بلیز و ایگور و مانداگاس به قفسه های کتابخانه خانه ریدل تکیه داده بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند .
- ببینم متوجه چیزی نشدی اخر ؟ این یارو کیه میخواد بیاد ؟؟
- نه ولی مطمئنم چیز مهمی باید باشه ... از رفتارش که این طور برمیاد
مانداگاس لبخند شومی میزنه .
- امیدوارم پای چیز با ارزشی وسط باشه .
بلاتریکس در حالی که با وردهای جادویی در حال تزئین خونه بود با خشم ذاتی خودش فریاد میزنه :
- شما نمیخواید کمک کنید ؟؟ خسته نشید یه وقت ؟
بلیز : خون خودتو کثیف نکن عزیزم ...
رودلف : هوووو مواظب رفتارت باش زابینی !!
- همه چیز مرتبه بچه ها ؟؟
هر پنج نفر به سمت صدای سردی که از طبقه بالا شنیده میشد تغییر جهت دادند . پس از لحظاتی چهره ولدمورت ظاهر شده بود . حس خشانت رودلف با دیدن چهره ارباب به تعجب تبدیل شده بود .
لرد ولدمورت ردای رسمی خودش رو به تن داشت و کلاه ردای خودش رو هم روی سر گذاشته بود .
- ب ... بله قربان !
- خوبه خوبه ! دوست دارم همتون تا یک دقیقه دیگه توی اتاق باشید .
- چشم ارباب !!
ایگور با صدای آهسته شروع به صحبت کرد
- هیچ معلومه اینجا چه خبره ؟؟
بلا : سالها بود اونو تو این ردای رسمیش ندیده بودم ! مطمئنم پای مساله مهمی باید در میون باشه .
لحظاتی بعد تمام مرگخواران دور یک میز جمع شده بودند و به صحبتهای ولدمورت گوش میدادند .
- بچه ها امروز روز بزرگیه ... روزی که میخوایم یه تصمیم مهم بگیریم و یه کار بزرگ انجام بدیم . قبل از اینکه مهمون ما برسه خواستم بهتون بگم که ما یه سفر مهم در پیش داریم ...
رودلف : ایول ارباب این دفعه دیگه محفلیا رو نابود میکنیم ! پوسیدیم از بس تو این خونه بودیم ! من عاشق سفرم
بلا : عاشق چی رودلف ؟؟
تق تق تق تق
ایوان به سرعت به سمت در رفت و در حالی که خشکش زده بود از در فاصله گرفت .
چهره مردی درشت هیکل که ردای کهنه سیاه رنگی به تن داشت نمایان شده بود . چهره ای جدی و مصمم که با زخمهای عمیق بی شماری به حالت زشتی تبدیل شده بود .
- مک لاگن عزیز ... خیلی خوش اومدی !
- سلام تام !
پرسی بهت زده به سردی و قدرت کلام هر دو خیره شده بود .
همگی مجددا دور میز جمع شده بودند .
- خوب من فرصت زیادی ندارم تام ... نامه من که به دستت رسید ؟
- اووووه بله دیشب خوندمش
- خوب ؟؟ فکر میکنی این قدر توی جادوی سیاه قدرت داشته باشی؟
آناکین از شدت خشم و نفرت مشتهای خودش رو گره کرده بود :
- چطور جرات میکنی ؟؟ ارباب رو با اسم کوچیک صدا میکنی و حالام ...
مک لاگن : خفه شووو احمق !!
لرد دستش رو به سمت مرگخوارانی که چوبدستهای خودشون رو به سمت مک لاگن گرفته بودند بلند کرد .
لرد : بچه ها بچه ها ... خواهش میکنم !
رابستن از اتفاقاتی که رخ میداد متوجه چیزی نمیشد .
- فکر میکنم میدونی چه سفری در انتظارته تام ! قدرتش رو داری ؟
لرد با لحنی قاطعانه و جدی جواب داد :
- اگه اشتباه نکنم همین قدرت من تو رو اینجا کشونده فرانک !!
مک لاگن یک مجله که به زحمت ده صفحه داشت را بر روی میز گذاشت.
لرد : بلیز بخونش !
بلیز که به سنگینی جو حاکم پی برده بود مجله رو برداشت و نگاهی به صفحات کهنه و نم گرفته اون انداخت .
« ســــیــاتـــل ، سرزمـــیـن ســیـــاهی !
ترس ، وحشت ، قدرت ، نفرت و مرگ ! کلماتی که بعد از شنیدن این نام به ذهنها جاری میشوند . سرزمینی که سالهای سال مهد طلسمهای سیاه و پایگاه استقرار 114 جادوگر برتر جادوی سیاه جامعه جادوگری جهان بوده است . سرزمینی که جمعیت آن از سه هزار سال قبل تاکنون همواره 666 نفر بوده است . شهری که همه روزه در هر کجای آن دوئلهای مرگباری رخ میدهد ، تمامی طلسها جزو طلسمهای سیاه و نابخشودنی هستند و تمامی ساکنان آن تنها به دنبال یک چیز هستند و آن قدرت است ! »
گلوی بلیز از شدت ترس خشک شده بود و با وحشت به عکس برج سیاه و بسیار بلندی که در میان مه و دود قرار داشت خیره شده بود .
با وحشت جملات زیر عکس را دنبال میکرد :
« برج بین المللی هنگل فورس ! منشاء ساخت طلسمهای سیاه که کارکنان آن تنها دو وظیفه برعهده دارند : اول طراحی و برنامه ریزی جنگها و حملات سیاه دنیای جادوگری و دوم کشف استعدادهای سیاه در سراسر جهان ! »
- خوب ... تام عزیز همون طور که در نامه روز قبل برات گفتم عصر دیروز یکی از برترین جادوگران اونجا در یک دوئل کشته شد و تو به عنوان نفر صد و چهاردهم انتخاب شدی و میتونی اگه دوست داشته باشی به اونجا سفر کنی !
رودلف : ما فکر کردیم خودمون آخر خشانتیم ! اینا دیگه کی هستن بابا !
بلا : عذر میخوام ولی بالاخره ساکنین اونجا چند نفرن ؟ 666 یا 114 ؟
- فکر میکنم واضح بود ساحره عزیز ... 114 جادوگر مشهور جادوی سیاه اونجا بیشتر نمیتونن زندگی نمیکنن و 552 نفر باقی مونده یاران اونها هستند و البته باید بگم در حال حاضر بیش از نیمی از افراد اونجا " برند دیکنسون " که قدرت برتر جادوی سیاه به حساب میاد رو ارباب خودشون میدونند . شما مرگخوارها برای اقامت در اونجا باید موفق بشید اونها رو شکست بدید و در غیر این صورت تام عزیز باید به تنهایی با بزرگان جادوی سیاه مبارزه کنه .
لرد غرق در افکار خودش بود . به گفته مک لاگن اون ضعیفترین فرد در بین 114 نفر بود و باید برای زنده موندن با اسطوره های جادوی سیاه مبارزه میکرد و مرگخواران او هم برای زنده ماندن و همراهی او باید با مرگ مبارزه میکردند .
- خوب ... مشکل نداریم ! ما به این سفر میریم .
زاخاریاس و گراپ همزمان از ترس فریاد زدند :
- ولی ارباب !!
مک لاگن با چوبدست خود ضربه ای به مجله ده صفحه ای که در دستان بلیز بود زد .
- این مجله در هر مرحله اطلاعات کافی رو به شما میده و با طی کردن هر مرحله ، میتونید به رازهای مرحله بعد پی ببرید .
پرسی : ولی ...
- شما که فکر نمیکنید از الان ما تمام اطلاعات اون سرزمین رو در اختیار شما میذاریم ؟؟ ... شما برای رسیدن به اون سرزمین باید هفت سرزمین جادویی رو پشت سر بذارید و در هر کدوم از اونها فقط باید با قدرت اتحاد خودتون و آموخته های جادوی سیاه راه خودتون رو ادامه بدید و امیدوارم بتونید از پس این همه خطر و اتفاقات پیش رو بگذرید و به اون سرزمین برسید .
مک لاگن با قاطعیت تمام از جای خود بلند شد .
- خوب من باید به برج برگردم ... کارهای زیادی دارم ! به امید دیدار
با خروج مک لاگن تنها ترس و وحشت در چهره مرگخواران دیده میشد .
- برای سفر آماده شید ... پس فردا شروع میکنیم . حدود یک ماهی تا اونجا باید تو راه باشیم . هر چی لازم دارید بردارید !
رودلف : ارباب ما باید هفت سرزمین جادویی رو طی کنیم و حتی اگه زنده هم به اونجا برسیم باید با ...
لرد با عصبانیت به رودلف نگاهی انداخت .
- مگه نگفتی عاشق سفری ؟؟ تا کی باید با یه پسر بچه و یه مشت ماگول زندگی کنیم ؟! اونجا محل زندگی ماست ...
ولدمورت در حالی که در درون خود به وحشت این سفر پی برده بود به سمت طبقه بالا خانه ریدل حرکت کرد .
---------
خوب فکر کنم توی پست اول همه داستان تقریبا مشخص شد دیگه.
سبک تاپیک به صورت نیمه طنز نیمه جدی هست و در طول سفر بیشتر میتونه قالب طنز ( به شدت با ارزشی بازی مقابله میشه ) و در انتهای سفر کم کم به سمت جدی بودن پیش میره .
هر چی باشه الان لرد نماینده کل سایت جادوگران در اونجاست و باید با اتحاد ملی و انسجام آسلامی کل بچه های سایت عازم سفر بشه
پس محفلیا و غیر محفلی ها هم میتونن در کنار مرگخواران در اینجا فعالیت داشته باشند .
به امید سفر خوب و با حوادث شیرین و دلچسب !