلدا كه از جاروش به لطف لونا فقط يك چوب راست مونده بود، تو گوش چو يادآوري كرد:
- و اين خيلي بده!!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
***شب قبل از مسابقه، تالار عمومی ریونکلاو***

- : بهت گفته بودم منو بذار ذخیره! من فردا نمیام!
- : تو غلط کردی اصن اعلام آمادگی کردی! تو که نمیتونستی بیای، مگه مجبور بودی اعلام آمادگی کنی؟
دو نفر از جیغ جیغوترین اعضای ریونکلاو دارن با قدرت تمام سر همدیگه داد میزنن و بقیه بچه هام با هدستی در گوش، منتظرن این دعوای احمقانه زودتر تموم بشه!
- : بابا من گفتم ذخیره، نگفتم ترکیب اصلی! الانم کنسرت دارم باید برم! ایناها اینم طیاره شخصیم!
و با دستش یه هواپیما ملخی نشون میده که تو حیاط هاگوارتز نشسته رو زمین! چمدونشو برمیداره و از تالار خارج میشه!
چو: آوریل بلایی به سرت میارم که آرزو کنی کاش یه جن خونگی بودی!
چو بدو بدو میره طرف خوابگاه و از زیر تختش، یه آر پی جی بیرون میاره و میذارتش لب پنجره، به طرف هواپیمای اوریل که داشت اوج میگرفت نشونه گیری میکنه و ویـــــــــــــــــــــژ!!
بووووووووووم!!
هواپیما تو فضا متلاشی میشه و به ذرات معلق موجود در هوا میپیونده! یه آدمی هم با چتر نجات سوراخ از اون بالا میپره پایین!
ملت :
چو :
آوریل در حال فرود با چتر نجاتی سوراخ : بــــــــــــــــــــــوق!

***صبح روز بعد، رختکن تیم کوییدیچ ریونکلاو***
آوریل در حالیکه سر تاپاش تو گچه و مومیایی شده، و هر از چند گاهی به چو فحش میده! اونورترم چو داره سعی میکنه، فقط سعی میکنه، به بازیکنای جدید نحوه بازی کردن رو یاد بده، و دائم پیش خودش فک میکنه که چرا نسل بچه ها روز به روز داره خنگتر میشه!
چو : کورن و آوریل! هوای این فیلیو داشته باشین! مطمئن نیستم درست فهمیده باشه باید چیکار کنه! مدافعا و دروازه بان که قبلا هم بازی کردن...هوووم جستجوگرمون کیه؟
ورنون سرشو میاره سیبیل زشتشو تاب میده!
چو : تو؟ تو که ماگل بودی! تو که از جادوگری بدت میومد؟! خدایا این ملت چرا به کتاب احاطه ندارن!
ورنون : اااه چقد حرف میزنی جاپونی! وقتی آوریل داریم، وقتی چو تو ریونه، نباید خیلی چیز عجیبی باشه که منم بیام جادوگر بشم!
چو : درهرحال تو هم باید اسنیچو بگیری! خب بچه ها بریم تو زمین!
اعضای تیم میرن تو زمین و پشت سرشون آوریل لخ لخ کنان و همینجوری که پاشو میکشید، وارد زمین میشه! تماشاچیا که تا اون لحظه جیغ و ویغ میکردن، با مشاهده یک عدد مومیایی گردن شکسته (!) جمعیتی خفه میشن!
- : مومیایی!
- : الان میخوردمون!
آوریل دستاشون بالا میاره و ادای موجودات ناقص الخلقه این فیلمای آمریکایی مثلا ترسناک رو در میاره : یوهاهاها!
تماشاچیای بزدل که درواقع همون بچه های گریف و اسلی و هافل بودن، فلنگو میبندن و فقط میمونن بچه های ریون که میدونستن از مومیایی گردن شکسته همون آوریل خودشونه!
تیم ریون :
داور : خانوم چانگ! این مومیایی ناقص الخلقه رو از کجا آوردین؟
آوریل : ناقص الخلقه باباته! آوریلم بابا! شماها چقد خنگ شدین امروز!
چو : این بازیکنمون دیشب براش یه مشکلی پیش اومد (یه لبخند موذیانه) و این شکلی شد! میشه بازیو شروع کنیم؟
داور استرجسو صدا میکنه که بیاد با چو دست بده، دو تا کاپیتانا خیلی مهربون و صمیمی با هم دست میدن و این صمیمیت بیش از حد باعث میشه تمام پشمای مک بون از شدت غیرت فر بخوره! داور سوتشو میزنه و گریفیا به همراه ریونیا منهای آوریل و ورنون به هوا میرن.
ورنون : بلند شو! بلند شو! اااه جاروی بی خاصیت عمله، بهت میگم بلند شو! چو؟ چو؟!! این جاروی من بلند نمیشه! من مامانمو میخوااااام!
یه خرده اونورتر آوریل که اصن هدایت جارو تو دستش نبوده و درواقع دستش به علت شکستگی به دسته جارو نمیرسیده، نمیتونه جارو رو به سمت بالا هدایت کنه و مستقیم میره جلو و میخوره وسط میله یکی از حلقه ها! جاروش به سمت دیوار پشت حلقه میره و خودشم با میلهه یکی میشه!
چو : داور! داور!! پیست ()! وقت استراحت!
داور : امکان نداره! بازی تازه شروع شده!
چو :
بچه های تیم ریونکلاو بیخیال بازی میشن ومیان پایین ببینن چه بلایی سر بازیکناشون اومده! از اونورم دکتر فیلی که کلا گیراییش خیلی پایینه، متوجه هیچی نمیشه و میره با مهاجمای گریفی دست رشته!
هدویگ کوافلو میگیره و از بالای دست فیلی میندازه واسه جسیکا! جسیکام دو در دور خودش میچرخه و با یه پاس بغل پا (!) کوافلو میفرسته واسه لارتن! و در حینی که فیلی داره اون وسط واسه خودش بال بال میزنه، لارتنم با یه برگردون خفن کوافلو به طرف حلقه خالی میندازه! و در اینجا این پرسش برای تماشاچیای ریونی پیش میاد که آخه جوسازی تا چقدر؟ و دلیل این همه حرکات اضافه چیه؟ خب گلتونو بزنین، برنده بشین، برین گمشین تالارتون دیگه!

***روی زمین***
با کمی تفکر و تعقل به جا، مشخص میشه که جاروی ورنون به علت ماگل بودن صاحاب جارو، از جاش بلند نمیشه! و بیل ویزلی به صورت پیام بازرگای 5 ثانیه ای میاد تذکر میده که «واسه همینه که میگم باید به کتاب احاطه داشته باشین!»
در اون طرفترم پزشکای متخصص و ویژه با یه معاینه کوتاه اعلام میکنن که آوریل در کما فرو رفته و کلا فقط میشه واسش دعا کرد! و ادی هم در نقش زن باوفا (!) به طرف یه امامزاده نزدیک هاگوارتز شیرجه میزنه و اونجا دخیل میبنده که آوریل زودتر بهوش بیاد!

***روی هوا***
بازیکنای خیلی خیلی جوونمرد تیم گریفیندور که کلا این حس بازی جوونمردونشون منو کشته و من بخورم این مرامشونو!، دارن زرت و زرت به ریونکلاو گل میزنن و استرجس و سینسترا هم که خیلی خیلی بیکار شدن بودن، شروع میکنن با بلاجرا الک دو لک بازی کردن! دامبلدور هم که که طبق عادت معهود واسه خودش بندری میزنه و مریدانوسم همونجوری که مثلا، مثلا، مثلا! داره دنبال اسنیچ میگرده به اس ام اس بازیشم ادامه میده! مهاجمام که مشخصه، سر فیلی رو گرم کردن و با بازی جذاب و هیجان انگیز دست رشته، بچه مردمو دست انداختن!
هدویگ : دکی! دکی جوون! اینور!
و توپو میندازه واسه جسیکا، جسیکا یه عشوه واسه فیلی میاد در حد عشوه شتری، و کوافلو میندازه واسه لارتن و لارتن هم با موفقیت تمام و کلی زحمت و پشتکار و اینا که جای کلی ایول داره، گل میزنه!
داور : 1940 به صفر، به نفع گریفیندور!
....
....
بازیکنای تیم ریون بالاخره به خودشون میان و میبینن این آوریل که کلا در حال عبور از پل صراطه، ورنونم که اصن بازی بلد نیس، لاقل خودشون برن پنج تایی یه خاکی بریزن تو سر خودشون و حداقل با گرفتن اسنیچ، از یه نتیجه رقت انگیز جلوگیری کنن!
باتیلدا در نقش دروازه بان بالا میره و جلوی حلقه ها مثه پاسدار ایست و بازرسی، نگهبانی میده و فقط دنبال اسنیچ میگرده! چو و لونام که کلا احساس تعطیلی بیش از حد میکردن، به استر و سینسترا میپیوندن و بازی مهیج الک دو لک رو ادامه میدن! فیلی هم که هنوز سوژه خنده بچه های گریفی بود و به خوبی تونسته بود نقش یه اوسگلو ایفا کنه و اونا رو در هدف با ارزششون یعنی «خنده» یاری کنه! کورن هم در گوشه ای داره کری میخونه و روی رجزخونیش کار میکنه تا پاور آداس کم نیاره!
(حالا همه اینا چی؟ اینکه این چه قانونیه که باید اسم بازیکنای دو تیم باشه! تیم حریف باشه بسه دیگه! )

- : یههههههههههههههههه!!
توجه بازیکنا به سمت زمین جلب میشه و ورنون رو میبینن که داره مثه اسب میخنده و این احتمالو میدن که طرف دیوونه شد رفت و میرن که تماسی با امین آباد داشته باشن.....
ورنون : گرفتمش! ایناهاش!
و توپ طلایی رو به همه نشون میده!
داور : 1990 به 150! تیم گریفیندور برنده اس!
و ریونیا شکر خدا رو به جا میارن که گریف لاقل 2000 نشد!


[size=small]جادوگران برای همÙ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.