هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#23

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بلا: حرفت رو قطع نکن رودولف فکر کنم داشتی یه چیزی درباره دست پخت من میگفتی؟!
رودولف که هوا را به شدت پس میبیند چوب جادویش را به سمت جینی میگیرد و قبل از آنکه جینی بتواند حرکتی بکند وی را منفجر میکند!
........بـــــــــــــــــــومـــــــــــــــــــــــــب!......
بلا که خون جینی را از روی لباسش پاک میکرد گفت:ببینم این حرکتت چی بود؟
رودولف که هنوز در حال تعویض رنگه اندکی به در و دیوار نگاه میکنه که با دل و روده جینی تزئین شدن،شاید جوابی برای سوال پیدا کنه!درست در هنگامی که داشت به دو ردیف ریز ریز شده دندان های جینی نگاه میکرد فکری به سرش زد و فوری گفت:هیچی بلا جان،من میخواستم جینی رو بتروکنم،به یه بهانه ای آوردمش اینجا که بقیه محفلی ها نبینن!...جون من باور کن!
بلا:

در پشت صحنه سکوی سخنرانی:

سارا همان طور شستش رو میمکه به متن سخنراینیش نگاه میکنه که پره از حرف های قلنبه سلنبه.به نظرش این متن میتونه روی همه افراد حاضر تاثیر بذاره و اشکشون رو دربیاره!برای همین دنبال کسی میگرده تا متن رو بخونه و نظرش رو درباره بده.
از قضای روزگار لارتن در اون حوالی در حال عوض کردن پوشک ریموس(ریموس پسر یا پدر؟دقیقاً مشخص نیست!) بود که سارا اون رو پیدا کرد.سارا شستش رو رو از توی دهنش درمیاره و به لارتن میگه:هی لارتن بیا اینجا کارت دارم.
لارتن:اه اینقدر وول نخور دیگه،بذار این سوزن رو ببندم پوشکت کنم بری پی کارت!موندم بین این همه محفلی چرا من باید این وظیفه مشقت بار رو داشته باشم!
سارا که میترسه دیرش بشه خودش رو به لارتن میرسونه و یک پس گردنی محکم حواله اش میکنه.در اثر پس گردنی دست لارتن تکون میخوره و سوزن در جایی از بدن ریموس فرو میره که نباید بره!!
ریموس:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییییییییییییی!
لارتن: ای بابا چیزی نشد که،یه سوزن بود.برو رد کارت دیگه تموم شد!
و ریموس رو با پشک نصفه و نیمه با اردنگ به کناری میندازه!
سارا از شدت هیجان به جای شستش در حال گاز زدن مچ دستشه که توی حلقش فرو رفته و در همون حال از لارتن میپرسه:میفشه ایفن مفتنو بخوفنی؟میخفوام بفونم خوفه یا بف!
لارتن: من که نفهمیدم چی گفتی،ولی بده متنت رو بخونم ببینم چی نوشتی!
لارتن ورقه ها رو از دست سارا میگیره و در کمال تعجب بهشون خیره میشه.به جای نوشته ها برگه ها پر از نقاشی هایی شبیه نقاشی بچه های دو ساله است و تنها در گوشه ای از آن یه عدد ریش پشمک مانند قابل شناسایی است!
لارتن:این چیه نوشتی؟
سارا:آخه من سوات ندارم،مگه نمیدونستی؟!!
کمی آنطرف تر بلاتریکس و رودولف و بلیز با نگاهی خفن سارا و لارتن را زیر نظر دارند و میدانند که اگر سارا این را میدانست هیچ وقت تصمیم به سخنرانی کردن نمیگرفت!...


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۹:۳۰:۵۹
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۲۰:۳۱:۱۵
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۲۰:۳۵:۰۳

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#22

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
دوربین شماره یک پایان دعوای خانوادگی بلا اینا رو نشون میده و مانتی را با رودلف که مقداری مخاط ترشحی مانتی روی سرش است تنها می گذارد.
بعد هم به مرلينگاه رفت تا آنجا را جستجو كند.او ميدانست كه سارا علاقه خاصي به آنجا دارد و مدت زيادي از عمرش را در آنجا گذرانده است.
بلا به طرف در رفت و در حال باز كردن در بود كه صداي بلند و خشن گفت:
-اهم اهم!

بلا كه تازه فهميده بود كه آنجا جز فردي ارزشي كسي نيست،نا اميدانه به طرف ديگر سالن رفت.در آنجا ايگور به همراه يك عدد ساحره بر روي مبلي نشسته و صحبت ميكردند.بلا گوشهايش را تيز كرد تا صحبت هاي آنها را به صورت واضحي بشنود.

-ببين من يك مرگخوارم.ميتونم برات خيلي چيز ها بخرم.برات يك آذرخش ميخرم كه دامبلدور تو عمرش نديده باشد.
-نه نميخوام.من با دامبلدور دوست هستم.مك گوناگل طلاقش داده و به درخواست سارا هم جواب رد داده.اون خيلي قويه.مخصوصا كه 5 متر ريش و پشم هم داره.تازه اون پيره،هر چي داره به من ميرسه.
-عجب!!!!:دی

بلا كه نميتوانست جلوي خنده اش را بگيرد به طرف ديگري رفت.او بر روي كاشي هاي سبز و سياه رنگ قديمي راه ميرفت و به آنها نگاه ميكرد.صندليه قهوه اي هم آنجا قرار داشت.علامت يك پرنده زيباي قرمز بر روي آن خودنمايي ميكرد.بلا به طرف آن رفت و بر رويش نشست.
او به شدت فكر ميكرد كه ناگهان،رودولف به همراه جيني ويزلي از كنارش گذشتند.آن دو متوجه حضور او نشدند و بنابراين او به دنبال آنها رفت تا ببينيد شوهرش با آن خيانتكار به خون اصيل چيكار دارد.

-ببين جيني،من اصلا بلا رو دوست ندارم.غذاهاش خيلي هم بده.تو هم خيلي خوشگلتر از اون هستي.اينقدر بدم مياد هي عصباني ميشه.انگار ازش ميترسم،با اون بچش!x:

-عجب!!!

رودلف فقط به تعویض رنگ های خود اکتفا کرد!!!


[b]The sun enter


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#21

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
همه مرگخوار ها به جنب و جوش افتاده بودند تا راهی پیدا کنند
از شر سارا خلاص بشن در گوشه اتاق بلیز همچنان در حال طرح نقشه بود و در طرف دیگر بلا چون به نتیجه ای نمی رسید هر از چند وقت رو دلف رو طلسم می کرد :
رودلف: فروغ حالا نمیشه اینقدر منه طلسم...آخ... نکنی؟
بلا :ببینم فروغ دیگه کیه؟
رودلف:فروغ کیه من گفتم شکوه.
بلا: شکوه درد شکوه مرض شکوه دیگه کیه
بلا شروع به اجرا کردن چند طلسم نا بخشودنی روی رو دلف بیچاره کرد.
در طرف دیگر ولدی از شدت عصبانیت
در حال کندن مو هایی بود که دیروز کاشته بود
زاخی جلوی بوفه نشسته بود و در حال تفکر بود :pint:
در همین هنگام رودلف که
توسط طلسم های بلا تیکه پاره شده بود
به سمت لرد دوید:
ــ
ارباب من یه فکری دارم .....
----------------------------------------------------------------

ببخشید کوتاه شد ترسیدم بزنم سوژه شهید شه


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۷:۵۲:۲۲

[i]


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۶:۱۲ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#20

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
صدای فریاد لرد در سالن طنین انداخت و همهمه محفلی های ندید بدید را که طی نقشه ای خفن به سوی بوفه هجوم برده بودند را در خود خفه کرد.

-آقا دوساعت و نیم؟مگه چه خبره؟این دختره اصلا دو ساعت هست عضو محفل شده که حالا میخواد از هشت تا ده و نیم سخنرانی کنه؟

کالین با ترس و لرز به پشت ستون سنگی پناه برد تا از خشم لرد در امان باشد.

-م..من که کاره ای نیستم.مسئول برنامه ریزی یکی دیگه بود.من سعی کردم سخنرانی سارا رو به 12 ظهر دیروز منتقل کنم ولی نشد.
لرد سیاه با خشم از کالین دور شد.

-بلااااااتریکس

بلا که در حال خواباندن مانتی بود با شنیدن صدای لرد مانتی را به هوا پرتاب کرد و دوان دوان خود را به لرد رساند.سرراه دامبل را که در حال توضیح دادن نحوه آخرین فرار مرگخوارن بود به زمین انداخت.

-امر بفرمایید سرورم.
-دختره گستاخ..قتی با من حرف میزنی اون پستونک مضحک رو از دهنت دربیار.
بلا با عجله فرمان لرد را اجرا کرد.

-این دختره سارا اوانز قراره دو ساعت تموم حرف بزنه.میخوام شما مرگخواران بدونین که لرد اصلا از این موضوع خوشحال نیست.ممکنه حرفاش روی مرگخواران آینده اثر بذاره و منحرفشون کنه.
بلا با تعجب به لرد نگاه کرد.

-مرگخواران آینده؟
-منظورم دراکو و مانتی و بقیه بچه های مرگخواراس.حالا از شما میخوام به هر ترتیبی که شده در سخنرانی اون دختره اختلال ایجاد کنین.البته لازم نیست تذکر بدم که کسی نباید متوجه بشه.
رودولف در حالیکه مانتی را در آغوش گرفته بود از پشت سر به لرد نزدیک شد...پس گردنی محکمی به لرد زد.

- هی آنی مونی کچل..از وقتی ندیدمت اون دو تا تار موت هم که ریخته..معجونها اثر نکرد؟چقدرم لاغر شدی.از پشت دیدمت فکر کردم طناب مخصوص باز کردن پرده نمایشی.

با برگشتن لرد چهره رودولف ابتداسفید و کمکم به سمت بنفش متمایل شد.مانتی از دستش افتاد و با فریاد اعتراض آمیزی به سمت مادرش رفت.

بلا ترجیح داد فورا از آنجا دور شده و شاهد صحنه خشانتباری که در شرف وقوع بود نباشد.باید سارا اوانز را پیدا میکرد


عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#19

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
ایگور با بی حوصلگی نگاهی به ساعتش انداخت و بار دیگر بر روی آن تلویزیون بزرگ در کوچه چپ سالن
چشم دوخت . محفلی ها که سخنان گراپ برای آن ها حکم زبانی از سیاره دیگر را داشت یکی یک عدد گوشی ترجمه بر روی گوش هایشان گذاشته بودند و در همان حال سرهایشان را به علامت تایید تکان می دادند!

لرد که کمی از جیغ و دادهای مانتی به تنگ آمده بود با سر به بلا اشاره خارج نمودن او را از سالن نمود . پس از گذشت حدود یک ساعت از سخنرانی گراپ که مشخص بود دارد کم کم به فراز های آخر صحبت های مرلین کبیر نزدیک می شود کالین به تبحری خاص به آن غول 6 متری فهماند که وقتت تمومه!

زمانی که ساعت قدیمی خاندان ریدل ها برای دوازدهمین بار در فضا طنین انداخت نشان سیاه بر سقف تالار پدیدار گشت . محفلی ها که تا به حال شاهد حضور این علامت از نزدیک نبودند به سرعت دوربین های خود را بر سقف سالن زوم کرده و تیک تیکی مهیبی سالن را در برگرفته بود . این طور که به نظر می رسید دامبل با یکی از مجهز ترین سایت های اینترنتی و چندین و چند ماهواره قرار دادی چند میلیون گالیونی بسته بود تا این قسمت از برنامه به صورت آنلاین در اینترنت و چند شبکه خبری به طور زنده پخش گردد.

کمی آن طرف تر آنی مونی که مسئول بوفه بود شکلاتی با طعم همه چیز به دست مانتی داد تا با این یکی آخری ...بسته دیگری ازاین شکلات ها به درون سطل پرتاب شود.

کالین بار دیگر پشت تریبون قرار گرفت و با جمله " زمان سخنرانی سارا اوانز فرا رسیده است." خاستار بازگرداندن روحیه به کمی تا قسمتی از محفلی ها شد .

بلیز که همچنان با هوریس در حال طرح نقشه های شیطانی خود بود با گفتن نام اوانز هوریس را نیز به سکوت دعوت کرد . اما در آن طرف لرد با اوقات تلخی درخواست زمان کمتری برای سخنرانی سارا می نمود!


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۲۲:۲۰:۱۸

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#18

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
-های ارباب! این برنامه ی مراسم رو به من بدید.تالار اجتماعات آماده شده و همه ی صندلی ها چیده شده اند.کم کم مهمان ها هم خواهند رسید.از اونجاییکه همه شومینه ها زیر نظر مرگ خوار هاست و هیچ کدوم امن نیستند،در اطراف حیاط ظاهر میشوند.
ارباب:کالین ز!..اون شومینه ها برای این امن نیست،که زیر نظر ماست.این مراسم هم زیر نظر ماست.کدوم آیکیویی مدیر رفت و آمد محفلی بوده؟
کالین:خودتون بودید قربان
لرد ولدمورت:بیا.اینم برنامه ی مراسم "دست بوس لرد سیاه".دیگه داری زیاد حرف میزنی.سریع از جلوی چشمام دور شو.

کالین که آرام آرام بالا می آمد ؛بدون نگاه کردن به چشمان لرد سیاه،کاغذ را از دستانش گرفت و عقب عقب،به سمت طبقه ی همکف حرکت کرد.
وقتی که مطمئن شد به اندازه ی کافی از لرد سیاه فاصله گرفته است،نگاهی به کاغذ انداخت.

نقل قول:
دست بوس لرد سیاه
1-تلاوت سخنانی از مرلین کبیر(توسط گراپی)...ساعت شش الی هفت

2-ظهور نشان سیاه بر سقف تالار... راس ساعت هفت

3-سخنرانی مادام پامفری،در باب تلاش های صورت گرفته در راه کشف دارویی برای درمان کچلی ارباب...ساعت هفت الی هشت

4-ژانگلور بازی و تاثیرات آن بر محفل ققنوس.با سخنرانی سارا اوانز،دارای مدال نوبل ژانگولری و جایزه ی برترین ژانگولر باز(از موسسه ی آب هویج)...ساعت هشت الی ده و نیم

5-انتخاب برترین اثر ادبی ژانر خاله بازی.با سخنرانی آلبوس دامبلدور و جیغ و داد جمعی از محفلی ها...ساعت ده و نیم الی یازده

6-محفلی خوران.با هنرنمایی مانتی و گل گوشت خوار بلیز....ساعت یازده الی(ساعتی که هیچ محفلی باقی نمونده باشه.)

مجری برنامه:کالین کریوی


کالین به ساعتش نگاهی انداخت.حدود نیم ساعت به شروع مراسم باقی مانده بود.
در همان هنگامه که کالین خود را درگیر محاسبات ریاضی برای کشف زمان باقی مانده میکرد؛بلیز زابینی،هورریس اسلاگهورن را به گوشه ای کشیده بود و سعی داشت افکار فاسد خودش رو به او نیز القا کنه.
بلیز:من میتونم به گل گوشت خوارم بگم که دو سه تا محفلی رو نخوره.فقط دنبال یکی میگردم که مانتی رو طلسم کنه.این طوری دو سه تا محفلی میمونه واسه ی خودم و خودت

صدای ارباب در کل خانه پیچید:
-همه ی مرگ خواران تا دو دقیقه ی دیگر،در مکان های از پیش تعیین شده باشند.


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#17

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دست بوس لرد سیاه


قرار بود امشب مرگخواران و محفلی ها در خانه ریدل ها دور هم جمع بشن و مراسمی تحت عنوان دست بوس لرد سیاه تدارک ببینند . لرد سیاه با قبول کردن حضور محفلی ها در مراسم باری دیگر عظمت روح و سعه ی صدر خودش رو به همه پیش کش میکنه .

در خانه ریدل ها

غوغایی بر پا شده بود ؛ هر یک از مرگخواران سعی داشتند که بعد از مدت ها دستی به سر و چهرشون بکشن و برای این مراسم حسابی سنگ تموم بزارن ، البته رفت و آمد بیش از حد از این اتاق به اون اتاق و از اون اتاق به اون یکی اتاق و از اون یکی اتاق به اتاق مجاور باعث شده بود که جشنی بین خاک هایی که چندین سال کف پوش خانه ریدل ها رو احاطه کرده بودند برگزار بشه !
ایگور که پالتوی پوست تک شاخ ارزشمندش رو پوشیده بود ، در حالیکه سعی داشت خاک هایی که باعث قهوه ای ! شدن پالتوش شده بودند رو کنار بزنه ، زیر لب لعن و نفرین میکرد و از این ور اتاق به اون ور اتاق میرفت : اه ، کوفت کاری ، برید گمشید دیگه توله بلاجرا !
کمی اون طرف تر رودلف که سعی داشت با جادو به ردای رنگ و رو رفته اش جلای بیشتری بده ، با صدای نسبتا بلندی گفت : بلا ! بببلللااا !
بلاتریکس که در طبقه بالا مشغول عوض کردن لباس بود ، فریاد زد : بلا و مرض ! ببینم تو اون گل سر ! منو ندیدی ؟ ؛ با شنیدن صدای قهقه رودلف بحث رو عوض کرد و ادامه داد : هووم ... چیزه ... اصلا ببینم مانتی رو چیکار کردی ؟ پاشو برو شیرشو بده ابله ؛ چیزه ، با آب گرم بشوری شیشه شیرشو ها !
بلیز که میخواست شلوار جدیدش رو توی تنش بر انداز کنه ، از این طرف به اون طرف و از این طبقه به اون طبقه میره ، همه طبقه های اشغال شده ؛ هوریس توی اتاق زیر پله ، سعی داره همزمان سیبیل هاش رو تاب بده و شونه کنه ، البته به نظرش اگر یه کم فر به نظر برسه بدک نیست . اتاق بعدی در تصرف پیوز هست که سعی داره ، ارزشمند ترین جوهر های نقره ای رنگش رو برای ریختن روی سر مهمانان جشن امشب آماده کنه
توی اتاق سوم ماندانگاس روی تخت زهوار در رفته ای نشسته و آخرین اشیای عتیقه ای که دزدیده رو روبروش چیده ، بدش نمیاد که با اهدای ارزشمند ترین اونها یه مقامی چیزی پیش لرد بدست بیاره . و به همین ترتیب تمامی اتاق ها توسط یکی گرفته شده .
بلیز که نا امید شده بود روی یکی از صندلی های چوبیه ترک برداشت نشست ، ممکن بود ؟ بله ! از اتاق مقابل صدایی شنیده نمیشد ، درسته ! حتما خالی بود . بلیز که سر از پا و پا از ... نمیشناخت به سمت اتاق هجوم میبره و با ولع در و باز میکنه ! غافل از اینکه بلا لباسش رو کامل نپوشیده و با دیدن اون بصورت به بلیز خیره میشه ، لحظه ای بعد : بومممم ، تققققق ، تلققققق ، پوفففف ! برو گمشو مرتیکه بیناموس ، تو خجالت نمیکشی ؟ چرا زن نمیگیری که از این کارا دست بکشی ؟ هان هان هان ؟
و بلیز از طبقه دوم شوت میشه و به آرامی به سمت پایین قل میخوره ، تا اینکه ، مقابل لرد سیاه توقف میکنه !

لرد سیاه که از سر رسیدن به موقع بلیز راضی به نظر میرسید ، در حالیکه به طرز کاملا آستکباری سعی داره رضایت خودش رو پنهان کنه ، میگه : به موقع اومدی ! شونه پیشت هست ؟
بلیز : الهی قربون اون کله کچلتون که مثل بیابون بی آب و علف صخره های سوقو جیشی میمونه بشم ، شما کسالتا ، محفل به دور مو هم دارین ؟
لرد : هوووم ... خوب نه ...
بلیز : پس الهی قربون ...

صدای فریادی آسلام گرایانه از پایین به گوش میرسه ...



پ.ن : خوب اشکالی نداره ... قرار بود ادامه دار باشه که لرد سیاه سوژه دادن ، این پست رو تکی در نظر بگیرید یا اگر خواستید ادامه بدید . هوریس اگر تونستی سوژه ارباب رو ببند و گرنه این پست تکی باشه !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۷:۵۲:۴۱

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#16

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
صدا بار دیگر بلند می شود و همه در سکوت محض فرو می روند تا بلکه بتوانند منشا صدا را که از دوردست میامد پیدا کنند...
خلق به دنبال منشا صدا مي گشتند و به دنبال صدا دور خونه مي چرخيدند.
لارتن: شما اون وري بريد من از اين ور مي گيرمش!!!
ناگهان آسمان ابري شد و در ميان ابرها سيماي مرلين همراه خيل عظيمي از ريش ظاهر شد.
-: اهههم ...ضبط ميشه؟...امتحان مي كنيم ..يك دو سه!..صدا مياد ...از كي تاحالا؟
خلق دو جبهه به شدت در عجب از اين صداهاي عجيب و غريب از آسمان بودند كه تو سر همديگه زدن از سرشون مي پره و به اين صداي آسماني گوش فرا مي دهند.
-: اهم ..بله ..مي گفتم ..اي بوق بر شما باد كه مدام به سرو كله ي همديگر مي كوبيد و مداوم در پي گرفتن حال يكديگريد ..اي لرد بوقي آيا خجالت نمي كشي؟...كجاست اون تسبيح دانه پنج سانتي تو ..كجاست آن مرد آسلام؟...بترس از روزي كه چوب داغ توي حلقت فرو كنن!
ملت محفل در اين حال بسيار شاد مي شن از اين عمل مرلين و به ريش و سبيل ملت مرگخوار خنده در مي كنن!
آلبوس: مرلينا ....ميادين جنگ و خونهاي جادويي را از شر وجود اراذل و اوباش مصون بدار ..!
محفليون : آميـــــن!
در اين لحظه مرلين دوباره خشمگين مي شه و رو به آلبوس مي كنه و مي گه:
اي خاك عالم به سر من كه تو ريشاتو مثل من درست كردي!...داري چكار مي كني؟...بچه ها رو به ميدون جنگ آوردي؟...داري با سربازات به جون ضعيفها مي افتي؟()
محفلي با اين حرفهاي مرلين كبير دچار به بيماري ضايعگي مفرط مي شن و ريششون رو در اختيار مرگخوارها قرار مي دن تا به اون بخندن! كمي تا نيمه ابري اونطرف تر مرگخوارها به حالتي سرشار از غرور كانهو(كان+هو) يه پليكان به محفليها نگاه مي كنند.
يه شخص كچل: مرلين كبير ..اين عوامل آستاكبار اومدن خونه ي منو آشغال كردن ..توش خاله بازي كردن ..توش گرگم به هوا بازي كردن..انگار دكتر بازي هم كردن ...تازه منو هوريس رو هم زدن ...به رودولف كروسيو زدن...من ازشون شكايت دارم!
دانگ(ماندي): آره منم خيلي ازشون شكايت دارم ...اينا قوانينشون ضايعست ..اصلا منطقي هم نيستن به منم توهين كردن...به من گفتن تو لياقت نداري...به من گفتن دزد!...مخصوصا اين آلبوس و ادوارد با اين ضعيفه ويولت!
در اين لحظات مرلين كه از بالاي ابرها اين قوم را مشاهده مي كرد ناگهان آفتابه اي را مستقيم بر مغز دانگ فرود آورد
-: ساكت..هرچي من مي گم...از اين به بعد دوست ندارم ببينم كسي با كسي دعوا كنه..متحول شيد ..يالا
طولي نكشيد كه تمام افراد خانه به بندري زدن افتادند و متحول شدند. و پريدن و همديگرو در آغوش كشيدن...
بليز: اوههووو ..اوههووو..راست ميگه ..من ديگه محفلي ها رو نمي كشم ...من مي رم پي همون بار زدن سيب زميني!
بلا: ..آخي نازي ..ارباب من خيلي خوبه ...همه اين محفلي ها رو مي بخشه..آفرين ارباب قربونت برم!
آلبوس: ..منو ببخش تام...گاهي اوقات اينجوري ميشه ديگه ..من حاضرم اگه تو خوب بشي ..بوق(: هموني كه آلبوس اسمشو نگفت..دراكو خودش مي دونه!!) رو به عقد تو درآورم!
لرد ..هنگامه ..هنگامه ..هنگامه
=========
از لرد سياه متشكرم...كه اين اجازه رو به من داد..منم به اجبار سرورم(منظور آلبوسه..جو گيرز نشيد) .داستان رو تموم مي كنم


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۶:۳۴:۲۴

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#15

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
بلافاصله با دیدن این صحنه بلا این حالتی میشه : و میگه :
-قربونش برم ..چه قدر به عواطف زنش اهمیت میده..خاک بر سر بی غیرتت رودولف که من دارم قربون یکی دیگه میشم تو مثل یک هیپوگریف وایسادی منو بر و بر نگاه می کنی.

با شنیدن صدای بلا، تام ریدل شیش متر از جا می پره و با یه حرکت سریع چوبدستیشو درمیاره و به سمت اونا میگیره:

-آواداکداورا...ا،اشتباه شد .طلسم رو اشتباهی فرستادم سمت بوق(به علت اینکه نمی خواستیم این ننگ یعنی معشوقه تام بودن به کسی وارد بشود ، اسم ان را سانسور کردیم تا به کسی توهین نشود) ولی خب عوضش راحت شدم،چی کار کنم که نمیفهمه مرلینگاه مهمتر از اونه(در راستای فهمیدن عشق توسط ریدل)!!

دامبلدور که جلوی ملت محفلی وایساده با این حالت میگه:
-همین چیزا رو میگی که میگم عشق رو نمیفهمی تام بوقی!!!

دنگ دنگ دنگ دانگ دونگ دینگ(ببخشید در راستای قافی سرایی اشتباه شد همون دنگ دنگ رو شما در نظر بگیرین)

توجه همه ملت به صدا جمع میشه و همه می بینین که ریموس کوچولو داره با شیشه شیرش میزنه تو سر هوریس و از انجا که مسئله چندان مهم نبود و همه به تو سری خورن هوریس عادت داشتند به سراغ کارشون می روند.ناگهان جو تغییر می کنه و همه یادشون میاد که مرگخوا و محفلی ها هیچ موقع بدون تو سر و کله هم زدن نمی تونن یه جا باشن و بهمین دلیل چوبدستیا بیرون کشیده میشه:
بلا بی خیال محفلی ها میشه و مستقیم میره سمت رودولف.سارا به سمت بچه ها میره تا اونا رو دور کنه و بقیه هم به مبارزه می پردازند.آلبوس وردی را به سمت تام می فرسته و اون هم با مهارت جاخالی میده و در جواب اون طلسمی رو به سمت لوپین روانه می کنه البته این کارش از ترس این بوده که نکنه دامبلدور طلسم تام رو به سمت خودش برگردونه ، همه در گیر و دار مبارزه خودشون بودند که ناگهان صدای وحشتناکی مانند صدای بمب همه جا می پیچد و همه با این حالت: به تام ریدل خیره میشن:
-به جون ننم ، این دفعه دیگه من نبودم!!!
صدا بار دیگر بلند می شود و همه در سکوت محض فرو می روند تا بلکه بتوانند منشا صدا را که از دوردست میامد پیدا کنند...




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#14

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
اینگونه ادامه داد:
-: من دوست داشتم زن ارباب بشم ..اما نشد ..ارباب كارش عجيب غريب بود ..هي ميومد ..هي مي رفت ..يه بار لوسيوس شد ..ولي دوباره رفت ..نه يعني مي دونيد چيه ..لوسيوس ارباب شد ..بعد ..لوسيوس يهو تركيد..شد دراكو!
-:دراكو؟
-: آره دراكو..ارباب ..من اربابو مي خوام ..من مي خوام زن ارباب بشم...من مي خوام خانوم خونه ي ريدل ها بشم ...اي خاك بر سرت رودولف ..چرا حرف نمي زني پس..يه حرفي بزن..چه مرد بي عرضه اي هستي تو..خيلي زذ هستي بد بخت ..د حرف بزن ديگه...كروسيو ...كروسيو..ارباب هيچ وقت زذ نبوده و نخواهد بود اون خيلي قدرتمنده..
ناگهان و در يك حركت انتحاري تمام خلق چه مرگخوار و چه محفلي به حالت تغيير ورژن مي دن و همه جا كاملا ساكت مي شه.
ويز....ويــــــــــــز...ويزويز..(صداي يك عدد پشه ي مفلوك كه در تاريكي به دنبال طعمه مي گرده )
سارا خفنز: گوش كن آلبوس يه صدايي مياد..گوش كن!
هوريس: مي دوني ...اين صداي يك پشه بيش نيست كه در تاريكي شب در حال چرخ زدن هست ...و اين كه چرا اون در اينجا داره چرخ مي زنه علتش اينه كه داره دنبال يه خون اصيل مي گرده...
ملت محفل:
هوريس كه با نگاه هاي محبت آميز سارا مواجه مي شه و مي بينه حرفهاش خيلي طرفدار داره، كم كم به سمت دو نقطه دي ميل مي كنه و بسي خفيوس مي شه.
-: نه آلبوس ..صداي اين پشه رو نمي گم ..يه كم گوشاتو تيز كن.
آلبوس: هووومك...صداي..صدايي نمياد!
سارا كه در اين هنگام بسي به حالت خفنز در اومده بوده چوبشو در مي آره و به سمت آلبوس مي گيره( مرگخوارا خوشحال نشيد چون خطر ابتلا به ضايعگي مفرط زياده حسن!) و ميگه:
-: گوشيوس قويوس!!
و يكي يه مرتبه به گوش محفلي هاي ديگه هم مي زنه. در كمال ناباوري صدايي جيغ و داد و التماس هاي خاضعانه ي كسي به گوش مي رسه. ملت محفل هم راستا و هم جهت با صدا پيش مي رن.مرگخوارهاي بدبخت و مفلوك هم با حالتي سرشار از فضولي دنبال محفلي ها مي رن. تا در مقابل چشمان حيرت زدشون ناگهان لرد كچل رو مي بينن كه جلوي پاي يك ساحره زانو زده و خاضعانه التماس مي كنه:
-: ..نه منو ببخش ..من فراموش كردم...همش تقصير اون لواشكه ناصر خسروئي بود..من مريض بودم..من تو سنت مانگو بستري بودم ..منو ببخش..خواهش مي كنم..
-: اي فرافكن بدبخت...تقصير خودتو گردن ديگران ننداز ...تو چطور جرئت كردي يادت بره...با اعصاب من بازي مي كني..ببين اين اعصاب منه..تو تولد منو يادت رفت!؟
محفلي ها :
مرگخوارها:


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.