هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سوژه جدید

در ژرفای پایان شب ، مادام که نسیم به رایحه ی نخستین نفس های سپیده عطر آگین می شد ، آلبوس دامبلدور از جای بر خواست ، کنج اتاق خویش را ترک گفت و در خیال خود به عالمی دیگر فرو رفت : پرفسور مک گونگال باید انتخاب من باشه ، یا گریندل والد ؟ ... نه ... چهره شاداب و با نشاط گلرت رو به چهره عبوس و خسته مینروا ترجیح میدم .

به ناگاه دو مرد قد کوتاه و فربه ظاهر شدند ، اولی سیروانوس و دومی پرانوس ؛ اولی در کالبد فرشته و دیگری شیطان ! پرانوس در حالی که سعی داشت ، لبخند چاپلوسانه خود را هنگام صحبت کردن حفظ کند رو به آلبوس گفت : آفرین بر تو ! شک ندارم که دلیل انتخابت این هست که به یک فرد با نشاط و شاداب و با روحیه خوب احتیاج داری و من اطمینان دارم که گلرت این ها رو در اختیار داره ! تصویر کوچک شده

سیروانوس با صدای آسمانی خود که تلاشی برای تغییر در آن رویت نمی شد ، رو به دامبلدور گفت : خودت میدونی که دلیل انتخابت این نیست ! و با میل و رغبتی بیش از پیش او را نگریست . تصویر کوچک شده

برای دامبلدور اهمیتی نداشت که بی توجهی خودش را ابراز کند ، پس طوری به پرانوس خیره گشت که گویا صحبت مرد دیگر را نشنیده و با بی صبری خطاب به وی گفت : دقیقا درست متوجه شدی ... مسلما گلرت این ها رو در اختیار داره . در نتیجه انتخاب من گلرت هست !

اولی با صدای بلند فریاد زد : چه گناه هولناکی !

و دومی ، با صدایی بلند تر از او بانگ بر آورد : چه فضیلت پسندیده ای !

- پروفسور ... پروفسور دامبلدور ... بیدار شین ... خواهش میکنم بلند شین .

دامبلدور که غرق در خوابی شیرین و عمیق بود ، با تکان ظریفی آن را رها کرد و در عین حالی که با ابهتی وصف ناپذیر روکش زمختش را کنار میزد ، نگاهش به دنبال بر هم زننده آرامش صبحگاهی خود میدوید ؛ دختر جوانی مقابل تخت خواب وی از فرط نگرانی میلرزید و با حالتی عصبی چشمانش را روی قفل درب اتاق ثابت نگاه داشته بود .

- دوشیزه گرنجر ! اتفاقی افتاده ؟ تصویر کوچک شده

آرامشی که همواره هری از شنیدن صحبت های دامبلدور درمی یافت را تجربه کرد ، بی مهابا به سوی او برگشت و به آرامی گفت : ب بخشید که بیدارتون کردم ، یه نفر اومده و میگه که ... میگه که از طرف اسمش ... اسمشو نبر اومده . همه پایین هستن و جلوی اون دی دیوونه رو گرفتن . آه بلندی کشید و ادامه داد : اون میخواد شما رو ببینه !

دامبلدور که گویا انتظار این ملاقات را از مدت ها پیش میکشید ، به آرامی از جایش بلند شد ، ردایی که لحظه ای قبل بر تن کرده بود را در آیینه مقابلش بر انداز کرد و در حالی که چوبدستیش را در ردایش جا میداد ، با سر به هرمیون اشاره کرد که به دیدن مهمان های ناخوانده بروند ؛ هرمیون بدون انتظار کشیدن اطاعت کرد و جلو تر از دامبلدور به سوی طبقه پایین روانه شد .

طبقه پایین
- اوه آلبوس ... خیلی وقته که انتظار دیدنت رو میکشم ! تصویر کوچک شده

دامبلدور که چهره و رفتارش حکایت از این نمیکرد که یکی از منفورترین های دنیای جادوگری را ملاقات میکند ، با لحنی صمیمانه ، که خشم نهفته در کلام او را محو می ساخت گفت : فنریر ! نمیتونم اعتراف نکنم که از دیدنت خوشحال نشدم ، ولی چه خوب شد که بهم سر زدی ؛ مطمئنم که تام اطلاعاتی که مایلم در اختیار داشته باشم رو بهت گفته !

آغوشش را باز کرده بود و ناخن های کریهش را به نمایش گذارده بود و به خونی که از پوزه اش میچکید اشاره میکرد ، ولی با شنیدن نام تام ، به آرامی خون غلیظی که از چانه اش جاری بود را با پشت دستش پاک کرد و با ناراحتی و در حالی که زیر لب می غرید گفت : آره ... آره ، این ماموریت مهمی هست برای من و باید رضایت اربابم رو به همراه داشته باشه ! تصویر کوچک شده

دامبلدور با خونسردی و بدون توجه به چشمان آبی رنگ او که اکنون به سرخی میگرایید پاسخ داد : حتم دارم که همینطوره


پ.ن : اگر با موضوع تاپیک نمیخوره ، یا سوژه مناسبی نیست ، سوژه جدید از ابتدای پست برداشته شه !

لطفا نقد بشه !

بزودی لینک نقد قرار داده خواهد شد
اگر در محفل ققنوس عضو بودی بهت 9 امتیاز از 10 امتیاز میدادم
دلیل کم شدن 1 امتیاز ربط ندادن به نام تاپیک است


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۳:۳۸:۲۰

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۵:۰۸ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۹ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
از زندان نورمنگراد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
ويولت و لاوندر تصميم ميگيرن برن به کوچه ی دياگون...همين که وارد *<شهروند جادوگر>* ميشن ، ويولت دست لاو لاو رو ميگيره و يه گوشه ی خلوت ميکشدش...ويولت که چشاش يه برق شرارت آميزی داشت رو به لاوندر ميکنه و ميگه:لاوندر تو که ميدونی منو تو
چقد دخترايه خوشگل و .... هستيم ...لاو لاو تا آخره قضيه رو ميره و بر ميگرده!!!
________
يکم اونور تر 2 تا جادوگر که خيلی خوشتيپ و جنتلمن داشتن از نمايندگی ساعتهای مچی رولکس با يه کيسه پر از جعبه های ساعت بيرون ميامدن...
________
تق!!!


-من واقعا عذر ميخوام تقصيره من بود...<جادوگر اول گفت>

-اوه مادمازل واقعاً متاسفم اجازه بديد کمکتون کنم..<جادوگر دوم گفت>

- چيز خاصی نيست فکر کنم پاشنه ی کفشم شکسته..<ويولت گفت>...مادرم برام از ايتاليا اورده بود..(ميبنده مثل بنز)


_______
ويولت که پشت به دو جادوگر نشسته بود روی زمين در حال بلند شدن بود(با يه حالات اووه !!!) که دو تا جادوگر اصلاً حواسشون به اين نبود که کيسه ساعت هشون رو زمين مونده
_______


-مرسی ..<ويولت گفت>

ويولت لاو لاو رو ديد که با موفقيت تونسته بود بپيچه به بازی!!!

-ميتونم شما رو به يه نوشيدنی کره اي دعوت کنم مادمازل؟...<جادوگری که چند لحظه پيش اون صحنه ی باور نکردنيو موقع بلند شدن ويولت از زمين ديده بود ديده بود گفت>

-اوه متشکرم ولی من بايد به يه قرار ملاقات مهم تو گرينگاتز
برم تا يه معامله ی 10 ميليون گاليونی ببندم..<ويولت گفت و ادامه داد>...ولی شما ميتونيد برام از نمايندگی منگو MNG يه جفت کفش بخريد...
(پرررررررررررو)


-با کمال ميل مادمازل .. <مرد جادوگر گفت>

________
آنها بدونه اينکه يادشون بياد که اصلاً براي چی اونجا بودن به همراه ويولت به سمت کفش فروشی رفتن و بد از جريانتی که تو مغازه افتاد سر کفش پوشيدنه ويولت و دامنه چاک دارش............ويولت ميخنديد و به سمت مرلينگاه زنانه که لاو لاو در آنجا منتظرش بود ميرفت..
________

-کارت عالی بود اينجا به تعداد نفر به نفر اعضا ساعت اصل هست مطمئنم قيمتشون 10 گاليون که هيچی 1000 تا هم بيشتره..<لاوندر گفت و پريد بغل ويوی
>

حالا نميخواد اينجا بپری بغلم ديدی من و تو نيازی به جيب بری و اينجور صحبتا نداريم؟؟ به همين راحتی!!
... <ويولت گفت و در يه چشم بهم زدن آپارت کردن>

+++++++++++++++++++++++++++++++++
ببخشيدم !! حوصلم سريده بود اومدم ديدم سوژش باحاله يه چی نوشتم ، اگه خوشتون نيومد پاکش کنيد...يکم دقت به ساعته پست بکنيد ميفهميد چی ميگم. الان 5 صبحه!!

به دلیل عضو نبودن شما در محفل ققنوس پست شما نادیده گرفته میشود اما بزودی در نقدستان محفل ققنوس نقد و امتیازدهی خواهد شد


ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۵:۱۰:۳۷
ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۵:۱۲:۱۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۱۰:۳۴:۰۳

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
در همین حینات(جمع حین)که شوور خانم گوریل داشتن تشریف فرما میشدن ریموس و لارتن چهار تا پا داشتن (نکته:چهار پا مال هر دو شونه زبونم لال اونا که چارپا نبودن) چهارتا دیگه قرض کردن و تا تونستن دویدن.بالاخره به در باغ وحش که رسیدن وایسادن.و با حالت دیدن که آقا گوریل بیخیال قضیه شده.

کمی بعد

دانگ با حالت هر چی از دهنش در اومد نثار حضرات لارتن و ریموس کرد.آندو که دیگه هیچی نمیتونستم بگن تسلیم شدن: .دانگ دوباره حرفشو تکرار کرد:تا وقتی ده گالیون برام نیاوردین درس نمدم .آهان را ستی باید اون دیوارچه رو هم دیوارش کنید.
ریموس و لارتن بیچاره اینبار تصمیم گرفتن با لباس مبدل یعنی شکلی برن به خیابون همین که به خیابون رسیدن دو تا بستنی زدن به بدن بی صاحاب..معذرت میخوام یعنی بدن ورزیدشون...و بعد یه آقایی رو دیدن که ده گالیون شمرد گذاشت تو کیف گا منگولیش.وآنها با حالت رفتن واسه ده گالیون خوشگل ولی مشکل...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۱۱:۴۴:۰۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ملت محفلی توی حیات...ببخشید حیاط خلوت ایستاده ان و دارن بر و بر دانگ رو نگاه میکنن و دانگ هم داره دیوار رو نگاه میکنه و دیوار هم داره آسمون رو نگاه میکنه و کلا همه همدیگه رو نگاه میکنن فیض میبرن!
دانگ بعد از مدتی که دیوار رو نظاره کرد به این شکل از محفلی ها میپرسه:شما به این میگین دیوار؟
دوربین روی چیزی که تقریبا با مقدار زیادی ارفاق و تک ماده میشد اسمش رو گذاشت دیوار زوم میکنه!
سیریوس میره جلو و میگه:آره دیگه.چند وقت پیش من و ریموس و بقیه ملت بیکار بودیم.گفتیم دور این تیکه زمین بی صاحاب رو دیوار بکشیم بکنیمش حیاط خلوت.با اینم میشه تمرین کرد دیگه.ببین.من بدون جادو ازش بالا میرم.
دستش رو گذاشت یه ور دیوار و از روش پرید!
دانگ:فراموشش کن!اصلا فراموشش کن!بهتره برگردیم سر همون قضیه جیب بری!شماها میدونین اصلا دیوار چیه؟!ولش کن.بریم سر همون بحث جیب بری.ولی تا وقتی که درست و حسابی جیب یه نفر رو نزنین درس بی درس.امروز که میام میخوام نفری ده گالیون پول دزدی خالص تحویلم بدین.گرفتین؟
ریموس پس مدت مدیدی محاسبه پرسید:یعنی باید ده گالیون کش بریم؟
دانگ:نه.بیشتر.شما ده گالیون رو میدین به من.خودتون میخواید چیکار کنین؟اون کیف پول رو هم بده به من.
دامبل که از شدت دپسردگی میخواست کیف پول خالی ریموس رو توی حلقش فرو کنه اون رو تحویل دانگ داد:خالیه.
دانگ:آره.ولی میدونی خودش چقدر میرزه؟خیله خب تا وقتی که ده گالیون بیشتر گیر بیارین.خداحافظ.
دانگ ناپدید شد و دامبل مدیریت رو در دست گرفت:خیله خب.با همون تقسیمات قبلی برید یه جا دزدی.دلم میخواد کسی با کمتر از بیست تا برگرده.
++++++
درون یک باغ وحش.ریموس و لارتن در حال زدن جیب یک ساحره که جلو قفس گوریل ها وایساده.
ریموس با ترس و لرز قد و بالای خانومه رو برانداز میکنه:لارتن جالب نیست که ما جیب یک خانوم رو بزنیم ها!
لارتن در حالی که به شدت در حالی جست جو در جیب اون خانومه اس میگه:اه.ساکت.بذار ببینم دارم چیـ...آها!
و با خنده یک کیف پول عظیم الچثه رو درآورد.کیف پوله همین که در اومد شروع کرد به جیغ زدن:جیــــــــــــــــــــــــــــغ!دزد.دزد.
خانومه برگشت و لارتن و ریموس دیدن که چه شباهت غریبی به اون گوریل تو قفس داره.ساحره مکرمه به این حالتبه لارتن ریموس نزدیک و اونا به این حالتعقب عقب رفتن که یهو ریموس آستین لارتن رو کشید و به قفس گوریله اشاره کرد.گوریل مهربون با قیافه دوست داتنیش به اونا نزدیک میشد
ریموس:لارتن بیچاره شدیم شوورش اومد!


But Life has a happy end. :)


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
مانداگاس آهی از ته دل کشید و گفت: نخواستیم بابا ، شما آخرش دزد نمی شین!
صدای همه ی محفلی ها بلند شد.
سیریوس آرام و با لحنی التماس آمیز به مانداگاس گفت: باشه بابا، دیگه شوخی نمی کنم!
مانداگاس سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت: نبایدم شوخی کنین! اگه می خواین بریم سراغ درس دوم باید قبلش ناهار بخوریم!
محفلی ها:
مانداگاس چپ چپ آن ها را نگاه کرد و پرسید: نکنه انتظار دارین مفت و مجانی یادتن بدم؟ مغز من که کشش نداره! بعد از ناهار بهتون می گم برنامه چیه!
مانداگاس دهانش را با دستمال سفره پاک کرد و گفت: در درس اول که استعداد زیادی از خودتون نشون ندادین! این طور که من فهمیدم فقط می تونین جیب خودتون رو برنین! برای شروع درس دوم به یه فضایی که دیوار داشته باشه نیاز داریم!
ریموس با تعجب پرسید:مگه ما این جا دیوار نداریم؟
مانداگاس جواب داد:منظورم فضای بازه!
ویولت با هوش و ذکاوت فراوان پرسید: می خوایم ازش بریم بالا؟
مانداگاس گفت: آره ، اما بدون استفاده از جادو!
محفلی ها:
مانداگاس با تعجب به آن ها نگاه کرد بعد از یک تامل کوچیک!یعنی بعد از این که یک سیگار رو از تو جلدش در اورد و اون رو روشن کرد و و آن قدر کشید تا به ش رسید!گفت: بله بدون جادو! خونه خیلی از جادوگران افسون های حفاظتی داره. یکی از مهم ترین افسون ها که تقریبا بیشترین استفاده رو داره از روی رد جادو پی می بره که جادوگر یا ساحره ای وارد خونه می شه یا نه!حالا متوجه شدین؟!
محفلی ها با سر جواب مثبت دادند.سیریوس با درنگ گفت: ما یه حیاط خلوت این جا داریم.می تونیم اون جا تمرین کنیم.
مانداگاس محکم روی میز کوبید ( که باعث چپ شدن ظرف غذا و چشم غره اعضای محفل شد) و فریاد زد: پیش به سوی حیاط خلوت!

تمامی پستهای زده شده امروز تا فردا عصر نقد خواهد شد.موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۲۳:۱۴:۴۰

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
_لاوندر نيگا کن اون رون و هرميون نيستن؟!!
لاوندر به سرعت برگشت و ویولت چوب دستی اش را تکان داد و گردنبند به راحتی در دستانش قرار گرفت.
لاوندر وقتي برگشت و گردنبند رو ديد.نيشش رو وا کرد و گفت:
بيا ويولت ساعت رو پس ميدم،اون گردنبند رو بهم بده!!
ویولت به این شکل در اومد:

------------------------------
ریموس به ته کلاس سینه خیز رفته و از زیر میزی که دامبی داشت کنا راون تمرین می کرد ،پاهای دامبی را سفت چسبید:
خواهش می کنم!عاجزم!علیلم! به من کمک کنید!شونصد سر عائله دارم!دو تا زن دارم!
در اين لحظه صداي تانکس(رو پس زمينه ذهن ريموس ميکس ميشه:تو فقط بيا خونه! )
ريموس در حالي که سعي ميکنه از به هم خوردن دندوناش جلوگيري کنه ريش دامبل رو ميگيره ميکشه:دو نات رد کن بياد...
دامبل اشکاش رو پاک ميکنه و يه دونه اسباب بازي کوکي ميده به ريموس:برو عمو جون باهاش بازي کن!
ريموس با خشانت فراوان اسباب بازي رو توي ريش دامبل فرو ميکنه و کيف پولش رو در مياره ميذاره تو جيبش،توجه داشته باشين که دامبل داشت اشکش رو پاک ميکرد اصلا تو حس کاراي ريموس نبود!!
بعد از رفتن ريموس دامبل کيف چرمي رو که از ريموس کف رفته،از تو ریشش در میاره و بازش می کنه و به این شکل( )در میاد.
_این که از لارتن اون ور تره!یه ذره اون ورتر!
سيريوس در حال شمارش چند گاليونه:يک،دو،سه،..اين دامبي هم پولدار بود و ما نميدونستيم؟!


ویرایش شده توسط پرد فوت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۱۶:۴۱:۵۳

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۶:۰۱ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
وقتی ماندی آپارات کرد و رفت،البوس به ملت محفلی نگاهی انداخت. بعد گفت:
-خب،پس تمرین میکنیم.کی اینجا از همه پرت تره؟
ملت با حالت به سمت لارتن برمیگردن.و به دوباره سرشونو به سمت ویولت برمیگردونن.
-بیخود به من نگاه نکنید!این همه ادم پرت تر از من!
البوس که از نگاه های اسلوموشن ملت خسته شده میگه:
-باشه!اصلا نمیخواد..خودم یکی اتونو امتحان میکنم.لارتن بیا اینجا پسرم...
لارتن به سمت آلبوس میره و روبروی اون وایمیسته.
-ام..چه خبر؟
-سلامتی.
-ا!اونجا رو کفتر..نگاه کن!نارنجیه!
با شنیدن این حرف لارتن سرشو به شدت به سمت عقب برمیگردونه و روی در و دیوار و همه جا رو نگاه میکنه که کفتری نارنجی پیدا کنه. در همون لحظه البوس داره به شدت عرق میریزه و جیبای لارتنو میگرده و زیر لب میگه:
-بابا این که از منم گداتره!
و وقتی چیزی پیدا نمیکنه،بعد از اتمام کارش،دو گالیون به لارتن میده(چه دل رحمیه این البوس!چه دزد باشرفی!).در همون لحظه سارا از پله ها میاد پایین و میگه:
-ا؟شروع کردید چرا منو صدا نکردید!
ویولت که نزدیک سارا بوده،بهش میگه.
-ا!سارا،اینجای لباست کثیف شده!
و پشت لباس اونو نشونش میده. سارا تلاش میکنه که سرش به پشتش برسه و در این بین،ویولت ماهرانه چوبدستی اونو از دستش میکشه بیرون.
سارا:من نمیتونم پشتمو ببینم!
البوس و ریموس برای ویولت دست میزنن.
سارا:ا!من الان چوبدستی تو دستم نبود؟واقعا که!از حالا الزایمر..
-نه باب.بیا،اینم چوبدستی ات!
سارا با تعجب چوبدستی اشو از ویولت میگیره و میگه:
-عجب...چطوری این کارو کردی؟
-نا سلامتی ما دزد بودیم...نه؛منظورم اینه که.بوق به نویسنده که زود آدمو لو میده!()من دزد که نبودم،چیز بودم...چی میگن...دله دزد!افتابه میدزدیدم و از این چیزا!
البوس:
بعد از مدتی بالاخره البوس میگه:
-به گروه های دونفری تقسیم بشید و تمرین کنید. لارتن تو با ریموس تمرین کن.
ریموس: این خاک هم تو جیباش نیست..چه برسه به پول!
البوس :نه دیگه!هر کی از هر کسی چیزی دزدید،بهش برمیگردونه!
ملت:
-سارا تو با الیشیا تمرین کن.ویولت با لاوندر و منم با سیریوس!زود باشید!
--------------------------------
شرمنده اگه بد شد!ما تسلیم!


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۱۷ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

آلیشیا اسپینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹
از دروازه آرگوناث
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
-دیریررررررریگ...دییییینگ

صدا از گوشه آشپزخونه می اومد.همه بی خیال درس شدن و رفتن ببینن چه خبره.

-ااااااا عجب رنگی داره!

-این مال کیه؟

-پاکت پی سیه!!دوربینش هفته!

دانگ که به صورتبه ملت خیره شده بود تو دلش گفت:پیر میشم تا از اینا دزد بسازم!!

سارا که موهاشو توی دیسپلیه گوشی مرتب می کرد گفت:دانگ این مال توا؟

دانگ:اوهوم چوبدستیتو دربیار یادت بدم.

سارا دستشو توی جیبش کرد ولی از چوبدستی خبری نبود.
-چوبدستیم نیست!بذار برم بیارمش.

دانگ دستشو از جیبش درآورد و چوبدسیتیه همه اعضا محفل از جمله آلبوس رو روی میز گذاشت.
ویولت:عجب دزدیه!

دانگ:دزد جد و آبادته!

ویولت:ازت تعریف کردم بابا

دانگ چرخی زد و گفت:درس اول که آسون ترین روش کسب درآمد بی دردسره,اسمش جیب بریه! رمز این کار پرت کردن حواس سوژست.

آلبوس سعی می کرد قبل ار اینکه کسی ببینه چوبدستی رو از روی میز برداره گفت:انقدر اطوار نیا یاد بده بره دیگه.

دانگ:گفتم دیگه,همین بود.باید یه آدم گیج پیدا کنید و حواسشو پرت کنید.

آلبوس که صورتش بنفش شده بود گفت:یالا بیا بهمون تمرین بده.

دانگ:نه بابا,یه ساعت بهم دادی انتظار داری کل روز اینجا معطل بشم؟فعلا حواس پرت کردنو تمرین کنید تا بعد...اینجا سوژه خنگ راحت گیر میاد.
او به آلبوس چشمکی زد و آپارات کرد.


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۰:۲۲:۴۱

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
سوژه جدید
_بوق بر شما باد!یعنی بوق بر شما باد!موجودی خزائن محفل به سرعت رو به فنا میره و شما فقط 5 گالیون برا من برداشتید آوردید؟این تام کچل داره به سرعت جیبش رو با هنر دانگ پر میکنه و ما داریم از شدت مشکلات زندگی ذره ذره ریش من رو میچینیم میفروشیم!این چه وضعیه آخه؟ما حتی غذا هم نداریم که بتونیم سر میزش بحث کنیم!
این صدای آلبی دامبی بود که با لحن ملایمی فرزندان محفلی خود رو مورد عنایت قرار میداد.موجودی محفل به شدت رو به کاهش میرفت_البته این احتمالا دلیلش دیده شدن مرد سیاهپوش مشکوکی دور و ور صندوق بود!_و ملت محفلی به جز ویولت و لارتن همه در پیدا کردن کار ناموفق بودن!کاری که ویولت پیدا کرده بود این بود که اگه قول بده دیگه اختراعاتش رو برای مردم به نمایش نذاره روزی 5 گالیون بگیره و کاری لارتن هم این بود که اگه قول بده دیگه تو کوچه خیابون آواز نخونه دو گالیون بگیره!
سارا که همیشه ذهنش پر از فکره و اینا فوری گفت:خب دقیقا مشکل همینه آلبی جون...اهم!یعنی آلبوس جان مشکل ما همینه!ما دانگ نداریم که برامون درآمد زایی کنه!اگه ما هم یکی مثل...
آلبوس در حالی که داشت ریشش رو شونه میزد گفت:سکوت!اره.فکر جالبیه.خب.سارا،ویولت،لارتن و ریموس همین الان میرید و هرطور که میتونین ماندانگاس فلچر رو میارید اینجا.همین الان!میخوام بهتون آموزش درآمد زایی بده!دِ شما که هنوز وایسادید.
این رو آلبوس با چنان لحن خفنی گفت که به طرز غریبی دوجادوگر و دو ساحره ناپدید شدن.
چند دقیقه بعد...
_نـــــــه!من دوست ندارم فوت و فن کارام رو به کسی آموزش بدم.ولم کنین.
چهار محفلی در حالی که به شدت نفس نفس میزدن وارد شدن.
ریموس دانگ رو شوت کرد جلو پای آلبوس:بیا آلبوس.جونمون رو بالا آورد.
سارا یه لگد به دانگ زد و بلافاصله مقدار زیادی شیء طلایی از جیبش و آستر کتش و تای شلوارش ریخت بیرون.ملت همه این شکلی شدن:ایول بابا!
آلبوس:خب دانگ.گفتیم بیای اینجا که راههای درآمد زایی رو که بلدی به فرزندان محفلی دلبند من یاد بدی.
دانگ:هوووم.در عوض چی گیر من میاد؟
آلبوس:امم.خودت چی میخوای؟
دانگ:اون ساعتت که الماس داره روش رولکس اصله؟
آلبوس:بیگیر!کوفتت بشه الهی!بشین درس بده به این بچه ها...
دانگ ساعت رو تو هوا میقاپه و میذاره تو جیبش:خب این شد یه چیزی.خیله خب.درس اول:شناسایی سوژه.
+++++++++++++++++++
سوژه معلومه دیگه.دانگ میخواد به محفل آموزش کف رفتن وسایل ملت رو بده.روش کار کنین دیگه.مثلا بعد هر درس یه مرحله تمرینی دارن اینا که تو اون مرحله باید طبق گفته های دانگ یه چیزی رو کش برن!جای کار زیاد داره.الان درس اوله که دانگ توضیح میده و بعد ملت باید برن تکالیفشون رو انجام بدن.یالا بیدار شین تاپیک خوابیده.


But Life has a happy end. :)


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۷:۳۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
قلیییییییییچ چ چ... (باز شدن در)
_ ابر تویی؟
آبرفورث با چنتا قابلمه و یه سطل بزرگ وارد شد. آلبوس که خیالش راحت شده بود کوییرل نیست با چشم غره ای به لارتن و بعد نگاه شادمانی به ابر گفت : اوه. برادر. تو از کجا فهمیدی که ما به غذا احتیاج داریم؟
_ سلام آلبوس. خودت گفتی امشب مهمونی داریم و بیا اینجا با هم حرف بزنیم. خب دیدم با شکم خالی که نمیشه حرف زد. منم چنتا غذا درست کردم .
لارتن که خندش بند اومده بود پرسید :
پس اون سطل گنده چیه آوردی؟
_ خب این ته مونده غذاهاست. چون نمیخوام اسراف بشه ته مونده غذاهای مردمی که میان هاگزهد و جمع میکنم میدم به مرگخوارها.
ملت محفلی :
آلبوس که خیلی خوشحال شده بود دستاشو به هم زد و گفت : حالا میتونیم یه مهمونی آبرومندانه داشته باشیم. غذاهای یانگوم و آبرفورث و آبمیوه های ادوارد. دیگه بهتر از این نمیشه. بچه ها زود باشین به ویولت تو تمیز کردن خونه کمک کنین. من و ابر هم میریم حرفامونو بزنیم.

***** دهکده هاگزمید *****

کوییرل به همراه بلا و هوریس وارد مهمانسرا شد تا از هوریس تست جادوگری بگیره. هر سه نفر به اتاقی در طبقه بالای مهمانسرا رفتند. بلا به کوییرل تعارف کرد که روی تخت بشینه. کوییرل هم در فاصله کمی که تا تخت داشت ، همه اتاقو وارسی کرد. یه اتاق نسبتا کوچیک که یه تخت در گوشه اتاق قرار داشت. تخت با ملافه های سفید پوشیده شده بود. یک میز کوچک با دو صندلی در انتهای اتاق قرار داشت و یک پنجره کوچک که به ساکنین اتاق میفهماند چه موقعی از روز است. روشنایی اتاق با یک لامپ کم مصرف تامین میشد. ( باید به کوییرل آفرین گفت که تو این فاصله کم این همه چیز دیده ( چکش)) کوییرل روی تخت نشست و رو به هوریس کرد و با لحنی طعنه آمیز گفت :
خب پسرم! جادویی بلدی؟
هوریس به این شکل تایید کرد.
_ خب میتونی یه کم خطرشو روی مادرت اجرا کنی؟
هوریس چوبشو در اورد و به بلا یه چشمک زد. بلا هم دست تو جیبش کرد و آماده شد. و کوییرل بیهوش روی تخت افتاد. هوریس گفت :
از آینه ات خوب استفاده کردی بلا. خوشم اومد. و بلا به این شکل در اومد.
هوریس که دید ناخن های کوییرل بلندتر از موهاشه ، ناخن چنتا از انگشتای کوییرلو گرفت. اما به نظرش اومد که کوییرل یه تکونی خورد.
چند دقیقه بعد دو تا کوییرل در اتاق بودند. یکی بیهوش و یکی . بلا گفت : خب دیگه هوریس بقیشو که خودت میدونی. منم اینجا میمونم. و هوریس به سمت محفل حرکت کرد. هنوز نیم ساعت تا ساعت 9 مانده بود. چند دقیقه از رفتن هوریس نگذشته بود که بلاتریکس احساس کرد باید به مرلینگاه رهسپار شود. بلا که از اتاق خارج شد ، کوییرل چشمانش را باز کرد و یک پاترونوس برای دامبلدور فرستاد که متن پیام بدین شرح است :
من تو مهمانسرای هاگزمیدم. کسی که داره میاد هوریسه.
و رفت زیر تخت قایم شد. البته باز هم خود را به بیهوشی زد.

*** فلش بک ***
طلسم بیهوشی هوریس به مدال مدیریت هاگوارتز که روی سینه کوییرل قرار داشت برخورد کرده بود و کوییرل که با رهنمودهای هری انتظار چنین چیزی را میکشید خود را به بیهوشی زده بود.
*** پایان فلش بک ***

بلا از مرلینگاه آمد و با تخت بدون کوییرل مواجه شد.

==========
===========

محفلی های عزیز لطفا کسی به خاطر اینکه نیم ساعت تا ساعت 9 مونده نزنه ییهو داستانو تموم کنه. ممنون.

بزودی نقد می شود.با احترام.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۸:۴۸:۲۲
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۸:۵۳:۰۵
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۸:۵۹:۴۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۷ ۱۲:۱۲:۱۷

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.