هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#14

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ملت الف دال !! برو بچ ! الهجووووووووم !!

ساعت 9 صبح _ اتاق ضروریات الف دال :

- شوت ! پاس ! گل !
- دیواری بود آقا ، دیواری بود ، یعنی چی؟

هوگو از جارویش پایین پریده و یقه ی دنیس را چسبید .
- گفتم گله ، گل !

دنیس اخم کرد و در مقابل فریادی کشید . تدی با فریاد دنیس جیغ کشید ، ویکتوار پس از شنیدن جیغ تدی غش کرد و کاساندرا برای به هوش آوردن او به سمتش دوید و ریتا را که سوسک شده بود زیر پایش له کرد و املاین با دیدن سوسک زیر پای کاساندرا جیغ کشید کلا همه جیغ کشیدند .
ملت الف دال هم دور آن ها جمع شده و کف زده و سوت زده و شادی کردن .

چندین قدم دور تر از اعضا ، دور میز چوبی کوچکی ، هر سه سر الف دال نشسته و بر سر موضوعی بحث میکردند .
فلیت ویک که بر روی شش کتاب قطور نشسته بود دستی به چانه اش کشید و گفت :
- هوممم... این بچه ها بالاخره باید با واقعیت روبرو شن... بالاخره باید دنیای بیرون رو ببینن ، وقتشه که آموزش ها رو به صورت جدی شروع کنیم .
ریموس ابرویی بالا انداخت و با صدای گرفته اش گفت : صد البته فلیوس ، کاملا موافقم ! جیمز..؟

جیمز سرش را به سوی آن دو برگرداند اما نگاهش هنوز بر روی بچه ها بود .
- عهه ، بلد نیس مشت بزنه ... بزنش دیگه دنیس !
جیمز لبش را لیسید و یویویش را با شادی تاب داد .
ریموس و فلیت :
فلیت ویک فکری کرد و دوباره گفت : یه اردوی آموزشی می بریمشون ، ساده و بی دردسر ! جنگ با دشمن فرضی ! چطوره؟
لبخندی بر لبان ریموس نقش بست .

یک ساعت بعد :

- دهه ! این چه کاریه ؟ دههه.. دههه ... دههههههه !
با هر سیخونک آلفرد به کاساندرا ، فریاد « دههه » ی فلیت ویک بلند می شد .

آلفرد : باو خب نمیره جلو ! لوووس !

کاساندرا در حالیکه بینی اش را بالا می کشید با صدایی بغض آلود گفت : خب تو میخوای بیای جای من وایسی ... نوموخوام !

فلیت ویک آهی کشید و از آغوش گرم گراپي واقع در سقف اتوبوس شوالیه پایین پرید ، دستانش را به کمر زد و نگاهی به صف الف دالیانش انداخت . راضی کردن استرجس به حد کافی وقتشان را گرفته بود ، دیگر نباید وقتشان را تلف می کردند .

پس با حرکتی بس ژانگولری به انتهای صف رفته و با تکرار زیرلب شعار « فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه! » همه ی ملت الف دال را از جمله دو رییس دیگر ، هل داده و در یک لحظه داخل اتوبوس چپانده و سپس ردایش را با خونسردی تکاند .
آنگاه لبخندی زد و دوباره با كمك گراوپ بالای سقف اتوبوس پرید .

دقایقی بعد ، اتوبوس شوالیه که پرده ای با مضمون " اردوی الف دال _ هاگوارتز تا پارک جادوگران " در مقابل شیشه اش تکان میخورد ، حرکت کرد .


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۴:۰۱:۰۴


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
#13

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
اهم اهم..اين پستهاي آخر حسابي ارزشي شدن( علتش استفاده ي بي رويه از شكلكها بود) اما پست ريگولس باز يك كم بهتره و سوژه و داستان رو جلو برده..(چون اسلايترينيه ديگه!!) با اينكه پست ريگولس هم خيلي خوب نيست من اونو ادامه مي دم.شايد تاپيك برگشت به حالت اولش!
اگه خواستيد مي تونم پستهاتونو نقد كنم
==============
...پريد تا يقه ي ولدي رو بگيره.چوبش رو در آورد و گذاشت زير گلوي ولدي...

در اين لحظه ناگهان تصويير سياه مي شه و صداي ضرب و شتم عجيبي از ناحيه ي لرد و ايگور به گوش مي رسه. صداي هايي شبيه به صداي قلوه قلوه و مري مري و جريوس و صداي ناشي از درد بي نهايت !!

يكي از بيندگان اين مجموعه: اِ..چرا اينجوري شد؟ حمييييد!
حميد! : بــــــله؟!
همون بينندهه: چرا تصوير سياه شد ؟
حميد: رب تبركه
بيننده:‌
صداي مجهول: اشكال از فرستنده ست به گيرنده هاي خود دست نزنيد!
بيننده:‌حميييييد اين ديگه كيه؟
حميد : چاي تبركه
صداي مجهول: من وجدان تلويزيونم!!

بييوب بوق!
ناگهان سياهي به همان سرعتي كه آمده بود از بين مي ره و دوربين تصويري از كاركاروف را به نمايش مي ذاره در حالي كه صداي تلاوت قرآن پس زمينه داره پخش مي شه:
انا لله و انا اليه راجعون!!
بعد تصوير زوم اوت مي شه و به سمت لردي مي ره كه باعث مي شه نور زيادي به صحنه تابش پيدا كنه!‌به همين دليل بروبچ با صفاي گريم و نورپرداز به سمت لرد حمله ور مي شن و با يك گريم ماهرانه جلوي نور بي رويه رو مي گيرن و لامپ اضافه رو خاموش مي كنن.( سرمايه ي ملي = كله ولدي)
بعداز اينكه بروبچ پشت صحنه خارج مي شن لرد با نيش باز در مركز صحنه وايميسته و به انجام حركات فوق پيچيده ي فيگورينگ مي پردازه!
ملت محفلي هم در مقابل به تشويق لردي مي پردازن كور ممد هم جنازه ي ايگور رو از صحنه خارج مي كنه. كالين هم با سرعت زياد همي عكس مي گيرد از فيگورهاي باصفاي ولدي(). دامبل هم به افتخار اين عمل ولدي با تمام تواني كه در بدن داره بندري مي زنه
ملت مرگخوار هم به افتخار زور بازوي اربابشون تكنو مي زنن و به دليل وجود گراپ در اين محفل دوست داشتي در گوشه اي از زمين يك سونامي با قدرت و خشانت بالا رخ مي ده گراپي كه بسيار دچار جو شده به سمت لردي حمله ور مي شه تا اونو در آغوش بگيره اما در بين راه به دماغ ادوارد برخورد مي كنه و تعادلشو از دست مي ده و شيرجه زنان با سر ولدي برخورد مي كنه ( نكته ي علمي: در نتيجه تمامي زحمات بروبچ گريم و نورپردازي از بين مي ره..به همراه لردي البته)
ناگهان تصوير دوباره روشن مي شه!

---------
ادامه دارد!؟
از دوتا پست قبل بدتر نوشتم



Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#12

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
سيموس عزيز نميدونم شما چرا از اونجا ادامه دادين...پستتون معلوم نيست از كجا ادامه پيدا كرده.
به هر حال من از ادامه ي پست لاوندر ادامه ميدم ...
-----------
رودولف تو دلش زمزمه كرد: عجب! باز اين محفلي هاي بي عرضه() اين طرفا پيداشون شد. وبلندتر گفت:محفلي هاي عزيز!() ارباب ما امروز در تعطيلي به سر ميبرند و نميخوان بزنن كسي رو شل و پل كنن...لطف كنيد بريد پي كارتون.لرد حوصله ي "بچه جماعت" رو نداره!
ملت محفلي: با كي بود؟؟!!
بلاتريكس كه ديد شوهرش از اين بدتر نميتونسته گند بزنه،با طلسمي دهن رودولف رو ميبنده و از چادر مياد بيرون و گراپ و آنتونين هم ميان پشت سرش.
_براي چي اومدين اينجا؟
_اومديم دنبال ويولت ولارتن.
_اونا اينجا نيستن ...رفتن سنت ماگو.
_چرا اونجا؟
_پس كجا؟
_همين جا،تو چادر.
_چرا اينجا....اه چي ميگين شما؟به دليل خوردن اشبل نپخته ي ماهي مسموم شدن.ارباب هم لطف كردند گفتند بفرستيمشون سنت مانگو.
ملت محفل:
آلبوس :نكنه ماهي هاي من رو خوردن؟؟؟مگر اينكه دستم بهشون نرسه.بريم بچه ها؛ ما برين پارك حالشو رو ببريم...اونا هم دردشو ببرن!!!ها ها ها!و براي بلاتريكس دست تكون داد.
بلا:....آخيش اين هم به خوشي گذشت:no:...ارباب! و رفت تو چادر: ارباب! عجب گرفتاري شديم!!
لرد باچشاي خيره() داشت به ويولت(كه دهانش رو با جادو بسته بودند) نگاه ميكرد.و بلا پريد جلوي ديدش.لرد با يه حركت نرم بلا رو كوفوند به ديوار.(نكته ي مبهم: چادر كه ديوار نداره؟!)
_بساط عقد رو برپا كنين!! :banana:
ملت مرگخوار:
ويولت: ودر ذهنش فكر ميكرد: اين تو بميري از اون تو بميري ها نيست.لابد بعد براش كلفتي كنم و يخ حوض براش بشكنم؟؟!! اين با جريان مادري كلي فرق داره... عمرا"...هرگز.يه كچل بيريخت با اون دماغ ضايع...اون رداي سياه پاره پاره...اه اه. اگه بخواد به زور منو به عقد خودش در بياره، تو همون حجله ي عروسي با چوبدست خودمو ميكشم!
لارتن مثل اينكه بزرگي اين حادثه فراتر از قدرت گيراييش بود با ذوق گفت: عروسيتون شام هم ميدين؟؟يا به صرف ميوه شيرينيه؟؟!!!(ملت:)
ايگور بي هوا اومد تو چادر:هي ...بياين بيرون ببينين اين محفلي ها چقدر باحالن...؟؟!!دامبلي داره بلوتوس بازي ميكنه...به دخترا شماره ميده!!!؛نميدونم... تيكه زياد شده يا چشام تيكه تيكه ميبينه؟؟؟!!!!!!...هي چه خبره اينجا؟؟
بلا براش جريان رو توضيح ميده.رودولف_كه طلسم دهنشو يكي باز كرده بود_ ميپره وسط:بابا بيخيالش شين...حالا كه ولدي ميخواد با ازدواجش با يه محفلي نا اصيل زاده ،جنگ رو تموم...حرف رودولف تموم نشده بود كه ايگور:
ولدي غلط كرده! و پريد تا يقه ي ولدي رو بگيره.چوبش رو در آورد و گذاشت زير گلوي ولدي...

--------------
ايگور چه وردي را به كار ميبرد؟؟
آيا ولدي رو ميكشد يا فقط حافظه اش را اصلاح ميكند؟؟
ادامه دارد.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#11

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
ولدی بر روی تاب نشسته بود و با دست آزادش داشت بر سر کچلش دست می کشید. () ناگهان آلبوس با سرعت زیاد از پشت تام کوچولو رو هل داد.تام شروع کرد به گریه کردن و به آلبوس گفت:به مامان ویولتم میگم.
آلبوس گفت:برو هر غلطی دلت می خواد بکن بچه سوسول
چند متر آن طرف تر بلا که داشت با یه بچه مشنگ سرسره بازی می کرد این حرف آلبوس را شنید( ) وبه تام میگه :بیا اینجا ،با بجه های بی ادب دوست نشو
تام تا صورت بلاتریکسو می بینه از ترس میاد به آلبوس می چسبه و میگه : کلفتیتو می کنم نذار منو بخوره
آلبوس میگه :اون تورو نمی خوره می خواد باهات دوست شه گوگولی مگولی.جذابیت سر تو همه رو جذب می کنه.
تام :بهتر از تو هستم که نصف وزن بدنت ریشته با موهات :lol2:
آلبوس :حالا که اینطور شد الان بلاتریکسو صدا می کنم بیاد بخورت
تام :نه،نه،غلط کردم صداش نکن
در همین هنگام ویولت آمد و پسر عزیز دردونه و البته کچلش را برد.
ویولت:تامی،باید بری حموم الان یک هفته ست که حموم نرفتی.
آلبوس:آخه رو سرش مسابقات جهانی هاکی شپش هاست
ویولت:بی ادب،به مامانت میگم که چه دست گلی تربیت کرده
آلبوس تام را نگاه کرد و دید که شلوارش خیس شده ( )و به محلی که او زل زده بود توجه کرد. بلا داشت به سمت تام می آمد
ویولت گفت چه بوی بدی میاد و اینطور کرد.به تام نگاه کرد. از تام صداهای مختلفی همراه با بوی بد به نام(به خاطر حفظ ارزش های اخلاقی از گفتن اسمش می پرهیزیم)بیرون می آمد.
ویولت :ای خاک بر اون سر کچلت کنم . آخه من چه قدر باید مس بسابم کهنه ی بچه بشورم یخ حوض بشکنم تا دستم تا اینجا(او به کتف خویش اشاره کرد)پاره بشه.
بریم خونه حسابتو برسم
و آنها رفتند. بلا از اینکه تام رفت پکر شد.و آلبوس هم تاب بازی کرد


ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۱۷:۰۰:۴۹


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۷:۲۶ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#10

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
لرد با اشتیاق بطرف ویولت رفت..ویولت با تعجب و ترس به لردکه هر لحظه نزدیکتر میشد نگاه کرد و بالاخره لرد خودشو تو بغل ویولت انداخت.
-مادرجان...مادر جان..
-اه..اه! حداقل رو کله ات آب بگیر ولدی!
-باشه مادر جان..شما جون بخواه!
ویولت:هوممم..جون بخوام...اره..فکر جالبیه!
ویولت دستی به شونه ی لرد میزنه که اشک تو چشاش جمع شده و بعد میگه:
-یادت نره ولدی!پسرم..تو نباید با رفیق ناباب بگردی...
بلا که داره از عصبانیت دق میکنه به سمت ویولت میاد که از روشای مشنگی وارد عمل شه ولی لرد با یک سری عملیات به صورت به بلا نگاه میکنه. همه جا تاریک میشه و بلا جیغ میزنه..
- ای ای!قلوه رو ول کن..قلوه قلوه!
دوباره همه جا روشن میشه. و ویولت با روزنامه میکوبه تو سر ولدی..(نقدی بر نمایشنامه: ویولت روزنامه از کجا اورد؟)..ولدی که اشک تو چشاش جمع شده میگه:
-وای..چرا اخه منو زدی؟
-بی تربیت چرا اینو نکشتی!خیلی بی چشم و رویی تامی!
در همون لحظه لرد با صدایی شبیه "خوعین!"(ها ای منصورخان باغ مظفر چه جوری همه چی یادش میرفت!؟این اون صداس!)به صورت درمیاد و بعد میگه:
-ای وو!()...من کی ام؟اینجا کجاست..اووو..عجب خانوم با شخصیتی هستند...با من ازدواج میکنی..
دوباره چهره ی لرد به صورت در میاد و میگه:
-ای وای!مدرسه ام دیر شد.دیدی؟
بلا و ویولت:

از اون طرف،محفلی ها

-نه..البوس جون هرکی دوست داری نه!سیبیل نه..سیبیل..اوخ!
البوس سیریوسو از گردن گرفته و داره دونه دونه سیبیل کنی رو روی اون انجام میده...
البوس با کندن هر سیبیل:مردشوره...سیبیلتو...باخودتو...ببرن...!
متاسفانه سیبیل دیگری نبود که جمله اشو ادامه بده!
در همون لحظه که اون سیریوسو میندازه و به ادوارد خیره میشه با اون ریشاش!سارا برای نجات جون اعضا جلوی البوس میپره.
-نه! بسه دیگه البوس!تمومش کن!تو چت شده؟
البی:بروباب حال...شیتیلی شیتیلی شیتیلی شیتیلی...بو!
البوس با حالت به ملت نگاه میکنه و میگه:
-من..من چم شده بود؟ هیچی یادم نمیاد!پس..چرا ماهی نگرفتم!؟
-البوس؟
-چیه؟
سارا با حالت شروع میکنه صحبت کردن:
-تو قلب مارو اوردی تو دهنمون! یعنی چی این حرکات مسخره..چرا گفی تو پسر ولدی هستی؟ چرا میخواستی مارو بکشی؟ چرا سیبیلای سیریوسو کندی؟ چرا با ماها این طوری میکنی؟
البوس:نمیفهمم..به جون خودم من بی گناهم....من هیچی نمیدونم! اشتباه گرفتی عزیز من...
-نه!من مطمئنم...ببینم..اصلا تو پیش مرگخوارا چی کار میکردی؟
البوس:
وقتی بالاخره ملت از سلامتی البوس مطلع شدند،به اون گفتن که ویولت و لارتن گم شده ان و باید دنبالشون برن...
ملت با زره و این حرفا میرن به سراغ مرگخوارا (کلا طبع شعر داریم!)
-ای...زرت که نمیشه...برو ببین دارن چی میگن..رودولف..فقط اگه گند بزنیا!
ردولف از داخل چادر بیرون اومد و با حالت به چهره های خوفناک () محفلی ها خیره شد.


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#9

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلا که ترجیح میداد بمیرد و این صحنه را نبیند جلوی پرش لرد به بغل ویولت را گرفت.

-نه...شما رو به ریش سالازار قسم میدم..ارباب نه..اون نه..لا اقل سارا اوانز باشه..ویولت نه...

لرد با اشتیاق به ویولت نگاه کرد.
-ولی اون مامان من...مامان ویولت...

بلیز با دیدن جمعی از محفلی ها که به مرگخواران نزدیک میشدند به کمک بلا رفت و لرد را به زحمت وارد چادر مخصوصش کرد.

محفلی ها با چهره های خشمگین به جمع مرگخواران نزدیک شدند.بلا جلوی چادر ایستاد که خدایی نکرده لرد از چادر خارج نشود و آبروی چندین و چند ساله مرگخواران را نبرد.

-چی میخوایین؟

ویولت چوب دستیش را با حالت تهدید آمیزی بطرف بلا گرفت.
-اولا که لارتنمونو پس بدین.خودمون دیدیم که با سرعت زیاد به این طرف اومد.

ایگور جسم مچاله شده نارنجی رنگی را از روی زمین جمع و بطرف ویولت پرتاب کرد.

-دوما ما باید اونو ببینیم...
-کی رو؟
-اونو..همونو دیگه..همون اونو.

بلابه شدت سعی میکرد جلوی لرد را که درحال بیرون آمدن از چادر بود بگیرد.

-آخ...اوخ..فکر کنم منظورشون لرده...شما برای چی میخوایین لردو ببینین؟

-خوب راستش یه مشکلی برای آلبوس پیش....
لاوندر با عجله حرف ویولت را قطع کرد.

-چیزه بابا..میخواییم تولدشو تبریک بگیم..حالا میشه بگین اون کجاست؟
بلیز درحالیکه سعی میکرد محفلیها را از چادر لرد دور نگه دارد:نه نمیشه..ارباب سرگرم بررسی موضوع مهمی هستن.وقت ندارن.

-کروشیو...
بلا با ضربه وحشتناکی به دوردستها پرتاب شد.ظاهرا ضربه مغزی روی تواناییهای جادویی لرد تاثیر چندانی نگذاشته بود.

لرد با اشتیاق بطرف ویولت رفت..ویولت با تعجب و ترس به لردکه هر لحظه نزدیکتر میشد نگاه کرد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۴:۵۴:۴۸

عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#8

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
کمی تا قسمتی اونور تر:محفلیا.
آلبوس که به شدت عشق پدر در قلبش لونه کرده با چشمانی اشکبار دنبال محفلی ها میکنه:آوادکداورا!کروشیو.جریوس.منفجریوس.بلاکیوس!(همین لحظه روح کوییرل ظاهر میشه و تذکر میده که این ورد فقط مخصوص مدیراس ولی آلبوس در منتهی الیه جوگیری یه دونه آواداکداورا میفرسته طرف کوییرل! )
ویولت:جیییغ!نکن آلبوس جون!نکن!من بهت قول میدم برات یه آب نبات نارنجی بخرم!!
لارتن در حالی که داره ماتریکسی جاخالی میده به این شکل در میاد: کو کو آب نبات نارنجی؟!بده به من!
ویولت با عصبانیت میره طرف لارتن و طی یک عملیات انتحاری لارتن رو به اونور پرچین ها پرت میکنه!!لارتن صاف میره و میره و میره تا دقیق میخوره تو مغز سر ولدی!
بلا،رودولف،بلیز و بقیه ملتی که سعی دارن ولدی رو سر حال بیارن احساس میکنن یه نفر با سرعت نور ز جلوروشون گذشت!
بلیز:موشک بود!
رودولف:نه جت بود!
بلا:بوق بر هردوی شما باد!هوخشتره بود!
ولدی با چشمانی اشکبار:نه بابای منه!
بعد یه نگاه دقیق به لارتن که به حالت دو نقطه دی داره به ولدی نگاه میکنه میندازه و میزنه زیر گریه:نـــــــــــــه!این بابای من نیست.چه رنگ موهای خزی داره!من مامانم رو میخوام.مامان من کو؟!
قبل از این که بلا طی یک اقدام شهادت طلبانه خودش رو به عنوان مامان ولدی معرفی کنه یک صدای کمی تا قسمتی آشنا از اون ور پرچین ها میاد:کدوم گوری رفتی لارتن؟!بوقی نشستی داره با ولدی خوش و بش میکنی؟!!
ولدی:مامان!


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۲:۱۸:۴۹

But Life has a happy end. :)


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۷:۱۱ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#7

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
و بدین ترتیب بلیز قربانی بامزه بازی اش میگردد...

آلبوس به طرف محفلی اینا!()

-یه توپ دارم قلقلیه،سرخ و سفیدوآبیه...میزنی زمین هوا میره..نمیدونی تا کجا میره..
ملت محفلی که صدای آلبوس رو از پشت بوته ها شنیده بودند،به هم نگاه هایی به معنای "این آلبوسه؟" میندازن و بعد،وقتی ریش آلبوس از پشت بوته ها بیرون میاد،محفلی ها خوشحال میشن.
سیریوس:اِ..پس ماهیا کوش؟
-اوداکداورا!(تحت تاثیر توهمات فانتزی!)
سیریوس که اینبار تاق نمایی وجود نداشته که داخلش بپره،خودشو به صورت آنتحاریکی به سمت سارا پرتاب میکنه.
هر دو:
ویولت که خیلی از این حرکت آلبوس شاکی شده به سمتش میره:
-ببینم،چیزی خورده تو سرت آلبوس؟این چه وضعشه!
-کسانی که بابایی(چهره ی البوس:)منو اذیت میکنن،باید نابود شوند.
ملت:
لارتن هم که داره تلاش میکنه کفش دوزکی رو که روی دستشه،فوت کنه میگه:
-اونوقت..پووووووف!..این بابایی شما..اا!نرو اونور..کیه؟پوووف!
البوس:همون کچله که دماغش مث کساییه که ماهیتابه کوفوندن تو صورتشون!
ملت که در بهر این موضوع هستند،به فکر فرو میروند و البوس،چوبدستی اشو به سمت تک تک اونا میگیره.در همین لحظه،لیلی میگه:
-نکنه منظورش رونالدوئه؟
پرد که همون لحظه لیوان آبشو پر میکنه میگه:
-نه باب...من فکر میکنم دست یه کچل دیگه در کار باشه!
ملت:ولدی؟
پرد:

این داستان ادامه دارد...

از اون طرف،نه یکم اونور تر،همونجا خوبه،مرگخواران

گراپ مشغول بندری زدنه و لرد رو از دستاش گرته و تو هوا تکون میده.(برای اطلاع بیشتر،کارتون دیو دلبر رو ببینید!)
لرد:گراپی ِ عمو...برو واسه خودت زن پیدا کن..تو این جنگل زن تا دلت بخواد هستا!
گراپ: کو؟کو زن؟
و ولدی رو از فاصله ی حدودا شیش متریه قدش(اگه بلند تر نشده باشه)پرتاب میکنه پایین...ملت مرگخوار در یک حرکت ِ اسلوموشنه ِ فداکارانه ِ آنتحاریک ِ نجات دهنده،به سمت لرد شیرجه میرن. هوریس خودشو میندازه زیر لرد،تا لرد با شکمش برخرود کنه،ولی سیبیلش،جلوی چشاشو میگیره،و لرد درست کنار اون روی زمین می افته...(پیام بهداشتی،سیبیل کمتر=زندگی بهتر)
در همون لحظه ملت مرگخوار با حالت به لرد نگاه میکنن. اون بلند میشه و اروم میگه:
-واییی مامان!
ملت که خوشحال میشن اونم مثل آلبوس نشده،نفس راحتی میکشن که لرد یه دفعه سرشو بلند میکنه و به اونا نگاه میکنه!
-شما ها کی هستید؟از من چی میخواید!مادر جان!کجایی؟

========================
لرد احتمالا شوخی میکنه،نه؟
این طور فکر میکنید؟پست بعدی را بخوانید!


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۱۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#6

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-این کچله کیه؟شماها کی هستین؟این غولیه کیه؟من کیم؟
ملت مرگخوار که در کف آلبوس مانده اند شدید به وی خیره شده اند:
ملت مرگخوار:
آلبوس نزدیکترین فرد به خودش را میگیرد و بشدت تکان میدهد بطوری که فرد مورد تکان قرار گرفته شده مغزش بشدت به جمجمه اش برخورد میکند و به رحمت ایزدی میرود:
-این کچله باباته!!!
همه با خشانت تمام به رودولف خیره میشوند:
ملت:
رودولف:
-آآآآهههههه پدر...تو کجا بودی؟
آلبوس لرد را بشدت در آغوش میگیرد و های های گریه میکند:
-بابا
ملت مرگخوار:
لرد که بشدت علاقمند شده است رودولف را بجای ماهی روی آتش کباب کند با کمک مانتی و گلی آلبوس را از خودش جدا میکند و بشدت بدنبال رودولف میدود:
-میکشمت!!!
-لرد امان بده میخوام حرف بزنم!!!
وقتی رودولف میبیند که لرد ایستاده و با خشانت دارد او را نگاه میکند شروع به توضیح دادن میکند:
-در این کارمن یک استراتژی خیلی مهمی بود،آلبوس الان فکر میکنه پسرته...پس هر چی تو بگی گوش میده...پس نتیجه میگیریم بدبخت محفلی ها!!!
و بعد دوباره شروع به دویدن میکند تا مبادا لرد همچنان عصبانی باشد ولی لرد اکنون در غور تفکر فرو رفته است:
-راست میگه ها...آلبوس بابا بیا اینجا کارت دارم!!!
آلبوس طی یک حرکت ارزشی و تحت یک زاویه سینوسی میپرد بغل لرد:
-چیه بابایی؟
-پسرم اگه یه بار دیگه اینجوری بپری بغلم میدم مانتی بخورتت!!!!
آلبوس یک نگاه به قد وبالای مانتی میکند و بعد از بغل لرد بلند میشود...لرد وقتی به قیافه آلبوس نگاه میکند از شدت حیرت دوباره روی زمین می افتد:
-کی ریشای این بوقیو شبیه موهای یانگوم بسته؟!
-من،باحال شده؟
لرد بسیار علاقمند است که بلیز را در همان لحظه بکشد ولی وقت تنگ است بنابراین رو به آلبوس میکند:
-آلبوس...یک عده ای هستند که خیلی بابایی رو اذیت میکنن...بابایی پیر شده نمیتونه کاری کنه...کمک میکنی بابایی از دستشون راحت بشه؟
آلبوس میخواهد دوباره بغل لرد بپرد ولی با دیدن مانتی پشیمان میشود:
-آره بابایی!!!
-خوب بابایی این راهو مستقیم میری میرسی به یه گروه...همشونو برای بابایی بکش!!!
-چشم!!!
آلبوس بصورت لی لی کنان از ملت مرگخوار دور میشود:
-باباییی...
-کروشیو!!!
و بدین ترتیب بلیز قربانی بامزه بازی اش میگردد...


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱:۲۰:۵۲

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶
#5

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
البوس هر لحظه نزدیک تر میشد که ناگهان پایش به ریش گیر کرد و با مخ به زمین خورد و در کما فرو رفت(از مضررات ریش بلند)

بلیز:ارباب..ارباب این دامبلدوره اینجوری شپلخ شده بیا بزن ناکارش کن.

ارباب:نه من امروز روز تولدمه قول دادم دست به هیچ گونه قتلی نزدنم.

بلیز:بابا این دامبلیه!

_همین که گفتم.

در ان سو محفلیا

سارا اونز در گوشه ای نشسته بود و مشغول تهیه و تنظیم دیالوگ های کل کلی بود که قرار بود نثار لرد و مرگخوارانش کنند.

سارا:ها این البوس دیر نکرده...نکنه یه بلایی سرش اومده باشه.

_نه بابا رفته چند تا ماهی بگیره بخوریم انرژِی بگیریم فسفر مغزمون بره بالا بتونیم خوب کل کل کنیم.

(نویسنده : ایا محفلی ها مغز دارند که فسفر بخواهند)

ادوارد:ها چه خب شد ایندفعه لرد بحث کل کلو کشید وسط اگه نه مثله دفعه های قبل میشدیم.

صدای همهمه اعضای برای تایید حرف ادوارد بلند شد.

ان سو تر مرگخوارها

جسد شپلخ شده البوس همانجا که بود رها شده بود. دودی عظیمی راه افتاده بود و ملت ماهی به سیخ کشیده مشغول نوش جان کردن بودند.

ناگهان صدای خس خسی که ناشی از حرکت البوس بود به گوش رسید.

بلیز:بچه ها ماهی رو قایم کنین الان مدعی میشه(شکلک خنده)

البوس تکانی به خود داد و بلند شد و مبهوت به اطراف نگاه کرد.

_من کیم..اینجا کجاست..این کچله کیه؟!!!

____________________________________________

ایا البوس حافظه اش را از دست داده؟!

مرگخواران با او چه میکنند؟!

ایا اینها فقط حیله های البوس برای به در بردن جان هست؟!


ویرایش شده توسط گراپ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۲۳:۳۲:۱۳
ویرایش شده توسط گراپ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۰:۲۵:۲۳

آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.