هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
فریاد ویولت چنان سینیسترا که دقیقا لب گودال ایستاده بود را پراند که او به داخل گودال پرت شد.
لارتن با افسوس سرش را تکان داد و در حالی که به طرز اعصاب خورد کنی آدامس میجوید گفت:این دخترا هیچ وقت یاد نمیگیرن که آرامششون رو حفظ کنن...
و وقتی با نگاه چپ چپ لیلی،لاوندر و چند دختر دیگر رو به رو شد ترجیح داد تا پشت سر ویزلی ها و استرجس در تاریکی گودال ناپدید شود.
همین که وارد آن گودال شد دانست که گفته ابتدایی سینیسترا صحیح بود.گودالی وجود نداشت.آنجا یک تونل بسیار طولانی،سیاه و مخوف بود.
ویولت در حالی که با چوبدستیش بالا و پایین تونل را برانداز میکرد:جای باحالیه.میتونـیم یه گشتی توش بزنیم و...
لیلی با جیغ خفه ای ویولت را از جا پراند:یه گشتی بزنیم؟یه گشتی بزنیم؟خواهر بیگناه من داره شکنجه میشه و اون وقت تو میگی که یه گشتی بزنیم؟
ویولت که کم کم داشت حوصله اش از این یادآوری های لیلی سر میرفت با لحن نه چندان دوستانه ای گفت:خیله خب لیلی.من فقط فکر کردم ممکنه این راهی داشته باشه به جایی که خواهرت توش زندانیه.نظرم نمیتونیم بدیم؟
ناگهان خشم لیلی فرو نشست و با صدای آرامی گفت:چرا که نه؟ویولت تو وفق العاده ای*!دلم میگه باید از این راه بریم...
اعضای محفل به لارتن که میگفت«ولی دل من داره به وضوح اعلام میکنه که گشنشه»توجهی نکردند و به دنبال لیلی به راه افتادند.
++++
*=در راستای خود تحویل گیری!شما توجه نکنین.


But Life has a happy end. :)


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
پاترونوس ها با سرعت به سمت سایه ها پیش می رفتند.هیچ کس از شدت اضطراب نمی توانست حرف بزند. باران همچنان می بارید و عطر خاک رادر جنگل پخش می کرد. بعد از چند دقیقه هفت پاترونوس سایه ها را فراری دادند.
استر آه بلندی کشید و گفت: شانس اوردیم. معلوم نبود چه کارمون می کردند.
لارتن آدامسش را باد کرد و ترکاند سپس پرسید:موافقین استراحت کنیم؟
لیلی اخم هایش را در هم کشید و با صدایی مانند سرماخورده ها گفت:لارتن سارا داره شکنجه می شه . می خواین شما استراحت کنین اما من می رم.
لیلی چند قدم جلو رفت اما سینیسترا به طرف او دوید و شانه اش را گرفت.به او گفت:لیلی، ما هم می خوایم سارا هرچی زودت پیدا شه، اما چند دقیقه استراحت برای همه لازمه.
لیلی سرش را به معتی تایید حرف سینیسترا تکان داد و به درختی تکیه کرد.لارتن ، استر و الیور روی زمین نشستند. سینیسترا سرش را روی زانو هایش گذاشت و چشم هایش را بست.ویولت روی زمین نشست و وزنش را روی شاخ و برگ های پشتش انداخت اما ناگهان صدای فریادش بلند شد.
همه از جا پریدند. استر آرام پرسید: ویولت کو؟
سینیسترا خود را به جایی که ویولت نشسته بود رساند و با صدایی جیغ مانند گفت:سر خورد . رفت پایین! توی این گودال افتاد.
لارتن با همان خونسردی همیشگی گفت: این تونله نه گودال!
سینیسترا فریاد زد : حالا هرچی!چه جوری بیاریمش بیرون؟
استر چوبدستی اش را روشن کرد و داخل تونل گرفت.فریاد زد: ویولت!ویولت! صدای منو می شنوی؟ ویولت؟هیچی به جز چند تا سنگ دیده نمی شه.
بقیه اعضا هم با استر شروع به فریاد زدن کردن: ویولت! ویولت!
پس از چند دقیقه صدای ویولت به گوش رسید: بچه ها! من این پایینم! بیاین ببینین چی پیدا کردم!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۴:۱۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

جرج  ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۵ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
انها از درخت پائین امدند و به لارتن که روی زمین افتاده بود می خندیدند.
صدای خنده ویولت او را عصبانی تر می کرد. هر چی باشه از دوماغ تو بهتره که! نیش خندی به ویولت زد و به کمک ریموس بلند شد.
لیلی که هنوز از بازویش خون می چکید گفت: شما صدایی نمی شنوید؟! و وقتی با پاسخ منفی گروه مواجه شد، دوباره چشمان سبزش نمناک شد. ویولت و چو جلو امدند و به او دلداری دادند.
لیلی مطمئن باش ما قول می دیم تا وقتی که سارا رو پیدا نکردیم از این جنگل خارج نشیم. این رو چو با قیافه ای مصمم گفت.
دوباره اسمان غرشی کرد و صدها سایه شبح مانند را که به انها نزدیک می شدند نمایان کرد. ویکتور که از همه جلوتر بود بود بی حرکت ماند و به انها خیره شد. حتی لارتن هم که همیشه در حال خنده بود هیچ اثری از خوشحالی در چهره وی دیده نمی شد. سایه های شبح مانند هر لحظه نزدیکتر می شدند و انها مثل کسانی که طلسم شده اند حرکتی نمی کردند. صورت انان از ریزش دانه های باران خیس شده بود و هنوز ایستاده بودند.
بلاخره استر از حالت شکی که به او دست داده بود بیرون امد و بقیه اعضای گرو رو با صدا کرن انها به حالت طبیعی خود بازگرداند. کسی فکری به ذهنش نمی رسه!؟ این رو الیشیا گفت که چوب دستی خود را بالا گرفته بود و نمی داست چه کاری انجام دهد.
باران و باد هر لحضه شدیدتر می شد. شاخه درختان مانند شمشیر به هم میخورد و صداهای وحشتناکی ایجاد میکرد. بعضی شاخه ها به روی زمین میخورد و گل رو به طرف بدن انها می فرستاد.
بهتره طلسم پاترونوس رو اجرا کینم! از هیچی بهتره. این رو استر گفت و پاترونوس خود رو فرستاد. بقیه گروه هم همیمن کارو انجام دادند. هفت پاترونوس به طرف سایه های شبح مانند رفتند.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اگه بد شد بگین پاکش کنم.


اگر به یک انسان فرصت پیشرفت ندهید لیاقت چندان تاثیری در پیشرفت او نخواهد داشت. ناپلئون


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
آلیشیا فریاد زد:استر،ریموس.لارتن رو ول کنید مواظب خودتون باشید.
ریموس و استرجس به آرامی عقب عقب میرفتند و صدای لارتن را با لحنی معترضانه از بالای سرشانه میشنیدند که میگفت:چی چی رو ولش کنید؟مگه لارتن کرفسه که همینطوری ولش کنن؟
ادوارد که بالای درخت بود بلافاصله با چندین ورد پیاپی چند گرگ را به گوشه ای پرت کرد.ولی گرگ ها بلافاصله به سمت ریموس حمله ور شدند که ویکتور هم به ادوارد پیوست و گرگ ها را از ریموس دور کرد.
ولی نمیشد که تا ابد همینطور هی گرگ ها بروند و بیایند.باید فکری درست و حسابی میکردند.
ویولت ناگهان فکری به ذهنش رسید و سریعا بخ سمت یکی از گرگ ها که سر دسته به نظر میرسید آتش فرستاد و فریاد زد:زود باشید هرکدوم یکیشون رو آتیشبزنید.
اعضای محفل به سرعت چوبدستی کشیدند و هرکدام یکی از گرگ ها را آتش زدند.گرگ ها زوزه کشان عقب نشینی کردند و صدای آخ لارتن را درون زوزه های خود خفه کردند.
استرجس که محکم ریموس را رها کرده بود با خوشحالی گفت:ببخشید لارتن.ولی همچین دلم خنک شد که نگو!
صدای کر کر خنده ی ویولت لارتن را عصبانی تر کرد.خنده ای که مطمئنا زود خاموش میشد...
+_+_+_+_+_+_+
_:افتضاحه!از گرگ ها نا امید شدم.مادر طبیعت!جنگل!حساب این بچه ها رو برس.
غرش آسمان پاسخ جادوگر خشمناک را داد.این بار محفلیان باید با طبیعت دست و پنجه نرم میکردند...


4 امتیاز به همراه B در کل هشت امتیاز
نقد شده در نقدستان محفل ققنوس


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۲۰:۱۹:۳۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۲۰:۴۰:۵۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۱۴:۳۷:۵۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۱۴:۴۰:۵۷

But Life has a happy end. :)


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
محفلیان در محاصره صد ها گرگ بودند و لارتن بود که تلاش می کرد خود را از زیر هیکل بزرگ گرگ بیرون بکشد! همه به سرعت طلسم هایی را به سمت گرگ ها می فرستادند. و البته آنقدر حمله ها سریع بود که هر کس فقط برای نجات خود از یورش های ناگهانی تلاش می کرد و لارتن همچنان با گرگی که حالا دیگر شانه اش را به دندان گرفته بود، مبارزه می کرد.

فریاد ریموس و وردی که به زبان آورد، به طور ناگهانی شعله آتشی به وجود آورد که باعث شد تعدادی از گرگ ها آتش بگیرند و از همه مهمتر اینکه برای لحظاتی از شدت حملات کاسته شد.

گرگ های گرسنه و خشمگین، اینبار با احتیاط بیشتری به غذاهای خود نگاه می کردند!

استرجس به سرعت اوضاع را بررسی کرد.

ویولت و ریموس به سرعت برای نجات لارتن از شر گرگ سمج شتافتند. روی بازوی لیلی جای پنجه گرگ دیده می شد و از آن خون می چکید که البته زیاد مهم به نظر نمی رسید.

به اطراف نگاه کرد. باید راه فراری پیدا می کرد. صدای سینیسترا را شنید که به همراه اشاره دست گفت:

- اون درخت! باید ازش بریم بالا! الان حمله می کنن!

فکر بدی نبود. یک راه حل موقت. پس با تایید استرجس، دخترها به سرعت از درخت بالا رفتند. ریموس تازه کار بستن زخم لارتن را تمام کرده بود. ولی از لارتن خون زیادی رفته بود و وضعیت خوبی نداشت.

- ببین لارتن! من و ریموس می فرستیمت بالا. فقط خودتم باید سعی کنی! وقتی رسیدی بالا باید بری روی یکی از شاخه ها. فکر می کنی بتونی!؟

لارتن سری به علامت موافقت تکان داد و استرجس و ریموس هم زمان ورد وینگاردیوم لویوسا را به زبان آوردند.

اما دیگر صبر گرگ ها که غذایشان را از دست رفته می دیدند، به سر آمده بود و بلاخره یکی از آن ها حمله کرد! آن هم در حالی که لارتن به وسیله طلسم، در هوا معلق بود!

3 امتیاز به همراه B در کل 7 امتیاز
نقد شده در نقدستان محفل ققنوس


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۸:۴۱:۳۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۲۰:۳۶:۱۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۳ ۱۴:۳۳:۳۸

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
_:آره داشتم میگفتم،بعدش جوزف برگشت گفت من احساس بدی دارم انگار یکی داره تعقیبم میکنه.یه چیز نارنجی دیدم و منم پریدم جلوش و گفتم پخ!داشت از ترس میمرد...
این حدودا بیستمین خاطره لارتن بود که داشت تعریف میکرد و حوصله همه را سر برده بود الا الیور که با اشتیاق داشت گوش میداد و میخندید.
ویولت زیر لبی به لیلی گفت:لیلی محض رضای مرلین این رو خفه کن!
هنوز حرف ویولت به طور کامل تمام نشده بود که لیلی با یک حرکت دستش را بالا آورد و محکم به دماغ ویولت خورد و صدایش را درآورد:گفتم این رو خفه کن نگفتم دماغ من رو بشکون!
لیلی باز هم با حرکتی عصبی دستش را تکان داد و گفت:ساکت!صدایی نمیشنوید؟
لارتن با اعتماد به نفس کامل سرش را یکوری کج کرد و به همه گفت:خانوما آقایون لطفا همه خف!من بچه جنگلم همه صداها رو میشناسم!
ویولت با خنده گفت:کاملا معلومه که جنگلی هستی نیازی به گفتن...
ناگهان رنگش پرید و با صدای بلند به همه گفت:چوبدستیا رو بکشید و آماده باشید.این صدای پای انسان نیست.فقط گرگها صدای نفس کشیدنشون و صدای پاشون اینطوریه.
همه بلافاصله چوبدستیشان را کشیدند به جز لارتن که با تمسخر گفت:میبخشید شما از حیات وحش اومدیـ...
قبل از این که حرفش تمام شود فریادش بلند شد.گرگی خاکستری به روی او پرید.
لیلی فریاد زد:نه!اونا صد تایی هستن!
محفلیان در محاصره صد ها گرگ بودند و لارتن...



نقد پست:

ویولت عزیز این هم از نقد شما:

پاراگراف بندی---

خب به نظر من بهتر بود در پایان این جمله:

دماغ من رو بشکون!

داستان را به دو پاراگراف تقسیم می کردی البته زیاد تفاوتی نداشت چون با توجه به دیالوگ بودن پست نمی توان زیاد مشخص کرده که موضوعات کجا از هم تفکیک پذیرند.

لحن و زبان داستان---

استفاده از لحن ساده روزنامهای در ادامه پست لارتن طرح خوبی ود که به خوبی از آن استفاده کرده ودی و جای هیچ پیشنهادی باقی نمی گذارد.

بررسی نگارشی و املایی---

ویولت با خنده گفت:کاملا معلومه که جنگلی هستم نیازی به گفتن...

خب با توجه به اینکه ویولت ، این جمله را در جواب لارتن که اداعای جنگلی بودن کرده بود ، گفت ، به نظر من استفاده از ضمیر شخصی اشتباه بود و بهتر بود از ((هستی)) استفاده می کردی.

با توجه به قواعد نگارشی بهتر بود بین ((می)) و فعل ها یت فاصله می انداختی تا از همدیگر جدا باشند.

ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---

خب همان طور که در نقد پست قبل اشاره کردم ، توانستی با بالا بردن تعداد گرگ ها به آنها توانایی ببخشی بطوری که حتی برای جادوگرها مقابله با آنها راحت نباشد.استفاده زا صفت خودپسندی لارتن برای پیش بردن داستان هم طرح خوبی بود.در موقعیت حساسی پستت را تمام کرده بودی و مبارزه را به نفر بعد سپرده بودی.موفق باشی.

3.5 امتیاز به همراه B در کل 7.5 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۱:۰۷:۳۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۵:۱۷:۲۵
ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۸:۱۴:۰۴

But Life has a happy end. :)


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- خب، این که نمی تونه از جنگل ممنوعه هاگوارتز بدتر باشه، یادش بخیر! یه بار با بچه ها رفتیم......

- ببینم لارتن! تو اصلا تا حالا شده هیچ وقت جدی باشی!؟ الان چه وقت خاطره تعریف کردنه!؟

این تذکری بود که ویولت به لارتن داد و بی تفاوتی لارتن نسبت به این حرف نشان می داد که تاثیری بر روی او نگذاشته!

در واقع آن ها در آستانه جنگلی انبوه ایستاده بودند که با شیب زیادی به پایین می رفت و در واقع دره ای پوشیده از درخت و گیاه بود. شاید سارا جایی در اعماق این دره، در اسارت به سر می برد. این چیزی بود که آنها را زجر می داد! اینکه هنوز مطمئن نبودند که احساس لیلی درست عمل کرده یا نه! اینکه شاید ورودشان به این جنگل، خودکشی برای هیچ باشد!

اما مسئله این بود که با حرکت کردن لیلی به سمت داخل جنگل، همه می دانستند که در عوض کردن نظر او، عاجزند. پس به دنبال او حرکت کردند.


.......................


گرگی به سرعت و درحالی که نفس نفس می زد وارد یک غار تاریک شد. یک گرگ خاکستری و بزرگ! داخل غار شبیه یک عمارت با شکوه و سرد بود!

- پس بلاخره اومدی! من همیشه از شما گرگ ها راضیم! می دونی، باید به همه گله بگی که یه شام خوشمزه در انتظارشونه! تمام گله رو جمع کن و برو سراغ تازه واردا....... موها ها ها ها ها! ....... می خوام بدونم چقدر می تونن جلوی گرگ های گرسنه وحشی من دووم بیارن!



--------------------------------------------
کلا یه محفله و یه ویولت!


نقد پست:

لارتن کرپسلی عزیز این هم از نقد شما:

پاراگراف بندی---

خب پست کوتاهی بود و نمی توانست پاراگراف بندی و موضوع بندی یادی داشته باشد ، با این حال دو پاراگراف را به درستی از هم جدا کرده بودی و موضوع گگ و توصیف جنگل را به خوبی از هم جدا کرده بودی.

لحن و زبان داستان---

لحنت تقریبا حالتی بین معیار و روزنامه ای بود یعنی لحن را سبک استفاده کرده بودی که چنادن بد جواب نداده بود ، در ورد دیالوگها هم که خودت بهتر از من می دانی...

بررسی نگارشی و املایی---

در واقع آن ها در آستانه جنگلی انبوه ایستاده بودند که با شیب زیادی به پایین می رفت و در واقع دره ای پوشیده از درخت و گیاه بود.

((در واقع )) اول به نظر من اضافی بود و به نظر من بهتر بود از حرف ((که)) به جای ((و)) برای ارتباط دو جمله استفاده می کردی.

این چیزی بود که آنها را زجر می داد! اینکه هنوز مطمئن نبودند که احساس لیلی درست عمل کرده یا نه! اینکه شاید ورودشان به این جنگل، خودکشی برای هیچ باشد!

کلا بهتر است در جمله متوالی که به دو نوعی بهم ربط دارند و یا به وسیله کلمات ربط بهم متصل شده اند ، از یک کلمه دو بار استفاده نکنیم ، بنابراین ساختار پیشنهادی من برای جمله شما:

اینکه هنوز مطمئن نبودند احساس لیلی درست عمل کرده یا نه ، آنها را زجر می داد ؛ شاید ورودشان به این جنگل ، خود کشی محض بود.

اما مسئله این بود که با حرکت کردن لیلی به سمت داخل جنگل، همه می دانستند که در عوض کردن نظر او، عاجزند. پس به دنبال او حرکت کردند.

در انتهای جمله به همان دلیل بالا ، بهتر بود از ((پس به دنبال او راه افتادند)) استفاده می کردی.
کمی در استفاده از علایم نگارشی اشتباه کرده بودی و در برخی جاها به جای استفاده از کاما از نقطه استفاده کرده بودی.

ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---

خب استفاده از سوژه امکان اشتباه لیلی دقیقا چیزی بود که من در نقد پست قبل به آن اشاره کرده بودم و شما به خوبی از آن استافده کردی.گرچه به نظر من استفاده از سوژه گله گرگ ها زیاد مناسب نبود چون بهرصورت جادوگرها به راحتی می توانند از پس آنها برآیند مگر اینکه گرگها دارای توانایی خاصی باشند که ای بستگی به ادامه دهنده سوژه دارد.در کل زمینه یک مبارزه را برای نفرات بعد فراهم کردی.موفق باشی.

3امتیاز به همراه C در کل 6 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۱۹:۰۴:۳۵
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۱۹:۰۶:۲۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۲۲:۴۵:۴۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۵:۱۳:۲۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
همه با رداهای پوشیده و چوبدستی های کشیده آماده برای هر گونه خطر غیر منتظره از خانه بیرون رفتند.همه به آسمان نگاه کردند گویی منتظر ظهور یک وحی الهی یا حداقل یک موتور سوار پرنده از سوی جادوگر بودند ولی هیچ نبود...
چو بی توجه به پچ پچ های بقیه متوجه شد که شانه های لیلی میلرزد.به سمت او رفت و از آنچه دیده بود یکه خورد.چشمان سبز لیلی پر از اشک بود.
چو با همدردی دستش را دور شانه های لیلی حلقه کرد:لیلی.لیلی.آروم باش.ما خواهر تو رو پیدا میکنیم.چرا اینقدر به خودت فشار میاری؟
لیلی هق هق کنان گفت:ولی چو...اگه ما اون رو پیدا نکنیم چی؟اگه هیچ وقت نبینمش چی؟تو گفتی جادوگره داره اون رو شکنجه میده.اگه با یه وضع پیداش کنیم چی؟اگه اصلا پیدا ...
از حرفی که میخواست به زباد بیاورد وحشتزده شد و لبانش را گاز گرفت.هنوز خیلی برای جدایی زود بود.لیلی خیلی چیزها را به خواهرش نگفته بود.لبخند آرامش بخش سارا هنوز خوب در ذهن لیلی جا نیفتاده بود.هنوز زود بود...خیلی زود...چشمان سبز لیلی دوباره پر از اشک شد.
ناگهان لارتن که داشت سومین آبنبات نارنجی رنگش را میگشود صدایش در آمد:خب الان یعنی چی مثل ساقه کرفس ایستادیم اینجا؟منتظرید سارا از آسمون فرود بیاد بخوره تو فرق سرمون؟خب توی یکی از این کوه ها آپارات کنیم ظاهر شیم.
قبل از آن که ادوارد با عصبانیت بگوید الان چه وقت شوخی است لیلی با صدایی آرام گفت:نه.
لارتن معترضانه پرسید:ببخشید چی فرمودین؟
لیلی با صدایی که لحظه به لحظه بلندتر میشد گفت:گفتم نه.من دارم صدای سارا رو میشنوم.داره از یه جای دیگه صدامون میکنه.میخواد بریم به جنگل نهایی.
چو نگاهی هراسان به لیلی انداخت:ولی لیلی.تو میدونی که از اون جنگل تا حالا هیچ موجودی زنده بیرون نیومده؟
لیلی نگاهی ملامت بارانه به چو انداخت و با لحنی سرزنش کننده گفت:متاسفم چو!
و با صدای پاقی ناپدید شد.
سینیسترا با خشم گفت:پس چرا معطلین؟نمیخواید بهش کمک کنید؟نکنه میترسید؟!
این جمله که با ریشخندی همراه بود عزم محفلیان را جزم کرد تا به دنبال لیلی بروند.یا شاید هم به دنبال مرگ...
حالا دیگر کسی در دره گودریک نبود...

نقد پست:
ویولت عزیز این هم از نقد شما:

پاراگراف بندی---

خب همان طور که خودت مشخص کردی ، پاراگراف دوم از این قسمت آغاز می شود:
ناگهان لارتن که داشت سومین آبنبات نارنجی رنگش را میگشود
پیشنهاد می کنم یک خط فاصله بین پاراگراف ها بگذاری تا بهتر مشخص شود.

لحن و زبان داستان---

استفاده از لحن معیار برای مواقع پیش از یک موقعیت خطرناک و یا در موقع خطر بسیار مناسب است ، طبق معمول دیالوگها را به درستی به زبان گفتاری برگردانده بودی.

بررسی نگارشی ، املایی و معنایی---

خب این قسمت از لحاظ نگارشی کم مشکل داشت به خصوص در دو خط ابتدایی پستت:

همه با رداهای پوشیده و چوبدستی های کشیده آماده برای هر گونه خطر غیر منتظره از خانه بیرون رفتند.همه به آسمان نگاه کردند گویی منتظر ظهور یک وحی الهی یا حداقل یک موتور سوار پرنده از سوی جادوگر بودند ولی هیچ نبود...

خب استفاده از ترکیب ((رداهای پوشیده)) زیاد مناسب نیست و چنین ترکیبی به نظر من اصلا درست نیست مگر اینکه منظورت ردای پوشیده آسلامی باشد.بهتر بود کلا این قسمت حذف شود و جمله ((همه با چوبدستی های کشیده و آماده برای هرگونه...)) ادامه می یافت.
خب موتور سوار پرنده بجز آن مورد سیریوس و هاگرید جایی دیگری به چشم نمی خورد ، چون موتور یک وسیله ماگلی است بهتر بود از چیزی دیگر استفاده می کردی.

چو با همدردی دستش را دور شانه های لیلی حلقه کرد.

بهتر بود به جای ((با همدردی)) از (( با دلسوزی )) استفاده می کردی چون معمولا ترکیب با همدردی صحیح نیست.

ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---

خب در ابتدای پست ، توصیف حالت لیلی خوب بود و واقعا به چنین چیزی نیاز بود.در بقیه پست ، گرچه تغییر مکان از کوه ه جنگ نهایی کمی نامعقولانه بود ولی بهرصورت انجام شد.بهتر بود بین ناراحتی لیلی و وحی سارا به وی کمی داستان را بیشتر توصیف می کردی تا بهتر مجسم شود.تلنگر سینیسترا هم در پایان پستت خوب بود.توصیف جنگل را به نفر بعدی سپرده بودی که بستگی به قوه تخیل او دارد.موفق باشی.

3.5 امتیاز به همراه B در کل 7.5 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۲۲:۴۳:۰۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۵:۰۳:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۵:۰۷:۴۴

But Life has a happy end. :)


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
با نظر موافق اعضا همه یواش یواش تکونی به خودشون دادند تا استراحتی بکنند برای همین دیگه حرفی از کسی در نیامد بلکه شروع به رفتن به رختخوابشان کردند ...

در بیرون از خانه هوا به آرامی میوزید و تکونی به برگهای درختان تنومندی که در دره وجود داشتند میداد ابری نبودن هوا نیز مزید بر علت بود که این شبی خوب برای همه خواهد بود تا با آرامش استراحت کنند اما نبود سارا و حالا او چه میکرد چند لحظه هم از فکر اعضا بیرون نمیرفت ...
چراغها یکی پس از دیگری خاموس میشدند اما چراغ هال روشن بود، انگار کسی در آنجا بود و به رختخواب خود نرفته بود ...
خوده استر بود که داشت یه بار دیگه کتاب رو ورنداز میکرد تا شاید اطلاعات بهتری رو بدست بیاره ، اما غافل از این چیزی در حال نزیک شدن بود، ناگهان موجود سیاه رنگی پدیدار شد که داشت به خانه نزدیک میشد ... رفته رفته اون موجود یا بهتر بگم پرنده سیاه رنگ نزدیکو نزدیکتر شد تا اینکه بر روی پنجره ای که مشرف به هال بود نشست
بیشتر به یه کلاغ سیاه شبیه بود. وقتی نشست تکانی به خود داد و سپس به داخل اتاق نگاه کرد در همان حال استر داشت آخرین نگاه خود رو به کتاب می انداخت، چند لحظ بعد نیز او هم مثله بقیه به رختخواب خود رفت اما آن پرنده سیاه با چشمانی که هماننده الماس میدرخشید در همانجا ایستاد و به کتاب نگاه کرد... چند لحظه بعد بال ها خود رو باز کرد و با صدایی که از خود دراورد شروع به پرواز کرد و کم کم از در تاریکی ناپدید شد... شب هم با صدای پرنده هایی ماننده جغد و دیگر حیوانات سپری شد.

صبح همه با فریاد چو بیدار شدند . با فریاد چو همه به سرعت به طرف او سرازیر شدند وقتی در توسط ریموس بازشد همه دیدند که چو با قیافه پریشان و چشمان گود رافته و عرقی که از صورتش جاری شده بود بر روی رختخوابش نشسته هست برخلاف بقیه لیلی جلو رفت و کنار چو نشست و گفت :

لیلی : چو؟!! ...
- : چو عزیزم حالت خوبه ؟!!
اما در همین لحظه چو با صدا دورگه ای گفت :
چو : اون داره شکنجش میکنه ...
لیلی : چی ؟!!

استر که با موهای ژولیده خودش کنار تخت ایستاده بود گفت
- : چو کی کی رو داره شکنجه میکنه

با حرف استر ناگهان چو نگاهش رو به طرف استر کردو با ترس گفت :
- : جادوگر سارا رو...

با این حرف بعضی ها تکانی به خودشون دادند و در فکر فرو رفتند ...

چند ساعت بعد همه داشتند آماده حرکت میشدند ...

کم کم همه آماده شدند بر حرکت ...



-----------------
ها سلام بر منتقد ...

با توجه به اینکه مدت مدیدی هست رول نزدم به همین خاطر افت بسیاری کرده ایم اما سعی میشه رفته رفته خوبتر بشویم .
البته من زیاد جلو نرفتم چون برای اولین بار بود که در مورده این سوژه پست میزدم اما بعد جبران میشه

ها تشکر...

نقد پست:
سدریک عزیز این هم از نقد پست شما:
پاراگراف بندی---
خب سدریک عزیز به نظر من بهتر بود متن به سه پاراگراف تقسیم می شد ، پاراگراف دوم از اینجا آغاز می شد:
نقل قول:

چراغها یکی پس از دیگری خاموش میشدند

چون در این قسمت به سراغ قسمت دوم پست خود یعنی ورود پرنده سیاه به داستان می روی. پاراگراف سوم را نیز از همان جا که خود پاراگراف بندی کرده ای ، بهترین قسمت برای شروع این پاراگراف است یعنی این قسمت:
نقل قول:

صبح همه با فریاد چو بیدار شدند...


لحن و زبان داستان---
سدریک عزیز سعی کرده بودی راحت بنویسی ولی با توجه به اینکه تاپیک جدی است ، به نظر من بهتر بود در پستت البته بغیر از گفت و گوها ، از معیار استفاده می نمودی.بخصوص در پنج شش خط ابتدایی پستت چون بعد از آن مقداری پست به زبان معیار نزدیک شده بود.
در مورد گفت و گوها هم که بحثی در آنها نیست و بدرستی از لحن گفتاری و شکسته استفاده نمودی.

بررسی نگارشی و املایی---
خب همان طور که خود در پایان پستت به این موضوع اشاره کرده بودی ، بدلیل اینکه مدت مدیدی است که پست نزدی ، در این قسمت افت بسیاری داشت.و نقد این قسمت:
نقل قول:

با نظر موافق اعضا همه یواش یواش تکونی به خودشون دادند تا استراحتی بکنند برای همین دیگه حرفی از کسی در نیامد بلکه شروع به رفتن به رختخوابشان کردند ...


این جمله به نظر من اگر اینگونه نوشته می شد خیلی بهتر بود:
پس از موافقت همه اعضا ، همه آنها تکانی به خود دادند تا هر چه زودتر به سوی اتاقشان بروند ، در حالی که از هیچ کس صدایی در نمی آمد و همه در افکا خود غوطه ور بودند.
در این جمله:
نقل قول:

در بیرون از خانه هوا به آرامی میوزید

بهتر بود به جای استفاده از ((هوا)) ، کلمه ((باد )) را جایگزین می نمودی چون معمولا باد می وزد و نه هوا.
نقل قول:

چراغها یکی پس از دیگری خاموس میشدند اما چراغ هال روشن بود، انگار کسی در آنجا بود و به رختخواب خود نرفته بود ...

در جمله فوق ضمن اشتباه تایپی ((خاموس)) ، می توانستی جمله بندی آن را به سبکی جدی تر و زیباتر بنویسی ، برای مثال:
در حالی که چراغها یکی پس از دیگری خاموش می شدند ، چراغ هال همچنان روشن بود ، گویی کسی تاکنون ه رختخواب خود نرفته بود.
نقل قول:

خوده استر بود...

معمولا در نوشته ، کسره داده شده در انتاهای کلمه به صورت نوشتاری و یا ((ه)) نمی آید.در چند جای دیگر نیز این مشکل به چشم می خورد.
نقل قول:

اما غافل از این چیزی در حال نزیک شدن بود، ناگهان موجود سیاه رنگی پدیدار شد که داشت به خانه نزدیک میشد ... رفته رفته اون موجود یا بهتر بگم پرنده سیاه رنگ نزدیکو نزدیکتر شد تا اینکه بر روی پنجره ای که مشرف به هال بود نشست

در این جمله ضمن مشاهده اشتباه تایپی دیگر یعنی ((نزیک)) که ((نزدیک)) بوده ، بهتر بود از ((ناگهان)) استفاده نمی کردی چون در جمله قبل به نزدیک شدن چیزی اشاره کرده بودی .ضمن اینکه بهتر بود از همان اول ((پرنده بودن)) آن را ذکر می کردی و استفاده از کلمه ((ایوان)) برای پنجره بهتر بود ، چون پرنده بر روی پنجره نمی شیند.در کل این جمله به نظر من بهتر بود اینگونه نوشته شود:
اما غافل از این بود که پرنده ای سیاه رنگ در حال نزدیک شدن به خانه است و سرانجام بر ایوان پنجره مشرف به هال نشست.

نقل قول:

کم کم از در تاریکی ناپدید شد

استفاده از کلمه ((از)) در جمله فوق نادرست بود

نقل قول:

صبح همه با فریاد چو بیدار شدند . با فریاد چو همه به سرعت به طرف او سرازیر شدند

جمله فوق بهتر بود از دوتا ((فریاد چو)) به صورت پشت سر هم استفاده نمی کردی و جمله را اینگونه می نوشتی:
صبح همه با فریاد چو بیدار شدند و شتابان به سمت اتاقش رفتند.

نقل قول:

گود رافته


سدریک عزیز باز هم اشتباه تایپی داشتی ، پیشنهاد می کنم قبل از زدن پست یک بار پست خود را به دقت بخوان چون مسلما می دانی که ((گود رفته)) درست است.

ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---
خوب سدریک عزیز به نظر من ارائه سوژه پرنده سیاه خوب بود ولی سوژه دوم پستت یعنی خواب چو با توجه به اینکه چو دارای توانایی خاصی در این زمینه نیست و امکان دارد که کابوس ببیند ، زیاد مناسب نبود و بهتر بود به روشی دیگر آنرا بیان می کردی.
در مورد ارائه سوژه به نفر بعد نیز همانطور که خود گفته بودی زیاد پست را جلو نبرده بودی و سوژه ارائه شده توسط سارای عزیز را در انتهای پست قبل با یک تغییر کوچک یعنی ورود پرنده سیاه به داستان به نفر بعد سپرده بودی.
موفق باشی.
3 امتیاز به همراه C در کل 6 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۲:۱۹:۴۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۴:۳۵:۴۲


اوتو بگمن را من ساختم ...
كليك بنما


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_119

شب از نیمه گذشته بود! همه در هال نشسته بودند. هیچ کس سخنی نمی گفت. کتاب قطوری رو به رویشان بروی میز قرار داشت . کتاب در صفحه 119 باز شده بود و همراه با چند عکس مطالبی را نیز نشان می داد. لیلی هر بار که آن عکس ها را می دید اشک در چشمان حلقه می زد . به نظرش آن ها یاد آور خاطرات همان غروب غم انگیز می نمود!
استرجس کمی خود را بروی مبل به جلو کشید تا به کتاب نزدیک شد! آن را رو به روی خود بروی میز جا به جا کرد و گفت :
_خب...ما باید از یه جا شروع کنیم! اینجا نوشته ، این جادوگر یک جا ساکن نیست اما بیش تر در میان کوهها زندگی می کنه! تعداد زیادی هم حیوون رو دور خودش جمع کرده...حیوان های خطرناک!
لارتن سری به نشانه تأیید تکان داد و گفت :
_درسته، ما می تونیم از کوههای همین اطراف راه رو در پیش بگیریم! اینجا نوشته کسی که به دنبال این جادوگر باشه ، خود جادوگر کمکش می کنه تا بهش برسه... اینجوری کار ما برای رسیدن به جادوگرراحت تره! البته ممکنه راه سختی رو برای ما انتخاب کنه!
و سینیسترا در ادامه گفت :
_البته جادوگر سعی می کنه که کسانی که به دنبالشن رو در این راه بکشه ، اما وقتی بهش برسیم و موفق بشیم اون وقت می تونیم هم سارا رو آزاد کنیم و هم اونو نابود کنیم! اینجا نوشته اون از بین رفتنیه ولی ننوشته چجوری...پس اینو دیگه خودمون باید کشف کنیم!
ویولت کتاب را از روی میز برداشت و آن را بست و گفت :
_ پس معطل چی هستید؟
چو نیز برخواست و گفت :
_ بهتره تا صبح صبر کنیم! تا اون موقع می تونیم وسایل رو آماده کنیم و کمی هم استراحت کنیم...مطمئنا راه سختی رو در پیش داریم!
و پس از موافقت همه، هال خالی شد!
فردا صبح مأموریت دیگری آغاز می شد.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

خب این پست رو زدم چون فکر میکنم داستان داشت کش پیدا می کرد... بهر حال باید در راه به جلو برید و اتفاقات مختلف و گوناگونی باید داشته باشید...یعنی چیزای که تا حالا در هیچ داستانی رخ نداده! ببینم چی کار میکنید!

خوب سارای عزیز بهترین کار ممکن را کردی و آن هم مشخص کردن خط مشی داستان توسط زننده سوژه بود که این کر را با ظرافت انجام دادی.ضمن اینکه اشکالات ویرایشی نیز نداشت.موفق باشید.در ضمن سارا راست میگه ببینیم چه کار می کنید!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۸:۲۹:۴۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.