هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
حدود یک ساعت به وقت شام ملت اسلی باقی مانده بود ولی رودولف همینطور در آشپزخانه دست روی دست گذاشته بود و فکر میکرد که بلا چه غذایی را دوست داشت.

-جوجه ققنوس کباب بود؟نه نبود..تک شاخ بریان؟نه اینم نبود...گریفی بی استخوان؟نه...پس چی بود؟بلا چی دوست داشت؟

ناگهان صدای بلا و آنی مونی از تالار به گوش رسید و مشکل رودولف خود بخود حل شد.

-آنی مونی..الهی دچار خشم ارباب بشی.صد دفعه بهت گفتم سر بسر این مانتی بیچاره نذار.بچم از دست تو دچار اختلالات روانی شده.غذای خودشو نمیخوره میگه باید غذای استرجسو برام بیارین.سوء تغذیه گرفت طفلک.

صدای فریاد آنی مونی تالار را به لرزه در آورد.
-پس چی فکر کردین؟نمیذارم این بچه مثل رودولف زن ذلیل بشه..اونو یه مرد واقعی بار میارم..درست مثل عمو مونی خودش.اون درک کرده که غذای استرجس خوشمزه تر از غذای خود آدمه.

-امیدوارم یه روز یکی کبابت کنه من و مانتی بشینیم با اشتهای کامل تو رو میل کنیم باقیمونده تو هم برای استرجس بفرستیم.
رودولف با شنیدن این حرف با عجله بطرف تالار دوید.

-آنی مونی..کجااایی؟زود بیا اینجا.

آنی مونی مثل همیشه که به هر نوع صدایی که از آشپزخانه میآمد فورا عکس العمل نشان میداد بطرف رودولف رفت.

-چیه؟غذای اضافی داری؟

رودولف پرتقال بزرگی را که در دست داشت به زور در دهان آنی مونی فرو کرد.

-نه بابا غذام کجا بود؟ببین مونی جان..دوستی برای همین وقتاس.لطف کن مثل بچه آدم برو بین توی اون سینی فر.خودت حرارتتو تنظیم کن و به آرومی پخته شو وقت منم نگیر که خیلی کار دارم.

آنی مونی مثل یک اسلیترینی اصیل دستور رودولف را اجرا کرد و وارد فر شد.

حالا تا پخته شدن آنی مونی باید غذای لرد آماده میشد.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
قلم و کاغذی را که روی میز بود برداشت و بطرف تالار اسلی رفت.

10 دقيقه بعد تالار اسلي :

رودلف وارد تالار شد و با جمعي از اسليترينيهاي گشنه و تشنه روبرو شد :
رودلف به سمت اتاق مخصوص ارباب رفت و در زد و پس از گرفتن اجازه وارد شد و گفت :
- سلام ارباب چي ميل دارين براي امشب ؟
ارباب :
- اي بدبخت زن ذليل ! بيچاره تو امشب بجاي بلا اومدي ؟ خب من يه پرس باسيليسك مي خوام با يه پر ققنوس كه دندونامو خلال كنم
رودلف از اتاق خارج شد و به سمت آني موني رفت و گفت :
- سلام آني موني ! چي كوفت مي كني ؟
آني موني :
- اگه به بلا نگفتم با مشترياش چه بد صحبت مي كني !
- نه تو رو خدا ببخشيد . قول مي دم هر غذايي بخواي برات بيارم ! بگو !
- خب من يه پرس جوجه كباب مي خوام . يه بشقاب پلوي اضافه . نوشابه در رنگهاي مختلفه . كوبيده . مرغ بريون . حالا هر چي گيرت اومد بيار كه از صبح تا حالا هيچي نخوردم . راستي خلال دندون يادت نره . براي دسر هم : ژله با پودر پسته . آبنبات چوبي !
- مگه تو بچه اي ؟
- گفتم بيار وگرنه به بلا مي گم .
رودلف : از اتاق خارج شد و سفارش هاي بقيه را گرفت و به بلا رسيد .
- سلام بلا . تو چي مي خوري ؟
- همون غذايي كه خيلي دوست دارم !
- تو چه غذايي دوست داري ؟
- نمي دوني ؟
- نه !
بلا :
- پس نمي دوني ...
- آها يادم اومد . من ديگه برم غذا ها رو حاضر كنم .
و به سمت آشپزخونه رهسپار شد و ...


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۳:۴۸:۰۱


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۵۰ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
دالاهوف و بارتی با تاسف سر تکان دادند.

-خوب راستش نظر ما اینه که تو کاری نمیتونی بکنی..کارت تمومه.تو این فرصت کم یا وصیتنامه تو بنویس یا از پنجره خودتو پرت کن.

بلا در آشپزخانه رابست و چشم رودولف به هوریس افتاد.

-ای آدم فروش...ای اصیل فروش..ای اسلی فروش...نامرداون همه طلا بهت دادم که کشیک بدی بلا نیاد.
صدای خفه ای از نقطه ای نامعلوم به گوش رسید:م..من میگم پ...پوستشو بکنیم ب...بعد استخوناشو جدا کنیم و به خورد ما...مانتی بدیم.
با باز کردن در یخچال منبع صدا آشکار شد وایگور درحالیکه چند قندیل از نقاط مختلف بدنش آویزان شده بود از یخچال خارج شد.

-ایگور اون کیکی که داری میخوری از جشن تولد پارسال هری پاتر مونده.
ایگور سرفه کنان بطرف دستشویی دوید.
بلا به آرامی بطرف رودولف رفت و او را روی نزدیکترین صندلی نشاند.

-خوووووب.میبینم که از غذاهای من خوشت نمیاد هان؟؟؟؟
-ن..نه...عزیزم...این چه حرفیه؟همش تقصیر اون هوریسه.این منو اغفال کرد.گفت بلا اصلا خوشش نمیاد تو مثل اژدها هر چی روی میز شامه بخوری.کمی باکلاس باش.منم نصفه شب از شدت گرسنگی خوابم نمیبرد.
اشک در چشمان همه جمع شد ولی بلا هنوز در نهایت خشانت به رودولف خیره شده بود.

-اوه..این واقعا غم انگیزه.ولی باعث نمیشه مجازاتت سبکتر بشه.تو خجالت نمیکشی؟درباره اون دختر هافلی هم خصوصی با هم صحبت!!!میکنیم.فعلا باید مجازات بشی.

رودولف با نگرانی به چوب دستی بلا نگاه کرد.امشب حتما کشته میشد.مانتی کوچولوی بی دفاع بدون پدر دراین دنیای بیرحم رها میشد..بلا مجبور میشد برای در آوردن خرج مدرسه مانتی به قصر مالفویها یا خانه ریدلها رفته و کار کند.حتمابعد از گذشت مدتی یک جن خانگی دلش برای بلا و فرزند یتیمش سوخته و با او ازدواج میکرد.مانتی هم عاقبت معتاد میشد.آه چه سرنوشت تلخی...
ولی بلا حتی به چوب دستیش دست هم نزد.فقط لبخند وحشتناکش حاکی از این بود که مجازاتی که برای رودولف در نظر گرفته کمتر از مرگ نیست.

-خوب.من فکرامو کردم..شام امشب تالار اسلی با توئه.
رودولف نفس راحتی کشید.
-همین؟این که کاری نداره.
بلا از آشپرخانه خارج شد.همانطور که دور میشد صدای خنده اش به گوش میرسید.
-مطمئن نباش.بهتره کارتو شروع کنی.بایدهمه غذاها رو تا شب حاضر کنی.یادت نره قبل از شروع کار از دو نفر باید سفارش غذا بگیری.آنی مونی و ارباب. از آنی مونی شروع کن.حاضر کردن شام اون به اندازه سه وعده همه ملت اسلی وقت میبره.بعد میتونی بری سراغ لرد.
رودولف با شنیدن کلمه لرد از جا پرید.و با تصور اینکه لرد برای شام چه چیزی میخورد دچار حالت تهوع شد.همه این بلاها تقصیر هوریس بود.شاید امشب میتوانست با درست کردن شام مخصوصیاز هوریس هم انتقام بگیرد.

قلم و کاغذی را که روی میز بود برداشت و بطرف تالار اسلی رفت.


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-هن؟اين يارو چرا غش كرد؟ايگي؟ايگي؟بيدار شو!

رودولف اين كلمات رو ميگفت و به طرف شير آب رفت.از شانس بد،جن خونگي دابي،امروز جاي شير آب گرم و سرد را عوض كرده بود.رودولف يك پارچ آب از شير پر كرد و نميدانست كه چه بلايي سر ايگور مي آورد با اين حركتش!تمام پارچ را بر روي ايگور ريخت و ايگور...ايگور !
ايگور ابتدا به رنگ قرمز و بعد به رنگ نارنجي در آمد و با سرعت دويد.متاسفانه او هم نميدانست كه،جاي شير ها عوض شده و سرش را دوباره بر روي آب داغ گرفت و اينبار صورتش همچون خورشيدي ميتابيد!دالاهوف به سرعت ايگور را بلند كرد و با سرعت به طرف يخچال برد و در را بست!

-خب الان اونجا حالش خوب ميشه!ما بريم سراغ غذا ها!آها،غذاهاي امروز اونجاست.ايول ايول!

10 دقيقه بعد!


بارتي،دالاهوف و رودولف شكمهاي خودشان را گرفته بودند و بر روي زمين افتاده و خوابيده بودند.ايگور بدبخت هم در يخچال يخ زده بود و نميتوانست تكان بخورد!

پشت در آشپزخانه!بلاتريكس و هوريس!
-ببين بلا.من بهت گفته بودم.اين رودولف رفته يك دختر از هافلپاف رو گرفته و بي خيال تو شده.اين روزا هم همش،از يك دختره تو هافل صحبت ميكرد.فكر كنم اسمش لودو بود !
-لودو!؟ !او پسره كه ديوونه!عجبا.
-آهان راست ميگه!لودو اسم پسره.آخه اسم مادربزرگ عموي داداشم،لودو بود.
-اي خدااااا!منو از دست اين نجات بده

در همين هنگام كه صداي بلا بلند شده بود،رودولف از خوابي عميق بلند شد و با نگراني به در نگريست.
-دالاهوف،دالاهوف؟بارتي؟بلا پشت دره..بدبخت شدم!حالا من چيكار كنم اخه؟


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خب سلام . به علت اينكه من بازم يه تازه واردم مي خواستم به عرضتون برسونم كه من از موضوع كل اين داستان اخير شما كه توش داستان مي زنين خبر بخصوصي ندارم و از چند داستان قبل نشستم خوندم و حالا ميخ وام كه ادامه بدم . پس اگه مشكلاتي درش پيش اومد به بزرگي و اصالت خودتون ببخشينم !

******************************************

دم در آشپزخونه :
همه ي اسلي ها جمع شدن و دارن فكر مي كنن چجوري درو باز كنن تا كسي بيدار نشه كه ...
- شماها اينجا چيكار مي كنين ؟
رودلف با خود گفت :
- بدبخت شديم . فيلچ رسيد !
آنتوني به رودلف گفت :
- بلا تو رو مي كشه . وقتي بفهمه بجاي اينكه غذاي اونو بخوري مياي غذاي چند تا جنو مي خوري
اسلي ها به سرعت بازمي گردند و با قيافه ي متعجب بارتي روبرو مي شوند و يك صدا فرياد مي زنن :
- ...
- بچه ها ! داد نزنين . الان فيلچ مياد .
- باشه .
و به آرامي ولي با خشانت زياد بر سر بارتي فرياد زدند :
- تو اينجا چيكار مي كني ؟ ترسوندي هممونو . الان يه فص مي زنيمت تا آدم شي و بفهمي كه ديگه از اينكارا نكني !
- نه ! كسي توي تالار نيست براي من غذا درست كنه . براي همين داشتم از گشنگي غش مي كردم كه يه دفعه يه فكري به سر سلسي زد و به من گفت كه بيام و از اينجا غذا بگيرم و براي اونم ببرم حالا شماها اينجا چيكار مي كنين ؟ شما هم دارين از گشنگي مي ميرين ؟
رودلف به حالت سوت زنان در آمد و گفت :
- من ؟ من كه غذايهاي بلا رو يم خورم و هيچ مشكلي ندارم . اين بيچاره ها كه هيچ كسيو ندارن به من گفتن بيام فرماندشون بشم تا بتونن يكم غذا بخورن . حالا تو هم بيا با ما تا بتونيم يكم غذا براي خودمون بگيريم !
- باشه .
و آنتوني در را به آرامي باز كرد و تا چشم رودلف به ته مانده ي موجود از غذاها افتاد به سرعت به سمت آنها حمله ور شد و شروع كرد به خوردن ( رودلف به غذاها حمله كرد ) . رابستن گفت :
- هي تئو . اين آشغالاي غذاهاي گريفه . بيا بريم از توي يخچال غذا برداريم .
رودلف تا كلمه گريف را شنيد هر چي در دهان داشت را به بيرون پاشيد و گفت :
- عجب خفتي ! حالا بايد ته مونده ي غذاي اونا رو مي ذاشتن اين جلو تا من بخورم ؟
بارتي از فرصت استفاده كرد و گفت :
- پس تو غذاي بلا رو نخوردي ؟ من مي رم يكم غذا براي خودم و سلسي بردارم و يه سري هم به بلا مي زنم !
رودلف كه از گشنگي چيز ديگر نمي شنيد گفت :
- خب ديگه . بريم يكم غذا بخوريم . افراد حمله !
ناگهان ايگور غش كرد و از حال رفت ...

******************************************

اگه بلند شد به اصالت و خشانت خودتون ببخشينم


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۹:۱۱:۲۶


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
-مانتی آدامس دوست داره

بلا: کوفت . بگیر بکپ بچه .

یه بوق توی خوابگاه دختاری اسلی : اوی بلا این بچت رو ساکت کن میخوایم بخوابیم . ما که مثل تو بیکاریم نیستیم فردا باید بریم سرکلاس
بلا:- کریشی

- مانتی پشمک دوست داره

بل تو فکرش ا: میکشمت رودلف !!!!!!! مگه از روز اول قرار ندش خودت مراقب بچه باشی !!! چرا اناختیش بیخ ریش من !!!!

یه بوق دیگه: بلا جون رودلف بدون صدا فکر کن میخوای بخوابیم ! راستی تو از کی تا حالا ریش داری؟

کریشیو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کمی آن طرف تر . یعنی خیلی آن طرف تر نزدیک آشپزخانه
گروای از افراد به شدت در حال آهسته حرکت کردن هستن

- داریم بهش میرسیم . مراقب باشید فیلیچ نیاد.

- فیلیچ مشکلی ینست . اون گربشه که تا بوی غذا میشنوه!!!!! پیداش میشه

- رودلف ما که برای غذا دزدین به آشپزخونه نمیریم !!!!

رودلف: از طرف خودت حرف بزن ! من گشنمه

- بگذار به بلا بگم! حالا دست پخت بلا رو ول میکنی غذای چند تا جن رو میخوری؟

- همتون ساکت. رسیدیم دیگه . همه میدونید نقشه چیه؟ خراب کاری نکنید ها



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۰۴ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ملت اسلی یه چیزی عینهو تلسکوپ هابلو گذاشتن و همگی چار چشمی توش خیره شدن و دارن مانتی و گلی رو دید میزن:
بلا:ای قربون بچم برم..مردی شده واسه خودش...دیگه باید واسش آستین بالا بزنم...بلیز کی بیائیم خواستگاری؟
_خواستگاری کی؟
_گلی دیگه خنگه
_آهان...وقت گل نی
بلا تبدیل میشود به:دراکولا(چکش)...بلیز جان گفتی کی؟...بلیز دو نقطه دی میشود:_من که چیزی نگفتم...فقط میخوام یه چیزی بگم ولی میترسم...من اینجا تامین جانی ندارم
بلا:خوبه خوبه واسه من ادا مدا در نیار بنال کاریت ندارم...
بلیز تمام شهامت موجود در اندرون وجودش را یکجا جمع میکند...
سلسیتنا:بلیز چرا قرمز شدی؟
_دارم شهامتمو جمع میکنم
رابستن:اینقدر زور نزن زورخونه همون بغله!...و به دستشوئی اشاره میکند....خلاصه بلیز بالاخره بحرف میاد:
_اوهوم...اوهوم....چیزه...یعنی اینکه...منظورم اینه که:از کجا معلوم مانتی گلی رو نخوره؟
بلا مجددا تبدیل میشود به دراکولا :وا مگه بچه من آدم خواره بوقی؟
_خوب ببین الان چطوری داره لباشو میخوره!.......بوق...بوق...........بوقققققققققققققققققققققققققق
نویسنده:بابا نصفه شبه کیه داره اینقدر بیز میزنه؟
بلا:آنتونین خاک به سرت کنن...اقلا ایگور رفت تالار همسایه بیناموس شد...تو دیگه چرا؟
آنتونین:کمال همنشین در من اثر کرد!
بلا:ببند اون نیشتو....ملت بگیرید این رعیت پدر سوخته رو!
آنتونین دو تا پا داشت دستاشم گذاشت رو زمین و چهار دست و پا شروع کرد به فرار
ملت اسلی:....و در پیشاپیش آنها بلا یا همون دراکولا ::root2:
بالاخره آنتونین در دام اسلایها(وایکینگها) افتاد....بلا:حالا چیکارش کنیم؟
بلیز:من میگم بندازیمش گربه بخوره
ایگور:گربه چیه این فنریر گری بک مستحق تره
سلسیتنا:نجینی هم شاید گرسنش باشه
آنتونین:بابا مگه خیرات پخش میکنید؟
در این لحظه مانتی و گلی خسته از راز و نیازهای بسیار وارد میشوند....مانتی:مامان بلا من گرسنمه
گلی:منم گرسنمه
بلا:یافتم!
رودولف:عزیزم حتما منظورت اینه که آنتونینو بدیم اینا بخورن؟
بلا:آره
رودولف:آخه هانی مگه نمیدونی آنتونین افکار مالیخولیائی داره سال به سال حموم نمیره که سیاه! بمونه...بچمون مسموم میشه!
آنتونین دو نقطه دی میشود.
********************
بلا و رودولف و بلیز یه جلسه سه نفره تشکیل دادن....بلا:یه عروسی ای واسه بچم بگیرم که نگو و نپرس یه هفته کل هاگوارتزو غذا میدم....رودولف که میدونه تامین مالی قضیه با خودشه مشغول تو سر زنون میشه...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۶:۳۷:۳۰


Re: تالار خصوصی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۴۷ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-مانتی میخواد تشکیل خانواده بده...مانتی همسر میخواد!!!
ملت اسلی به سرعت در پناهگاههای جیبی خود مخفی میشوند تا از خشم وحشتناک بلاتریکس در امان باشند...بلاتریکس بعدازاینکه رودولف راکه سعی دارد از پنجره به بیرون بپرد میگیرد باخشم و خشانت غیرقابل تصوری به وی-رودولف-نگاه میکند:
-
-مامان!!!
درحالی که رودولف سعی میکند از دست بلاتریکس فرار کند،ملت اسلی که از بس ازاین صحنه های تکراری فیلم گرفته اند بدور دراکو تجمع پیدا میکنند ودراکو از خاطراتش در کویر میگوید:
-یکروز مادرکویر بودیم...همکارمن تئودولیت-نوعی دوربین مخصوص نقشه برداری که تنظیم کردنش نوعی بدبختی بالقوه است- را داد دست من وخودش میر-وسیله ای خفن-را برداشت ورفت بالای کوه... بعد من تئودولیت را تنظیم کردم وشروع کردم به یادداشت کردن مختصاتی که همکارم میگفت که یکدفعه صدایش قطع شد وبعد صدای فریاد وحشتناکی بگوش رسید...
ملت اسلی:
-بعدش من چوبدستی ام رابرداشتم وبه سراغش رفتم ودیدم که یک اژدهای نورماندی به وی حمله کرده است....وتا حدودی وی را بلعیده...خلاصه بایک ورد ساده اژدهارانابود کردم ودوستم را نجات دادم!!!
ملت اسلی:
دراکو:
ملت اسلی،که از داشتن چنین قهرمانی بخود میبالند بشدت دراکو را تشویق میکنند...خواهران گروه اسلی به طرز خاصی به وی نگاه میکنند و بیناموسی بسان مه در تالار موج میزند-بابا جمله!!!
درهمین هنگام بلیزبه سمت دراکو میرود:
-راستی دراکو...وقتی داشتی میرفتی چوبدستی ات راجاگذاشتی
ما برایت نگهش داشتیم بیا...چرا اینجوری نگاه میکنی؟
ملت اسلی:
دراکو:عجب هوای خوبی!
-مانتی همچنان زن میخواد...اصلا مانتی گلی رو میخواد!!!
بلیز: موافقم مبارک باشه!!!
ملت اسلی: سنگ دل!!!
گل گوشتخوار بلیز که از این همه محبت بلیز بشدت بدبخت شده است درحالی که همانند ابربهار-البته بصورت رگبار شدید-گریه میکند از تالار بیرون میرود ومانتی هم دنبال اومیرود:
-گلی شکست!!!(ترجمه:دل گل گوشتخوار بلیزشکست!!!)
ملت اسلی:
بلاتریکس،که سرانجام موفق شده است 254853565تا نفرین کروشیو رادرعرض یک دقیقه به رودولف بزند روی صندلی کنار شومینه مینشیند ورودولف به سرعت به سمت او میدود:
-خسته نباشی عزیزم!!!
ملت اسلی:ایشششش زن ذلیل
بلاتریکس بعدازاینکه مجددا بطور خشانت باری به رودولف نگاه میکند تلفن همراه خودرابیرون میاورد وشماره لرد جامعه را میگیرد:
-لرد کجایی که مانتی رو کشتن!!!
لرد پشت تلفن:
------------------------------
یک صحنه عاشقانه/حیاط قلعه
------------------------------
مانتی دراین سوی حیاط وگلی درآن سوی حیاط بسر میبرند.
فاصله منکراتی کاملا رعایت شده ومطابق استانداردهای جهانی است ومهر اعتباری حضرت کالین رابرخود دارد.
مانتیمورت خیلی رمانتیک بنظر میرسد:
مانتیمورت رمانتیک:
گلی رمانتیک:


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱:۴۹:۴۵

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار خصوصی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
در این لحظه باز صحنه اسلوموشن میشه(کپی رایت بای رابی!)در گشوده میشود،همه به حالت دو نقطه دی منتظر ظهور سرور سروران،سیاه سیاهان،قدرتمند قدرتمندان،نیرومند نیرومندانن که کسی نیست جز...
_:آلبوس...
دوستان اشاره میکنن که بلاتریکس با توجه به این توصیفات میخواد من رو شهید کنه و من هم همینجا همه چی رو تکذیب میکنم!به من چه دامبل به حالت زیر نویس اومده تو؟!
دامبل میاد تو.اطارفش نیرو خفنیوس میغره،هوا بارانی میشود،چشمان آلبوس از خشم همچون چراغ تریلی 18 چرخ میگردد و با خشمناکانه ترین حالت ممکن به حالت دو نقطه دی در میاید!:عزیزان من!فرزندان من.پیش از آن که همه شما را به درجه رفیع شهادت نائل کنم به زبون آدمیزاد بگید شمشیر گودریک گریفندور کجاس؟
سالن در سکوت فرو میره.از اونجا که همه میدونن از یه کلمه از دهنشون در بیاد به حوری های خوشگل تو آسمون میپیوندن لام تا کام حرف نمیزنن و همینطوری به هم نگا میکنن و به این شکل در میان.
بلیز:چه هوای خوبیه.
ایوان:آره چه بوی خوبی هم پیچیده.
رابستن:آره شبیه بوی توالته.صد بار به این بلا گفتم آت و آشغال نریزه تو سوراخ توالت.چی ریختی بلا؟
در این هنگام آمپر وجود بلا میرسه به بالای نقطه جوش.یه لامپ دو واتی هم بالای سر دامبل روشن میشه:پس تو دستشوییه.هان؟
در این بخش رابستن برای این که از هم نشینی با حوری ها نجات پیدا کنه برای اولین بار توی عمرش فکر میکنه:نه دامبل جونم.شمشیر...شمشیر توی...شمشیر توی...فهمیدم.شمشیر توی معده آنی مونیه.بیرونم نمیاد!
آلبوس با لبخند ملیحانه پس گردن آنی مونی رو میگیره و در حالی که داره اون رو بیرون میبره میگه:فرزندم.من بیرونش میارم...!
><><><<><><><><><
طفلی آنی مونی چقدر مظلومه!آخی!دلم براش سوخت!


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


تالار خصوصی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
صحنه اسلوموشن میشه .
در تالار در حال باز شدن می باشد که آنی مونی مرد از جان گذشته تالار جلوی در می پره ومانع ورود دامبل میشه .
آنی مونی در حالی که به در تکیه داده تا در باز نشه فریاد میزنه : نهههه ! بچه ها بیاین کمک !
ملت اسلی با سرعت میان به کمک آنی مونی تا مبادا دامبل وارد تالار بشه ، همه به جز بلاتریکس که با این حقیقت تلخ رو به رو شده بود که شمشیر گریفندور رو نمی شه تو حلق هیچکی فرو کرد برای همین به سراغ چاه توالت مختلط اسلایترین رفته بود تا شمشیر را در چاه فرو کند .

در سمت دیگر
ملت همچنان به در فشار میارن ، تا این که صدایی از اون ور در شنیده میشه : بابا من دراکوئم باز کنید درو !
رابستن : راس میگه ما آیفون تصویری داریم .

چند دقیقه بعد
دراکو : به قول شاعر گفتنی ...رفته بودم مرلینگاه ولی برگشتم هنوز تو مرلینگاه به من میگن سرلشگر .
ملت :
در همین لحظه بلا وارد صحنه میشه و در حالی که عرق پیشونیش رو با پشت دست پاک میکنه میگه : بالاخره درستش کردم ! کردمش تو سوراخ ...شمشیرو فرستادم تو چاه توالت .
ملت :
تق تق تق ! ( صدای فردی ه داره در تالار رو میزنه )
رابستن : حتما اینم لرده...بیا تو ارباب .
در تالار باز میشه .

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۱۷:۴۹:۲۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.