هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
هافلپاف ... ريونكلا


جایی در اعماق افکاری گمشده، آرزوهایی گنگ و سایه ی مبهمی از آینده مرا فرا می خواند...
ابر های از هم گسیخته در میان آسمانی لاجوردی رنگ، مرا از حرکت باز می ستاند... به زودی تاریکی مرا در برخواهد گرفت... ناهمواری ها و شکست های مکرر در گذشته ام را به یاد خواهم آورد... سوسوی نوری از ورای آن عرصه ای از امید را در دل ها جاری خواهد ساخت... تاریکی شب و سکوت بی نهایتش به من خواهد گفت که زندگی را با قلبم بیاموزم و با دستانم آن را لمس کنم... چرا که موفقیت در پس آن هویداست... باشد که با چشمانی گشوده بدان بنگرم!

صبح دل انگیز دیگری در هاگوارتز از راه رسیده بود. خورشید از ورای کوه های زنجیره وار در دوردست ها نمایان شده بود. آسمان آبی و ابرها پاره پاره به نظر می رسیدند و صدای دلنشین پرنده ها به وضوح شنیده می شد؛ همه ی این ها نماد شروعی دوباره در هاگوارتز بود.

- بچه ها بلند شین... مثل این که یادتون رفته امروز مسابقه داریم!
صدای اما دابز، کاپیتان جدید تیم کوییدیچ هافلپاف همه را از خوابی سنگین که آرامش آن به راحتی در چشمان هوشیار آن ها خودنمایی می کند، بیدار کرد .در حالی که با دستپاچگی عرض خوابگاه را طی می کرد، تک تک را از تخت بیرون می آورد و سعی می کرد برای آخرین بار درباره ی وظیفه شان در تیم توضیح بدهد.
لودو غرولند کنان گفت: ول کن اِما... بذار بریم تو سالن عمومی اون جا توضیح بده.
اِما برای چند لحظه خاموش شد. گوشه ای ایستاد و به اعضای تیم اش که حالا چند نفری از آن ها برخاسته بودند، خیره شد و به کسانی که هنوز روی تخت دیده می شدند، چشم غره ای رفت، سپس گفت: بلند شید... هی با شمام.
دِرك، مهاجم تیم، چشمانش را گشود و در حالی که سعی می کرد از روی تخت بلند شود، با خود زمزمه کرد: خواب عجیبی دیدم... هنوز کلماتش تو ذهنم مرور می شه!
دنیس که در کنار درك به چشم می خورد، پرسید: چیزی گفتی؟
درك حرف قبلی را تکرار کرد و بعد با چهره ای رنگ پریده به سمت در خروجي خوابگاه به راه افتاد. همگی اعضای تیم از تالار هافلپاف خارج شده و در راهرویی خلوت که در آن زمان کم تر کسی پیدا می شد در آن جا رفت و آمد کند، گذشتند و وارد سرسراي بزرگ هاگوارتز شدند.

سرسرا مانند همیشه شلوغ و جایی برای رد و بدل کردن صحبت هایی خاموش بود. اعضای تیم به طرف میز هافلی ها حرکت کردند. سرهای اعضا به طرف آن ها برگشت. عده ای شان لبخند بر لب آن ها را تماشا کردند و عده ای نیز با چهره ای نا امید نگاهی گذرا به آن ها انداختند، سپس سرهایشان را به طرف پایین متمایل کردند.
اعضای راونکلاو نیز خوشحال و تا حدودی سرزنده به نظر می رسیدند. احتمالاً از این بابت مطمئن بودند که این بار هم برد با آن ها خواهد بود.
بعد از آن همگی مشغول خوردن صبحانه شدند. در همان لحظه چند جغد از بالا به طرف میز گروه های مختلف سرازیر شدند. ناگهان یک جغد خاکستری و دیگری سیاه رنگ جلوی چند نفر از بچه ها از جمله ماندانگاس، اِما و... فرود آمدند.
ماندانگاس به سرعت نامه را از پای جغد در آورد و آن را باز کرد، سپس بعد از دیدن متن آن چهره اش بی حالت شد و با صدای بلند شروع به خواندن آن کرد:
"فروش جدیدترین جاروهای پرنده برای اعضای تیم های کوییدیچ با..."

- من نمی دونم این چیزا رو چرا برای من می فرستن!
نيمفادورا و اسپروات همزمان با هم گفتند: برای ما هم فرستادن... احتمالاً به خاطر اینه که جاروهای ما مال دهه ی شصته... ولی اینا از کجا می دونن!!!

سرانجام زمان رفتن به زمین کوییدیچ و ترک سالن فرا رسید. اعضای تیم در حالی که قدم هایی شمرده و موقرانه برمی داشتند، به سمت زمین حرکت کردند. بقیه ی بچه ها نیز هرکدام به شکلی منتظر شروع مسابقه بودند. عده ای از آن ها نمی دانستند از فرط هیجان چه کار کنند و چند نفری از آن ها نیز با نا امیدی به راه خود ادامه می دادند.

اندكي بعد، اعضای دو تیم هر کدام به فراسوی آسمان پرواز کردند، در جای خود قرار گرفتند و با اعتماد به نفس به انتظار شروع مسابقه نشستند.
نيمي از ورزشگاه زرد رنگ و نيمي ديگر آبي بود. در اطراف زمين كوييديچ هاگوارتز پرچمهايي با نماد گوركن و عقاب برافراشته شده بود و با نسيم صبحگاهي محوطه ي هاگوارتز، به رقص درآمده بودند. هياهو و شور و اشتياق معمول ِ قبل از شروع مسابقه نيز در ورزشگاه موج ميزد...
بازيكنان دو تيم حاضر و آماده، جاروهاي خود را در دستان ميفشرند و در ميان هوا معلق و منتظر شروع مسابقه بودند. هافلپافي ها با رداي يكدست طلايي و بازيكنان ريونكلا با ردا هاي آبي كه نقش هاي راه-راه مشكي در حاشيه ي آن به چشم ميخورد.

سرانجام زمان شروع مسابقه نزدیک می شود. کاپیتان های دو تیم با یکدیگر دست دادند، سپس در جایگاه خود ایستادند. در همان لحظه سوت داور به صدا در آمد و کوافل، بلاجر و در آخر اسنیچ طلایی به بالا رانده شدند.

هر کدام از اعضای دو تیم با شجاعت و اقتدار به این سو و آن سوی زمین پرواز کردند. عده ای از آن ها آنقدر با سرعت حرکت می کردند که دنبال کردن آن ها کاری بس دشوار بود و از عهده ی تماشاچی ها بر نمی آمد.
در این میان برای بار نخست کوافل به دست بازیکنان راونکلاو می افتد... كورن اسميت توپ را محکم در میان انگشتانش می فشارد و با قدرت به جلو شیرجه می رود. ماندانگاس را که کنار او در حال حرکت بود و سعی می کرد توپ را از چنگ او در بیاورد، کنار می زند و به طرفی دیگر می رود. كورن توپ را به لونا لاوگود پاس می دهد و خود به گوشه ای دیگر پرواز می کند.
لونا کوافل را تا چند ثانیه نگه می دارد و بعد آن را به طرف وينكي می فرستد. او نیز به جلو شيرجه می رود و توپ را به سوی دروازه شوت می کند، اما در این میان اِما دابز با شيرجه اي ديدني، توپ را از حرکت منع می کند و سپس آن را در اختیار بازیکنان تیم هافلپاف قرار می دهد.

صدای گزارش گر به آسانی به گوش می رسد و در فضای مشوش آن جا منعکس می شود: بازیکنان راونکلاو با اولین حرکت توپ رو به طرف دروازه شوت می کنن، اَما دابز مانع از این کار می شه... حالا توپ به دست دنیس می افته.

کوافل در دستان دنیس به طرف دروازه حریف رانده می شود. سعی می کند از میان لونا و كورن عبور کند، اما در همين لحظه از جانب باتيلدا بلاجري زوزه كشان به سمت وي آمد، دنيس روي هوا جاخالي داد، اما كوافل از دستانش جدا شد. در همان لحظه اِما فریاد می کشد: دوباره بگیرش!
بعد از آن درك به طرف کوافل شیرجه می رود، به راحتی آن را از كورن پس می گیرد و باری دیگر به جلو پرواز می کند. ماندانگاس و دنیس نیز در اطراف او و دور از مهاجمان تیم حریف به چشم می خوردند.

در این میان الکسا بردلی بالاجر سرگردان را با چماق به سمت درك ميفرستد؛ اما در همين لحظه لودو ناگهان ظاهر شده و بلاجر را در ميان راه دفع ميكند.
درك كه وينكي را در مقابل خود ميبيند، بدون لحظه ای درنگ توپ را به ماندانگاس پاس می دهد. ماندانگاس با یک چرخش خیره کننده از جلوی راه دیگران کنار می رود و در فاصله ای نه چندان دور توپ را به دروازه شوت می کند.
آوريل با نگاهی سرشار از اعتماد به نفس مسیر توپ را دنبال می کند و هنگام نزدیک شدن آن با جارو به سمت آن شيرجه ميرود، اما سرعت كوافل زياد است و از ميان دستان وي از حلقه عبور كرده و گلی برای بازیکنان هافلپاف ایجاد می کند.

صدای فریاد شور و هیجان از جانب اعضای هافلپاف شنیده می شود. همگی آن ها با خوشحالی بازیکنان تیم را به گل زدن و برد تشویق می کنند.
- خوب، حالا اولین گل برای هافلپاف ثبت می شه. گل ماندانگاس... هافلپاف 10، راونکلاو 0... کوافل به دست كورن می افته...!

كورن با چهره ای در هم رفته، توپ را جلوتر می برد و به کسی پاس نمی دهد. حتی به دور و اطراف خود نگاهی نمی اندازد تا محل دیگران را تشخیص دهد. همان طور جلو می رود. به نظر می رسد لونا نیز در کنار او پرواز می کند.
سرانجام بعد از گذشت چندین ثانیه در حالی که كورن به دروازه نزدیک شده بود، توپ به دست لونا می افتد. مهاجمان و مدافعان هافل با سرعت به سوی او پرواز می کنند و به او می رسند. او نیز توپ را به وينكي پاس می دهد. و سرانجام بعد از عبور از بلاجري كه توسط نيمفادورا ارسال شده بود، توپ به دروازه شوت می شود و به سرعت از حلقه ي مياني عبور ميكند.

- این بار گل راونکلاو که توسط وينكي زده شده بود... 10 به 10..!.

اما دابز از همان نزدیکی رو به اعضا با صدای بلندی اعلام می کند: تکنیک... باید بهتر بازی کنین، این چه وضعشه؟!.. لودو بلاجر داره میاد طرفت..!.

بعد از این حرف ِ او درك کوافل را با اقتدار در دست می گیرد و با سرعتی باور نکردنی به جلو حرکت می کند. دنیس نیز در سمت راست او قرار می گیرد و منتظر پاس می ماند. بعد از آن درك توپ را به طرف او سوق می دهد و خود ارتفاع کم می کند. دنیس قدری جلو می رود، سپس توپ را به ماندانگاس می دهد. در همان لحظه درك بالا می آید، نزدیک دروازه توپ را صاحب می شود و بی صبرانه آن را شوت می کند... و کوافل از دروازه می گذرد.
- گل درك برای هافلپاف... دوباره هافلی ها جلو می افتند.

صدای خشم بازیکنان راونکلاو به وضوح شنیده می شود. با این حال این گل باعث مصمم تر شدن هر چه بیش تر آن ها شده بود.
وينكي با توپ به جلو می رود. نيمفادورا را جا می گذارد و توپ را به كرون اسميت پاس می دهد. اما نيمفا كه نتوانسه بود كورن را متوقف كند با چماق به انتهاي جاروي وي ضربه اي ميزند! صداي سوت داور در ورزشگاه پيچيد!
- خطا... خطا... فكر كردي من متوجه نميشم... يك ضربه ي پنالتي براي ريونكلا...

لحظاتي بعد خود كرون كوافل در دست، بعد از سوت داور پنالتي را به گل تبديل ميكند.
- گل كرون برای راونکلاو روي يك پنالتي... 20 به 20..!.

حالا کوافل به دست ماندانگاس جلو می رود. بی اعتنا به الكسا که در کنار او دیده می شود، حرکت می کند. در همان لحظه چو چانگ با سرعت از کنار ماندانگاس عبور می کند و به طرف دیگر زمین می رود. بعد از آن ماندانگاس توپ را به دنیس پاس می دهد. دنیس توپ را با قدرتی سرشار به طرف دروازه شوت می کند.
به نظر می رسد آوريل قادر به دفع توپ نیست؛ بنابراین توپ در حال وارد شدن به دروازه است که ناگهان با پشت جاروی بازیکنی دیگر از جلوی دروازه کنار می رود و وارد آن نمی شود.
- جالبه... بازیکن دیگه ای مانع از ورود توپ به دروازه می شه..!

همه ی اعضا با تعجب به صحنه نگاه می کنند. همگی ایستاده اند و با یکدیگر پچ پچ می کنند. در همان لحظه آن فرد برمی گردد. چهره ی آشنای پروفسور اسپروات نمایان می شود.

درك بهت زده به چهره ی او خیره می شود. دنیس ابروهایش را بالا می اندازد و در آخر ماندانگاس بی اختیار نعره می کشد: تو برای چی...؟!

اما اسپروات اجازه ی تکمیل جمله اش را به او نمی دهد، چرا که قبل از آن دستش را که چیزی در میان آن به چشم می خورد، بالا می برد....
اسنیچ طلایی به دستان او جلوه ی خاصی بخشیده بود... سوت داور به نشانه ی پایان بازی به صدا در آمد... این بار برد به نام هافلپافی ها ثبت شده بود.

ناله های عجز و نا امیدی اعضای راونکلاو بر قلب های آن ها تاٌثیر می گذارد، اما در عین حال فریاد شادی هافلی ها بر دل هایشان فرو می نشیند.
درك با خوشحالی دستش را به نشانه ی پیروزی بالا می گیرد و لبخند زنان به دیگر اعضای تیم نگاه می کند... حالا به راستی می توانست معنای حقیقی آن خواب را درک کند... زندگی گرچه لبریز از شکست هایی مکرر است، اما در آخر همواره این روند به پیروزی بزرگی خواهد انجامید!


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۶:۲۴:۱۵


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
ریونکلاو و هافلپاف

***شب قبل از مسابقه، خوابگاه پسران ریونکلاو***
پسران تالار ریونکلاو منهای کاپیتان تیم کوییدیچشون، دور هم جمع شده بودن و داشتن تفکرات اساسی در مورد تالارشون انجام میدادن!
راجر : ببینین، دخترای تالارمون خیلی زیاد شدن! ما تو تالارمون به ازای هر پسر پنج تا دختر داریم! البته این در نوع خودش خیلی خوبه...اهم اهم....ینی حق انتخابمون خیلی زیاده.....ولی خیلی بدبختی داره! اینا الان فک کردن چقد خفنن! دائم به ما زور میگن! خوابگاهشون از ما بزرگتره! امکاناتشون برای استفاده از استخر از ما بیشتره! ما حتی تو تیم کوییدیچمون فقط یه دونه پسر داریم! این فاجعه س!
فیلی : ها خب که چی؟! چیکار کنیم؟
راجر : من نمیدونم! بزنیم لهشون کنیم! تهدید کنیم! بیرونشون کنیم! بکشیمشون!
برودریک : ها اون کشتنو من پایه م!
و از زیر پالتوش یه شاتگان در میاره!
ادی در حالیکه نگران آوریله : امم....خب چرا انقد خشانت؟! تهدیدشون میکنیم حله دیه....اینا ترسوئن....زود جا میزنن!
فیلی که کلا در نقش علامت سوال قضیه س : با چی تهدیدشون کنیم؟
ادی : هووم...خب یه نامه واسشون میفرستیم که توش اخطار میدیم اگه فردا تو مسابقه کوییدیچ شرکت کنن، همشونو میکشیم!
راجر : خب بی مغز اینجوری که تیممون میبازه آخرم نمیشیم!
ادی : راجر بیخیل بابا، ما امتیازمون به توان ده هم برسه بازم آخریم!
راجر : خب باوشه...پس بیا نامه رو بنویس....میذاریمش....اها! توی این موش اسباب بازیه! بعد کوکش میکنیم میفرستیمش اونور، اول یه خرده م از هیبت موشه میترسن، بعدم از کاغذ توش!
راجر یه موش اسباب بازی از تو وسایلش در میاره و نامه رو لوله میکنه و از اولین سوراخی که پیدا میکنه میفرستتش تو! (نه خداییش جمله رو حال کردی؟) بعدم موشه رو کوک میکنه و میفرستش سمت خوابگاه دختران!

***خوابگاه دختران***
دخترای جیگمل تالار ریونکلاو که کلا من بخورم این پنج از پنجیشونو!، دور هم نشستن و دارن با عشق بالش بازی میکنن! که یهو یه موش از زیر در وارد خوابگاهشون میشه!
دخترا : جیـــــــــــــــغ!
فلور : بکشش! بکشش! من از موش متنفرم! وای وای بکشش!!
موشه میاد وسط و یه دور میچرخه و یه نامه از خودش دفع میکنه! دوباره یه دور میچرخه و از همون راهی که اومده بود برمیگرده!
الکسا که تو کل دخترا از همه فضولتر بود شیرجه میزنه و نامه رو از رو زمین برمیداره!
الکسا : اخطار میکنیم! اگر فردا در مسابقه کوییدیچ شرکت کنید، قتل عام میشوید! امضا : اصغر قاتل!
بچه های کوییدیچ : جیـــــــــــغ!
آوریل : ینی عمرا اگه من شرکت کنم! من هنوز جوونم! کلی آرزو دارم! امکان نداره فردا بیام!
چو : اگه فک کردی منم میام سخت در اشتباهی! اصن به من چه ربطی داره ریون چندم شه؟! عشق من گریفه!
و همینجوری چهار تا دیالوگ تکراریه دیگه!

***صبح روز بعد، تالار ریونکلاو***
کورن که کلی پسرمحجوبیه و خیلی از نگاه به نامحرم خودداری میکنه و همیشه پایه جلوگیری از هرگونه اتفاقات بیناموسیه، سرشو انداخته پایین و پشت در خوابگاه دخترا وایستاده و نازشونو میکشه!!
کورن : دخترا؟! بیاین بیرون دیه صبح شده! مسابقه داریما!.....تق تق تق...دخترا؟...هووو چانگ چرا بیرون نمیاین؟! ااه گندتون بزنن! شترق!
کورن عصبانی با پا میره وسط در خوابگاه و اون دو خط تعریفی که ازش کردیم رو یه سره به باد میده!! و با یه نیگاه سرسری به خوابگاه میبینه که اونجا پرنده م پر نمیزنه و فقط یه نامه اون وسط افتاده! کورن که تو فضولی دست الکسام از پشت بسته بوده () نامه رو ورمیداره و میخونه :
«کورن ما واسه تعطیلات تابستونیمون رفتیم هاوائی، سعی کن واسه مسابقه امروز شیش نفر دیه گیر بیاری! امضا : چو چانگ و سایر دخترا»
کورن : ......!! .....!! .... و .....!!! همچنین ....!!!!! بی ......!!
راجر که مامور مبارزه با هرگونه کلمات ناموسی و بیناموسی و ایناس در نقش ستاد امر به معروف و نهی از منکر وارد قضیه میشه!
راجر : هوووو چته؟ این چرت و پرتا چیه میگی؟!!
کورن نامه رو پرت میکنه تو صورت راجر و هی با مشتش میکوبه تو سر خودش!
راجر : ایـــــــول! ....اهم اهم! نه خب اینکه خیلی بد شد! حالا چیکار میکنی؟!
کورن : هیچی دیه میرم استعفا میدم! خیلی بهتر از اینه که با یه نتیجه مفتضحانه ببازیم!
راجر : نــه....تو نمیتونی استعفا بدی....
کورن : چرا؟! مگه من چیم از اون آوریل بوقی کمتره؟! چجوری اون زرت و زرت میتونه استعفا بده من نمیتونم؟!
راجر : هووم خب چرا استعفا بدی؟ این همه پسر داریم تو تالار! شیش تاشونو بگیر واسه مسابقه!
کورن : شماها بین بلاجر و چوب جارو فرق نمیذارین!
راجر : نترس! یاد میگیریم!
کورن یه ذره سرشو میخارونه و سعی میکنه خودشو قانع کنه که پسرای تالارشون انقدرام که اون فک میکنه خنگ نیستن و میشه یه امیدایی بهشون داشت، ولی...
کورن : آخه داور که شماها رو تو زمین راه نمیده!!
راجر که این سری در نقش انسان پلید و موزمار یا همون مازمور یا شایدم مرموز یا .... میباشه، از تو جیبش یه شیشه در میاره که توش شیش تا تار موئه : نه ببین، ما تار موی اونا رو داریم! میتونیم با استفاده از معجون همه کاره خودمونو جای اونا جا بزنیم!!
کورن سری تکون میده و این هری پاتری شدن رول منو کشته!!

***کمی بعد، یک جای تاریک، دو شخص مجهول***
- : این هزار تا، اسنیچو بده به من خب؟
- : البته مبلغ بالاتره ها، ولی چون تویی باشه!!
- : مرگ من سوتی مونی نده!
- : نه خیالت راحت شما اولین!

***ساعتی بعد، رختکن تیم کوییدیچ ریونکلاو***
کورن شیش تا بطری آب معدنی دماوند دستشه و این اصلا مهم نیس که چرا آب معدنی جای اینکه بی رنگ باشه، به رنگهایی نظیر سیاه، قهوه ای سوخته، قهوه ای نیم سوخته، قرمز و .... دیده میشه! کورن بطریا رو بین پسرا تقسیم میکنه و ملت به طور جمعیتی بطریا رو به سلامتی همدیگه میرن بالا!
و کمتر از یک دقیقه بعد تاثیرات معجون درون بطری مشاهده میشه!!

***اندکی بعد، زمین کوییدیچ هاگوارتز***
بازیکنای تیم کوییدیچ ریونکلاو شامل کورن، ادی، راجر، کریچر...هوووم اسم اسم....ما چرا دیه پسر نداریم؟! بله، کورن و آوریل (ادی) و الکسا (راجر) و وینکی (کریچر) و باتیلدا (بینز) و چو (فیلی) و لونا (ورنون) وارد زمین کوییدیچ میشن!! از طرف دیگه زمینم بچه های کوییدیچ هافلپاف شامل اما دابز، ماندانگاس، اسپراوت، بگمن، تانکس، درک و دنیس وارد زمین میشن و این جمله فقط محض این بود که اسم بازیکنا رو بگیم!
داور سوت آغاز بازیو میزنه و ملت با هم میرن هوا!
کریچر : واایی چقد تماشاچی! اینا همه واسه دیدن ما اومدن.....من رفتم عکس یادگاری بگیرم با طرفدارام!!
راجر : ا! وایسا نامرد منم اومدم!
بله....پسرای ریونی که کلا ذهنشون اندازه ی یه مورچه ی عقب مونده هم کار نمیکرد متوجه نمیشن که الان خودشون نیستن و میرن با ملت عکس بگیرن! کورن به طور کاملا اتفاقی کوافلو بدست میاره و برمیگرده پشت سرش که کوافلو پاس بده به یکی دیگه که میبینه کلهم اعضای تیمش رو باید بره از بغل تماشاچیا جمع کنه!
کورن : احمقا! دیوونه ها! اسنیچ دستمون بود چرا رفتین آخه؟! ندید بدیدای بدبخت!!
کورن اسنیچو از تو جیبش در میاره و فیلمبردار دقیق بازی این صحنه رو میگیره تا بعدا بتونن دهن داورو سرویس کنن! اسپراوت در یک جهش اسنیچو میگیره و کورن خودشو پرت میکنه پایین!!
- : سووووووووووت!!
کریچ در حال امضا دادن : ایول بچه ها بازی تموم شد! کی مارو سه دسته جارو مهمون میکنه؟!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۴:۲۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
هافلپاف و ريونكلاو


نسیم صبحگاهی چمن های نم دار ورزشگاه را نوازش میکند ، صدای پرنده ها که در ورزشگاه خالی پرواز کنان میخوانند می پیچد و اُپرای طبیعت را اجرا میکند . تلائلو نور طلایی رنگ خورشید که از تیرها و جایگاه های خالی بازتاب میشود ورزشگاه را طلایی کرده است ، گویی به قدسات رنگ زرد هافلپاف ، ورزشگاه یکدست زرد پوشیده .
چند نفر در گوشه و کنار زمین مشغول تمیز کردن ورزشگاه هستن و هر لحظه نورهای آبی و سفید که از چوبدستی هایشان خارج میشود در نقطه اي از ورزشگاه نور افشانی میکند . کمی پایین تر در رختکن ورزشگاه در اوج این زیبایی ها حرارتی گرم تر و زیبا تر مابین اعضای هر دو تیم وجود دارد .


هافلپافی ها در رختکن خود به پوشیدن لباس ها و صحبت های همیشگی مشغول هستن ، لودو جلوی نیمکتی که اعضا روی آن نشسته اند ایستاده و با دانگ صحبت میکند .

- شومینه رو خاموش کردی ، پنجره مجازی رو بستی ؟

دانگ دستی به سرش کشید و گفت : آره بابا ، صد بار پرسیدی ، سپس رویش را به سمت اما کرد و گفت : اِما ، وقتش شده بیای سخن رانی کنی !

اِما که مشغول پوشیدن لباس بود سرش را از یقیه لباس بیرون آورد و در تایید حرف دانگ سرش را تکان داد و بعد به کنار آنها آمد .

لودو که داشت اِما را نگاه میکرد گفت : بله ، اِما جون میخواد براتون صحبت کنه ، پس بهتره ساکت باشید وگرنه به زور متوصل میشم...

اِما دستهایش را بر روی یکدیگر گذاشت و روی پاشنه پایش بلند شد و گفت : امــــم ... راستش مامانم اینا از بچگی میگفتن من یک روزی یک چیزی میشم ، وقتی بچه بودم جاروی بابام و کش میرفتم شب ها با لودو میرفتیم بیرون میگشتیم و ....

دنیس که داشت با لذت گوش میکرد گفت : آره منم زیاد جارو کش رفتم برای اریکا ...

اریکا دنیس را بوسید و به میان حرفش پرید : فدات شم الهی ، یادته با جارو رفتیم تو دیوار بعدش بابات میخواست بکشتت ؟

دانگ که عصبانی شده بود فریاد زد : بسه بابا ، اصلا اریکا اینجا چیکار میکنی ؟ ، برو بیرون ... در مورد کوییدیچ حرف بزن اِما ، اینجا باشگاه فرند شیپ جوان که نیست .

اریکا لخ لخ کنان از رختکن بیرون رفت و اِما که گویا بهش برخورده بود خودش را جمع جور کرد و گفت : گاس گاس بی احساس ... خوب بچه ها ما امروز در مقابل ریونکلا بازی داریم ، همونطور که میدونید سیستم بازی این تیم ، یک ، دو ، سه ، یک است !

دست نیمفا بالا رفت و اِما گفت : بپرس عزیزم .

- ببخشید خانم ، مگه کوییدیچ سیستم بازیه دیگه ای هم داره ؟

- وسط حرف من نپر، بشین سر جات ... در کل تیم قوی ای هستن ، مسئله اینه که نباید ببازیم ، پس در بازی دقت کنید و سعی کنید عادلانه بازی کنید ، این خیلی مهمه .

در همین لحظه لودو داره به چماقش دست میکشه که ناگهان دستش به روی یک دکمه میره و چندین میخ از نقاط مختلف چماق بیرون میزنه !

ملت هافلی :


کمی آنطرف تر در رختکن ریونکلایی ها ، پرده های آبی رنگ از هر قسمت آویزان است . یک عقاب بزرگ در بالای درب چوبی قرار دارد و هر لحظه با وقاری غیر قابل باور سرش را به هر سو تکان میدهد .

- چو این اندازه من نیست ، لطفا یکی دیگه بده !
آوریل در حالی که ردایش را در می آورد این را گفت و ردا را به سمت چو انداخت .

چو ردا را در هوا قاپید و جواب داد : به من چه ، مگه من مسئولشم ؟

ناگهان در باز شد و کورن وارد اتاق شد و نفس زنان گفت : بچه ها ورزشگاه پر شده از بچه های تالار ، تازه یک عده هم حاشیه سازی کردن که من سیستم تیم و به هافلپافی ها فروختم

ملت ریونی : ( برای اینکه خوف برتون نداره این چند صحنه رو سانسور کردیم که منجر به غیب شدن یک عدد چماق ميشه )

کورن که در وضعیت مجهول و الحال به سر میبره نگاهی به اطرافش میکند . تمام اعضا سیاه و کبود در کنار هم دراز به دراز افتاده اند ، کورن:

وينكي، همانطور که داشت کف دست هایش را به هم میکشید به کورن نگاه میکرد :

چو که نظاره گر است زمزمه میکند : وینکی صد بار گفتم جوگیزر نشو ، حالا بدون بازیکن چیکار کنیم ؟!

کورن کمی در مویش چنگ زد و گفت : به نظرم بهتره این جنازه ها رو ببریم بندازیم توی رختکن هافلپافی ها .

وینکی که کمی وحشت زده به نظر میرسید صورتش را به دیوار میکوبید و میگفت : وینکیه بد ... وینکیه مرده شور ... وینکیه بد ترکیب ... جن کپک زده ... وینکی عاشقه کورن

چو که تحت تاثیر قرار گرفته بود وینکی را نوازش کرد و گفت : باشه بابا ... میندازیمشون تو رختکن هافلپافی ها


چند ساعت بعد – بیست دقیقه به بازی – دفتر پرفسور کوییرل

پرفسور کوییرل مشقول چیدن لاک هایش در قفسهء کمد نامحصوص اش بود که در ناگهان باز شد و یکی فریاد زنان وارد اتاق شد : جنازه پرفسور ... توی رختکن هافلی ها چندتا میت افتاده !

پرفسور کوییرل چندتا از لاک ها را که در دستش بود مخفی کرد و جعبه لوازم آرایشه روی میز را هم با ورد بی کلام غیب کرد و سپس گفت : توی محوطه نظارتی من ؟ ... کسی مرده باشه ؟ ... عمرا !

- ببخشید پرفسور چرا این شکلی شدید ؟
- چه شکلی ؟
-


چند دقیقه بعد – تجمع دور هم باشیم ... رختکن هافلپاف

لودو سرش را روی سینه لونا گذاشته است و حی پلک میزند و زمزمه کنان میگوید : میزنه ... نمیزنه ... میزنه ... نمیزنه ...

دانگ همانطور که لودو را کنار میزند میگوید : برو اینور بینیم با ...برو به الکسا برس ... من الان به این تنفس مصنوعی میدم ... سه سوت به هوش میاد .

در همین لحظه در باز میشه و پرفسور کوییرل وارد میشه : مرتیکه بی ناموس فاصله بگیر ... راستش و بگید کی اینا رو کشته ؟

لودو : این دانگ من و اقفال کرد ؟!!

دانگ :

درک که عین یک بچه گل هنوز یک گوشه نشسته و مشغول پوشیدن لباسشه جورابش از دستش در ميره و مستقیم رو صورت الکسا در وسط جنازه ها فرود میاد. الکسا و بقيه ي ميت ها بنا به اصل ژانگولری به هوش میان و بعد از دو سه حالت گلاب به روتون، آوريل میگیه : من کجام ؟ ... این بوی گند چیه ؟ ( باشد که در زندگی نامه لودو بیگ این چنین ثبت شود که جوراب درک قدرت زنده کردن مردگان را داشت )

کوییرل رو به ریونی ها : از اول میدونستم این توطئه زیر سر خودتونه.
سپس به دوربین مدار بسته اشاره کرد و ادامه داد : برید تو زمین تا ریون و از قسمت گروه ها حذف نکردم!


زمین کوییدیچ – جمعیت کپک زده – با شعارهای خاله باز پسند

بازیکنان چون پرنده های سبک بال از روی زمین اوج میگیرند و در هوا شروع به پرواز میکنند . ناگهان بنر تبلیغاتی تیم هافلپاف ظاهر میشود ، یک عقاب که بر روی زمین با گام های باوقار در مسیر پیش میرود ، اما ناگهان گورکن به رویش میپرد و تیکه و پاره اش میکند . ملت با دیدن این صحنه آه عمیقی از نهاد میکشند .

گزارشگر : بله مشاهده میکنیم همه بازیکن ها در جایگاهشون قرار گرفتند ، درک و دانگ رو می بینیم که دارن سر جایگهشون در چپ و راست تاروف تیکه پاره میکنن و کمی آونطرف تر نیمفا مشغول انجام ورزش باستانی مشنگی برای تقویت قوای جسمانیه . در اون سمت زمین ریونی ها رو مشاهده میکنیم ، لونا پی در پی سقوط میکند و دوباره بلند میشه ، وینکی جارو را چنگ میزند و یک نفس مامان را صدا میکنه! (؟!)

چمن زمين كوييديچ هاگوارتز برق ميزد و نور را به چهره ي بازيكنان دو تيم انعكاس ميداد. و باعكس ميشد ماتيك صورتي رنگ پروفسور كوييرل در اين رقص انوار زيبا تر جلوه كند.

- جیکز جیکز جیکز .... پرفسور کوییرل در سوت خودش میدمد :

تمام بازيكنان پس از جابجايي روي جاروهايشان، با رها شدن توپ ها، همزمان با سوت كوييرل به جوشش ميافتند.

کورن سرخگون رو در دست داره در یک حرکت چرخشی نمایشی بازدارنده ای که نیمفا به سمتش فرستاده را جا خالی میدهد بی اینکه متوجه بازدارنده لودو باشد که مستفیم تو صورتش فرود میاد

گزارشگر : کورن داره سقوط میکنه و ما شاهد قطرات خون زیاد هستیم که مثل نوار سرخ رنگ پشت سر کورن کشیده میشه ...

دنیس سر جارو را میگیرد و با سرعت به سمت سرخگون بی صاحب میرود ، اما لونا در یک شیرجه موفقیت آمیز زودتر از دنیس سرخگون را می قاپد و آن را برای وینکی پرتاب میکند . وینکی که از ارتفاع میترسد و جارو را چنگ میزند و توپ را به حال خود رها میکند!

ریونی ها :

اینبار درک است که در یک حرکت موفق توپ را میگیرد و به سمت دروازه ریونی ها حرکت میکند ، در همین لحظه دانگ را کنار آوریل در حال مخ زدن پیدا میکند و فریاد میزند : دانگ ، توپ و بگیر .

دانگ به سرعت جارو را کنترل میکند و توپ را در هوا میگیرد . به سه حلقه خیره میشود سپس به صورت آوریل که چشم و ابرو نازک کرده و به دانگ نگاه میکند مينگرد. اما دانگ یک خنده شیطاني سرميدهد و توپ را به سمت حلقه پرتاب میکند سپس دو بازدارنده به صورتش برخورد میکند.

گزارشگر : گل گل گل ... آره آره آره ... تا اینجای کار دو بازیکن منحدم شدن ... عجب بازیه خشنیه ...

تماشاچيان هافلپاف خودشون را براي جر دادن شهيد ميکردن اما هيچ کدام در اين رشته استعدادي نداشتند. و در حال ايجاد موج مکزیکی، بروز احساست میکنند.(!) دانگ لنگان لنگان از روی زمین به سمت جمعیت میرود و برای آنها بوس میفرستد که سوت پرفسور کوییرل به صدا در می آید : خطــــــــــا !!!!

- واسه چی ؟ من که دارم میروم بیمارستان ؟

پرفسور یک اخطار برای دانگ می نویسد و میگوید : تحت تاثیر قرار دادن تماشاچیان به روش های غیر اخلاقی ممنوعه .

درست چند لحظه بعد، اِما با يك شيرجه ي خفن كوافل رو از جلوي حلقه ميقاپه و براي دنيس پرت ميكنه...

گزارشگر: بله... باز هم هافلپاف حمله ميكنه...

در همين لحظات ماندانگاس كه به علت مصدوميت رفته و بين تماشاچيا نشسته است، شروع ميكند به تحريك كردن ملت براي فحش دادن عليه تيم حريف!

صداي يكدست تماشاچيان ورزشگاه را دربرميگرد و لرزه بر رداي آبي رنگ بازيكنان ريون مي افكند: بلاجر، تانك، فشفشه... ريون بايد بوق بشه!


کمی بالا تر از این درگیری ها اسپی در هوا با چو در مصاف پیدا کردن گوی هستند . تیریپ آنیمه های ژاپنی هر دو صدای ذهنی همدیگر را می شنوند بی آنکه سخن بگویند :

- فکر کردی بزارم تو گوی رو اول پیدا کنی ...
- من قدیمی ترم ... حق تقدم با منه ...
اسپروات که خشمگین میشود در یک حرکت سوسولی چمن ها ورزشگاه را به خفت کردن چو فرا میخواند .

در همین لحظه گوی شروع به درخشیدن در کنار باتیلدا میکند ، باتیلدا فریاد میزند : چو چمن ها رو بپا ، گوی اینجاست و یک بازدارند را به سمت اسپی میفرستد .

اسپی جا خالی میدهد و به سمت باتیلدا شیرجه زنان با سرعتی سر سام آور معادل یک لاک پشت حرکت میکند . چو که مشغول فرار از دست چمن هاست به کنار اسپی می آید .

گزارشگر : وای خدای من ، عجب بازی شده ...چو و اسپی در کنار همدیگر دارن به سمت گوی میرن و گوی هم در کنار باتیلدا بال بال میزند .

در همین حین هر دو به باتیلدا میرسند ، که باتیلدا از ترس فریاد میزند : نــــــــــــــــــه ...

اما دیگر دیر شده بود سر جاروی اسپی به حلق مبارک باتیلدا فرو رفته بود و چو هم که از ترس تصادف سر جارو را کج کرده بود ، گوی را از دست داده بود . اسپی در حالی که گوی را با افتخار بالا نگه داشته بود به روی زمین فرود می آید و باتیلدا را به حال خود رها میکند .

سوت پایان بازی دمیده میشود و گزارشگر فریاد میزند : برنده بازی تیم هافلپاف...

در ميان شادي بي حد و حصر تماشاچيان طلايي پوش، كه همچون موج انفجار همه جا را ميلرزاند، بازيكنان هافلپاف، خوشحال و شادمان با كوييرل دست دادند و براي جشن پيروزي به هم ميپيوندند. در اين ميان ماندانگاس كه به سمت جمع بازيكنان هافلپاف ميدويد، از شادي بسيار، ردايش را از تن كند و اينقدر اين حركت را انجام داد كه وقتي به ملت رسيد، ديگر هيچ لباسي بر تن نداشت!!
و اينجا بود كه ناگهان متوجه شد كه به جاي ملت هافلي، ملت قزوين يونايتد در اوج شعف(!) وي را در آغوش فشردند!



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
« هافلپاف در مقابل ريونكلا »


آن روزصبح هنگام صرف صبحانه هیجانی بی همتا در سرسرای اصلی موج می‌زد. دانش آموزان هافلپاف و ریونكلا بیش از بقیه اشتیاق داشتند، زیرا که قرار بود مسابقه ی فینال بین شبانه روزی های آنان برگزار شود...

بازیکنان در رختکن بعد از مرور تاکتیک های تیم، مشغول حاضر شدن بودند. مچ‌بندها و ساق‌بندهایشان را محکم می کردند و جاروهایشان را بررسی می نمودند. در این بین لودو که زودتر از بقیه ردایش را به تن کرده بود، مدام پرده را کنار می زد و به زمین بازی خیره می شد: هوا خيلي خرابه. فکر نکنم حتی بتونیم اون بالا همدیگه رو از حریفامون تشخیص بدیم. اینجوری که نمی شه، باید مسابقه را به یه وقت دیگه موکول کنن.
اِما که مشغول بستن بند کفشهایش بود، پایین شلوار خود را مرتب کرد و گفت: خیل خب بچه ها، بیش از این وقت رو تلف نکنین. بهتره بریم بیرون.

باران به شدت می بارید و ابرهای خاکستری، پهنه ی آسمان را در بر گرفته بودند. مه غلیظی کوه ها را پوشانده بود و تنها هر ازگاهی از لابه لای آنها قسمتی از دریاچه ی مواج و طوفانی به چشم می خورد.
حال چهارده بازیکن جارو به دست در وسط زمین کوییدیچ هاگوارتز که گِل، چمن‌هایش را به رنگ قهوه ای در آورده بود ایستاده بودند و قطرات باران با سرعتي زياد بر سر آنها فرود مي آمد.

مادام هوچ طبق روال همیشگی داور مسابقه بود. سوتی را به دور گردنش آویخته بود و جعبه ای بزرگ در کنارش قرار داشت. با صدای زيرش گفت: کاپیتان ها با هم دست بدن. فراموش نکنین که در صورت دیدن کوچک ترین خطایی بازیکن مذکور رو اخراج می کنم و یا اینکه امتیاز به دست اومده رو به تیم مقابل میدم.
اِما و کورن دست همدیگر را فشردند. صدای تشویق تماشاچیان به گوش می رسید و باران همچنان می بارید.
مادام هوچ ادامه داد: با صدای سوت من همگی بلند میشید. یک... دو... سه...!
بازیکنان در یک آن به آسمان رفتند و در جاهای خود مستقر شدند. جستجوگرها از بقیه فاصله گرفتند و دروازه بان ها نیز هر کدام سه حلقه ی خود را تحت پوشش قرار دادند. توپها نیز رها شده بودند.
بازی شروع شد.
گزارشگر مسابقه لی جردن از گریفیندور بود: و اما این بازی یکی از هیجانی ترین بازی ها در تاریخ هاگوارتز ميتونه باشه. اوه... كوافل در دست مهاجمان هافل هست. دِرک اون رو برای دنیس میندازه و حالا این دنیسه که میتازه... نه...! گل نشد! آوریل دروازه بانی نیست که به این راحتیا گل بخوره.

صدای رعد و برق به گوش می رسید. کم کم طوفان شدیدی هم دست در دست باران داد تا به صورت بی رحمانه مشت خود را بر صورت بازیکنان بکوبد. بازی صفر-صفر مساوی بود. گویا هیچ کدام از دو تیم قصد جلو افتادن را نداشتند. در همچون شرایط سختی، بازی کردن مشکل می نمود.

در این حین صدای لی در میان باد و بوران در گوش تماشاچیان پیچید که ده امتیاز را به نفع هافلپاف اعلام کرد. غریو شادی از بین دانش آموزان زرد پوش برخاست. این گل زیبا را ماندانگاس به ثمر نشانده بود و اینک به سمت تماشاچیان می رفت و با حرکات دست آنها را به تشویق بیشتر ترغیب می کرد.

بازيكنان ریونكلا که گویا تازه بیدار شده بودند، با خشم فراوان حمله را از سر گرفتند. وینکی و لونا با تکنیک خاصی پیش می رفتند اما به محض نزدیک شدنشان به دروازه، نیمفا بلاجری را محکم به طرف آنها پرتاب کرد. هدفش دقیق بود چرا که وینکی به شدت ضربه دید و کوافل را رها کرد اما کورن با زیرکی شیرجه رفت و ان را به دست گرفت و با سرعت حرکت کرد... حال تنها فقط اِما را پيش رو داشت. يك ضربه ي محكم...
فريادهاي لي در ورزشگاه طنين مي‌انداخت: اوه... عجب عكس العملي... اما دابز سال ششمي، كه مهارت زيادي در هدايت جارو داره... بايد بگم كه ترم پيش او در پست جستجوگر بازي ميكرد... اينبار هم خيلي عالي شيرجه ميره.

اکنون دو تیم ده- ده مساوی بودند. چو و اسپراوت بدون کوچک ترین توجهی نسبت به بازی، نهایت تلاششان را برای پیدا کردن اسنیچ در آن هوای مه آلود و بارانی می کردند. به ناگاه صدای جیغی به گوش رسید! توجه همه به طرف صدا جلب شد. باتیلدا دست بر دهان ایستاده بود و فریاد می زد؛ در حالي كه خون غلیظی روی صورتش در جریان بود. الکسا چماق به دست به دورش می چرخید و با حیرت تمام به او نگاه می کرد. با صدای ضعیفی گفت: من ...من...نمی خواستم این طوری بشه.

اکنون اين صدای سوت مادام هوچ بود كه در وزرشگاه پيچيد و در حالی که با انگشتش بازیکنان را فرا می خواند، همگی فرود آمدند تا ببینند جریان از چه قرار است. مادام پامفری نیز باعجله به طرف آنان می آمد.
او سعی داشت دست باتیلدا را کنار بزند تا او را معاینه کند. پس از مدتی غرغرکنان گفت: من هیچ وقت با همچین مسابقه ی وحشیانه ای موافق نبودم. این دانش آموز باید هرچه سریع تر بره بیمارستان. بینیش به شدت صدمه دیده و چند تا از دندوناش شکسته. من اینجا هیچ دارویی همراه ندارم...
صدای اعتراض ریونی ها بلند شد. کورن با خشم گفت: اما این بازی فینال ماست. نمی شه که. باید بتونید یه کاری بکنید.
مادام هوچ در جوابش گفت: چرا می شه! هیچ گونه خطایی در کار نیست؛ چون اشتباه تیم خودتون بود. آسیب شدیده و ما نمی تونیم بازیکن رو بیش از این در زمین نگه دارم. پس مسابقه ادامه پیدا می کنه و در نظر داشته باشید که این به عنوان استراحت‌تون محسوب میشه. وقت دیگه ای نخواهید داشت. پس چند دقیقه ی دیگه شروع می کنیم...


پس از گذشت مدت زمان نه چندان زیادی دوباره بازیکنان بالا رفتند. روحیه ی ریونی ها به شدت تضعیف شده بود چرا که یکی از بازیکنان خود را به راحتی از دست داده بودند. هافلی ها از این موقعیت استفاده کردند. مهاجمان آنان با ترتیبی زیبا حرکت می کردند. به نوبت کوافل را در بین خود می گرداندند تا این که گل دوم را دِرک زد. استادیوم از شادی منفجر شد. رعد و غریو با هم می آمیختند و آوایی وحشیانه سر می دادند.

در اين هنگام پروفسور اسپراوت به طور ناگهانی حرکت کرد و به طرف دروازه ی حریف پیش رفت. چو که به صراحت متوجه این حرکت سریعش شده بود به دنبالش رفت و حالا این دو جوینده شانه به شانه ی هم حرکت می کردند.
اسپراوت در حای که سعی داشت بر سرعت خود بیافزاید گفت: نمیذارم اونو بگیری. شک نکن!
در این بین لودو بلاجری را حواله ی چو کرد، اما توپ به خطا رفت و او در حالی که خشمگین شده بود هدف دیگری گرفت ولی این بار نیز موفق نشد. پس با صدایی بلند فرياد زد: اسپی! تو موفق میشی. تندتر برو. تو ميگيريش...

اکنون تمامی حواسها متوجه دو جستجوگر بود. صدای هیجان زده ی لی كه به سرعت صحبت ميكرد، همچنان از میان رگبار به گوش می رسید. فاصله شان تا اسنیچ فقط چند سانتی متر بود. باران با شدت هر چه تمام تر به صورت دو بازیکن برخورد می کرد و هجوم قطرات باران، مانع ديد آنها ميشد! سرانجام اسپراوت دستش را دراز کرد تا اسنیچ را از آن خود کند که ناگهان چو تنه ای زد و طی یک حرکت زیرکانه و سریع توپ طلایی را در مشت فشرد. در همین لحظه اسپراوت که تعادلش را از دست داده بود از دسته جارویش جدا شد و سقوط کرد...

از طرفی فریاد شادی ریونی ها به آسمان رفته بود و از طرفی دیگر اعتراضات هافلی ها استادیوم را در بر گرفت. مادام هوچ پس از اندكی صحبت با مدیر مدرسه و سرپرست گروهها در حالی که صدایش را صاف می کرد گفت: چو اسنیچ را گرفت، اما به بدترین صورت ممکن بر روی جوینده ی حریف خطا کرد پس...
حال همگی سکوت کرده بودند تا نتیجه ی نهایی مشخص شود.
- پس... هافلپاف برنده ی این دوره از مسابقات کوییدیچ هاگوارتز هست.

این شادی وصف نشدنی بود. استادیوم بار دیگر با غریو شادی و نشاط هافلی ها منفجر شد!
لودو اِما را در آغوش می فشرد و از خوشحای نعره می زد. نیمفا با غرور به الکسا می خندید که از خشم به رنگ سرخ در امده بود. لونا و وینکی و آوریل و چو هم در حالی که اشک در چشمانشان جمع شده بود به طرف قلعه حرکت کردند. درک و دنیس و ماندانگاس دست در دست هم بالا و پایین می پریدند و پروفسور اسپراوت هم در حالی که نقش بر زمین بسته بود و کسی به او کوچکترین توجهی نمی کرد نفس عمیقی کشید و لبخند بر لب بیهوش شد...


ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
رانکلاو و هافلپاف

خش خش خش...

سایه ای بزرگ نزدیک میشه.جن کوچولو که از هیچ چیز خبر نداشت همچنان به گل رزی که روبروش بود با علاقه نگاه می کرد!

-مطمئنی خودشه؟

-آره بابا پس میخوای کی باشه؟

-ولی کریچر انقدر جوون نبودا

-به تو مربوط نمیشه کارتو بکن!

سایه روی گل رز میوفته و جن خانگی کوچیک تازه متوجه میشه اطرافش چی میگذره.

صدای جیغ ریزی شنیده میشه اما این جیغ به طور عجیبی خفه میشه.

بار دیگه صدای خش خش شنیده میشه و سایه دور میشه!

-----------------------------
صبح روز بعد...تالار ریون

-لونا بدو دیگه بساطتو جمع کن بریم!

-الان میام...فقط اینو بردارم!

-وینکی؟کجایی کا؟

هیچ صدایی در جواب کورن به گوش نمی رسه!

کورن سرشو می خارونه و دوباره فریاد می زنه:وینکــــــــــــــــــی؟

-ااااااه!بابا چته کرمون کردی!خب نیست دیگه!حالا تو صد بار دیگه هم صداش کن!

-ولک چی میگی؟مو اینجا کاپیتانُم!دوست دارُم داد می زنُم!حرفیه؟

چو:
-------------------------------
دقایقی بعد....رختکن

-اگه ای نیاد طبق قوانین کوییدیچ بازنده ایم!حالا بگید داد نزن!

کورن پارچه ای رو که روی کوفتنگی هاش گذاشته بود نگاه میکنه و دوباره روی زخماش می ذاره!

همه ی بازیکنا ساکت نشسته بودن و به غر غرای کورن گوش می دادن!به جز آوریل که در حال گیتار زدن بود ، لونا که با تربچه های روش گوشش ور می رفت ، باتیلدا که سرش توی کتابش بود ، الکسا که به خواب عمیقی فرو رفته بود و چو که نانچیکوشو برای دوباره کتک زدن کورن آماده می کرد!!!

کورن به نشانه تفکر اخم می کنه و ناگهان به طرف دیگه ی رختکن می دوه و شروع می کنه به زیر رو کردن وسایل و پس مدتی کاوش تکه مقوایی رو با خوشحالی بالا می گیره!

- یافتُم ، یافتُم!

باتیلدا سرشو از روی کتاب بالا میاره و میگه:چیه؟چی یافتی؟
کورن که روی زانوهاش نشسته بود سر پا می ایسته و چوبدستیشو به سمت مقوا میگیره!

-وینکی رو!

صدای سوت داور به نشانه ی فراخواندن بازیکنا به گوش می رسه و کورن سریع چوبدستیشو روی مقوا تکون می ده و پس از مدتی تلاش با خوشحالی به مقوا نگاه می کنه!

ملت:

--------------------------------

گزارشگر:بله من در حال حاضر بازیکنای راونکلاو رو می بینم که وارد زمین میشن!چوچانگ جلوی همه قرار داره!اما این خیلی عجیبه!کورن اسمیت کاپیتان تیم هست در صورتی که این بازیکن در جای نفر آخر و پشت سر وینکی قرار گرفته!...پوست وینکی به نظر خیلی خوب شده!حتما بعد از بازی ازش می پرسم از چه کرمی استفاده می کنه!

باد خنکی در فضای استادیوم در حال وزیدن بود و در اواسط پاییز لذت خاصی را به بازیکنان می بخشید.چمن ورزشگاه هم در بهترین حالت خودش قرار داشت و بوی شبنم هایی که روی چمن ها نشسته بودن طروات خاصی به هوا داده بود!

کورن با ترس و لرز در ورودی استادیوم قدم بر می داشت و از زیر رداش با چوبدستی وینکی مقوایی رو هدایت می کرد!

آوریل و لونا هم تا اونجا که می تونستم جلوی وینکی مقوایی راه می رفتن تا از لو رفتنش جلوگیری کنن!

صدایی از بین تماشاگرا شنیده شد که بلند اسم وینکی رو صدا میزد!این صدا مال کسی نبود به جز کریچر که یک پلاکارد قلب شکل بالای سرش گرفته بود و اسم وینکی رو با آهنگ خاصی فریاد میزد!!!

بازیکنا به هوا پرواز می کنن و کورن پس از انجام دادن اقدامات لازم روی وینکی به سمت داور و اما دابز کاپیتان هافلپاف حرکت می کنه!

مادام هوچ: وینکی سریع برگرد برو سر جات!اینجا فقط دو تا کاپیتان باید حضور داشته باشن!

کورن هل میشه و چوبدستیشو به طور خیلی ناشیانه ای تکون می ده!وینکی با سرعت سرسام آوردی به عقب پرت میشه و محکم توی صورت لونا می خوره!

کورن خنده ی عصبیی می کنه و در حالی که همچنان به وینکی نگاه می کرد شروع به صحبت می کنه:هه هه...فکر کنُم جاروش مشکل پیدا کرده!

لونا به کورن چشم غره ای میره و کورن تنها می تونه یه چشمک بزنه!

پس از دست دادن کاپیتان ها هر دو شون سر جای خودوشن قرار میگرن و با رها کردن توپ ها توسط مادام هوچ بازی آغاز میشه!

درک کوافلو روی هوا می قاپه و کورن با سرعت به سمتش حرکت می کنه و با این حرکت کاملا از وینکی مقوایی غافل میشه!وینکی با سرعتی بیشتر از بار قبل به سمت لودو مدافع تیم هافلپاف پرتاب میشه!

بووووووووووووم...!!!

مادام هوچ:خطای ضربه زنی!یک ضربه ی پنالتی برای تیم هافلپاف!

کورن وینکی به سمت دیگه ای از زمین حرکت می ده تا بیش از این مشکل ایجاد نکنه!

گزارشگر:معلوم نیست چه بلایی سر وینکی اومده!حتما جاروش یه مشکلی داره!اما کاپیتان تیم ریونکلا انگار توجهی نداره و جالب اینه که خود وینکی هم اعتراضی نداره!

با شنیدن صدای گزارشگر رنگ از صورت کورن می پره و دوباره حرکات بیهوده ای به وینکی تقلبی میده!

ماندانگاس که ظاهرا پنالتی زن قابل اعتماد اما دابز کاپیتان هافلپاف بود برای زدن زده به نقطه ی مرکزی زمین میره تا از اونجا به سمت محوطه ی گل زنی حرکت کنه!

مادام هوچ:با صدای سوت من!

سوووووووووت

ماندانگاس کوافل رو پرتاب می کنه!آوریل هیچ حرکتی نمی کنه و به کوک کردن گیتارش ادامه میده!

-گلللللللللل!گل برای تیم هافلپاف!اولین ده امتیاز بازی به تیم هافلپاف تعلق می گیره.

چو با عصبانیت به سمت آوریل میاد و شروع می کنه به داد زدن!

-تو که می خوای گیتار بزنی چرا میای اینجا؟

-اگه یه روز بری سفر... :fan:

بازی با سوت مادام هوچ دوباره آغاز میشه.در اون طرف زمین باتیلدا که کاملا حواسش به کتابش بود ناگهان متوجه نزدیک شدن یک بلاجر میشه!با دستپاچگی چماق رو در میاره و بی هدف به بلاجر می کوبونه و به ادامه ی کارش می پردازه.
بلاجر به سمت هدف جدیدش یعنی وینکی مقوایی حرکت می کنه!تا لحاظاتی دیگر از وینکی تقلبی به جز تکه مقواهایی پاره نمی موند.اما الکسا با سرعت خودشو جلوی اون پرت می کنه!

بوووووووم...

داور توی سوت می دمه و بازی رو متوقف می کنه تا به حال الکسا رسیدگی بشه!

اشک توی چشمای کورن جمع میشه و بالای سر الکسا میره!

-الک تو باعث افتخار مویی!مو فکر نمی کردُم تو ای فداکاری رو بکنی!

الکسا که به شدت صدمه دیده بود و صحبت کردن براش سخت بود جواب میده:حال وینکی خوبه؟از صبح انگار یه چیزیش شده بود!من نمی تونستم ببینم بلایی سرش میاد!
اشک توی چشمای کورن خشک می شه و با نگاهی چپ چپ الکسا رو ترک می کنه!

گزارشگر: اوه مثل اینکه طوفان در انتظارمونه!من از اینجا می تونم ابرهای تیره رو ببینم که به ما نزدیک می شن!

کورن دوباره از شنیدن حرفای گزارشگر مضطرب میشه و سریع به سمت وینکی میره تا هواشو داشته باشه و در عین حال نگاه چپ چپی هم به چوچانگ می ندازه تا زودتر اسنیچ رو پیدا کنه!

ناگهان بارون شدیدی شروع به باریدن می کنه!بازی دوباره شروع شده بود و دنیس اینبار کوافلو در اختیار داشت!مدافع های دو تیم هم کاملا بی مصرف به نظر می رسیدند!الک با وجود صدمه ای که دیگه بود کمک چندانی نمی تونست بکنه!البته قبلا از این اتفاق هم ظاهرا فایده ای نداشت!باتیلدا حالا مشغول محافظت از کتابش در مقابل بارون بود و از اون طرف هم ظاهرا لودو و تانکس هم به وینکی می خندیدن!

کورن متوجه شد وینکی کم کم در حال وا رفتنه!از تغییر چهره ی لودو و تانکس این قضیه کاملا مشهود بود!

کورن بدون توجه بقیه ی اطرافیان چوبدستیشو در میاره و به سمت وینکی می گیره!

-اینسندیو!

کورن که قصد خشک کردن وینکی رو داشت متوجه میشه بر خلاف انتظارش وینکی آتیش گرفته!

صدای فریاد تماشگران که ناشی از ترس و اعتراض و شاید هم خنده بود به هوا میره!

مادام هوچ متوجه حرکت کورن میشه و به سرعت به سمت وینکی آتش گرفته حرکت می کنه و با حرکت چوبدستیش مقداری آب روی وینکی می ریزه!

وینکی مقوایی کاملا از هم وا میره!

مادام هوچ نگاه چپ چپی به کورن می ندازه و آماده میشه تا در سوتش بدمه که ناگهان فریادی اونو از کارش باز می داره

- من اینجام!

وینکی واقعی که در گوشه ای از زمین ورزشگاه ایستاده بود اینو گفت!در حالی که صورتش پر از آثار کبودی بود وظاهرا از دست آدم ربا ها نجاب پیدا کرده بود!

ملت ریونی:

کورن که باورش نمی شد با خوشحال فریاد می زنه و از داور تقاضای وقت استراحت می کنه!اما قبل از اینکه مادام هوچ صحبتی در مورد تقاضای کورن بکنه صدای فریاد تماشاگران هافلپافی به هوا میره!

لبخند روی دهن بازیکنای ریونی خشک میشه!پروفسور اسپراوت اسنیچ رو گرفته بود!!!


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
لیست بازیکنان تیم ریونکلاو

کاپیتان: کورن اسمیت

مهاجم ها: کورن اسمیت - لونا لاوگود - وینکی
مدافع ها: باتیلدا بگشات - الکسا بردلی
دروازه بان: آوریل لاوین
جستجوگر: چو چانگ

کاپیتان مشکل براش پیش اومد نتونست لیستو بزنه...پست به نیابت از کاپیتان بود...فکر کنین کاپیتان زده!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۲۳:۳۲:۲۸

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
اسامي تيم كوييديچ هافلپاف؛

دروازه­‌بان: اِما دابز(کاپيتان)
مدافعان: لودو بگمن، نيمفادورا تانکس
مهاجمان: درك، دنيس، ماندانگاس فلچر
جستجوگر: پروفسور اسپراوت

ذخيره: پيوز، سدريك ديگوري
---

كاپيتان تيم اِما دابز هست؛ كه به من اعلام كردن مشكل دارن و نميتونن بيان؛ من اين اسامي رو دادم. فكر نميكنم مشكلي وجود داشته باشه!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
مسابقه کوییدیچ دو تیم راونکلاو و گریفیندور

استرجس دست هایش را به هم زد تا همه ی اعضا ی تیم به طرف او برگردند.هیچ کس آرام و قرار نداشت.هرکس برای اینکه به مسابقه و نتیجه فکر نکند خودش را به کاری مشغول کرده بود.لارتن سعی داشت با افسونی رنگ جارویش را به نارنجی تبدیل کند و مریدانوس نیز در فکر کمک به او بود.جسیکا ، ،سینیسترا و آلبوس جاروهایشان را با اینکه کاملا آماده بودند روغن کاری می کردند.هدویگ که به علتی نا معلوم دیرتر از بقیه به رختکن رسیده بود در دور رختکن بال و پر می زد.استرجس که از قیافه ی بچه ها خنده اش گرفته بود سعی کرد آن را پنهان کند.خودش هم دست کمی از آن ها نداشت.در حالی که دستانش را در هوا تکان می داد شروع به امید دادن کرد.
- خب... حالاست که باید نشون بدیم ما خیلی بیشتر از اینی هستیم که اونا فکر می کنن!!...بخندین!.. به قیافه های خودتون!..
همه به زور لبخندی زدند.استرجس آهسته دستانش را پایین آورد و سری تکان داد.
- خب...همه که می دونند چی کار باید بکنن.احتیاجی به توضیح نیست،پس به امید پیروزی!
همه به سمت زمین بازی رفتند.خورشید وسط آسمان می درخشید.صدای گزارشگر هر لحظه بلندتر می شد.
-اعضای تیم گریفندور هم اومدن!!...استرجس پادمور..جسیکا پاتر...لارتن کرپسلی...هدویگ...پروفسور سینیسترا...آلبوس دامبلدور و مریدانوس! هم به زمین آمدند.


استرجس و چو با هم دست ندادند (بدلیل رعایت قوانین آسلامی) فقط به هم لبخند زدند اما چشم هایشان چیز دیگری غیر از رعایت آنها می گفت!با صدای سوت داور مسابقه شروع شد. سرخگون دست کورن بود و با شتاب زیادی بدون اینکه به کسی پاس بدهد به سمت دروازه ی گریفندور می رفت.جسیکا و لارتن با سرعت به سمتش می رفتند اما کاملا مشخص بود که به او نخواهند رسید.استرجس و سینسترا با نگاهی به هم فهماندند که باید نقشه ای را که خیلی رویش تمرین کرده بودند را انجام بدهند.هر دو روی دسته های جارو خم شدند.سینیسترا سریع تر از استرجس پرواز کرد و به محض این که کمی از کورن جلو افتاد یکی از پاهایش را محور کرد و با یک حرکت چرخشی سرعتی به یکی از بلاجرها ضربه زد.کورن خنده ای کرد و به راحتی جاخالی داد اما استرجس که حالا پشت سر او بود با ضربه ای ماهرانه بلاجر را مستقیم به سمت نوک جارویش فرستاد.جارو به سرعت به دور خودش می چرخید و سرخگون از دست کورن افتاد.آوریل و دکتر فیلی باستر که انتظار چنین پیشامدی را نداشتند بعد از چند لحظه مکث به سمت سرخگونی که با سرعت به سمت زمین می رفت رفتند.اما همین چند لحظه کافی بود تا هدویگ سرخگون را در دست بگیرد.

حالا نوبت 3 مهاجم گریفندور بود.هدویگ در وسط به سرعت پیش می رفت و جسیکا و لارتن با چرخش های عمودی و افقی و سریع به نوعی او را ساپورت و همراهی می کردند.چو ضربه ای عالی به یکی از بلاجر ها زد و آن را به سمت پای راست جسیکا فرستاد.سینیسترا با شیرجه ای سرعتی آن را دفع کرد اما به سمتی غلط.بلاجر به سرعت به سمت آلبوس و دروازه ی گریفندور می رفت.استرجس نیز با یک حرکت دفاعی سریع نقطه ای آن را به سمت آوریل منحرف کرد.

بالاخره هدویگ سرخگون را به جسیکا پاس داد و آنها به سمت راست و لارتن به چپ پرواز کردند.هر سه نزدیک به هم بودند و فقط یک بلاجر کافی بود تا هر سه را داغان کند.مهاجمان اونکلاو هیچ کدام تلاشی برای به هم زدن ان سه نکردند. لارتن و هدویگ و جسیکا به سرعت به هم پاس می دادند تا باتیلدا بگشات را گیج کنند.فریاد استرجس سکوت بازیکنان را شکست.
-چو ! لونا!

با این حرکت استرجس کمی وقفه در حرکت انها ایجاد کرد و سرانجام چو ضربه ای زد و لونا که کمی جلوتر از او بود با ضربه ای سریع به قدرت بلاجر افزود.اما دیر شده بود. بالاخره جسیکا شوت کرده بود و باتیلدا اشتباه کرد و به سمت مخالف شیرجه رفت.سرخگون از دروازه ی سمت راستی عبور کرد.فریاد لارتن به هوا رفت.بلاجر به کمر لارتن برخورد کرده بود.نفسش بند آمده بود.صدای سوت داور و گریه های از درد لارتن در هم آمیخت.
-پنالتی به نفع گریفندور!واقعا که!!ضربه به بازکنی که توپ نداره؟
هدویگ به راحتی سرخگون را داخل دروازه ی وسطی کرد.20-0 به نفع گریفندور.بالاخره با تلاش های مهاجمان راونکلاو نتیجه به 20-10 تغییر کرد.

ورنون و مریدانوس به سرعت به سمت شیئی طلایی پرواز می کردند.هر دو روی دسته ی جارو خم شده بودند.هیچ کدام حتی یک اپسیلون هم از دیگری جلوتر نبود.لونا ضربه ای به بلاجری زد و سینیسترا و استرجس که اصلا حواسشان نبود را غافلگیر کرد.مثل این که بلاجر قرار بود به وسط جاروی مریدانوس بخورد اما آن به دم جارو برخورد کرد و بعد به جاروی ورنون.هر دو نفر به هم برخوردند و از جارو افتادند اما توانستند خودشان را نگه دارند با اینکه به طرز بدی در هوا تاب می خوردند. اثری از گوی زرین نبود،دوباره ناپدید شده بود. فریاد مریدانوس همه را از جا پراند.
-مرسی لونا!
و مچش را که در آن گوی زرین ناامیدانه بال می زد را بالا آورد و صدای سوت پایان مسابقه در ورزشگاه طنین انداز شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۲۳:۴۵:۱۵



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
مسابقه ي ريونكلاو و گري فين دور!

يك ماه قبل از مسابقه :

چو با حالتي پيروزمندانه مشغول سخنراني براي ريوني ها بود: خب ديگه ... تركيب تيممونم مشخص شد! ... زودتر مي تونيم تمرينامون رو هم شروع كنيم! ... عنصر هايي كه با هم تركيب شدن و تيم ريون رو دادن از اين قرارند :‌

آوريل لاوينيد ( بر وزن اكسيد ) + دكي فيلي باسي ( نوعي آنزيم ) + كورن اسميتيوم ( نوعي عنصر پرتوزا ) + آنيت دامبلدوريوم + لونيد دو مثبت لاوگيد!‌ + ... => ( مي دهد ) تيم اصلي ريونكلاو

بكس ريون :

دو هفته قبل از مسابقه،‌تابلوي اعلانات ريون :

همه جا تاريك بود و تنها برق چاقويي كه يك يادداشت كوتاه را به تابلو نصب كرد بود ( با خشانت تمام ) به چشم مي رسيد :

ريونيان مي خوايم ببينيم بدون آنيتا بازم مي تونين ببرين يا نه ...

با تشكر
انجمن گروگان گيري پنهان گريفيندور!‌

فرداي آن روز :

چو : مرلينا چي كار كنم حالا كمــــــــــك .... دستم به دامنتون! ... يكيتون پاشين بياين تو تيم!
ملت خارج از تيم : مگه بيكاريم؟!
چو : بابا جون همين چار تا بچه ام ...
ملت :
چو : اممم چيزه يعني جون همون چارتا بچه اي كه از پرورشگاه دارم پشتيبانيشون مي كنم ... جام كوئيديچ مال من نيست فقط ... من جون بكنم شما پزشو بدين؟!
ملت : مگه چه ايرادي داره؟!
چو : هيچي

شب قبل از مسابقه :

چو : هري دستم به دامنت ... تو يكي نااميدم نكن ... قول مي دم بعد از بازي اصلا ديگه به هيشكي نيگا نكنم ... قولِ قول!
هري : جدي؟!
چو : جدي ... فقط يه شرط داره!
هري : چي؟! ... بگو بگو !
چو : همين امشب يه بازيكن توپ قوي براي تيممون جور كن!‌ ... آنيت رو دزديدن نامردا!
هري : قول مي دم! ... فقط وايسا!
و بعد بلافاصله غيب شد ( نكته از اون جايي كه توي هاگوارتز غيب و ظاهر شدن امكان نداره ... تمام اين اتفاقات توي هاگزميد رخ داد! )

خانه ي شماره ي دوازده پرايوت درايو :

پتونيا : جيـــــــــــغ ... هري تو مگه تو اون مدرسه كوفتي نبودي؟!
هري : چرا باب اومدم يه خبر خوش بهتون بدم! ... اگه اين كارايي كه ميگم رو انجام بدين پولدار ترين مشـ ... يعني چيزه ... پولدارترين همسايه ي پرايوت درايو مي شين!‌...
پتونيا و ورنون و دادلي : خب خب؟!
هري : ...

فرداي آن روز يا به عبارتي روز مسابقه در رختكن كوئيديچ ريون :

دكتر فيلي : واي ... اين اولين بازيمه ... ما مي بازيم ... يه جست و جوگر نداريم ... مي بازيم ...
لونا : آره بابا ... حالا فعلا آشنايي نداري غريبي مي كني ... يه دوبار كه ببازي تازه بهت مي چسبه ... نمي دوني الان من خدا خدا مي كنم ببيازيم!
كورن : ها راست مي گه باختن يك حالي ميده!!
آوريل : چو تو احيانا نمي خواي يه كم استرس داشته باشي؟!
چو در حالي كه سعي مي كرد موهاش رو كه به طرز خفني فر خورده بود صاف كنه گفت : واسه چي؟! ... نگران نباشين! ... جووور مي شه
آوريل : چي چي و جور مي شه؟! ... نكنه انتظار داري سقف باز شه يه مهاجم واسمون از آسمون بيفته؟!
باتيلدا با چشماني گشاد شده قسمتي از سقف رو با انگشت نشون داد و با صدايي كه بندري مي رفت گفت : هي هي اونجا رو!
تا ملت ريون خواستن بجنبن و به جايي كه باتيلدا نشون مي داد نگاه كنن كار از كار گذشته بود ...

بووووووم

قسمتي از سقف ريخته بود و هري با چهره اي معصومانه دست در دست عمو ورنون درست وسط رختكن ريون بود ...
كورن : هوووووووي مگه خودتون رختكن ندارين سرتو انداختي پايين مياي تو!؟
چو كه با حالتي وحشت زده به هيكل چاق و كاملا و غير ورزشي ورنون چپ چپ نگاه مي كرد كنترل خودش رو حفظ كرد و بدون اين كه به روش بياره با لحن خيلي خيلي سردي كه به سرماي سيبري مي گفت زكي از هري تشكر كرد ...

پس از نواخته شدن سوت شروع مسابقه، وقتي همه شروع به پرواز كردند :

ورنون : حالا اين چجوري كار مي كنه؟! ... جل الخالق ... نه گاز داره نه ترمز ... تازه پروازم مي كنه! ... چه عجيب! ...
پتونيا در ميان تماشاگرا شروع مي كنه به فرياد زدن : آهااااااي وري يعني بلد نيستي بپري؟!
ورنون : هان؟! ... كي گفته من بلد نيستم؟!
و در خالي كه جاروشو به زحمت از روي زمين بلند مي كرد سعي كرد خونسردي خودش رو حفظ كنه ...
گزارشگر : بله حالا كوافل در دستان جسيكا پاتره ...
ورنون : پاتر؟! ... نكنه اين هري خواهر داشته باشه؟! ... نه كارمون در اومد .... بايد فوري اين مدرسه ي بي خود ارزشي (!) رو ترك كنم ... ثروتم بخوره تو سرشون ... من ديگه حوصله بچه داري ندارم ...
گزارشگر : بله كوافل به لارتن پاس داده مي شه لارتن به هدويگ هدويگ دوباره به جسي ... گـــــــل ... 130-0 به نفع گريفيندور!‌. ...
چو : چــــــــــــــي؟! ... اونا كه فقط يه گل زدن! ... نـــــــــه قبول نيست ... داور ... هوي داور من اعتراض دارم! ... تقلب تو روز روشن؟!
داور : به چي اعتراض داري؟!
چو : بابا ما فقط يه گل خورديم ... 130 چيه ديگه؟!
داور : چون يه بازيكنتون اصلا پرواز نكرده خطا گرفته شد و 120 امتياز به نفع گريفيندور!
چو و بقيه ي تيم ريون :‌
داور : هميني كه هست!

كمي آن سو تر :

استرجس و سينيسترا با هم مشغول بازي بدمينتون با بلاجر بودن كه مريدانوس خيلي راحت و خونسرد پرواز كنان از كنارشون گذشت ...
استر : مري نمي خواي گوي رو بگيري؟!
مري : چرا بابا ديدمش دارم مي رم بگيرمش
استر : فكر نمي كني يه ذره سرعتت كمه؟!
مري : نه بابا اين جوري ام مي گيرمش! ... نيگا كن!
استر جايي را كه مري نشون مي داد نگاه كرد و ديد كه ورنون داره رو زمين واسه خودش با گاز پيكنيكي ماگليش غذا درست مي كنه ...

5 دقيقه آن سو تر!!!!:

گزارشگر : 280-0 بازي به نفع گريفيندور به اتمام مي رسه .. تماشاگران عزيز اگر بازي بي بخار بود شرمنده ... دفه ي بعد جبران مي شه .... تا ديداري ديگر و برنامه اي ديگر ... مرلين يار و نگهدارتان

فرداي ان روز در هاگزميد :

چو : اين جست و جو گر عزيز رو از كجا اوردي؟!
هري : اممم ... چيزه ... :
و به علت حضور بيماران قلبي و كودكان زير 18 سال از ادامه دادن به اين نمايشنامه خودداري مي نماييم!


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۶:۴۲:۴۲


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۹ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

گابلین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۲۵ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶
از رویاها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 42
آفلاین
مسابقه ی بین ما و اونا

شب قبل از مسابقه
تمام بازیکنان تیم کوییدیچ ریونکلا برای شنیدن آخرین نکات و تاکتیک ها در کنار شومینه ی تالار جمع شدند.چوچانگ جوری بچه ها رو نگاه میکنه که انگار آخرین روز زندگیشونه:خب بچه ها ببینم همتون جمعید؟
و بچه ها یکی یکی حضورشون رو اعلام میکنن.
چو ادامه میده:خب ببینید بچه ها ما تیم خیلی قدرتمندی داریم از هرلحاظ تاکتیک قدرت بدنی(زیرچشمی به ورنون نگاه میکنه) و خیلی چیزای دیگه...اما اینکه گریفندور از ما قویتره یه واقعیته ما هیچ شانسی نداریم ما میبازیم ما هممون میمیریم ما شکست میخوریم هاگوارتز نابود میشه ولدمورت هری رو میکشه...
و در همین حال میزنه زیر گریه و آوریل و لونا سعی میکنن آرومش کنن و میبرنش توی خوابگاه.
بقیه بازیکنا با روحیه ی داغون توی تالار نشستن و مثل ماتم زده ها به هم نگاه میکنن.
ورنون:ما هیچ امیدی نداریم.
باتیلدا:دور اول حذف میشیم.
کورن اسمیت:من گشنمه.
همه در حال خوردن غصه هستند که ناگهان فیلی شروع میکنه به حرف زدن:بچه ها ببینید ما هنوز یه راه برای غلبه به گریفندور داریم.
بچه ها:چی؟چی؟
فیلی:نمیدونم یادم رفت
نیم ساعت از زمانی که آوریل و لونا چو را به خوابگاه برده بودن گذشته بود و آن دو نیز بار دیگر به جمع بازیکنان افسرده تیم پیوسته بودند که ناگهان فیلی دوباره شروع به حرف زدن کرد:آهان یادم اومد...ببینید من یه دارویی رو چند روزه پیش کشف کردم که میتونه کمکمون کنه.
دکی ادامه میده:در ضمن بهتون اطمینان میدم این دارو چون توی هیچ جایی ثبت نشده قابل شناسایی هم نیست و ما به راحتی از تست دوپینگ عبور خواهیم کرد.شما مخالفتی ندارید؟
بازیکنان تیم ریونکلا که به هرگونه قانون شکنی علاقه مند بودند خیلی سریع با مسئله کنار اومدند.

رختکن کوییدیچ
دکی یه شیشه از جیبش در میاره و دست به دست بین بچه ها میچرخونه تا همه از مایع قرمز رنگه درونش که مزش مثل توت فرنگی میمونه بخورن.
کورن:من حس میکنم خیلی قوی شدم.
آوریل:منم حس میکنم میتونم با دوبرابر سرعت پرواز کنم.
چو:خب بچه ها زیاد وقت نداریم من مطمئنم با قدرت الانمون میتونیم خیلی راحت گریفندور رو شکست بدیم.

زمین کوییدیچ
بازیکنان دو تیم با آرایش مخصوص خودشون وارد زمین میشن و کاپیتانهای دو تیم با همدیگه دست میدن و با سوت داور بازی شروع میشه.
توپ توی دستان هدویگ قرار میگیره و به سمت دروازه ی ریونکلا به راه میافته.توپ رو پاس میده به لارتن و لارتن با یه جاخالی زیبا باعث میشه توپ برخلاف پیش بینی بازیکنان ریون در دستان جسیکا جا بگیره.جسیکا با اطمینان تمام ضربه ی قدرتمندی رو به سمت دروازه ی ریون روانه میکنه ولی باتیلدا با یه دست با لبخندی بر لب و بسیار خونسرد توپ رو میگیره و پاس میده به کورن..کورن با سرعتی باورنکردنی یک تنه به سمت دروازه ی گریفندور به پیش میره و بازدارنده ای رو که استرجس به طرفش فرستادرو به راحتی جا میگذاره و پاس میده به دکتر ولی دکتر نمیتونه توپ رو بگیره و توپ ازاد در هوا به حرکت در میاد.لارتن به سمت توپ میره تا اونو بگیره ولی آوریل با سرعتی باورنکردنی قبل از اون به توپ میرسه و در مقابل چشمان متعجب تماشاچیان و دامبلدور توپ رو وارد دروازه میکنه.
البوس بازی رو شروع میکنه و پاس میده به جسیکا جسیکا دست به توپ جلو میره که یکی از بازدارنده های لونا بهش برخورد میکنه...جسی کمی از مسیرش منحرف میشه ولی به راهش ادامه میده که بازدارنده ی دوم نیز به سمتش میاد.. به سرعت توپ رو به سمت لارتن میفرسته ولی در بین راه فیلی اون رو تصاحب میکنه و بار دیگه به سمت دروازه به راه میافته...
ورنون همچنان در حال گشت زدن در اطراف زمینه. از مقابل بازدارنده هایی که سینیسترا و استرجس به سمتش میفرستن جاخالی میده ...بعد از خوردن اون معجون حس میکنه که دید چشماش ده برابر قویتر شده.تمام حواسش رو جمع میکنه تا بلکه برق طلایی رنگ گوی زرین رو ببینه و بالاخره اون رو میبینه...در چند قدمی مریدانوس ولی مریدانوس از دیدن اون غافل مونده.ورنون که حس میکنه با خوردن اون معجون ذهنشم قویتر شده در جهتی خلاف جهتی که گوی رو دیده به سرعت به حرکت میافته و مریدانوس نیز به دنبالش به راه میافته ولی در میانه های راه ورنون به سرعت تغیر جهت میده و به سمت جایگاه اصلی گوی به راه میافته و چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه که سوت پایان بازی به صدا درمیاد.
ریونکلا با نتیجه 160 بر صفر برنده ی این بازی میشه و این امر باعث خوشحالی تماشاچیان آبی پوش ورزشگاه میشه.
چو:بچه ها کارتون عالی بود.
و نگاهی به دکتر میندازه و در گوشش میگه:معجون تو هم فوق العاده بود.
دکتر لبخند شیرینی میزنه و رو به بچه ها میکنه:اون معجون چیزی نبود جز شربت توت فرنگی... هرکاری که امروز کردید فقط تواناییهای خودتون بود.
بچه های ریون که از شنیدن این مسئله بیشتر از قبل خوشحال شده بودند به سمت رختکن به راه افتادند.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.