هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
#49

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
در میان دیوانه ها :
ولدی در حالی که کله ی کچل خویش را می خاراند سعی دارد با استفاده از تمرینان یوگا اعصاب خود را کنترل نماید

یکی از دیوانه های می خواست یه لپ لپ 1300 تومنی یعنی...1300 گالیونی را با قیمت 2500 گالیون به لرد بفروشد ، دیگری شلوارش را در آورده ومی خواست نظر لرد را در مورد شورت رنگارنگش بداند ، یک بدبخت دیگه چند تا عکس بی ناموسی رو به لرد نشون میداد یکی دیگه هم داشت در مورد گوشی نوکیای خفنش صحبت میکرد واون لحظه ای که گفت : تازه روش ویندوز هم نصب میشه ، لرد چوبدستی اش را بیرون کشید تا فرد گوشی دار را شهید کند اما دیوانه ها آنرا روی هوا قاپیدند .

ــ چقدر شبیه لوله آفتابه س !
ــ نه خیر شبیه موزه .
ــ ولی من فکر می کنم شبیه خیاره .
ــ شما غلط می کنی فکر میکنی ، شبیه ریواسه!
ــ ریموس ؟ کجای ریموس این شکلیه ؟
ــ ریموس نه مجید جان ، ریواس !
( صحبت ها همچنان ادامه دارد )

در سمت دیگر :
دامبل داخل دستشویی واستاده وچشماشو بسته ، دامبل : مینروا جون بیا بغلم...این که مینروا نیست
نمی دونم ولی فکر کنم شبیه سیفونه...اینم یه سلاح کشتار جمعیه ...دست آستکبار پشت این قضیه س ! مرگ بر اسرائیل !
( شفاف سازی : دامبل به علت کهولت سن در غیب شدن دچار نقص فنی شده وبه جای ظاهر شدن در کنار مینروا در توالت ظاهر شده ..اوکی الآن گرفتی چی شد ؟ )

چند دقیقه بعد ، داخل اتاق مینروا :
مینروا مشغول در ست کردن شوفاژه .
تق تق ! ( صدای در زدن )
مینروا : کیه ؟
دابمل از پشت در : منم آلبی دامبی !
مینروا : بیا تو .

دامبل در حالی که به صورت دو نقطه دی در اوده بود جلوی مینروا وایمیسته ، مینروا که از درست کردن شوفاژ نا امید شده بود ، در حالی که با پشت دست عرق پیشونیش رو پاک می کرد گفت : تو می تونی این شوفاژو درست کنی ؟
دامبل : ها که می تونم ! قدیم تو افسرانیه به من میگفتن دامبل شوفاژ !
مینروا : افسرانیه دیگه کجاس ؟
دامبل : بین افسریه و زعفرانیه دیگه .

دامبل مشغول ور رفتن به شوفاژ میشه که مینروا میگه : وای 3 دقه مونده به ساعت 5! راس ساعت 5 شوورم میاد اینجا .
دامبل بدون آن که به مینروا نگاه کنه میگه : خب بیاد ..چی گفتی...( دامبل به مینروا نگاه میکنه ) ...تو مگه شوور کردی ؟
مینروا : نه من شوور نکردم اون منو...
دامبل : شوورت کیه ؟
مینروا با غرور : گراوپ ! مهریمو کامل داده ، 3 تا خونه و دو تا ویلا و5 تا جاروی پرنده آخرینس سیستم هم داریم ، یه ست طلای توپ هم برام خریده که خیلی خداس ، می خوای بهت نشون بدم ؟
گرومب گرومب ! ( صدای پای گراوپ)
مینروا با وحشت : بدو برو تو کمد قایم شو ! گراوپی خیلی غیرتیه اگه تو رو ببینه ...
دامبل : نمی شنوم چی میگی ..یه کم گوشام سنگینه .
گرومب گرومب ( صدای پای گراوپ بلند تر میشه )
مینروا : جیییییغ ! داره میاد ! برو زیر پتو قایم شو !

دامبل در یک حرکت آنتحاری می ره رو تخت و پتو رو می کشه رو خودش
زیر پتو :
مینروا : چی شد این دفعه گوشات شنید ؟
دامبل :

در همین لحظه در اتاق باز میشه ، گراوپ برای ورود به اتاق سرشو خم میکنه و بعد میگه : مینی کجا ؟ گراوپی مینی خواست ؟

ادامه دارد...
بزودی نقد کامل می شود در نقدستان محفل ققنوس.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۱:۴۸:۴۱
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۱:۵۸:۲۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۲۱:۵۱:۳۲



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
#48

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
خلاصه ملت محفلی و مرگ خوار سلانه سلانه به سمت در ورودی ساختمان روانه می شوند! وقتی وارد راهرو که به محوطه اصلی روانخانه می رسید شدند خانمی قد بلند با صورتی کشیده پر از چین و چروک مقابلشان ظاهر شد!
_اهم! اهم! پرفسور...پرفسور...پرفسور مک گونگال!
_ اینجا می تونید منو خانم یا بانو مک صدا کنید!
ملت :
آلبوس دوباره شونه رو در می آره و با همون روش قبلی شروع میکنه شونه کردنشون! ولدی هم بی کار نمی ایسته و یقه لباسشو مرتب می کنه! ( مگه لباسش تو فیلم چهار یقه داشت؟؟)
محفلی ها و مرگ خوارا :
محفلی و مرگ خوارا رو به هم :

کمی که به جلو می رن کم کم صدای داد و فریاد های دیوانه ها شنیده می شه! و بعد اندک زمانی دیگر به محل اصلی نگه داری آن ها می رسند!
ملت محفلی و مرگ خوار با دیدن قیافه های سه در چهار دیوانه های جدید همه به این حالت در می آن :
در همین حال که آن ها سخت مشغول مواظب خود بودند تا مبادا تنشان با تن دیوانه ها برخورد کند صدای تق بلندی شنیده شد!
_ فعلا همین جا بمونید تا با مسئولتون یه صحبتی داشته باشم ببینم شما باید به کدوم بخش منتقل بشید!
و آن ها در میانه راه در سالن اجتماعات با بستن یک در ( از همون میله میله ها!) زندانی کرد!

_آی ولم کن! ارباب....ارباب ... کمکم کن! داره منو می بره تو سلولش! نـــــه!
اما در آن میان ولدی دیده نمی شد! چون همه دیوانه های از شخصیت (!) ولدی بی نهایت خوششون اومده بود و ولدی با کوله باری از دیوانه ها در آن میان مشخص می شد!

یعنی ولدی هنوز زنده بود؟! آلبوس کجا بود؟

~~~~~~~~~

احتمالا آلبوس غیب شده و رفته دنبال مک گونگال!

این پست در نقدستان محفل ققنوس نقد و امتیاز دهی شد.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۹:۲۲:۴۷


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
#47

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



تام و آلبوس كه دستاشونو انداخته بودن دور گردن هم از جلوي ماشين پياده شدن ، اما به محض ديدن روانخانه ي جديد ولدمورت گفت:
- استپ ، استپ !!
در همين حال آلبوس شونه ش رو از توي جيب رداش در آورد و با تف(!) مشغول مرتب كردن اونها شد !
- ارباب ، جانم به فدايت ، اين منزل قديمي شما نيست ؟!
يكي از محفلي ها : تو جونت اينقدر بي ارزشه ؟!
دالاهوف سرش رو بلند كرد و گفت:
- نخير ؛ جون من با ارزشه اما ان سرورم با ارزش تره !(كپي رايت يانگوم )!
محفلي ها : !
تام دستي به ريش كوسه اي() اش كشيد و گفت:
- ايگور و بليز ! برين آمار بگيرين اينجا چه خبره ؟!

.:. ارث پدري .:.
ملت در حالي كه روي كانال جوي آب نشسته بودند و سري جديد بازي "اتل متل توتوله ..." رو بازي ميكردند ، ايگور و بليز سراسيمه از راه رسيدند!
- قربان ، اينجا توسط وزارت گرفته شده ؛ در زمان وزير مردمي جهت امور خير اينجا پُلم و بعد از مدتي باز شد ! !
ايگور ادامه داد :
- اما بعضي از شاهدين ميگن ، بعد از مرگ فرانك باغبان اينجا ، ملت زيادي مخروبه بوده و هيچ مالكي نداشته ، بنابراين توسط وزارت ثبت و ضبط شد جهت كارهاي مردمي !!
دامبل نگاهي به تام كه داشت ناخن هاش رو ميجويد ميكنه و ميگه:
- ميدوني ؟ زندگي پستي و بلندي زيادي داره ! ... همين سيبي كه دسته منه رو ميبيني ؟! ... اين سيب _____
ملت رو به دامبل :

.:. سالهاي دور از خانه .:.
در با صداي غيييژژ بلندي گشوده ميشه !
صداي پير زني خشن از پشت تريبون شنيده ميشه كه ميگه :
- تازه واردا از اين طرف !
جسي كه دوشادوش سامانتا ولدمورت و سينيسترا حركت ميكرد گفت:
- به نظر مياد صداي پروفسور مك گوناگل باشه !!!
ملت : مـــــاااا !!

*^*^*^*^*^**^*^*^*^*^*^*^*

آيا او خود مك گونگال بود ؟!
چه شد كه اين شد ؟!

~*~*~*~*~*~**~*~*~*~*~*~
اميدوارم خوب بوده باشه ! ... در راستاي هري پاتري بودن داستان بود!





جسی جان پست خوبی بود ولی به نظر می آمد با توجه به تازگی سوژه کمی با عجله نوشته شده بود! اما در مورد خود پست :
خط اول یه ایرادی داشت! خب ولدی ( که بهتر بود به جای تام از ولدی استفاده می کردی!) و آلبوس فکر می کنم عقب ماشین نشسته بودند!
این جمله رو هم " در همين حال آلبوس شونه ش رو از توي جيب رداش در آورد و با تف(!) مشغول مرتب كردن اونها شد ! " متوجه نشدم هدفت از اوردنش چی بود!
شاید منظور خاصی داشتی ولی خب یه ذره غیر مرتبط به داستان می زد! البته شاید من بتونم یه استفاده ایی ازش بکنم!
کپی رایت بای یانگوم هم قشنگ بود!
اما می رسیم سر این جمله " تام دستي به ريش كوسه اي() اش كشيد " برای طنز جمله قشنگی نبود! می نوشتی " تام شروع به خاریدن سر کچلش کرد و گفت " .
قسمت ارث پدری هم جالب بود!
در آخر هم نمی دونم چه علاقه ایی داری تام رو بکار ببری! به جون خودم ولدی قشنگ تره ها!
تیکه مگ گونگال هم قشنگ بود! داستان رو می تونه به جاهای مخوف بکشونه! البته برای سیاه ها مخوف!

امتیاز پست 5/3 از 5 به همراه یه B! چون داری می ایی رو خط فعالیت و این خوبه !
در مجموع 5/7....


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۶ ۲۳:۲۴:۰۳


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#46

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
-------صبح زود – روز حرکت---------

مدیر با عصبانیت نگاهی به راننده ی نیسان گاوی !( کپی رایت بای لارتن!) انداخت و گفت: این چه وضعشه؟! ما تقاضای یک ماشین اونم با امکانات و تجهیزات امنیتی کرده بودیم ؟!

راننده ی نیسان دستی به پشت موهایش کشید و توی آینه ی جلوی ماشین مو هایش را تاب داد. یک سی دی جلوی آینه آویزان بود و چند تا عکس پارسا پیروز فر و نیکی کریمی ! هم به در نیسان چسبانده شده بود.راننده در حالی که یکی از آهنگ های نوستالوژیک یک بنده خدایی را می خواند با بی تفاوتی رو به رئیس روانخانه کرد و با لحن داش مشتی گفت:
-ببین دادش من! اگه تا دو دقیقه دیگه سوار نشین همین هم از کفت رفته ها!حالا ببین من کی بهت گفتم؟!
رئیس با حالی توام با شک و تردید رو به یکی از کارکنان کرد و با حرکت سر به او فهماند که انها را بیاورد.
در روانخانه باز شد و ملت روانخانه با کله پشت نیسان پریدند.

- من می خوام اینجا بشینم!
- نخیر خودم زودتر اومدم!
- نخیر... آواد کدورا!
- کروشیو...!
جییییغ...بووووووم...گوووووف...

-------در جاده----------

ملت پشت نیسان ایستاده بودند وباد به صورتشون می خورد و حال می کردند. بلیز و ایگور هم برای ماشن های ماگلی که از کنارشان رد می شدند شکلک های این حالتی تصویر کوچک شده در می آوردند و می خندیدند. ولدی و آلبوس هم وسط نیسان معرکه گرفته بودند و بندری می زدند.ملت دختر روانخانه هم دورشان را گرفته بودند و چکه ای! دست می زدند.ناگهان راننده پایش را روی ترمز گذاشت و گفت: رسیدیم!
ملت پشت وانت با کله توی شیشه ی جلو فرو رفتند.
لیلی در حالی که با دلخوری کش مویش را از داخل اثنی عشر! لارتن در می آورد به روانخانه نگاهی کرد و گفت:
-اینجاست؟!


پست خوبی بود! اول پستت خوب بود! قسمت دوم هم خوب بود! از نظر جمله بندی مشکلی نداشت ولی خیلی از جادو دور شده بودی! شاید اصلا کلا نام تاپیک جادووی نباشه ولی دیگه قرار نیست ما فقط اسم شخصیت ها رو بیاریم...سعی کن یه چیزی تو نوشتت باشه که مشخص کنه هری پاتریه و جادویی! اثنی عشر رو هم متوجه نشدم! شرمنده! امتیاز 4 از 5 به همراه یه C.. در مجموع 7!



اثنی عشر ابتدای روده کوچیکه! اسمش دوازدهه هست که چون اثنی عشر هم به معنای دوازده هست بهش می گن اثنی عشر!
در ضمن فونت صورتیه ی قبلیت خوشگل تر بود!


خیلی ممنون از توضیحت! بفرما اینم صورتیه قبلی!


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۷:۵۱:۵۹
ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۸:۰۲:۳۷
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۰:۴۹:۴۶
ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۲:۳۵:۳۱
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۲:۴۷:۳۷

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#45

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
« موضوع جدید »

روانخانه ، دفتر مدیر ، ساعت 11:30 نیمه شب

_بله... و باید این کار رو زود تر انجام بدیم! روشنه؟
_بله قربان ... ولی فکر نمی کنید اگه کار با این سرعت انجام بشه خطرناکه؟
_چاره ی دیگه ایی نداریم... ولی فعلا چیزی بهشون نگو و در آخر کار سورپرایزشون کن! ببینم این صدای چیه؟
_اهوم...اهوم...اهوم!
و بلند شد و به سمت در رفت! در را با شدت باز کرد و پس از چند ثانیه:
ولدی و آلبوس کف زمین ولو به این حالت :
_شما این موقع شب اینجا چه کار می کنید؟ الان باید توی رختخواباتون باشید!
آلبوس از روی زمین بلند شد و گفت :
_تام ، چوب دستی تو در بیار ، فکر می کنم بهش احتیاج پیدا کنی!
و سپس رو به مدیر :
_شما بدون هماهنگی با ما می خوایید چه کار کنید؟ اگه از همون اول با ما صحبت می کردید این اتفاق نمی افتاد!
و همین طور قدم به قدم جلو می رفت و مدیر را به عقب می کشاند . با تمام شدن این جمله مدیر به سرعت زیر میزش پرید و گفت :
_ جان اینا دیگه کی هستن! اونا زود تر از اتاق من بیرون کن!
ولی دیگر جان نیز اتاق را ترک کرده بود!

روانخانه ، سالن اصلی اجتماعات دیوانگان ، ساعت 9:45 صبح

مدیر با دستی شکسته و سری بسته شده بروی سن ظاهر شد! در همان موقع یکی از مرگ خوارا :
_ بچه ها کار ولدی خودمونه! دمش گرم ... خوب زده!
و به دنبال آن خنده وحشتناک مرگ خوارا و سپس صدای یکی از محفلی ها :
_ البته به فرمان پرفسور دامبلدور!
مدیر با صدای بلند گفت :
_ ساکـــــــــــت! بله ... به مرحمت چندی از دوستان یه سر به سنت مانگو زدیم... اما دلیل تجمع شما!
ولدی و آلبوس با هم :
_ما می دونیم می خواد چی بگه!
مرگ خوارا و محفلی ها :
مدیر :
_ بله... به دلیل تعمیراتی که قراره در ساختمان انجام بشه شما به یک روانخانه دیگر منتقل شدید! اونجا به غیر از شما افراد دیگه ایی هم هستن ... پس با ادب و فرهنگ و نزاکت رفتار کنید و تا حدالمقدور از پریدن به جان یک دیگر خود داری کنید! روشنه؟
یکی از مرگ خوارا :
_ ولی جناب رئیس اگه ما اینجوری می تونستیم رفتار کنیم که الان اینجا نبودیم!
و فریاد خنده کل سالن را لرزاند!
_بهر حال من بهتون اخطارم رو دادم! اگر اون طوری که من می خوام نشه خودتون می دونید و سلول های انفرادی!!
و سپس پایین آمد و سالن را ترک کرد . فردا روز حرکت بود! دلشان برای آن جا تنگ می شد اما گاهی تنوع هم لازم بود!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

این داستان جدید هست... نفر بعدی باید زمان سوار شدن رو تشریح کنه..پست های باید کوتاه باشه و گرنه پست بلند بدون خواندن پاک خواهد شد! جهت حمایت از کوتاه نویسی...مشکلی هم نیست اگه داستان پیش برده نشه!
داستان رو باید در روانخانه جدید با مشکلات و اتفاقات جدید پیش ببرید و در اخر داستان اونها رو برگردونید!

با تشکر


خب سارای عزیز ، سوژه خوبی بود.قبل از همه چیز بازگشتت ر ا به سران محفل تبریک می گویم.استفاده از تکیه کلام دامبلدور در کتاب جالب بود . با توجه به اولین پست این سوژه ، نمی توان زیاد رد مورد روند آن صحبت کرد.در کل سوژه خوبی است.از نظر املایی و نگارشی نیز پستت طبق معمول مشکلی نداشت.موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۴:۳۰:۳۷


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
#44

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
ولدی با شنیدن آخرین جملات از زبان کالین اشک تو چشمانش حلقه می زند و به حالت کولیبازیسیون ( کولی بازی افراطی را گویند !!!) روی زمین می نشیند و شروع به زار زدن می کند.در همین هنگام اهنگ وایسا دنیا در مجلس طنین انداز می شود.ولدی در حالی که خودش را با ناخن هایش چنگ می اندازد ،می گوید:
( با حالت کولی بازی بخوایند !!!)

-بلیز هی بلیز.. ببین چقدر این دنیا بی معرفت شده.. بعد یه عمر پاک و ساده و آسلامی زندگی کردن ببین این کالین چه تهمت های ناروایی می زنه....بلیز هی بلیز...اونم به کی...به منی که ملت هنوز اندرخم یه کوچه اند که روحم رو لای سیفون دستشویی اقدس خانوم اینا قایم کردم یا لای جوراب اما واتسون ...منی که سوراخ های دماغم دادند برایم قفل کردن..منی که همه بهش می گن اسمشو می خوای ببر می خوای نبر به ما چه...بلیز..هی بلیز...بعد یه عمر چوب دستی اب کشدن فقط به خاطر چند تا دونه ضبط و گیتار ناقابل و چند تا دونه سی دی غیر مجاز زهره!...بلیز هی بلیز...منی که یه تیکه ی روحم رو توی آفتابه ی مرلین گذاشته بودم .... ...بلیز... هی بلیز...

در همین هنگام ایگور از نا کجا آباد !سرمی رسد و زارپ می خواباند پشت کله ی ولدی و می گوید:

-هوشت عمووو...این کولی باز ها چیه در آوردی ؟! ناسلامتی لردی گفتن.. این ارزشی باز ها چیه؟! یادته اون روز که توی رول پلینگ نقش خانوم نوریس رو داشتی !؟هی میومدی پشت در اتاق مرگخوارها زار می زدی... می گفتی من می خوام ولدی بشم...یادته ؟!... هی من بهت می گفتم ولدی باید خوش تیپ باشه.. خوش هیکل باشه مردم ازش بترسن...یادته؟! بعد تو لحاف تشک می آوردی پشت در تاپیک ریدل ها می خوابید ی میگفتی ؟!یادته بعدش قرار شد قوی باشی و زور بگی و مردم ازت بترسن... اصلا" پاشو ببینم از این به بعد خودم می شم ولدی ...پاشو...

کالین در حالی که تحت تاثیر احساسات پاک و ژرف یک کودک اسلایترینی قرار گرفته بود اشکاشو پاک می کند، رو به ایگور می کند و می گوید:

-حالا این دفعه رو به خاطر ریش مرلین بخشید..جوونی کرد..قول می ده...منم از این آلات مستهجن ! چشم پوشی می کن به شرط این که تکرار نشه !

آلبوس در حالی که خونسردانه با لبخند همیشگیش !!!!!به صحنه نگاه می کند می گوید:

-بله... امروز روز تولدشه حالا ایگور جون...این قدر سخت نگیر...ولدی هم قول می ده بچه ی خوبی باشه.قول بده به عمو ایگی !

ولدی با آستیناش اشکاشو پاک می کند ،برقی تو چشمانش می اندازد و می گوید:
-عمو ایگی..قول می دم هل کالی که بگی بکنم..تو لو خدا این نقش لو از ما نگیل...

ایگور که در تمام عمرش لحظه ای را به خاطر نمی اورد که این قدر تحویلش گرفته باشند ، در حالی که ته دلش غنج !می رفت بعد از کلی ذوق و رنگ به رنگ شدن ، به این حالت میگوید:
-اهم ..اهم..باشه قبوله...
ولدی :

سینیسترا عزیز پستت دارای طنز خوبی بود. مقداری غیر آسلامی بودنش زیاده از حد بود که باعث کم شدن امیاز خواهد شد.دارای فضاسازی مناسب و رعایت قوانین نگارشی بود.موفق باشی.
3 امتیاز به همراه B در کل 7 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۶:۲۹:۲۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۲:۳۲:۱۶

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#43

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
علی رقم تلاش های بسیار زیاد خدمتگزاران و مسئولین پشت صحنه و کادر فنی و ... دامبل از اون بالا می افته و روی زمین با صدای قرچی (شکستن استخوان ها) فرود میاد و خونش به اطراف می پاشه و دیگه از جاش حرکت نمیکنه.

محفلی ها
لرد: میبینی حاج کالین؟ باور نکن این پیرمرد جلف مرده ! این اداشه الان پنج دقیقه دیگه با یه نقشه دیگه از در و پنجره میاد تو...
کالین: احسنت بر شما جوان هوشیار و آسلامی که بلافاصله توانستی شخصیت درونی این دامبلدور شیطان را بشناسی.. درود بر شما فرزند آسلامی.
بلیز: بفرمایید تو حاج کالین اتفاقا ما مرگخوارا در مورد طریقه کشتن صحیح یک محفلی با هم اختلاف نظر داریم اگر میشه مشکلمونو حل کنید ما میخوایم ببینیم اگر یک محفلی با آواداکدورا کشته بشه صوابش بیشتره یا.....

همینجور که مرگخوارا با حاج کالین گرم گفتگو در مورد مسائل آسلامی بودن دوباره وارد اتاق شده و در رو میبندن.

چند لحظه بعد
مکان: بالای پیکر دامبلدور
آلبوس : حاج کالین تحت تاثیر جان فشانی من قرار گرفت؟
محفلی ها
سارا: استر هزار بار گفتم چشم از دامبل بر ندار این پیر مرد خل و چل که هست جدیدا آلزایمرم گرفته قرصاشم فراموش میکنه بخوره!
استر: بخدا دستش تو دستم بود یه لحظه به خودم اومدم دیدم پیشم نیست.
آلبوس: حاج کالین کو؟ حاج کالین کو؟
همه
سارا با یک حرکت آلبوس رو از زمین بلند میکنه و یک مشت قرص کذایی رو در حلق البوس خالی میکنه و آلبوس متحول میشه!

چند لحظه بعد
ایگور: حاج کالین تشریف داشته باشید نماز جماعت با هم اقامه کنیم.
کالین: احسنت من از شما سوالی در مورد همین طریق صحیح نماز خواندن میپرسم تا ببینم چقدر مشتاق آسلام هستید ... موقع نماز خواندن چوبدستی خود را در ردا میگذارید یا در کنارتان؟
همه مرگخوارا به هم
- نهههههههههههههه
در باز میشه و آلبوس در حالی که دوباره به خود مسلط شده وارد میشه.
آلبوس: حاج کالین این افراد از آسلام خارج شدند!
لرد: هی دامبول باز چه کلکی سوار کردی؟
کالین: ای پشمک ، آیا مدرکی هم داری؟
آلبوس: بله .. یک لحظه

آلبوس چوبدستیشو بالا میگیره و فریاد میزنه (( آکسیو وسایل غیر آسلامی)) !!!
بلافاصله از طرفین اتاق تعدادی باند و دی جی و ضبط و گیتار و گیلدی و ... به طرف دامبل میان و دامبل بخاطر برخورد این همه چیز میز طاقت نمیاره و پخش زمین میشه.
آلبوس: مثل اینکه یه چیزایی خورد تو سرم
کالینرو به لرد : آلات جرم؟ شما همانا از آسلام خارج شده اید! نفرین آفتابه مرلین بر شما باد!
مرگخوارا به همراه لرد

بلیز عزیز در پستت چند غلط املایی به چشم می خورد.کمی فضاسازی اش هم کم بود ولی دارای طنز قوی و رعایت اصول نگارشی بود. موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۶:۲۳:۳۰



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#42

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
و حاج کالین به طرف ولدی می ره و با کمال تعجب ولدی هم براش جا باز می کنه و حاجی کنارش می شینه!
بعد دوباره بلیز خود شیرین بلند می گه :
_ برای سلامتی حاجی صواتو بلند بفرست!

و صدای وحشتناکی بلند شد! مثلا صلوات فرستاده بودن... محفلی ها تو کف اینکه اینها صلوات رو از کجا یاد گرفتن!
و به این شک کردن که حتما یه کلکی در گذشته به کاره یا خدایی ناکرده با حاج کالین نسبت فامیلی دارن!

خلاصه ملت در حال پاچه خواری از حاجی بودن و حاجی هم در کف اینکه اینجا هم طرفدار داره بود و اصلا یادش نمی اومد که اینجا اومده برای چی در همین اثنا صدای هیاهویی از حیاط بلند شد!

ملت مرگ خوار داخل اتاق همراه با حاج کالین و ملت محفلی بیرون اتاق که در تلاش برای دیدن داخل اتاق بودند از این صدای سراسیمه به داخل حیاط شتافتند!
یعنی چه خبر شده بود؟؟
و اندکی بعد توسط یکی از افراد باهوش (!) مرگ خوار شخصی بروی پشت بام شناسایی شد! این فرد مجهول الهویت که این مجهول بودن به دلیل فاصله زیاد از پشت بام تا حیاط بود دست های خود را در از دو طرف باز کرده بود و به نظر می رسید قصد خود کشی دارد!
ولدی یه نگاهی به طرف انداخت و گفت :
_خب ...چشم های تیز بین من که این یارو رو از سفید ها تشخیص داده...چون من مرگ خوارامو به خوبی می شناسم ... اما اینکه از سفیداس دیگه نمی دونم....شاید هم از کارکنان باشه...بیچاره حق داره این سفیدا خیلی حتما بهش فشار آوردن!
در همان زمان تئودی نات به سرعت گفت :
_ارباب...من یه ریش سفید می بینم!
سفید ها که با حرف ولدی در میان خود به جست و جو پرداخته بودند و هنوز نیافته بودن چه کسی در میانشان نیست با شنیدن این حرف جرقه ایی را در ذهن خود احساس کردند!
استر با تعجب بسیار :
_پرفسور دامبل؟؟؟
محفلی ها :
_نـــــــــــــــــــــــــه!

و ولدی با کمال تأسف و کمی عصبانیت سری تکان داد و گفت :
_ای سفیدای حسود! ندیدن ما یه جشن تولد برای خودمون راه بندازیم! این برنامه رو هم درست کردن که جشن تولد من رو خراب کنن!
ناگهان یکی از سفیدان به سمت حاج کالین آمد و گفت :
_حاج آقا شما نمی خوایید کاری بکنید؟؟
_نه چی کار کنم مثلا؟ فقط می تونم یه فاتحه براش بخونم! ولدی جان بریم بقیه مراسم!
و صدای ضعیفی که از پشت بام می آمد ندا داد :
_برای همینه که دارم خودکشی می کنم! دیگه حاج کالینم شده طرف اونا...موندن من هیچ فایده ایی نداره...من دیگه باید خودمو بکشم! خداحافظ ای ملت محفلی...
و صدای شیون و زاری آن ها بلند شد...
و دامبل نوحه می خواند غافل از آنکه چند خدمتکار از پشت به اون نزدیک می شوند....
و ناگهان پـــــــــــــــاق!
یعنی دامبلدور از آن بالا به پایین سقوط کرد؟؟

خب سارا عزیز خوشحالم کردی که بعد از مدتی دوری پستی در محفل زدی.امیدوارم باز هم شاهد پستهای یکی از سران اسبق محفل باشیم. پستت دارای طنز خوبی بود, بدون اشکال نگارشی و املایی و مثل همیشه عالی. هیچ اشکالی نتوانستم در آن بیابم!
سارا یه دوره آموزش پست زنی می ذاری؟(همر)


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۶:۰۵:۲۴


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۳:۴۱ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#41

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
آلبوس دامبلدور با حالتی چاپلوسانه که در این کار انقدر حرفه ای بود که نشان لیاقت مرلین را هم گرفته بود حاج کالین را به طرف اتاق مرگخوار ها راهنمایی میکند.
دمبل:حاج آقا تخمه پست بکنم؟
حاج کالین:برو دمبل باز چی میخوای اینجوری میکنی؟
دمبل:یه چند تومن پول میخواستم حاج آقا .این صابخونه محفل اومده پول میخواد. به ریش مرلین قسم هر وقت بتونم جبران میکنم.
حاج کالین:"ای دمبل تو نشد یه روز همینجوری پاچه خواری کنی .باشه حالا چقدر میخوای؟
دمبل:یه شونصد گالیون بدین کافیه!
حاج کالین:
دمبل:خب حاج کالین ندارین؟
حاج کالین واسه اینکه سه نشه رو به گرا کرد و گفت:گراپی جان یه شونصد گالیون بده به این دمبل گناه داره؟
انها به درب روبروی اتاق مرگخوارها رسیدند.از درون خانه صدای دوپس دوپس و .... می امد.
حاج کالین:گراپ در رو باز کن.
و گراپی یه آفتابه در اورد و سر ان را به سوراخ در چسباند .از درون افتابه چند قطره آب بیرون امد و لولای در باز شد.و خود گراپ عقب رفت.
حاج کالین در آستانه در ظاهر شد و به مرگخوارانی که در حال تکنو زدن بودند نگاه کرد.
وقتی مرگخوارها حاج کالین رو دیدند همه گی دست از تکنو و اهنگ برداشتند.
ایگور:ارباب بحث رو عوض کن
ولدی که خود خوب حاج کالین را میشناخت و میدانست که حاج اقا چه مقدار قدرتمندند ریتم اهنگ را عوض کرد و بجای آن این را خواند؟
انار دونه دونه.............مرلین چه مهربونه
میخوایم بریم به پیشش........گل بریزیم رو ریشش
و بعد از آن گفت:
حاج کالین:"افرین فرزندم چقدر زیبا بود.
دمبل:

نات عزیز طنز خوبی در پستت بود. پستت دارای مکالمات ارزشی ولی از نوع مثبت آن بود که در این مدت کمتر تو سایت دیدیم.در ضمن داستان را برای فرد بعد به خوبی انتقال داده بودی.موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۵:۵۸:۰۹

گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#40

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
دین دین دون دان دیدین ... بوووووووق .... بوووووووووووق .

- بله بفرمایید .
- الو سلام ... دفتر مرکزی آسلام و ارشاد آسلامی ؟
- بله بفرمایید !
- حاج کالین هستن ؟
- بله ... بفرمایید !
- با خودشون کار داشتم ؟ ... می شه باهاشون صحبت کنم ؟!
- بله بفرمایید !

...

- بله بفرمایید ؟
- سلام کالین جان ... دامبلدور هستم ... شناختی ؟
- بله ... بفرمایید
- کالین جان اینجا یه مورد آسلامی هست ... می تونی بیای ؟
- بله !
- بفرمایید ... قدمتون روی چشم !

تق ...(صدای گذاشتن گوشی!)

====

آلبوس : حلـــــــــــه !
استرجس که کنار میز ایستاده بود یواش یواش چیزی درونش جوشش می کنه و به دستاش سرایت می کنه و روی میز ریتم می گیره :
- آلبوس گلم چه کرده ... محفلو دیوونه کرده ... آلبوس گلم چه کرده ... محفلو دیوونه کرده !!!
حدس زدن باقی اتفاقات با خواننده ...

===

کالین به همراه گراپ وارد حیاط روانخانه می شه ... کالین نگاهی به اطراف می اندازه و آفتابشو به حالت تهدید آمیزی جلوش می گیره و آروم شروع به حرکت می کنه .

=== لحظاتی بعد===

استرجس از ناحیه ای ناجور! مورد برخورد یک طلسم آسلامیوس قرار می گیره و دستاشو بر روی همون ناحیه ناجور می ذاره و میره گوشه دیوار می چسبه ! ... کالین آفتابشو یه چرخی می ده و نوری عجیب و غریب و خفن همه جا رو فرا می گیره و بعد از لحظاتی لباسهای همه عوض شده و خواهران روسری به سر و برادران عمامه به سر شدن !!

کالین رو به گراپ : اینجا کارمون تموم شد ... باید بریم سراغ مرگخوارا ... آلبوس راه از کدوم وره ؟

..................

هدویگ جان لطف کردی که بعد از مدتها در محفل پست زدی و بعد از مدتها به جایی که تعلق داشتی برگشتی.پستت جالب بود و دارای طز قوی ای بود با اینکه روند سریعی داشت ولی خوب به موضوع پرداخته بودی. موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۵:۴۶:۳۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.