هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
#33

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
در حالی که آراگوگ در جنگل همچنان به دنبال جاسوس میگشت در ان سو گراوپ با سینسیترا دل داده و قلوه گرفته بود()

گراوپ :اسم شما چی بود؟!
_پروفسور سینسیترا
گراوپ:

از غیب به سینسترا الهام شد که ذهن این غولک توانایی درک دو کلمه را به صورت همزمان ندارد.

_سینسیترا
گراوپ اینبار اندکی در فکر فرو رفت اما باز هم نتیجه ای در بر نداشت.

_بابا ولمون کن تو اصلا به من بگو سینی.

گراوپ:سینی...سینی

و در این لحظهی شیرین گراوپ همانند کینگ کونگ دخترک را به دوشش انداخت و روانه خانه ریدل ها شد.

خانه ریدل

در حالی که نوار به اهنگ شیرین حلیمه* رسیده بود و مرگخواران را جو گیرز کرده بود.

فوزی برق رفت.(بین خودمون بمونه فضا بیناموسی شده بود)

و حال اجمعین مرگخواران را گرفت.

مانداگاس که از ابتدا ی جشن در فکر بز بدلی ای بود که ارباب میخواست به عنوان هدیه به انها بدهد خود را در ان ظلمات به ارباب نزدیک کرد.(سر کچل ولدی در زیر نور ماه مانند فانوس دریایی بود)

_ارباب...ارباب
_چیه! چی میخوای؟!
_ارباب نگفتید کی میریم این بدل سازه رو پیدا کنیم.
_هر وقت برا حمله اماده شدیم.
_حمله!! مگه کجاست؟!
_آزکابان


ویرایش شده توسط گراپ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۸:۵۹:۴۶
ویرایش شده توسط گراپ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۹:۱۹:۲۷
ویرایش شده توسط گراپ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۹:۲۲:۱۵

آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
#32

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
===در جنگل ===

گراوپ و آراگوگ از هم جدا شدند و هر کدوم به یک سمت رفتند!

- اهو اهو اهو !!! (صدای گریه)

گراوپ از حرکت می ایسته و گوش هاش مثل گربه شروع به چرخیدن میکنه!

- اهو اهو اهو! (صدای گریه)

گراوپ با سرعت به سمت صدا میدود. در بین راه درختان را میشکند و راه خود را باز میکند. طولی نمیکشد که دخترکی رو در زیر درختی بزرگ که بر اطراف سایه انداخته است میبابد .. دخترک به شدت در حال گریه کردن بود دامنش در موقع فرار بر اثر برخورد با شاخه درختان پاره و گلی شده بود. دخترک هیچ توجهی به گراوپ نداشت ؛ در حالی که صورتش را در بین زانوهایش پوشانده بود یک گوشه بی حرکت نشسته بود و آرام میلرزید و گریه میکرد!

گراوپ به آرامی به دخترک نزدیک میشود و دخترک از صدای خش خش برگهای روی زمین متوجه حضور غول میشود و سرشو بالا میارود!

دخترک: جیییییییییییییییییییییییییییییییغ! بخدا مجبورم کردن بیام جاسوسی به من کاری نداشته باش!
گراوپ: گراوپ با تو کار نداشت .. تو هستی ضعیف! گراوپ دست روی دختر بلند نکرد!
و آنگاه به چشمان دخترک خیره میشود و ناگهان قلبش از شدت هیجان به تپش می افتد!

گراوپ: هرمی اون! هرمی !
دخترک: نه من سینسیترا هستم! هرمیون نیستم!
گراوپ: هرمی اون به گراوپ خیانت کرد ... اما تو شبیه هرمی اون بود! گراوپ با یک نگاه عاشق شد!
دخترک با چشمان خیسش به گراوپ خیره میشود. گویی حرف غول را نمیتواند باور کند. اما در چشمان گراوپ جز حقیقت چیزی نمیبیند!
گراوپ: من بهت کمک کرد! با هم به خونه ارباب رفت! اونجا در امان بود ...

گراوپ بدون اینکه منتظر جواب بماند دست بزرگش را به آرامی پایین میاورد تا اینکه سرانجام دستش هم سطح با زمین میشود و آنگاه به دخترک که کاملا شوکه شده بود خیره میشود.
ثانیه ها به سرعت سپری میشود و تا کیلومترها صدایی نمی آید. جنگل در سکوت مطلق فرو رفته است گویی زمان برای دیدن این پدیده متوقف شده!

------
آقا من همینجوری واقعه جنگل رو توضیح دادم .. سوژه پست قبل یادتون نره ها


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۱:۵۷:۳۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۲:۰۷:۳۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۲:۱۱:۴۶



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶
#31

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
- حالا بیا ... بلیز نوبت توئه !!! بپر وسط ...
- آخه من بلد نیستم ...
دستی از ناکجا بلیز رو به سمت وسط دایره ای از مرگخواران میکشه .

در سمت دیگه ای ایگور به لرد خیره شده و از اینکه بعد از سالها لبخند ارباب رو میبینه در حال ذوق مرگ شدنه .

رودلف : آقا من خسته شدم ... بلا حالا نوبت توئه ...
بلا : ای مرتیکه بوقی بی ناموس !! غیرتت کجا رفته تو ؟؟
رودلف :
بلا با سرعت تمام از بقیه مرگخواران جدا میشه و به دنبال رودلف به سمت طبقه بالا حرکت میکنه .
ارباب لبخندی شبیه لبخند ژان والژان میزنه و تو دلش میگه :
- فکر کردن اربابشون بوقیه ؟! فکر کردید من نفهمیدم واسه چی رفتید بالا؟
ایگور که تازه متوجه دعوای صوری بلا و رودلف برای جدا شدن از جمعیت شده بود به هوش و ذکاوت ارباب خودش درود میفرسته و به جمعیت ملحق میشه .

خانه ریدل پر از شور و شوق مرگخوارانی شده بود که بعد از اتمام جنگ مدرسه هاگوارتز و تصاحب بز طلائی ارباب در حال جشن گرفتن بودند .

مرگخواران در حالی که دست در گردن همدیگه داشتند به نوبت به وسط دایره ای که تشکیل داده بودند میرفتند و با به دست گرفتن بـــز ارباب بندری میزدند.

- بچه ها .... بچه ها ... یه لحظه !!

لرد لیوانی که در دست داشت رو بالا گرفت و از میزی که در کنارش قرار داشت بالا رفت .
- هوريس صدای اون ضبط بوقی رو کم کن یه لحظه !
بوووووووووووومب ...
- احمق بهت گفتم کمش کن نه بترکونش
هوریوس : ارباب از مضرات زور زیاده دیگه

ارباب دستش رو به سمت مانداگاس که اخرین نفری بود که رقصیده بود و بز طلائی در دستانش بود دراز کرد .
مانداگاس بز رو به لرد تحویل میده و به آهستگی زیر گوش ارباب زمزمه ای میکنه :
- ارباب من داغ کردم برم بیرون یه هوایی بخورم خنک شم .
لرد چشمکی به مانداگاس میزنه و با انجام این حرکت به یاد آخرین چشمکی که در زندگیش زده بود میوفته ... خانه متروکه ای همراه لیلی اوانز حدود بیست سال قبل و حال پس از سالها خوشحالی در وجودش نقش گرفته بود .

- - خوب من به شما افتخار میکنم که موفق شدید در یک جنگ پیروزمندانه این بز طلائی که نشان ارزشمند خانواده های اصیل هست و قدرت جادویی فوق العاده زیادی رو داره به من تقدیم کنید .

مرگخواران : هوووووووورا ... به افتخار ارباب !!

- اجازه بدید ... اجازه بدید ... من به افتخار این پیروزی شکوه مندانه میخوام به همه شما یه نمونه از این بز طلائی رو تقدیم کنم ! تنها مدل باقی مونده از این آرم در دستان ماست .

پرسی :

- ولی ... ولی متاسفانه فقط یه نفر میتونه این رو بسازه که اون فرد رو ما باید ظرف یک هفته اینده پیدا ...
صحبتهای لرد با صدایی که از بیرون شنیده شد ناتموم میمونه .
مانداگاس با کله در رو باز میکنه و وارد میشه .
- ارباب اونجا رو ببینید ... اون جا !!
لرد با یک رفلکس بدنی بسیار زیبا در حالی که به اندازه رونالدو چاقی از سرو صورتش میباره زودتر از مرگخوارای پیزوری خودش از در خارج میشه .

حدود بیست متر دور تر روی شاخه درختی سایه ای به چشم میخورد که به سرعت از درخت پایین پـرید و به سمت جنگلهای اطراف فرار کرد .

مرگخواران همگی به سمت جنگل یورش بردند .
- کجا ؟؟؟ لازم نیست اون فرار کرد ! فقط گراپ و آراگوگ برن دنبالش که قدرت خاصی تو جنگل دارند . بقیتون برگردید خونه ... دوست ندارم به خاطر یه جاسوس جشنمون بهم بخوره .
ایگور : پس روشن کن اون ضبطو !!
ایوان : آنی مونی بپر وسط نوبت توئه



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۰۷ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶
#30

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-ارباب بزشونو گم کردن...اگه یه دفعه بخندی میکشمت رودولف...ما باید بریم بز ارباب رو پیدا کنیم و از اون محفلیهای بوقی...رودولف نخند...بگیریمش...من مطمئنم اونها نمیدونن اون بز میتونه...رودولف خفه میشی یا بکشمت؟بلیز چرا میخندی؟میکشمتون!
در اثنایی که بلاتریکس دنبال رودولف و بلیز میکند،ملت اسلی دور هم جمع میشوند تا فکرهای خود را روی هم بگذارند و برای این معضل چاره ای بیندیشند...دراین حین،آنی مونی مشغول درست کردن معجونی برای سلامتی ارباب است و بشدت در حال هم زدن معجون است،ایگور،کتاب قطوری بدست گرفته و مشغول راهنمایی آنی مونی است:
-سپس چشم سوسک را اضافه کرده و 77676بار بهم میزنید!
-
در حالی که همه مشغول فکر کردن برای حل این معضل هستند،ماندانگاس و سارا بشدت مشغول طراحی نقشه هایی پلید برای ربودن بز طلایی ارباب عالیقدر اسلی هستند:
-راستش بزش چند عیاره؟
-راستش از سکته ای که لرد زد فکر کنم 24 عیار باید باشه!
ماندانگاس و سارا اندکی بهم نگاه میکنند و بعد هردو بدین شکل در میایند:
ماندانگاس و سارا:
-خوب...پس ما باید اول به اینها کمک کنیم که بز رو بدست بیارند و بعد خودمون بزو میدزدیم و میفروشیمش و ثروتمند میشیم!
لرد،که از دست مرگخوارها دلش میخواهد برود قطب شمال برای آرامش اعصاب،نگهبانی از ریموس را به مانتی و گلی سپرده و خود در اتاقش بدور از نفرینهای بلاتریکس مشغول استراحت است!
-مانتی گرگ دوست داره،این گرگه خیلی مامانیه!
-نون!(ترجمه:مانتی این گرگ نیست گرگینه است میباشد!)
-مانتی اصولا حیوانات رو دوست داره! :grin:
ریموس که از این غلیان عشق و احساسات مانتی هیچ احساس خوبی ندارد سعی میکند به راهی برای فرار کردن فکر کند چون میداند ملت محفل اینقدر پول برایش پرداخت نمیکنند:
"خوب،این دوتا رو که نمیشه کشت،این از این،از این تالار هم زنده من فکر نکنم بتونم فرار کنم،اینم از این،محفلی ها هم که پول بده نیستن،پس فقط میمونه یک راه...باید خودم رو به لرد نزدیک کنم و زنده بمونم...البته...اگر بتونم!"
ریموس وقتی از خیالاتش بیرون میاید که مانتی درست در حلق وی قرار گرفته است:
-پیشی چرا تو غذا نمیخوری؟
- جونم؟
-مانتی پیشی دوست داره،ریموس پیشیه مانتیه!
-نون!(ترجمه:خوش بحالت مانتی!)
ریموس که به عمق فاجعه پی برده است سعی میکند یکمی تندتر فکرکند:
"خوب حالا وضعیت فرق میکنه این غول بیابونی منو بجای پیشی عوضی گرفته...ولی صبر کن...میتونم از این طریق خودم رو به لرد نزدیک کنم!"
ریموس سعی میکند لبخند زیبا جادار مطمئنی بزند:
-مانتی...من پیشیه توئم برام چیکار میکنی؟
-مانتی برای پیشی هرکاری میکنه!
-خوب پس کمکم کن بلندشم!
-پیشی ها راه نمیرن میخزن!
- چیکار میکنن؟!
-مانتی قبلا یه پیشی داشت سه متربود میخزید...مانتی خیلی پیشی رو دوست داشت ولی ارباب به پیشی گفت باید بره با باسی-مخف باسیلیسک-ازدواج کنه،پیشی مانتی نیش داشت...مانتی دلش برای پیشی تنگ شده!!!
و اندکی بعد تازه ریموس متوجه منظور مانتی از کلمه پیشی میشود و به این فکر می کند که اگر خودش را بکشد بهتر است یا اگر خودش را بکشد؟!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۰۹ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶
#29

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
- بلیز من میکشمت !! بلیز تیکه تیکت میکنم !!
لرد در حالی که شکم خودش رو که به دلیل اضافه وزن به شدت جلو اومده با دست نگه داشته دنبال بلیز میکنه .
- ارباب خوب چی کار کنم ؟ یه لحظه رفتم دستشویی نتونستم ماموریتمو درست انجام بدم

- تو تلاش یازده ساله منو از بین بردی !! می کوووو ... م ... مت !
لرد در حالی که نفس نفس میزد روی زمین نشست و زیر لب جملش رو کامل کرد .
- بلیز می ک ... می .. می کشمت !
سارا :
لرد با عصبانیت فرياد میزنه :
- این دختره بوقی رو از جلو چشم من دور کنید !
سارا : موها ها ها ... دیدی گول خوردی ولدی ؟ ما برای همین حاضر شدیم مراسم دست بوس شما رو شرکت کنیم ! این یه نقشه بود ...
ولدی در حالی که نا نداره پاهاش رو روی زمین دراز میکنه .
- دیدی ؟ دیدی بدبخت شدم ؟ دیدی خونه خراب شدم ؟ ده سال تلاشمو به خاطر یه دستشویی از دست دادم .
بلیز : خوب واجب بود چی کار کنم ؟
بلا : خوب ارباب یه تیکه ورق بوده دیگه چیزی نیست که !
ایگور در حالی که پاهای ارباب رو میماله در حال دلداری دادن به اربابه .
- ای جیگر ... ای شفتالو خودم واست دوباره پیداش میکنم
لرد : ایگور تو یکی خف باش ... من به شما دستور داده بودم مواظب اون اتاق باشید .
هوریس : ارباب شما که اون ورد رو بلدید پس از چی میترسید ؟
- من ده سال جون کندم تا ورد ورود به تالار اسرار و اون گنجه مخفی توش رو که بعد از اون حادثه از ذهنم پریده بود رو دوباره به یاد بیارم و به همین راحتی اونا به دستش اوردن .
بلا که مشخص بود چیزی از داستان نفهمیده نگاهی به گراپ و ایوان انداخت .
- حالا تو گنجه داخل تالار چی هست مگه ارباب ؟
ارباب که از مالیده شدن شکمش توسط ایگور یه کم جون گرفته زیر لب زمزمه نامفهومی میکنه :
- ب ... بو ..... ز .. ط..لا ..ی !
مانداگاس : چی ارباب ؟
ایگور که نزدیک تر از بقیه به ارباب بود تکرار کرد :
- فکر کنم گفت بز طلائی !
انی مونی و بلیز با تعجب و خنده همزمان فریاد زدند :
- جان ؟؟؟ بــــــــز طــــلـــائـــــــی ؟؟؟؟ جان ؟؟
لرد : بز عزیزم رو حالا میتونن برن بردارن !! بزم پرید ... همه مدالای مدرسم ... همه مدالام ... همه جامهام ... از همه مهمتر بزم !!

رودلف : من تو کتابا یه چیزایی در مورد بز طلایی شنیدم ! یه نشان مخصوص خانواده های اصیله ( تلیپ هرمیونی بودا ! سیاهام درسخون دارن برید حال کنید )
لرد : من بزمو میخوام !! قبل از اینکه اونا وارد تالار بشن و بدزدنش باید بریم اونجا !
سارا : آخی نازی ... بز میخواد بچم
مانداگاس که مشخص بود انگیزه بالایی برای دزدیدن اون نشان با ارزش داره سیلی محکمی به گوش سارا میزنه !



------------------
قابل توجه : سوژه رو میتونید کمی ادامه بدید ولی ماموریت حمله به مدرسه رو امروز در تاپیک مدرسه ادامه میدیم ولی اینجا فقط تا قبل از سفر میتونید سوژه رو دنبال کنید و بعد از جنگ در مدرسه دوباره ادامه داستان رو پس از جنگ اینجا ادامه خواهیم داد .



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#28

الميرا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۰ جمعه ۴ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از از انجمن شاه کلید سازان جوان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
سارا تا تلیف رو قطع می کنه به یاد تلیف قبلیش میفته که به وزارتیا بود .و با خودش میگه: کاشکی آخر سخنرانی به ولدمورت می گفتم کمتر دارو مارو بزنه به اون سره کچلش که به مغزش آسیب می رسونن و آلزایمر هم یکی از عوارض مصرف آنهاست.
ناگهان به خاطر بدبختی خودش به گریه می افته:آخه اون ریموس 1000 گالیون می ارزه که بخواد آدم پاش بده.
در همین حین محفلی ها که از حرف های سارا(سلام -اعضای محفل-دستگیر-ریموس-1000گالیون بدویین بیاین)چیزی دستگیرشون نشده بود و فقط اینو فهمیده بودن که باید سریع خودشونو به خونه اونا برسونن پشت در ظاهر می شن و با صدا های عجیب غریبی(فش فش سارا) رو به رو می شن. با یک حرکت نیمه آکروبات و نیمه اکشن خودشون رو به هال می رسونن و سارا رو می بینن که شلوار ریموس و در دست گرفته و زار زار گریه می کنه.
لارتن:چی شده؟
سارا:آخی می چه گفافی کردمکف بایی این بلافای فره می بیاف
محفلی ها :هان؟
سارا آب دهانش را غورت می ده و میگه:آخه من چه گناهی کردم که باید این بلاها سره من بیاد؟
_مگه چی شده؟
_ریموس و گرفتن میگن 1000 گالیون و 17سیکل بدیم تا آزادش کنن .
لارتن:خب کاری نداره 1000 گالیون بده و ریموس و بگیر به این می گن معامله.
محفلی آ:
سارا:1000 گالیونو 17 سیکل
محفلی آ:


Only Raven

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#27

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
در همين حين لرد فكري مي كند كه ...
لرد از جا بلند مي شود و يك ميكروفون و يك تيريبون كه لزومي هم نداشت ظاهر مي كند و از پشت ميكروفون مي گه :
- مرگخواران به سمت رديف اول حمله ! بايد رويموس لوپين رو بگيرين !
مرگخواران : اطاعت امر لرد .
آنها به سمت رديف اول حركت مي كنند و در راه نگاهايي به جمعيت مي اندازند كه مثل مورچه فرار مي كنند و بليز ريموس را گرفته و مي گويد :
- گرفتمش . بريم پيش لرد .
ايگور : آره . سريع باشين .
بارتي : بدويين كه لرد عصبيه ! و خشانتش بيش از حد تراوش كرده !
و همگي به سمت لرد حركت كردند .
- خب آفررين . بالاخره تونستم بهتون اميدوار بشم . حالا ايگور برو يه تلفن جور كن .
هوريس : بله ارباب !
ايگور : ارباب به من گفت . پس بزن كنار .
آنها با هم دويدند تا يك تلفن پيدا كنند و به محضر ارباب بياورند .
بلا : اي ارباب كه جانت فداي من ... قربان مهرباني و خشانت من ! مي شه بگين نقشتون چيه ؟
ارباب : خب ما الان كه اين ريموس لوپين رو داريم . مي تونيم يه زنگ به سارا بزنيم تا بياد و نجاتش بده و ما هم در راه او را به درجه ي رفيع آوداكاداوراييت متبدل مي كنيم .
بلا : چي ؟
ارباب : يعني اونو مي كشيم !
ناگهان دو چيز خييل سنگين به سر ارباب خورده و دو نفر ديگر هم روي او مي افتند و با هم مي گويند :
- اينم تيليف اربي .
ارباب : چي ؟ اربي كيه ؟ گفتم يه تلفن بيارين نه اينكه با هم بجنگين .
و يك تلفن را برداشت و شماره ي سارا را گرفت . < ديليلينگ ! ديليلينگ ! >
- الو سلام . منزل سارا اونزه ! بفرمايين !
- سلام منم ارباب ! مي خواستم بگم كه اگه ريموسو مي خواي بايد بياي و 1000 گاليون و 17 سيكل بدي !
- حالا نمي شه اون 17 سيكل رو ببخشين ؟ من داراييم كمه !
- خب از اون آلبوس جونت قرض بگير . بايد به استضحار ( ؟! ) برسونم كه اگه تا فردا شب نياي خونه ي ريدل و ندي ما ريموس رو مي كشيم . باي !
و تلفن را قطع كرد .
- ا ... يادم رفت بگم كه به وزارتيا خبر نده .
و دوباره زنگ مي زند . < ديليلينگ ! ديليلينگ ! >
- الو ببخشيد دوباره مراحم شدم . بايد بگم كه اگه به وزارتيا خبر بدي درجا ريموس مي ره بر فنا . باي !
- منزل كيو مي خواين ؟ اشتباه گرفتين .
- ا ... ببخشيد .
و دوباره شماره ي سارا رو مي گيره . < ديليلينگ ! ديليلينگ ! >
- الو ببخشيد دوباره مراحم شدم . بايد بگم كه اگه به وزارتيا خبر بدي درجا ريموس مي ره بر فنا . باي !
- باشه . من سريعا گاليونا رو جور مي كنم و به وزارتيا چيزي نيم گم . باي !



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۵۴ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#26

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
لرد: من همه رو میکشم. ..... یعنی همتون رو با هم میکشم و چند تا مرگخوار جدید استخدام میکنم.....

کریشیو .....

آداوراکدا ......

در یک لحظه ملت مرگخوار که متوجه فوران آتشفشان (!!!!!!!!!!!) خشانت لرد شده بودن در یک حرکت هماهنگک و از پیش برنامه ریزی شده تیشرت های مجهز به آرم محفل را پاره کردن و زیرش تیشرت های سیاه رنگ مجهز به عکس لرد سیاه به تا داشتن و دوباره طی یک حرکت از قبلتر برنامه ریزی شده چوب دستی هاشون رو به سمت سارا اوانز نشانه گرفتن و آماده شنیدن دستور آتش بودند تا سارا اوانز رو در جا بکشن

لرد که به خودش امیدوار شده بود فریاد زد:
- بکشیدش . زود باشین ....

ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. مرگخوار ها همچنان سارا رو نشانه گرفته بودن و منتظر شنیدن دستور آتش بودن .

لرد: مگه نمیگم بکشیدش... همین حالا بزنید بکشیدش

باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد

در همین لحظه سارا اوانز طی یک حرکت ارزشی تونست از اون وسط فرار کنه ( یعنی از وسط مرگخوار اماده آتش!!!!!!!)

لرد داشت با خشانت به مرگخوار ها نگاه میکرد و مرگخوار ها هنموز آماده شنیدن دستور آتش بودند......

در این لحظه لرد تصمیم گرفت که ...



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۹:۳۲ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
#25

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
لرد ولدمورت که صورتش به کبودی میزد و انگاری که قند خونش افتاده بود پائین دستاش می لرزید...
ــ یکی به من بگه چرا باید تمام بدبختی های دنیا به سر من بیاد؟آخه مگه من چه گناهی کردم؟
سپس ولدمورت با خشم رو به رودولف کرد و گفت : و همه ی اینها تقصیر خوده خودته!
سپس یک کروشیو به رودولف میزنه که بدلیل خوردن چند کروشیو آبدار از رودولف در قبل رودولف همون جا جون میده!
لرد با یک حرکت بلیز رو خطاب قرار میده و میگه : اوهوی ... هوی ... های! بلیز با توئم ! بیا اینجا باهات کار دارم!
بلیز با صورتی که به وضوح میشد ترس را که در آن موج میزد احساس کرد نزد ارباب اومد و گفت : برای خدمتگزاری حاضرم!
ــ خیلی خب ... خودتو لوس نکن! متاسفانه ملت مرگخوار خریت کردن و تنها کاری که دیگه برامون باقی مونده خراب کردن جوه حاضر در سالنه! اگه با دیگر مرگ خوار ها کارتو خوب انجام دادی میزارم آخر کاری خودت تنهایی سه تا مرگ خوار رو بسوزونی!
بلیز : تصویر کوچک شده چشم ارباب!
سپس دوان دوان میره پیش هوریس که در حال امضا دادن به ساحره هاست!
ـ هوریس هوریس یک خبر خوش دارم!
هوریس : تصویر کوچک شده ها چیه بگو!
و سپس بلیز شروع میکنه به گفتن امر لرد و پاداشی که برای اونها در نظر داره!
هوریس بعد از شنیدن این خبر دوون دوون میره تا مرگ خوارای دیگه رو خبر کنه!
در همین حال سارا سخنرانیش رو با شور و تاب بی نظیری ادامه میده!
ــ و از آنجا که لرد تاریکی ها ابداً به ما سفیدان اهمیت نمی زاره به ضرس قاطع ما نیز همین کار را در قبال رفتار بد ایشان عمل خواهیم کرد!
لرد ولدمورت که بسی بیشتر از قبل سرخ شده مشغول جویدن موهای مانتیه مرده هست!
ــ این بوق زاده ها خیلی بیشتر از اون چیزی که من میخوام طولش دادن!
مانتی که یه معجزه رخ داده بود و زنده شده بود :
ــ ببخشید ارباب ولی مثل اینکه کار از کار گذشته!
و با انگشت به ردیف اول اشاره کرد!
در ردیف اول مرگ خواران با سوت بلبلی از سارا حمایت میکردند و از همه بدتر این که شلی با مارک محفل ققنوس به تن کرده بودن!
لرد : تصویر کوچک شده من دیگه دارم دیوونه میشم!


وقتی �


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶
#24

جولیا تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۹
از دژ مرگ ( شکنجه گاه جادوگران سفید ! )
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
از آن سو سارا که از مهلکه مرگ خواران نجات پیدا کرده بود ، در حالی که چندین ورقه آچار را در دست داشت ، اهم اهمی کرد و به سمت تریبون (!) حرکت کرد.
در آن طرف ولدی با دیدن این صحنه ها :
مرگ خواران پیرامون ولدی :
ولدی رو به آن ها :

ولدی بروی یک صندلی که در همان نزدیکی قرار داشت نشست و اصلا متوجه این نبود که آن صندلی نشانه محفل ققنوس برویش حک شده است و با خود گفت :
_ این مرگ خوارایی که من می بینم هیچ کاری نمی تونند بکنند. بهتره خودم یه فکری بکنم!
در همان زمان آنی مونی در حالی که یخ در بهشتی را در دست داشت به ولدی نزدیک شد و گفت :
_ارباب بفرمایید...یخ در بهشت تگری! گلوتون خشک شد اینقدر فکر کردید!
ارباب هم بی توجه به اینکه همه به این صورت دارند به او نگاه می کنند ، به علت تشنگی فراوان آن لیوان قرمز رنگ را از دست آنی مونی گرفت و سر کشید!
ملت حاضر در سالن، ملت نشسته در پای ماهواره و تلوزیون، ملت آنلاین :
ملت محفلی :

خلاصه پس از دو سه تا کروشیو آنی مونی سالن را ترک کرد و ولدی همچنان در فکر بود که چگونه این برنامه خسته کننده و بدآموز را به نیم ساعت تقلیل دهد.
سارا اکنون سخنرانی اش را آغاز کرده بود:
_ نوشته های من در واقع ژانگولری نیستند...مرگ خواران به علت کم آوردن در برابر این ها همچین لقبی به آن داده اند.
سوت و کف محفلی ها بود که سالن را لرزاند.
_ ای ول..ای ول...سارا خفنز ای ول!

ولدی دیگر قابل کنترل نبود. می توانست در آن لحظه یک دیوار را از ا بکند توی سر بلیز بکوباند! بلیز با خود :
_ به من چه آخه!
ولدی در همان ذهن :
_ حرف نباشه! همش تقصیره توئه!

در همان میان ناگهان رودلف کبود و با حالتی زار و نزار به سمت ولدی آمد :
_ارباب من! سرور من! فهمیدم....فهمیدم....وقتی داشتم از بلا کتک می خوردم این فکر به ذهنم رسید!
ولدی که منتظر یک معجزه مرلینی بود با شتاب گفت :
_ چی؟ چی؟ بگو زود باش...
هیچی... ما کالین رو می فرستیم تا در گوش سارا بگه که ریموس داره می میره و می خواد اونو توی آخرین دقایق عمرش ببینه!
ولدی که انگار جرقه ای در ذهنش خورده باشد گفت :
_آره...اینم فکر خوبیه...بعد ما اونو می کشیم بیرون و می فرستیم دنبال نخود سیاه...ای ول...ای ول!
در همین بین بلیز که اصلا دلش نمی خواست شادی اربابش را مختل کند با ناراحتی گفت :
_ارباب من یه چیزی بگم؟
ارباب که خیلی سرحال به نظر می رسید گفت :
_تو دو تاچیز بگو!
بلیز با نگرانی در حالی که سعی می کرد تا آنجا که امکان دارد از لرد فاصله بگیرد گفت :
_ نه همون یکی کافیه! خب...می دونید چیه؟ ریموس اونجا صف اول نشسته!
ولدی روی همان صندلی نشست:
_نـــــــه!


ویرایش شده توسط جولیا تراورز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳ ۰:۳۶:۵۸
ویرایش شده توسط جولیا تراورز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳ ۰:۵۰:۳۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.