هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
#45

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
موضوع: من پنيو از سر راه نياوردم!
هدف: از بين بردن جو خاله بازي!
-------

پنی جمله اش رو کامل میکنه : زن و شوورن!
و سپس با ملال به آراگوگ نگاه ميكنه!
- خب الان كه چي؟!؟
آراگوگ: خب اون وقت من و تو هم ميتونيم با هم ازدواج كنيم!
پني: من صاحاب دارم!
اراگوگ: آره؟!؟ نگفته بودي بلا!
پني: حالا كه ميبيني گفتم!
و در حالي كه حركات موزون مياد مكان رو ترك مي كنه!

دو ساعت بعد- محوطه ي هاگوارتز، ويولت و ادوارد و آراگوگ:
ويولت: اه! اين چه وضعيتيه!؟ من ميخوام پني و آراگوگ با هم ازدواج كنن!! ميخوام!ميخوام ميخوام ميخوام ميخوام ميخوام ميخوام ميخوام ميخوام ميخوام!!! مااااااااااااااممممــــــــــــي!!!
و پاشو مي كوبه زمين!
ادوارد: منم موافقم! اگه اراگوگ و پنيم سر و سامون بگيرن اون وقت يه تالار 100% ارزشي خواهيم داشت!! جووووون
اراگوگ:
در همين هنگام يك تعمير كار تلويزيون يك تلوزيون پلاسماي ال جي ميذاره جلوي اوا( ادوارد-ويولت-آراگوگ) كنترل رو دو دستي تقديم خانوم جمع مي كنه بعد جل و پلاسشو جم ميكنه و گوشه اي به انتظار ميشينه!
ويولت: ايول تكنولوژي! روشنش كنم بچه ها؟!؟
ادوارد:آره آره!! بدو! ميخوايم وارد بازيه پيچيده اي بشيم!!
آراگوگ: من طاقت اين همه هيجانات رواني رو ندارم!
و غش ميكنه!
ويولت به آرامي دكمه ي قرمز كنترلو فشار ميده و تلويزيون روشن ميشه!
-دي ديري ديرين!
- دخترم تو چرا هنوز بيداري؟!؟
-آخه بابايي وقتي تو نيستي كسي نيست برام قصه بگه!
-پس ميخوام الان برات يه قصه بگم..آماده اي؟!؟
-اوهوم!
با خطوط تلفن همراه بوقي... هيچكس تنها نيست!
دي ديري ديرين!

ناگهان يك مجري با لبخندي كه چسبونده وسط صورتش پديدار ميشه:
دينگ دينگ!
آيا ميدانيد...
كه ازدواج بدون رضايت و توافق طرفين يكي از معضلات اجتماعي جامعه ي امروزي است؟؟!
دينگ دينگ دينگ!
آيا ميدانيد...
كه بيش از هفتاد درصد ازدواج هاي ناموفق را ازدواج هاي اجباري تشكيل داده اند؟!؟
دينگ دينگ دينگ دينگ!
آيا ميدانيد...
كه بالغ بر 9105 كودك بي خانمان از هر 10000 كودك بي خانمان از تشكيل يك خانواده ي اجباري رنج ميكشند؟!؟
حالا توجه شما را به تصاويري چند در باب ازدواج هاي اجباري جلب مي نماييم!
در يك تصوير ما يك طفل پنج شيش ساله رو مي بينيم كه همه ي لباساش پاره و كثيفه و دماغشم آويزونه و چپيده توي يه كارتون!
مجري:سلام پسر گلم! اسمت چيه؟!؟
-نمي دونم!(دماغشو با سر آستينش پاك ميكنه!)
-مامان بابات كجان؟!؟
-نميدونم! همديگه رو دوست نداشتن منو ولم كردن! ( و ونگ ميزنه!)
دوربين فيد ميشه تو بلك!(به ياد گذشته ها!)

ويولت و آراگوگ و ادوارد هم كه بسيار تحت تاثير قرار گرفتن همديگه رو با حفظ فاصله ي آسلامي در آغوش ميگيرن و قول ميدن كه بدون رضايت هر دو طرف دست به همچين حركاتي نزنن!

پايان!
-------
شرمنده كه ارزشي بود اما لازم بود!


[b][siz


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶
#44

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
نیمه شب ... باغ وحش
ـ نه نه... من ویولت ارزشی رو نخواست ... نه نه!
یهو آراگوگ از خواب میپره و میبینه که همچنان در قرنطینه هستن و مک هم داره همینجوری آراگوگ رو نگاه میکنه!

مک : چه عجب...!زنده شدی!
آراگوگ : بمیر مک...بمیر!من حوصلم سر رفته! تصویر کوچک شده و یکیدیگه می کوبه به سر مک!

ــ هییی! کاشکی الان پنی بود و میدید! آخه من کجام جنون عنکبوتی داره؟ها؟
آراگوگ یک پتک میکوبه تو سر مک که یهو در باغ وحش به طور وحشیانه ای باز میشه و پنی در حالیکه سوار یک اژدهای شاخ دم مجارستانیه به طرف قفس آراگوگ حرکت میکنه!
آراگوگ : میدونستم که میاد!

در همین زمان مک به این شکل داشت صحنه ها رو میدید‌:
اژدها یک شیهه !! می کشه و در حالیکه پنی رو میزاره پائین چون گشنش بوده مک رو می گیره و میخورش به همین سادگی به همین خوشمزگی!

پنی ‌: ای وای...از دست این ویولت ! اون روبان جواتش رو به موهای خزش بسته بود دم در خوابگاه نشسته بود و مواظب من بود که از خوابگاه نیام بیرون!بس که این دختره حسوده!

آراگوگ : آره... همینجوری میره این ور اون ور می پسته منو همینجوری عین توپ به این و اون پاس میده!حالا بیا دیگه بریم نباید معطل کنیم... فقط قبلش بریم دنبال ویولت...من باهاش یکمی کار دارم!

کمی بعد / تالار راون کلاو
پنی و آراگوگ پشت پنجره تالار اصلی به داخل تالار دید می زدن.
در نزدیکی ورودی در تالار دو جفت جوراب که بر روی هر کدوم نشون های V و E بود افتاده بودند که آراگوگ قریب به یقین حدس زد مال ویولت و ادوارد باشه.

کمی بعد ردا ها که یکی مال ساحره ها و یکی مال جادوگر ها بود بر روی زمین ولو شده بود و کمی ان طرف تر هم لباس زیر و اینا که جلوی در یک اتاق مخوف افتاده بود!

آراگوگ : حالا باید بریم تو! یک فیلمی بگیرم!
و همراه با پنی وارد تالار شد....
تالار ساکت و حزن انگیز بود ولی از داخل اتاق صدای پچ پچی می آمد.
آراگوگ یک نگاه از داخل سوراخ کلید به به داخل اتاق مخوف میکنه!!!

فلش بک
ملت خوابیده بودن ولی ویولت و ادیب هر دو تا بیدار مونده بودن.
ویولت : اگه اینقدر همه جا جار نمیزدی که تو شوور منی الان می تونستیم حسابی ملت رو غافلگیر کنیم.
ادوارد : ای وای... خب مگه حالا چی شده؟
ویولت :
و بعد شروع میکنن به جنگ و جدل که میبینن پاشون لیز میخوره برای همین همون جا جوراب هاشون رو در میارن!
کمی بعد وقتی یکمی دوئل میکنن گرمشون میشه و رداهاشون رو هم در میارن و وقتی که میبینن خش خش شلوار هاشون باعث میشه ملت بیدار شن شلوار ها رو هم در میارن و میرن تو اتاق تا با هم دوئل کنند!

آراگوگ : حالا میرم و ملت رو خبر میکنم تا ببین اینجا چه خبره!بالاخره میفهمن که ویولت و ادیب با هم...
پنی جمله اش رو کامل میکنه : زن و شوورن!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۸ ۱۷:۳۳:۲۹

وقتی �


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶
#43

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
همه در حال دوئیدن به سمت بیرون باغ وحشن!

پنی: اوهو اوهو!من آراگوگ رو دوست داشتم!
چو:بسه پنی!بدو تا نمیردیدیم!

اما پنی ناگهان دستایه چو رو ول میکنه و به سمت قفس آراگوگ میره!با چشمانی اشک بار!گریان مظلوم!

فلور درآنسوی باغ وحش!

فلور:نههههههههههههههه!پنی من!من کشته میشم!نرو نرو!

صحنه ناگهان خونی میشه و کورن با چاقویی در آن سو پیداش میشه و چاقو رو میزاره رو گردن فلور!

کورن: تهدید منو فراموش کردی!؟

فلور: نه من نمیخواستم اینجوریا بشه!کمک کمک!راجر من عروسی نمیخوام بیا منو نجات بده!اوهو اوهو!

اما از راجر خبری نمیشه!

کورن: راجر به من دستور داده اگر مامانش با کسی ازدواج کنه تو رو بکشم!
فلور: نه صبر کن صبر کن!من میرم درستش میکنم!

دیش دانگ دونگ!

نمایی از باغ وحش زیبا و سر سبز ریون با تمامه جک و جونوراش!همه نشستن و دارن دست میزنن و در وسط جمع یک عنکبوت داره حرکات موزون میره!کنارش ویولت نشسته!در لباس زیبای سفید عروسی!

کورن که کنار فلوره:ایول کارت درسته

فلور یه اشوه شتری میاد!

ادوارد با چشمان از حدقه زده بیرون داره به صحنه ی ناگهانی نگاه میکنه!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶
#42

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت:یالا ادوارد من طلاق میخوام!من آراگوگ رو دوست دارم تو رو دوست ندارم!
ادوارد:عزیزم تو تا دیروز که یکی دیگه رو دوست داشتی طلاق میخواستی اون موضوع هم با مرگ طرف به طور مشکوکی رفع شد.الان تو آراگوگ رو دوست داری طلاق میخوای؟
ویولت:تو قول میدی تاریخ ازدواجمون یادت بمونه؟
ادوارد دست چپش رو میاره بالا:به جون تو فروغ قول میدم!
ویولت:جیییییییییییییییغ!فروغ دیگه کیه هان؟من طلاق میخوام!من تو رو دوست ندارم شنبه رو دوست دارم!
ملت ترجیح میدن سوژه بهتری رو پیدا کنن و توجهشون از زوج جوان(به لطف آراگوگ )به زوج پنی_آراگوگ جلب میشه.
آراگوگ:من همیشه علاقه خاصی به اسامی اصیل انگیلیسی داشتم.بلاخص اسمی مثل اسم پنی که...
در همین لحظه صدایی با موج 8753693مگاهرتز باعث میشه موهای ملت موج برداره:توجه توجه!ملت بوووقی باشما ام!توجه کنید پلیز.از کلیه افرادی که در باغ وحش حضور دارن درخواست میکنم به دلیل شیوع بیماری جنون عنکبوتی که مربوط به همه عنکبوتها میشه،باغ وحش رو ترک کنن!این بیماری بسیار کشنده هست و ظرف سیم ثانیه انسان رو میکشه!
ملت:جییییغ!بریم بیرون!پنی پاشو بریم بیرون!
پنی:اوا!پس آری(مخفف لوس آراگوگ!)رو چیکار کنیم؟
چو درحالی که با یک تیپا مک رو به داخل قفس شوت میکنه میگه:بیماریش کشنده اس!بیا بریم دختر!
پنی: خوشحال شدم از دیدنت آری جون!بعدا اگه زنده موندی میبینمت!
و به همراه بقیه ملت میره بیرون.
آراگوگ: نــــــــــه!پنی من رو تنها نذار!رو قلبم پا نذار!


But Life has a happy end. :)


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
#41

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
آراگوگ رو به چو که همینجوری با نگاه خیره بهش نگاه میکنه و میگه : منو
یک دقیقه ببخشید دوشیزه!

مک : چو ... نه ! نه!

بعد آراگوگ روشو اونور میکنه به دلایل فوق شخصی که یهو پنی رو میبینه

که دستشو به میله های قفس گرفته و با چشم های درشت بهش نگاه
میکنه!

چو که شاهد صحنه هست‌‌:

آراگوگ که مجذوب لبخند کوچک و مانگایی پنی میشه و به طور کلی ذهنش
از چو دور میشه...

ــ چه ناظر متخصی...با مو دوست می شی ده؟
پنی : تصویر کوچک شده اگر دوست داشته
باشین چرا که نه؟!

ملت به این شکل داشتن صحنه رو میدیدن : تصویر کوچک شده

از اون طرف چو که میبینه این بار هم یک جادوگر رو از دست داده با یک
حرکت ژانگولری پشمای مک رو میگیره و به طور خشانت آمیزی از باغ
وحش میزنه بیرون!

ملت بعد از دیدن صحنه : بیچاره مک ...!

آراگوگ یهو به طور خوفی یک دسته گل متشکل شده از مارگارت و رز و آفتاب گردان از تو بدنش در میاره و میده به پنی!

ملت ساحره شوووی (!) دار رو میکنن به شووراشون!
فلور رو به راجر : آخه تو چه شووری هستی؟! این چکشم رو بزنم تو صورتت؟ از شروع زندگی مشترکمون تو حتی یک بار هم به من گل دادی؟!مثلاً تو مدیر هستی ها یعنی واقعاً متاسفم که باید از یک عنکبوت الگو بگیری...!
راجر : تصویر کوچک شده باشه باو! مارو اینجوری ضایع نکن جلو ملت!

یهو یک صدای بلند که گویا مال ویولت باشه توجه ملت رو جلب میکنه...
ــ خجالت میکشم ادوارد... از این خجالت میکشمکه یک پشمک با یک ساحره چجوری خودش رو متشخص نشون میده و اون وقت تو هنوز تاریخ ازدواجمون رو بلد نیستی؟؟؟!!!

ادوارد : عزیزم الان تمام پنبه هامون آب میشه ها!

ملت : ادیب و ویولت ؟ نهههه نهههه ( با لهجه شنبه خونده بشه! )

-----------------------------------------------
ویولت جان تا تو باشی تو هر تاپیک برای ما یک کیس پیدا نکنی


وقتی �


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
#40

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
چو جیییییغ کشان میپره تو قفس و دنبال مک میکنه:بهت گفتم اون یکی شلوارت رو درآر.در میاری یا من خودم پشمات رو بچینم درش بیارم؟
مک همونطور که داره با(چند تا پا داشت این؟5 تا؟ما فرض میکنیم 5 تا)با 5 تا پاش میدویید گفت:نه چو جونم!اولاا که من فقط یه شلوار دارم اون هم شلواریه که الان پامه!اون رو هم اگر الان در بیارم که قضیه میره تو مایه های بیناموسی و اینا و بابا اینا همه ساحره ان بر بر دارن من رو نیگا میکنن!نیمیشه الان شلوارم رو در بیارم!آخه تو کدوم آدم عاقلی رو دیدی که عاشق یه عنکبوت بشه...
تق!شپلخ.اولی صدای چکش فلور بود که چو قرضش گرفت و زد تو سر مک و بعدی صدای پهن شدن مک کف قفسش بود...
چو نانچیکیوش رو در میاره و نزدیک میشه: در میاری شلوارت رو یا نه؟
مک که پاهاش تو هم گره خورده و نمیتونه حرکت کنه: به جون چو من یه شلوار بیشتر ندارم!
آراگوگ که موقعیت رو مناسب میبینه میاد جلو به این حالت: این حرکات رزمی و فوق تخصصی شما واقعا من رو حیرت زده کرد خانوم!شاید شما به من افتخار بدین که باهاتون یه لیوان آب کدو حلوایی بخورم البته افتخار بزرگیه!
چو: اوا.خب راستش.شما چند تا شلوار دارین؟
آراگوگ:من بهتون همین الان و همینجا ثابت میکنم که یه شلوار دارم و اگه هم بخواین میتونم همون یکی رو در بیارم!
چو:خب ثابت کردن کار خیلی خوبیه!!.
مک:نــــــــــــــــــــــــه!
ساحره و جادوگرها شاهد صحنه:
آیا آراگوگ شلوارش را درآورد؟آیا چو مک را ترک نمود؟آیا غیرت مک به او اجازه داد که چو شاهد صحنه باشد؟آیا منکرات قزوین نزول کردند؟
همه اینا را در قسمت بعدی ببینید!
ادامه دارد؟!


But Life has a happy end. :)


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#39

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
مامور که زیر چشمی به گالیون هایی که جیرینگ جیرینگ زیر دست هری صدا می کرد نگاه میکنه میگه : هرچند جادوگران برای همه به یک اندازه ولی خب این دفعه رو میشه تبعیض قائل شد!
هری هم بدون هیچ حرفی با لبخند رضایت بخشید پول رو میچپونه تو جیبای مامور بعدش هر دو با هم غیب میشن!

ملت یک آه از سر آسودگی میکشن!
ـ آه! ( در راستای هماهنگی )
یهو یک صدای کوبیده شدن یک جسم به فلز میاد و ملت روشون رو بر میگردونن و مک رو میبینن که عین گوشت چسبیده به دیوار!
آراگوگ : :angel:
اگر چاقو میزدی به چو خون ازش در نمی یومد!
چو : اوهوی گوساله ی دسته گوشکوب! دست از شوی من بردار ها! میزنم لهت میکنم!

یهو صورت آراگوگ در هم میره بعدش میگه :
ـ واستا ببینم ... مک تو زن داشتی؟!؟
مک : چی میگی عنکبوت؟ من همین یکی رو دارم!
آراگوگ یک لبخند پنهونی موذیانه میزنه به مک بعد روش رو میکنه به چو و میگه :‌ ببخشید ولی مثل اینکه خبر ندارید شوورتون دو تا شلوار دارن
چو : چیییی؟ جییییییغ! مک ... تو دوتا شلوار داری؟ زود باش ... زود باش همین الان باید اون یکی شلوارت رو در بیاری!
مک که انگار جا خورده چشاش رو گرد میکنه و میگه : یعنی چی آقا؟ این آراگوگ فتنه ی خوفیه ! من قبول ندارم!
چو : جیییییغ! آهای یکی بیاد این قفس رو باز کنه ... یکی این قفس رو باز کنه تا من شلوار این مک رو در بیارم!
کریچر : خودم برات بازش می کنم
سپس چوبش رو میگیره به طرف قفس و میگه :
ـ آلاهومورا!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۳:۲۰:۱۵

وقتی �


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۰:۳۸ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#38

باتيلدا بگشات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۴ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
بينز از ميان تاريكي ها! بيرون مي آد و يه ميكروفون دستشه! توش داره جيغ مي زنه:

- خوشگلا بايد برقصن!!

پاهاي فراوان آراگوگ يهو شروع به جنبش مي كنن و آراگوگ ديگه نمي تونه تحمل كنه! پس مي آد وسط!! وسط قفس قر و فر مي آد!!! مك هم كه آهنگ انگار كنترل رو ازش گرفته، آراگوگ رو همراهي مي كنه!

كم كم ملت هم شروع مي كنن به جنبش! بينز مي ره بالاي قفس مك و آراگوگ. ميكروفون رو مي اندازه و خودش رو براي پريدن روي دست جمعيت آماده مي كنه! اما در عوض روي زمين فرود مي آد چون يادش رفته بوده كه روحه.
خلاصه ملت مي خواستن تازه وارد هليكوپتري و بندري و چيزهاي تو اين مايه ها بشن كه يكي داد مي زنه:
- مامور! مامور!
ملت جيغ كشان هي دور خودشون مي گردن تا بالاخره چند نفر روي ضبط مي پرن و صداش رو خفه مي كنن!!

ماموره سروكله اش پيدا مي شه و همه كريچر رو مي اندازن جلو! (در همين موقع دوربين روي دست وينكي كه پشت كريچره و اون رو هل مي ده، زوم مي كنه!!)
وينكي كه صورتش رو چنگ مي اندازه، مي گه:
- آخه براي چي شووور من؟! زن و بچه داره!!

يارو ماموره با صورتي پر از خشانت نزديك مي شه. عينكش رو مي زنه و با دقت به داخل قفس آراگوگ و مك نگاه مي گنه. آراگوگ هنوز ژست رقصش رو داره! ژسته اينه: اما به صورت ثابت!
- شنيدم كه يه باغ وحش راه انداختين! با اجازه ي كي؟!
ملت كه مي بينن قضيه فقط باغ وحشه، نفس راحتي مي كشن!! كريچ آب دهنش رو قورت مي ده و با ترس و لرز به بالا نگاه مي كنه.
- باغ وحش... باخ وحش كجا بود؟! اشتباه...اومدين!

- اوه، بله! هنوز كاملا راه نيفتاده! مي خواستيم به شهرداري(!) مراجعه كنيم!
همه برمي گردن و هري رو مي بينن كه جلو مي آد. دستش رو طوري گرفته انگار كه داره اسكناس...نه يعني گاليون مي شمره!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
#37

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
نه اصرار نکن من نمیام!

-میگم بلندشو بیا ترس نداره که!

نه من عمرا نمیام تازه من کلی ناراحتم هیشکی منو دوس نداره ملت دوس ندارن من رول بزنم من اعتصاب کردم من از عنکبوت بدم میاد!

-اهه میگم ملت رفتن بلندشو بیا!

و راجر به زور دست فلور رو میگیره و کشان کشان میبرتش به سمت باغ وحش و خب چون ققی و سراف هنوز لهیده هستن از رو اوناهم رد میشن تا دلشون نشکنه که فلور و راجر از روشون رد نشدن!

در باغ وحش جلوی قفس مک و آراگوگ!نور افکن هایه خفن نصب شده و کلی با کلاس شده اونجا و آراگوگ هی اینور اونور میره و هر از گاهی یه چشمه قدرت میاد و مک رو میکوبه به قفس!

چو که دیگه طاقتش داره تموم میشه و میبینه شوووووووووووی عزیزش کم کم داره از دست میره یهو میخواد لباسشو پاره کنه ( بد گرفتین موهاهاها!زیر لباسش خب لباس کارته تنشه کپی رایت بای راجر!حالا راجر بود؟نبود بود؟حالا!) که یهو صدایی از دور دستها اکو میکنه!

- آگاه باشید ریونکلا معهد پرورش جک و جونوران به قگب مرکزی جک و جونور تبدیل شده و امروز عنکبوت هم به ما پیوسته!

ما همیشه خوشحالیم از اینکه جانوران خطرناک به ریون روی میارن!ققی و فنگ و اژدها و انواع جنهای خانگی!عنکوبتو و مک و هزارتا جونور دیگه!به افتخارشون یه کف مرتب!

و ملت که جلویه قفس مک و آراگوگ ایستادن کف میزنن!

یهو نورها به رقص در میان و به رویه ملت میفتن و صدا میخونه

خوشگلا باید برقصن خوشگلا باید برقصن!

ملت:


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#36

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 220
آفلاین
مک بون که به محض رفتن باغ وحشیه منظور همون آقاهه اس!خودشو جمع و جور کرده بادی به غبغب می ندازه و به آراگوگ می گه
-ببین داش!من خیلی قبل تر از تو اینجا لنگر انداخته بودم!!تو هم واسه این که تازه واردی،باید رختارو بشوری،غذا بیاری قفسو تمیزی کنی...روزی یه بارم باید منو بشوری!
-تو رو به من چه!!
-چیزی گفتی؟
-من؟نه قربونش!!!
*-*-*-
-بچه ها بچه ها بچه ها!!!
سرافینا در حالی که صداشو انداخته رو سرش(خب رول خودمه دیه!فکر کردی چی؟)زرت میاد تو تالار.
همه با بی حالی روی صندلی ها ولو شدن و بی حالی به سراف نگاه می کنن...
-اَه!!یه بار نشد من بیام تو تالار شماها منو تحویل بگیرین؟اییییییش!!!
ققی(مرحوم!!) یه پرپری می زنه می گه:
-چرا نمی شه هانی؟؟!بیا اینم تحویل!!
سراف:جووووون! :bigkiss:
ملت:خیله خب باو!!!بنال بینیم چی می گی؟
سراف:اهم...الآن با منین؟ققی یه دقه نوکتو بکش اونور! داشتم می گفتم یه جونور جدید اووردن باغ وحش!!!
-نه باو!
و مثل یک گله بوفالوی وحشی و مشتی انسان های حیوان ندیده!!!از روی سراف و ققی رد می شن و به سمت در باغ وحش هجوم می برن!!
____________
گفتم دل آراگوگ بچه ام نشکنه...هیشکی رولشو ادامه نداده بود دلم شوخت!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.