یک نکته برای اعضایِ معلولِ ذهنی!: این پست به پست های قبلی هیچ ربطی نداره!
----------------------------------------------------
-هشتاد سال بعد!-
-حیاط خانه ی سالمندان-
-ما علیلیم!...ما ذلیلیم!
-به من بیچاره ی سالمندِ بدبخت کمک کنید!!
-من دارم میمیرم!...من خیلی سالمند شدم!
تمام سالمندان و پرستاران همگی در حیاط خانه ی سالمندان جمع شدن تا یه هوایی بخورن و سالمندان رو از اون یکنواختی و کهن گرایی در بیارن!(به واقع من یاد دومبولیسم افتادم هنوز شروع نکرده!!)
در این بین سه دوست قدیمی و معروفِ خانه ی سالمندان بر روی چمن های حیاطِ خانه ی سالمندان نشستن و دارن مسخره بازی در میارن!
مرلین: یکی منو بگیره من دارم ویبره میرم از شدت سالمندی!!
آلبوس: ایول ایول خیلی خنده بود مرلین جووون!...بخورمت!:bigkiss:
آلبوس بر روی مرلین میفته و تنفس مصنوعی های مربوطه رو میره که در این بین دوستِ سوم، یعنی گریندل والد هم به این جمع اضافه میشه و یه تنفس مصنوعی ِ دسته جمعی هم با هم به مدت پنج دقیقه میرن!
ناگهان از جلوی ساختمان اصلی خانه ی سالمندان فریادی شنیده میشه!
-مگه نگفتم این مسخره بازیا رو بزارید کنــــــــــــــــــار!
زنی هشتصد نهصد ساله به صورت کَت واک! به سمت قسمتی که سه دوست مذکور هستن میاد و با قیافه ای خشن به اونا نگاه میکنه!
سه دوستِ مذکور که دست از تنفس مصنوعی برداشته بودن به صورت مظلومانه ای به زنِ مربوطه! نگاه میکنن!
مدیر خانه ی سالمندان!: هزار دفعه بهتون گفتم اینجا بــــوق نیست!...اینجا خانه ی سالمندانه!...دست از این خل و چل بازیاتون در بیارین!... شما بی ناموس ترین سالمندایی هستین که تا حالا تو عمرم دیده بودم!
گریندل والد: خانمِ محترم ما که کاری نکردیم!
مدیر یه شلاق در میاره! و به صورت گریندل والد میکوبه!
بر اثر این حرکتِ انتحاری آلبوس ناگهان غیرتی میشه!!
آلبوس: چی؟!...چـــــــی؟!...گریندی جونِ منو زدی؟!
گریندل والد: ولش کن آلبوس زنیکه ی بی فرهنگو!
آلبوس: باشه گریندی جون...من به هیچ کس کاری ندارم...فقط تو!...فقط هری!...فقط هاگرید!!!!!:bigkiss:
گریندل والد: یعنی روزی میرسه که هاگریدم بیاد اینجا پیشِ ما!؟
آلبوس: هاگرید خودش دوریِ مارو نمیتونه تحمل کنه عزیزم...به زودی اونم میاد پیش ما...حتی اگه شده با کلک و حقه بازی!:bigkiss:
گریندل والد: ریشاتو!
مدیر مربوطه که از دیدن این صحنه ها زنگ زدن به بخشِ مبارزه با بی ناموسی و فسادِ وزارت سحر و جادو رو بهتر از هر تنبیهی میدید، سریعاً و پرش کنان! به سمت دفتر خودش میره!
-دفتر مدیر مربوطه-
بیپ بیپ بیپ...بیپ بیپ...بیپ بیپ بیپ بیپ!
مدیر: الو الو...سلام آقا...من مدیر خانه ی سالمندان هستم...بله بله...همونی که مختلطه!...اینجا یه مورد بی ناموسی پیش اومده!...باید سریعاً خودتونو برسونید!...چی؟...نه نه نه!...ربطی به مختلط بودن نداره...جنس موافق...موافق موافق...بله بله...باشه...بای!
مدیر گوشی تلفن رو میذاره و لیوان آبی رو که بر روی میزش بود رو سر میکشه!
مدیر: نمیدونم دیگه از دستِ اینا چی کار کنم!
ناگهان از داخل حیاط صدای جیغِ یکی از پرستارها شنیده میشه و پس از یک لحظه یکی دیگه از پرستارها به داخل اتاق مدیر میپره!
پرستار: جناب مدیر...جناب مدیر...بیاین ببینین بیرون چه افتضاحی درست کردن!!
مدیر: چی شده چی شده!؟
پرستار: من واقعاً از گفتنش شرمم میشه...بهتره زنگِ ستاد مبارزه با بی ناموسی رو به صدا در بیاریم!(نکته: این زنگه مثل همون زنگایی میمونه که تو بانک ها کار گذاشتن تا در مواقع اضطراری به صدا در بیارن و پلیس از راه برسه!)
مدیر: نه من خودم با ستاد تماس گرفتم...بهتره خونسردیِ خودمون رو حفظ کنیم...اونا با ما کاری ندارن...اونا دارن به روح خودشون آسیب میرسونن!
پرستار: ایول ایول!
مدیر یه نگاهِ "چکشتو بنداز زمین برو سر کارت!" به پرستار میندازه و پرستار هم سریعاً از اتاق خارج میشه!
مدیر قدم زنان و با آرامش به افتضاحی که در حیاط خانه ی سالمندان در جریانه فکر میکنه...
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro