هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#36

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
دوئل بين ليلي اوانز و جرج ويزلي

صداي قل قل كتري از اجاق كوچك به گوش مي رسيد و بخار مطبوعي فضاي كلبه را در بر گرفته بود.
هگريد دو ليوان دسته دار بزرگ را از چاي پركرد و روي ميز گذاشت:
_مطمئني كه مي خواي اين كارو انجام بدي؟
جرج كه هنوز مشغول بازي با چوپ دستي اش بود شانه هايش را بالا انداخت و گفت: «من توي كافه جلوي همه ي محفلي ها به اون پيشنهاد دوئل دادم نمي تونم جا بزنم.»
_ من هنوز نمي تونم درك كنم چرا يه محفلي قديمي و پر سابقه بايد همچين كاري انجام بده.
جرج با بي تفاوتي گفت: «هواي كافه گرم بود منم اون شب بيشتر از معمول نوشيده بودم...خواستم كمي سر به سرش بذارم ،موهاي قرمز اون و طرز لباس پوشيدنش هميشه سوژه ي جالبي براي خنديدنه! اما اونم كوتاه نيومد و جواب دندون شكني بهم داد ... انتظار داشتي اجازه بدم اون دختر توي جمع سكه ي يه پولم كنه؟... هر كس ديگه اي هم بود همين كارو مي كرد ... بايد جواب توهينشو مي دادم...»
هاگريد با سرو صدا محتويات ليوانش را سر كشيد و در حاليكه به جرج نگاه مي كرد گفت:« اما اونقدرا هم مصمم به نظر نمي رسي!»
جرج بي توجه به حرف هاگريد از پنجره نگاهي به آسمان پرستاره انداخت و گفت:« فكر مي كنم وقتشه. بابت چاي ممنونم بعد از دوئل مي بينمت غول پير!»
هاگريد خنده ي سر داد و براي جرج آرزي موفقيت كرد.
* * * *
جنگل ممنوعه تاريك تر از هر وقت ديگري به نظر مي رسيد. باد سردي ميان شاخ و برگ درختان زوزه مي كشيد و خود را بر پيكر جادوگران و ساحره هايي كه در محوطه اي مسطح در ميان جنگل تجمع كرده بودند مي كوبيد.
سينيسترا غرغر كنان گفت: «حتماً بايد يه همچين شب سرديو براي اين كار انتخاب مي كردند؟»
ادوارد با لحني شوخ جواب داد: «مي توني برگردي قرار گاه خانم كوچولو!»
_ نكنه مي خواي قرار دوئل بعدي بين من و تو باشه بونز؟! من كه خوشحال مي شم اون دماغ بد شكلتو با طلسمام صاف كنم!
ادوارد با صداي بلند خنديد و دوستانه گفت: «تو اصلاح ناپذيري سينيسترا!»
لارتن انگشتش را روي لبهايش گذاشت و گفت: «هيس! انگار جرج داره مي ياد!»
ليلي كه با كلافگي مشغول قدم زدن در اطراف محوطه ي بي درخت بود با اين حرف از حركت ايستاد و به محلي كه لارتن اشاره كرده بود نگاه كرد.
جرج با بي قيدي به آنها نزديك مي شد و چوبدستي اش را ميان انگشتانش تاب مي داد.
_ سلام بچه ها! من دير كردم يا شما زود رسيديد؟
جرج احوالپرسي كوتاهي با اعضاي محفل كرد و بعد با لحني تمسخر آميز گفت: «اگه پشيمون شدي يا مي ترسي من مي تونم درخواستمو پس بگيرم ليلي! كافيه توي همين جمع ازم عذرخواهي كني!»
ليلي شانه هايش را بالا انداخت و گفت: «حاضري؟»
جرج چند لحظه در سكوت به ليلي نگاه كرد و بعد هردو به يكديگر نزديك شدند.
_خب.دستيارت كيه؟
جرج نگاهي به جمع انداخت و گفت: «ويكتور»
ليلي هم بعد از مكثي كوتاه به سينيسترا اشاره كرد.
لارتن ردايش را محكمتر به دور خود پيچيد و گفت: «هي دست برداريد! تو مبارزه ي تمريني كسي نمي ميره!نيازي به دستيار نيست! وقتو تلف نكنيد همه ي ما داريم اينجا يخ مي زنيم!»
هنوز چند ثانيه از حرف لارتن نگذشته بود كه ليلي و جرج به هم تعظيم كردند و آماده ي مبارزه شدند.
سينيسترا بازوي لارتن را گرفت و با نگراني گفت:« به نظرت چه اتفاقي مي افته؟»
_ نگران نباش يه شوخي ساده هيچ وقت كسي رو ناراحت نمي كنه...هر دوي اونا بايد نتيجه ي غرورشونو ببينن.
جرج با خنده گفت: «مي دوني اوانز!من فكر مي كنم يه خط باريك خون روي صورتت خيلي قشنگ بشه!با موهاي قرمزت هم هارموني داره!»
جرج هنوز جمله اش را تمام نكرده بود كه فرياد زد:«ديفينديو»
ليلي با وجودي كه تقريباً غافل گير شده بود چشمهايش را بست و به موقع طلسم پروتگو را با فرياد به زبان آورد.
چند ثانيه هيچ صدايي به گوش نرسيد.به نظر مي رسيد همه ي نفسها در سينه حبس شده است. ليلي خيسي مايعي را بر صورتش احساس مي كرد... شايد خيسي خون...اما مطمئن بود طلسم دافع را به موقع به زبان آورده است... چيزي در اين ميان غلط به نظر مي رسيد...احساس مي كرد نه تنها صورتش بلكه همه ي بدنش خيس شده است اما نمي دانست چرا هيچ درد يا سوزشي احساس نمي كند.
در حاليكه با ترديد چشمهاش را باز مي كرد صداي شليك خنده اي را از ميان درختان شنيد. با ناباوري به لباس هاي خيس خود نگاه كرد. انگشتش را در دهان فرو برد و طعم محلول را چشيد...آب بود! نگاهي به لباس هاي خيس و چهره ي سر در گم جرج كه چند متر دور تر از او ايستاده بود انداخت.
جرج نگاه دقيق تري به چوب دستي اش انداخت و با حيرت گفت:« چوب دستي آب پاش؟! اوه..اوه اين محاله!چرا زود تر متوجه نشدم!» وبعد به اعضاي محفل كه هنوز با صدايي بلند مي خنديدند نگاه كرد.
لارتن كه اشك از چشمهايش سرازيز شده بود با خنده گفت: «هيچ فكر نمي كردي يه روز با وسايل اختراعي مغازه ي خودت سر كار بري جرج اينطور نيست؟!»
جرج كه سعي مي كرد آب را از موهايش بتكاند غر غر كنان جواب داد: «تو يه احمق بو گندويي لارتن!»
با اين حرف خودش و ليلي هم مثل بقيه شروع به خنديدن كردند.
لارتن گفت: «به هر حال تو كه نمي خواستي واقعاً به اون صدمه بزني، مي خواستي؟!»
جرج با شرمندگي نگاهي به چهره ي ليلي كه از خجالت سرخ شده بود انداخت و گفت:« معلومه كه نه!...هيچ كدوم از ما نمي خواستيم...» بعد در حاليكه برق شيطنت به چشمهايش بازگشته بود ادامه داد:« با اين و جود منو ليلي امشب شما رو به خاطر اين شوخي مسخره، با همين چوب دستي هاي آبپاش مي كشيم!»
ليلي سرش را به نشانه ي تأييد تكان داد و براي شروع چند ليتر آب را با فشار روي رداي قرمز لارتن پاشيد!
آن شب ستاره ها پر نور تر از هميشه مي درخشيدند و صداي تعقيب و گريز و خنده هاي شادمانه ي اعضاي جوان محفل ققنوس تا صبح از ميان درختان جنگل ممنوعه به گوش مي رسيد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۵:۰۱



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#35

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
مسابقه چهارم، آوریل - آبرفورث

***حیاط مدرسه ی هاگوارتز***
آوریل یه گوشه نشسته و زانوی غمو خیلی صمیمانه بغل کرده و به قرار ملاقات دیشبش فک میکنه...

***فلش بک، دیشب، هاگزهد***
....
آوریل : آبر اذیت نکن دیه! فقط یه شب میخوام اجرا داشته باشم!
آبر : گفتم که، امکان نداره! تو اینجا بخونی همه مشتریامو فراری میدی!! تازه منم اصن از این خز و خیل بازیا خوشم نمیاد!
آوریل : یعنی اصن دلت نمیخواد یه خواننده معروف و مشهور و مردمی و خوش صدا و هووووم من چقد جیگر بودم خودم نمیدونستم تو کافه ت بخونه؟
آبر : نع! حالا بزن به چاک!
آوریل : به جهنّم!
و گیلاس نوشیدنشو پرت میکنه تو صورت چروکیده آبر و شیشه خورده ها همون بینا بین چین و چروکا باقی میمونن!

***فلش فوروارد، همین الان، حیاط مدرسه***
آوریل دوباره آه میکشه که دست یه بابایی میاد رو شونه ش!
- : سلام آوی! اینجا چیکار میکنی؟
آوریل : ها سلام ادی! هیچی اومدم علافی!
ادی : چته میزون نیستی؟
آوریل : هیچی....ینی....خب....آبر نمیذاره تو کافه ش بخونم!!
ادی : هاند؟
آوریل یه فلش بک میزنه به قرار ملاقات دیشبش و غم و غصه های زندگیشو با زنش شریک میشه!!
ادی : اِ اِ اِ! عجب بیشرفیه ها! پس چرا گذاشته امشب سرژ تو کافه ش برنامه اجرا کنه؟!
آوریل : خالی میبندی!!
ادی یه آگهی تبلیغاتی از تو جیبش در میاره که روش عکس سرژ با گیتارش چاپ شده.
ادی : نه ببین، ایناهاش!
آوریل آگهی رو تا ته میخونه و از شدت عصبانیت و اینا کاغذو مچاله میکنه و مثلا پرتش میکنه که بیفته تو آب، ولی ضایع میشه و کاغذ یکی دومتر بیشتر جلو نمیره!!
آوریل : آبـــــــــــــــــــــر!! میکشمت!! الان کجاس پیرمرد خرفت؟
ادی : ها شنیدم تو جنگل ممنوعه داره دنبال یه گونه کمیاب بز میگرده!

***وسطای جنگل ممنوعه***
آوریل تک و تنها وسط درختا راه افتاده و داره در بدر دنبال آبر میگرده.
آوریل : هوووم......بــــــــع! بـــــــع! کاش رزمرتا اینجا بود «بع و بع و بع» میکرد! بـــــــــــــــــع! بــــــــــــع!
از سمت راست آوریل یه صدای بع بع میاد، آوریل میره و پشت یه بوته قایم میشه و یواشکی سرک میشه. از اونورم اول ریش سفید ابرفورث معلوم میشه و بعدم خود هیکل ناقصش!
آبر : بز بز قندی، چرا نمیخندی! کجایی بزی؟
آوریل خیلی ناجوونمردانه از پشت بوته بیرون میپره و آبر رو غافلگیر میکنه!
آوریل : خیلی پستی آبر! تو....تو به شخصیت من توهین کردی!
آبر که از آوریلم بیشرف تر بود، خیلی سریع جوبشو بیرون میکشه : اکسپلیارموس!
آوریل پرت میشه عقب و با کمر میخوره وسط تنه ی درخت و چوبشم یه چند متر اونورتر میفته. آبر کلی با حرکت خودش حال میکنه و برمیگرده که بره دنبال بزه!
آوریل که خیلی قویتر و خفنتر از اون چیزی بود که ما بتونیم حتی تصور کنیم، از جاش بلند میشه و چوبشو برمیداره و مستقیما پشت ابرفورثو نشونه میگیره!
آوریل : ترنسفیگر تو گُتیوس! (transfigure to goatious) (این طلسمای من دراوردی منو کشته!)
نور طوسی رنگی از چوب آوریل خارج میشه و زارت میخوره وسط کمر آبر و اون منطقه رو نورانی میکنه!
- : بـــــع! بــــع! بــــع؟؟ بــــــــــــــــــع!
آوریل :

***صبح روز بعد***
کافه هاگزهد بسته س و یه پارچه جلوی درش آویزون کردن : به علت تغییرات ظاهری کافه دار، تا اطلاع ثانوی بسته میباشد!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#34

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
مسابقه پنجم: سارا اوانز---- پرد فوت


چراغ های روشن هاگوارتز سیاهی شب را که بر همه جا سایه افکنده بود از این قلعه سحرآمیز دور می کرد.
تالار گریفیندور مانند همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود. بار دیگر خبرهایی که از بیرون از مدرسه می رسید ، همه را وادار به صحبت می کرد.
ابراز ترس، احساس قدرت، تحسین شجاعت و یا صحبت از خشم، قسمتی از این گفت و گو ها را تشکیل می داد. بار دیگر خبر بازگشت لرد سیاه هیجان غریبی را در بین دانش آموزان مدرسه افکنده بود.
اما خبرهایی از مقابله ارتش دامبلدور در مقابله با آن ها نیز قوت قبلی بود!

پرد در گوشه ای از سالن عمومی تالار گریفیندور در حالی که خود را روی صندلی پرت می کرد گفت :
_ معلومه که حقیقت داره! من خودم این رو از پرفسور دامبلدور شنیدم!
_پس خیلی عالیه... البته من که فکر نمی کنم بیشتر از این پرفسور دامبلدور کاری انجام بده!
آماندا این را گفت و نوشیدنی بنفش رنگش را از روی میز برداشت.
پرد سری به نشانه تأیید تکان داد و گفت :
_ درسته، ما خیلی قدرت داریم! ولی پرفسور می خواد فعلا موقتا دست برداره و بی خیالشون بشه. ولی من مخالفم...می گم که ما به راحتی می تونیم همه اونها رو بفرستیم آزکابان!
_ تو مطمئنی که می تونی یک تنه از پس زابینی یا لسترنج بر بیای؟
سارا که تا آن لحظه داشت بدون جلب توجه، به حرف های آن ها گوش می داد این سوال را از پرد پرسید. پرد کمی مکث کرد و گفت :
_ خب... با آموزش هایی که پرفسور دامبلدور به ما داده و خب با توجه به اینکه الان روحیه اونها تضعیف شده ،فکر می کنم بتونم!
سارا لبخند محوی زد و گفت :
_ عالیه! پس فکر می کنم بتونی براحتی از پس من هم بر بیای! به نظرت یک دوئل دوستانه چطوره؟
و بدون اینکه پرد حرفی بزند ادامه داد :
_ فردا ساعت 2 بعدازظهر، جنگل ممنوعه!
_ولی...
_ من الان خیلی خستم... می رم بخوام! فردا می بینمت پرد!

پرد در حالی که چوب دستی اش را در دستانش می فشرد راه میانه جنگل ممنوعه را می پیمود تا به محل قرار برسد . بیشتر ترسش از حمله سانتور ها بود و باعث می شد هر چند ثانیه یک بار چرخی بزند و اطراف را خوب نگاه کند.
در ذهنش مدام با خود تکرار می کرد : " من سارا رو شکست می دم! هرچی اون بلده من هم بلدم! فقط باید کمی عکس العمل سریع از خودم نشون بدم. "
و سپس شروع به مرور طلسم ها در ذهنش کرد. کمی دیگر که به جلو پیش رفت از دور سایه سیاه رنگی پدیدار شد. پرد به سرعت حدس زد که آن کسی که به درخت تکیه داده کسی جز سارا نمی تواند باشد. پس جلوتر رفت.
_ سلام...فکر می کنم کمی دیر کردم! به خاطر تاریکی بود. بهرحال متأسفم!
سارا هم کمی جلو آمد و گفت :
_ اشکالی نداره... حالا فکر می کنم بتونی راحت همه جا رو ببینی! یه طلسم بی نظیره مگه نه؟
پرد در حالی که اطرافش را نگاه می کرد که تراکم درختان کمتر شده و نور به اندازه دید وجود دارد گفت :
_ البته...این خیلی عالیه...یک شرایط عالی برای یک دوئل!
سارا لبخندی زد و گفت :
_ پس بهتره شروع کنیم!
و چند قدمی به سرعت از پرد فاصله گرفت. پرد با شتاب فریاد زد :
_ پروتگو!
اما با طلسم مدافع سارا دفع شد. سارا فریاد زد :
_ اکسپلیارمس!
اما پرد آن را جاخالی داد.
_ کارت عالی بود پرد!
پرد زیر لب زمزمه کرد :
_ایمپدیمنتا!
سارا به سرعت پشت درختی سنگر گرفت و گفت :
_ هوووم! کارای خطرناک؟
_ متأسفم!
اما باز دوباره تکرار کرد و گفت :
_ سکتوم سمپرا!
اما وقتی چشم به اطراف دوخت اثری از سارا نبود. کمی جلو آمد... سرش را خم می کرد تا بتواند پشت درختان را ببیند.
_سارا...هی! سارا...کجایی؟
و همانطور جلو می آمد که ناگهان جرقه ای از پست درختان او را غافلگیر کرد و او سر و ته شد!
_ آکسیو چوب جادوی پرد فوت!
و سارا از پشت یکی از درختان بیرون آمد و در حالی که لبخند می زد ، گفت :
_انتظار اینو نداشتی نه؟ ولی خب...کارت خیلی خوب بود پرد...حالا بهتره که به هاگوارتز برگردیم! فکر می کنم کافی باشه! حالا می تونم بگم که می تونی در مقابل لسترنج 15 دقیقه دووم بیاری!
پرد خنده ای کرد.
سارا او را پایین آورد و درحالی که چوب جادوییش را به وی پس می داد به سوی هاگوارتز به راه افتادند.

____________________________

ببخشید قصدم نبود که خودمو قوی نشون بدم...به خاطر طولانی شدنشم هم شرمنده!



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#33

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
دوئل بین سینیسترا وآماندا لانگ باتم

.::::.جنگل ممنوعه- جلسه ی تقویتی نجوم.::::.

-نه عزیز دلم، نیگاه کن اون مریخه!اینی که تو داری وضعیتشو ثبت می کنی زهره است!
-اُه، ببخشید.الان درستش می کنم پروفسور سینیسترا!
-حالا برام تلسکوپو روی ماه تنظیم کن! اینو که دیگه می تونی!
-بله بله!ماه خیلی ساده است. همین الان!

نویل چند دقیقه ای تلسکوپ را تنظیم می کند. باد سرد و خنکی در جنگل ممنوعه می وزد. ساعت از دوازده گذشته و تنها صدایی که در جنگل به گوش می رسد ،صدای برهم خوردن ظرف هایی است که بدون شک خانوم آماندا لانگ باتم ، مادر نویل ، در کمپشان مشغول تهیه می باشد.

-بفرمایید. تنظیم شد پروفسور!

سینیسترا با نگاهی حاکی از تعجب سر تا پای نویل را برانداز می کند و به طرف تلسکوپ می رود تا موقعیت ماه را از پشت آن تماشا کند. اما به جای فرورفتگی ها ماه دو تا چشم می بیند که به این حالت او را تماشا می کند. ناگهان هدویگ از جلو تلسکوپ هوهویی می کند و به طرف دیگر جنگل ممنوعه پرواز میکند.
سینیسترا :
نویل: باور کنید پروفسور شبیه ماه بود. وقتی پراشو جمع می کنه شبیه ماه می شه!
سینیسترا :
نویل: نمی خوااااااام!مامااااااااان!

ناگهان آماندا در حالی که چوب دستی تو دستاهایش است و یه پیش بند به کمرش بسته ظاهر می شود.
آماندا: با پسر من چیکارکردی!؟شما استخدام شدی تا برای پسرم جلسه ی تقویتی
نجوم بذاری نه اونو تحت فشار قرار بدی!
سینیسترا: خانوم، وقتی منو استخدام کردین نگفتین این قدر پسر شما خنگه!و اگرنه من دستمزد دو برابر می گرفتم.
آماندا : چی؟!پسرمن خنگه!؟

و چوب دستیش را به طرف سینیسترا نشانه می گیرد.سینیسترا هم معطل نمی کند و چوب دستیش را از ردایش بیرون می کشد. صحنه تاریک می شود. دوربین می چرخد و زیر موسیقی خاک سرخ پخش می شود.

چه اتفاقی در حال افتادن است؟! دو زن ... دو رقیب... در دوئلی ترسناک...زیر تلالو ماه...
شرکت تلسکوپ صاایران شما را به خواند ادامه ی پست دعوت می کند. دینگ دینگ !

- استیوپفای...
ناگهان از چوب دستی آماندا نور قرمز رنگی خارج می شود و از کنار سینیسترا عبور می کندو به تلسکوپ برخورد می کندو گرومپی روی نویل می افتد.
سینیسترا هم در جواب او ورد پترفیکوس توتالوس را روانه می کند اما آماندا سرش را پایین می آورد و ورد با درخت بزرگی برخورد می کند و آن را آتش می دهد.آماندا و سینیسترا پشت سر هم وردها را به سوی هم روانه می کنند و وسایل اطرافشان را به فنا می دهند. نویل که با تلاش و سعی بسیار خودش را از زیر تلسکوپ دو تنی سینیسترا بیرون کشیده ، کورمال کورمال به دنبال چوب دستیش می گردد. سرانجام آن را کنار عدسی های تلسکوپ پیدا می کند.در حالی که خودش را آماده می کند تا هر دو را خلع سلاح کند ، سینیسترا با یک ورد اکسپلیارموس توانست چوب دستی را از دستان آماندا خارج کند. نویل هم معطل نمی کند و چوب دستی را به طرف سینیسترا می گیرد. اما افسون خلع سلاح را فراموش می کند و به جای ان کنده ی درختی را به پرواز در می اورد. کنده به بالای سر سینیسترا می رسد و با صدای گرومپ بلندی رویش فرود می اید...

.::::.یک ماه بعد – جنگل ممنوعه.::::.


-خب پروفسور حالا می خوام عطاردو نشونم بدین!
سینیسترا کمی با تلسکوپ ور می رود و می گوید:
-بفرمایید نویل جان! آماده کردم!
- نه پروفسور! اینکه دودکش خونه ی هاگریده! چقدر خنگی!

در همین زمان آماندا با یک دیس چایی و شیرینی می رسد و می گوید:
- آُه نویل این قدر سخت نگیر! زمان می بره تا دوبار ه همه چیز به خاطرش بیاد!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#32

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
یا لطیف

مسابقه ی شماره ی هشت ...دوئل الیور وود با جوزف ورانسکی

صدای قدم های الیور و جوزف بر روی برگ های خشکیده ی درختان ، تنها صدایی بود که در جنگل می پیچید ! جوزف بدون اینکه به روبرویش نگاهی بکند ، دست هایش را در جیب های ردای کوئیدیچ طلائی اش کرده بود و پیش می رفت . الیور با قیافه ای نگران ، در حالی که دو چوب جارو روی شانه هایش گذاشته بود گفت :
- من که آخر سر نفهمیدم ، ما می خوایم تمرین کوئیدیچ کنیم یا دوئل ! آخه تو به من گفتی می خوای باهام تمرین کنی ، اما حالا می گی می خوای دوئل کنی ؟
جوزف لبخندی زد و جواب داد :
- مگه نمی شه دوتاشم همزمان اجرا کرد ؟
الیور با تعجب جواب داد :
- من که تابحال ندیدم کسی این کار رو بکنه !

دوباره صدای قدم های آنها تنها صدایی بود که به گوش می رسید . چند دقیقه بدون هیچ حرفی سپری شد . هنوز آفتاب کامل بالا نیامده بود و نور سرخ کم رنگی جنگل را روشن کرده بود .

جوزف ایستاد و به روبرویش نگاه کرد و گفت :
- فکر کنم رسیدیم ! اونجا وسط درخت ها یه محوطه ی باز وجود داره ، اون زمانی که تو هاگوارتز درس می خوندم اونجا تمرین کوئیدیچ می کردم .

الیور جارو های روی شانه اش را جابجا کرد و دوباره به راه افتاد . محوطه ی باز میان درخت ها به وسیله ی دیوار تنومندی از درخت های آبنوس احاطه شده بود . شکل ظاهری اش مانند سیب زمینی نا منظم بود . روی زمین هم نا همواری های زیادی به چشم می خورد . جوزف به طرف الیور برگشت و جارویش را از او گرفت و بدون هیچ حرفی سوار آن شد و پرواز کرد . الیور که هنوز آثار تعجب توی چهره اش دیده می شد ، با تردید سوار جارویش شد .
- خوب به نظرت اگه توی هوا دوئل کنیم بیشتر کیف نمی ده ؟
الیور که تازه متوجه منظور جوزف شده بود خندید و گفت :
- من هم بدم نمیاد ، دیگه داشتم از دوئل روی زمین خسته می شدم . فکر کنم از دروازه بانی آسونتر باشه !
جوزف چرخی در هوا زد و با دست راستش برگ معلقی را گرفت و گفت :
- نمی دونم ، اما می دونم که از گرفتن گوی زرین آسون تره .
الیور دوباره خندید و چوب دستی اش را از زیر ردایش بیرون آورد . صدای خنده ی الیور در میان فریاد جوزف قطع شد :
- دنسانگو !

الیور با یک دست و یک پا جارو را نگه داشت و خود را از آن آویزان کرد(مشابه حرکت چوب و ستاره ی دریایی در کوئیدیچ ) ، طلسم از بالای جارو رد شد .
جوزف لبخندی زد و گفت :
- دیدی گفتم که تمرین کوئیدیچ هم می کنیم .

الیور بدون توجه به حرف جوزف ، چوب دستی اش را به طرف او گرفت و فریاد زد :
- پتريفيوس توتالوس !
جوزف با سرعت به طرف زمین شیرجه رفت و فریاد زد :
-اکسپلیار موس !

الیور که در حال دنبال کردن مسیر طلسمش بود ، متوجه طلسم جوزف نشد . صدای بنگی در محوطه پی چید . الیور به زحمت خود را روی جارو حفظ کرد ، اما چوب دستی اش از دستش خارج شد . الیور سر جارو را چرخاند و با سرعت به طرف چوب دستی رفت .

جوزف دوباره وردی را به طرف الیور فرستاد . اشعه ی نیلی رنگ به سر جاروی الیور برخورد کرد ، سرجارو مانند خمیر حالت خود را از دست داد . الیور به زحمت جارو را کنترل کرد ، چوب دستی اش را در هوا قاپید و زیر لب گفت :
- ریپارو !

جارو به حالت اول برگشت ، الیور دوباره فریاد زد :
- جلي لگس ...
فریاد الیور با برخورد طلسم نامرئی جوزف به جارو قطع شد . جارو با شدت شروع به حرکت کرد و بالا و پایین رفت . جوزف که از شدت خنده چشمانش پر اشک شده بود گفت :
- اینم یه تمرین دیگه !

الیور بعد از چند دقیقه تلاش از جارو جدا شد و به طرف زمین رفت . جوزف با سرعت چوب دستی اش را به طرف الیور گرفت و فریاد زد :
- وینگاردیوم له ویوسا !

الیور در چند متری زمین متوقف شد . و آرام بر روز زمین قرار گرفت و در حالی که به جارویش نگاه می کرد به طرف جوزف برگشت و گفت :
- فکر کنم دوازه بانی آسون تر باشه !


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۴:۱۸:۱۵

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱:۱۷ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#31

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
دوئل بین من و لودو !!!


جنگل ممنوعه ... صبح زود ... هوای شدیدا" مه آلود ... لودو با موهای زرد رنگش از پشت یک درخت قطور بیرون آمد و رو در رویش قرار گرفت. باید چوبدستی اش را بیرون می آورد ... زمانش رسیده بود....اما...اما چوبدستی اش نبود! یعنی آن را جا گذاشته بود!؟ آن هم در چنین موقعیتی؟

لبخند آزار دهنده ای بر صورت لودو نشست و چوبدستی اش را بالا آورد. راه گریزی نبود....

آواداکداورا!!!

نهههههه!

تنفسش تند شده بود و قلبش به سرعت می زد! یعنی همه این ها را خواب دیده بود؟....با این فکر نفس راحتی کشید و رفت تا آبی به صورتش بزند. داخل آینه چهره رنگ پریده خودش را ورانداز کرد. حالا که فکر می کرد، می دید که نباید می گذاشت کار به اینجا بکشد. دیروز که با عصبانیت و بعد از جنگ لفظی، پیشنهاد دوئل را به لودو داده بود، فکر عواقبش را نکرده بود.....به پنجره نگاه کرد....چیزی به صبح نمانده بود!

جنگل ممنوعه...

چقدر عجیب بود! همه چیز شبیه خوابش به نظر می آمد! ....درختان.... مه شدید.... آرام به طرف محوطه ای خالی از درخت که محل قرارشان بود رفت....... لودو آنجا بود! با همان موهای زرد رنگ! با دیدن لودو دستش را به درون جیب ردایش فرو برد و با حس کردن دسته چوبدستی، احساس آرامش کرد.

از شروع مبارزه واهمه داشت. می دانست که لودو از او قوی تر است. اما با خود فکر کرد:
- من باید شروع کننده باشم!

پس چوبدستی را بیرون آورد. عجیب بود! لودو خیلی آرام ایستاده بود. آرامش لودو خشمش را بیشتر کرد! پس فریاد زد:

- ویکتوسمپرا!

لودو به آرامی و با تکان دادن چوبدستی اش آن را دفع کرد!

- دیستوپای!

با همان آرامش قبلی، این طلسم هم خنثی شد! ترس وجود لارتن را فرا گرفت! خودش را توی بد مخمصه ای انداخته بود.

- لارتن!

صدای لودو توی گوشش پیچید. سعی کرد صدا را تجزیه و تحلیل کند. در لحن او نه خشم بود، نه عصبانیت! حتی با نفرت و غرور هم سنخیتی نداشت! لودو ادامه داد:
- می دونی، من نیومدم برای دوئل! کل دیشبو به قضیه فکر کردم. وقتی فکر می کنم می بینم یادم نمیاد اختلاف ما از کجا شروع شد! باید تمومش کنیم!

حرف های لودو آزارش می داد! لودو داشت به گونه ای دیگر دوئل را می برد. اما او هم چاره ای نداشت. لودو دوستانه برخورد کرده بود. هیچ وقت فکر دوستی با لودو به ذهنش خطور نکرده بود. افکارش را متمرکز کرد و با صدای آرامی گفت:
- تو.....تو همیشه از من بهتر بودی....هیچ وقت دامبلدور منو ندید!

- عجب! من که توی محفل همه رو به یه چشم می بینم!

هر دو به سرعت به سمت چپ چرخیدند و دامبلدور را دیدند که با مهربانی به آن ها نگاه می کرد!

- خوشحالم که هر دوتون سالمین. می ترسیدم کار به جاهای باریک بکشه. به هر حال باید بدونین همه ما، با هر سطحی از قدرت های جادویی، برای یک هدف خاص در محفل فعالیت می کنیم. مسلما" دوستی شما بیشترین سود رو برای محفل خواهد داشت! لارتن و لودو! دوستان شکست ناپذیر!....فکر می کنم کریچر صبحانه رو آماده کرده باشه! پس بهتره برین. منم باید برگردم مدرسه!

بعد به آرامی پلک هایش را بر هم زد و به آن ها فهماند که لازم نیست چیزی بگویند. لارتن با خجالت نگاهی به لودو انداخت و هر دو با صدای پاقی غیب شدند!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱:۵۶ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
#30

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
قابل توجه تمامی شرکت کنندگان در مرحله اول سری اول مسابقات دوئل محفل، مهلت اتمام مسابقه تا ساعت 24 جمعه می باشد و پس از آن بهیچ وجه تمدید نخواهد شد ، این پست جهت اطلاع رسانی بود و ارزش دیگری ندارد.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱:۵۸:۲۸



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
#29

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
آيا ممکن است من به عنوان مرد آسلام در اين دوئل ها شرکت کنم؟چون من به محفل يا مرگ خوارها کاري ندارم!

سلام کالین عزیز ، برای این دوره از مسابقات متاسفانه چون قرعه کشی انجام شده و مسابقات آغاز گردیده امکانش نیست ، ولی در دوره بعد حتما منتظر شما خواهیم بود.موفق باشی.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۸ ۲۲:۰۸:۲۰

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
#28

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



.:. مرحله ي اول، دوئل بين ويولت بودلر وجسيكا پاتر .:.

هوايي سرد ،سكوتي وهم آلود ، درختان درهم تنيده و قديمي كه شاخه هاي آن روي زمين نيز جوانه زده بودند ، صداهايي مرموز و نه چندان خوشايند فضا را پر و محيط را احاطه كرده بود.

دو دختر جوان در حالي كه چوبدستي هاشون رو آماده ي هر حمله ي غافلگير كننده اي كرده بودند ، با نگاه هايي تحقير آميز يكديگر را برانداز ميكردند ، باد نسبتا شديدي در حال وزيدن بود كه باعث ميشد رداهايشان از زمين بلند شود و موهايشان به پرواز در آيند.
كمي نزديكتر ، آنها به محوطه اي بازي كه كنار درياچه اي كوچك بود ، رسيدند(هموني كه تو كتاب 1 بود )... جسي نگاهي به اطراف كرد ، كمي عقب تر رفت زيرا حاضر بود قسم بخورد كه سانتوري را به چشم ديده است ، ولي ويولت از همين فرصت استفاده كرد و فرياد زد :
- اكسپليارموس !!
جسي به محض شنيدن صداي ويولت جا خالي داد و در حالي كه كمي خم شده بود چوبدستي اش را سمت زمين نشانه گرفت و گفت:
- گلسيو !!!
آب از زير پاي ويولت شروع به فوران زدن كرد ، ويولت كه خون جلوي چشماش رو گرفته بود با وردي ابتدا آب رو از بين ميبره و بعد از آن به رُوتيلي كه داشت از تنه ي درخت بالا ميرفت اشاره كرد ، چند ثانيه بعد رُوتيل تبديل به موجودي آهني شد ، عقب گرد كرد و به سمت جسي آمد ، اما قبل از اينكه رَوتيل خودش را به جسي بچسباند ،با افسون وينگارديوم لويوسا در جو مشغول پرواز كردن بود.

خلاصه همينجوري گذشت، گذشت ، گذشت !! واقعا گذشت !!!... گذشت خيلي خوبه ! من واقعا با گذشت موافقم !... گذشت ، گذشت مياره!!
داشتم ميگفتم ، چند ساعتي به رد و بدل كردن ورد و طلسم گذشت ، تا اينكه هر دو خسته و زخمي شدند ... ويولت روي زمين نيم خيز شد و داشت با گوشه ي رداش خوني كه از لبش جاري شده بود رو پاك ميكرد كه جسي فرياد زد:
- پتريفيكس توتالوس !! و سپس اكسپالسو !!
ويولت همانطور خشك شد ، اما درخت فرسوده اي كه كنارش بود از هم پاشيد و شاخ و برگش به سويي پرتاب شدند.
جسي نفس عميقي كشيد و روي زمين دراز كشيد !!! ... اما سريع برخاست زيرا شك نداشت كه سر و صداهايشان ياعث شده بود تا تعداد زيادي از حيوانات اسرار آميز جنگل از خواب بيدار شوند .
سپس سمت ويولت رفت و گفت:
- " هوش زياد بهترين گنج انسانه " ! قدرت منو دست كم نگير !!ناسلامتي من پاتري هستم! براي ما باخت معني نداره !!


.:. 19 سال بعد .:.
جسي همراه دو پسر نوجوان (D:) وارد جنگل ممنوعه ميشن!... يكي از پسرها كه شيطنت بيشتري ميكرد گفت:
- عمـــه جسي !! واسمون داستانت رو تعريف ميكني ؟!
جسي موهايش را از جلوي چشمانش كنار زد و وسط اون دوتا پسر نشست و خاطره ي دوئلش رو با ويولت بودلر كه اكنون سمتي مهمي در بخش اختراعات وزارتخانه داشت تعريف كرد.




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۹ ۰:۲۸:۱۰


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
#27

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
مرحله اول،مسابقه دوم:ویولت بودلر_جسیکا پاتر
_:خب نظرت در مورد اینجا چیه جسی؟
دختری جوان با موهای مشکی آشفته این را از همراه خسته اش پرسید و به سرعت درب خانه ای که به نظر متروکه میرسید را گشود.
دختر جوانی که همراهش بود با شگفتی پا به درون خانه خاک گرفته گذاشت:وای دختر!تو اینجا رو از کجا پیدا کردی؟
ویولت با رضایت لبخندی زد و پاسخ داد:با یک ورد جستجوی ساده.این ورد که از اختراعات خودم هست طریقه کارش اینه که...
جسیکا برای این که مبادا در میان پرحرفی های ویولت در مورد اختراعاتش غرق شود،شتابزده پرسید:نظرت چیه که اینجا رو مرتب کنیم؟
حق با جسیکا بود.آن خانه به شدت به رفت و روب نیاز داشت.چهار صندلی چوبی و زهوار در رفته که به دور میزی گرد و کهنه حلقه زده بودند،پذیرای حضور یک اینچی گرد و خاک بودند.شومینه کوچکی که در کنج خانه کز کرده بود،فداکارانه آخرین شعله های وجودش را برای گرمی قلب خانه فدا میکرد.به جز اینها زمین سرد و غبار گرفته خانه را چیزی نمیپوشاند.
ویولت اخم هایش را در هم کشید و با نارضایتی گفت:اه جسی!اینقدر کسل کننده نباش!بیا به جای اون یه دوئل درست و حسابی ترتیب بدیم.فقط من و تو.خواهش میکنم جس!
نگاه ویولت چنان ملتمسانه و معصوم بود که جسی نتوانست مقاومت کند.
او خنده ای کرد و گفت:خیله خب.قبوله!فقط به عنوان یک خواهر برات یه نصیحت دارم:هیچ وقت یک شیر پیر رو دست کم نگیر عقاب جوان!
ویولت بی توجه به نصیحت ارزشمند جسیکا شادمانه خندید و رو به روی او گارد گرفت.شاید جسیکای خسته و از پا افتاده حریفی مناسب برای ویولت جوان و سرحال نبود ولی تنها چیزی که او میخواست این بود:پیروزی!
ویولت با گمان این که جسیکا هنوز حواسش جمع نشده است فریاد زد:اینکارسروس!
جسیکا به نرمی حمله او را با گفتن«پروته گو»دفع و با بر زبان راندن«ریداکتو»صندلی پشت سر ویولت را منفجر و او را وادار به غلت زدن کرد.البته ویولت هم بیکار ننشست و با بر زبان جاری کردن ورد«سیلنسیو»که به طور کاملا شانسی به هدف خورد،از خود دفاع کرد.جسیکا حرکتی کرد تا ورد را باطل کند ولی ویولت سر مست از پیروزی احتمالی فریاد زد:
_:اینکارسروس!
جسیکا که قدرت جادویی حریف جوانش حیرت کرده بود واکنشی نشان نداد و با صدای خفه تاپی بر زمین افتاد.
ویولت با لبخندی پیروزمندانه چوبدستیش را در هوا تکان داد:من برنده شدم جسی!من تو رو بردم و تو باید...
ناگهان نوری در هوا درخشید و لحظه ای بعد،ویولت که از قوزک پایش آویزان بود،پدیدار شد.
جسیکا که حالا طناب را گشوده و ورد سکوت را خنثی کرده بود به آرامی به ویولت تذکر داد:هیچ وقت یک شیر پیر از یک گربه جوان شکست نمیخوره دختر!یادت رفت چوبدستیم رو بگیری.
ویولت با خشم دندانهایش را بر هم سایید:باز هم تو بردی!


But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.