هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۹ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
از زندان نورمنگراد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
هری بوی متعفن موش خرمایی مرده ای را که در گوشه ی قبری افتاده بود به سختی تحمل می کرد.
او ناخودآگاه به نقطه ای در انتهای جاده ی خالی نگاهی انداخت.چراغ های کم نور دهکده در بالای تپه سوسو می زدند باز به قبر پدر و مادرش نگاهی انداخت و سخت در خود فرو رفت.چطور می توانست باور کند که آنها او را در کودکی اش ترک کرده اند و شاهد ازدواج تنها پسرشان با دختر ویزلی ها نیستند.
جینی با افسونی که از هرمیون یاد گرفته بود حلقه ی گل رز قرمزی را درست کرده بود و بر سر قبر والدین هری گذاشته بود.
جینی:هری!
هری از جا پرید,برگشت و به جینی چشم دوخت.جینی با نگاه عاشقانه ی خود به او تمام حرف هایش را گفت.
تمام غم و غصه های هری ناپدید شد...

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۱ ۱۸:۱۲:۴۳
ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۱ ۲۳:۰۱:۵۵
ویرایش شده توسط گلرت گریندلوالد در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۱ ۲۳:۰۲:۳۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۸:۱۹:۲۱

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶

یاکسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۴۵ جمعه ۱۸ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 154
آفلاین
هری در کنار شومینه نشسته بود به کتاب بیدل نقل فکر میکرد.
به وقتی فکر میکرد که با مودی و هدویگ با جاروی پرنده سوار بر اسمان بودند واو و هاگرید در موتور ماگول نما شان بودند.ایا پروفسور اسنیپ کسی که دامبلدور به او اعتماد داشت مرگخوار است؟وقتی در سرسرای هاگوارتز به عنوان مدیر راه میرفت چه احساسی دارد؟ بعد از کشتن دامبلور .به ویکتور کرام فکر میکرد که
در جشن با پدر لونا بحثشان شده بود...
-هری
هرمیون از اشپزخانه چادرشان دو لیوان قهوه اورد و چپ چپ به هری نگاه میکرد.
-اوه!تویی..دستت درد نکنه
-هیس
ناگهان صدایی امد هرمیون چوبدستی اش را فورا بیرون کشید .
-چیزی نیست صدای شومینه بود.
هری از عکس العمل هرمیون متحیر شد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۷:۵۴:۳۴

هری ا


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶

نیکلاس فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۳ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۲۷ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از [fa]گورستان[/fa][en]ΠΣCЯΘΡΘLІδ[/en]
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
سلام. خسته نباشید.


بوی تعفن زباله ها در مقابل مغازه دوک های عسلی در دهکده موجب گشته بود تا پادمور با دست جلوی بینی را گیرد، به سختی نفس می کشید،آرام آرام قدم بر می داشت. فضا تاریک و رعب انگیز بود، نگاه وی به نقطه ای از آن سوی جاده دهکده افتاد که در مقابل سه دسته جارو، اخگر یک افسون به درب کافه اصابت کرد. به فکرش افتاد که سریع تر آن موقعیت نحس را ترک کند. اما نباید این موقعیت را از دست می داد، هر لحظه ممکن بود دالاهوف از دیدگانش ناپدید شود. به سرعت به سوی کافه قدم برداشت، درب از جا کنده شده بود، پادمور می توانست پیکر شنل پوش دالاهوف را ببیند که در مقابلش رزمرتا زانو زده بود، لبخند مصنوعی ای برلب داشت، یک نگاه عاشقانه مصنوعی به دالاهوف انداخت، حلقه ربوده شده را در کف دست داشت،آن را به سوی انگشت دالاهوف هدایت میکرد، اما دست دالاهوف تکان خورد و با چوبدستی صورت او را هدف گرفت.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۷:۴۷:۵۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

آلبوس سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه



روزی روزگاری در "نقطه"ای دوردست، در "دهکده"ای خفن و اینا ، هری ای میزیست که "افسون" سحر ساحره ای وی را از خود بی خود نموده و بود ، او چوچانگ بود ، او همون یا همان ساحره بود که در بالا قید یا ذکر یا هر جور رله ای شد و مهم این نیست و مهم نیت و دل پاک است ، خلاصه چوچانگ قصه ی ما بسیار "متعفن" و "ترک" بود و این ترک آن ترک نبود و یک ترک دیگر بود که در لای دیوار به صورت افقی عمودی و خطوط معناگرا بر اثر سخنان گهربار اساتیدی همچون ویلی ادوارد و غیرو حاصل می گردد ، و خلاصه هری بر اثر این طلسم "عاشقانه" وی را دوست می داشت و چوچانگ حقیقتاً وی را "ربوده" بود؛ و این حلقهمه دستمه دست خودم نیست زیاد شده مشکلات و چو تو خوشگلی و.. و "ناپدید" شدن حقیقت در این ماجرا(خودم می دونم ناپدیدو رسماً چپوندم ولی شما گذشت کن ، الان تو اونجایی پس فردا من اونجام تو اینجا بعد از من انتظار داری منم از تو دارم تو از من نداشته باش ، آره خلاصه اینجوری)*


*= اونارو تو متن ده خط حساب نیار دم شما گرامی!

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط آلبوس سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۰:۱۸:۰۲
ویرایش شده توسط آلبوس سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۱۵:۳۳:۳۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۰ ۱۳:۴۳:۵۳

این چیه؟


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

ARTAS


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۶ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
دیروقت بود. هری بعداز روزی خسته کننده به تخت خوابش درخوابگاه پسران می رفت. همه ی دانش اموزان مدت ها بود که خواب بودند. ناگهان هری صدایی شنید که کمک می خواست. تا رسید مهاجمین با جاروهایشان به طرف نقطه ای دوردست رفتند. خیلی سریع به طرف خوابگاه پسران دوید در راه دید که تخت هرمیون خالیست.به خودگفت که احتمالا این عوضیهای متعفن هرمیون را ربوده اند.
هری با سرعتی بیشتر به سمت خوابگاه دوید.رون را بیدارکرد و ماجرا را برای او تعریف کرد و آن دو با جارو ازپنجره بیرون پریدند وبا سرعت هاگوارتز را به جستوجوی مهاجمین ترک کردند. خیلی زود از روی جاده ای که به دهکده ی هاگزمید ختم میشد عبور کردند و در بالای آن دهکده که عاشقانه عاشقانه دوست می داشتند هرمیون را دیدند که مرگخوارها دور او حلقه زده بودند. باچند افسون بیهوشی حلقه ی انها را شکستند وهرمیون را نجات دادند.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط ARTAS در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۲:۳۷:۵۹
ویرایش شده توسط ARTAS در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۲:۴۰:۲۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۲۱:۰۹:۰۶

:bat:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

رامین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۳ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
از دره ی گدریک.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
ان شب خانه ی ویزلی ها سرد بود . همه به اتاقشان رفتند . دیگر شب شده بود . شب کریسمس . جشن مام شده بودولی هنوز هری بر نگشته بود. جینی نگاهش را به شومینه دوخته بود . ناگهان رون و هرمیون از اتاقشامن بیرون امدند . رون به جینی گفت : نگران نباش . اون بهش گفت که امیدی برای برگشتش نیست . یکی از دلایلی هم که به ما اجازه نداد باهاش بیایم این بود که از تو مرراقبت کنیم. جینی به رون چپ چپ نگاه کرد و هرمیون را در اقوش گرفت. هرمیون دلرهمانه به او نگاه کرد. جینی رو به رون گفت : یادته اولین بار من هری رو در سرسرای بزرگ هاگوارتس دیدم . ولی حالا او به جنگ با ولدمورت رفته . اوتنها رفته . حتی یواشکی رفته که شما هم همراهش نبره .
رون با حالی که میخواهد او را دلداری دهد گفت : پرفسور دامبلدور هم همین جوری بود. تصور کن . هری هم بعد از رفتنش مانند دامبلدور یه همچین افتخواری را بیاورد و همیشه در یاد ها باشد. من هم با او دوست بودم . حالا یاد اون روزی افتادم که من و هری با ماشین بابا از رو سر ماگل ها گذشتیم و ان ها متحیر به ما نگاه میکردند.
جینی گریه را سر داد . زیرا شب کریسمس هری کنارش نبود و نخواهد بود. رون دلرهمانه از جیبش دستمنالی در اورد و به جینی داد و گفت : هیس . اروم باش جینی.
جینی از هرمیون برسید: هرمیون . وقتی که تو از ویکتور کرام جدا شدی چی شد.
هرمیون کمی فکر کرد . با این که خودش میدانشت که این حرف برای این موقع نیس ولی گفت : با یک نفر بهتر دوست شدم. و به رون نگاه کرد.
جینی هر چه فکر کرد نتوانست از هری بهتر را تصور کند. و نگاهی اندوهگین به عکس هری بر روی جاروی پرنده اش کرد.

تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط لرد کاکتوس در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۱۶:۳۱:۱۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۰:۰۸:۵۷

پیروز باد تیم کویدیچ گریفندور


Re: بازي با كلمات اوتو بگمن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

دن آرياني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۰۳ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
از زمين كوييديچ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده – حلقه

هري و رون در حال قدم زدن در جاده ي دهكده ي هاگزميد بودند. باد دلنشيني به هنگام راه رفتن به صورت هايشان سيلي مي زد.بعد از يك تپه ، دهكده از ديد ناپديد شد. چند دقيقه اي مي گذشت كه هري و رون در حال ترك دهكده بودند.همين طور كه از دهكده دور مي شدند بوي متعفني بيشتر به مشامشان مي رسيد. هري در داشت فكر بود كه اين بو از كجا مي آيد كه يك دفعه رون نعره زد و نقطه اي را نشان داد. در انجا دو غول بزرگ با حالتي عاشقانه ايستاده بودند و غول بزرگ تر به غول كوچكتر حلقه ي طلايي را نشان مي داد.! بعد از نعره ي رون حواس دو غول به رون و هري جلب شد . غول بزرگ تر چوب دستي اي كه معلوم بود ربوده است را به طرف رون و هري نشانه گرفت و افسون سبزي را به طرف آنها شليك كرد!
-------------------------------------------------

ببخشيد يه ذره افتضاح شد
امروز من يه ذره خودم نبودم واسه همين اصلا شبه نوشته هاي خودم نشد.

تایید نشد !!!
یک بار دیگه بنویسی فکر کنم بهتر باشه !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۰:۱۶:۱۵
ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۳:۱۰:۲۷
ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۳:۱۹:۱۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۱۹:۵۵:۴۶

[img]http://i6.tinypic.com/4ot0u47.jpg


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶

Morfin


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۵ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۷:۳۱ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
مردِی قد کوتاه و بی مو درست در مقابل (شومینه) زانو زده بود و اضطراب در چشماش موج میزد هری با دیدن این صحنه احساس لذت میکرد. هری ارام در کنار سر ماری که روی شانه اش بود (هیس) هیس کرد وسپس رو به مرد گفت پیتر تو یه (ماگل)
زاده ای و این رو به من نگفته بودی.مرد با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت سرورم شما... اما دیگه نتونست ادامه بده چون مار دور گردنش خزیده بود و نیشش رو در بدن مرد فرو کرده بود. وقتی هری به خودش اومد هنوز (جشن) تموم نشده بود.رون و هرمیون داشتند در مورد (ویکتور کرام) بحث میکردند.رون گفت اگه اون (جاروی پرنده)رو نداشت یه بازیکن معمولی بود.با گفتن این حرف هرمیون (چپ چپ)به او نگاه کرد.رون هم رویش را از او برگردوند و با قیافه ای (متحیر) به صورت رنگ پریده هری نگاه کرد.هرمیون نیز وقتی متوجه هری شد جیغ بلندی کشید و(پروفسور)مک گونگال را صدا کرد . هری وقتی چشمهاشو باز کرد که از (سرسرا)خارج شده بود و روی یکی از تختهای درمانگاه دراز کشیده بود و نمیتونست به چیزی جز مرگ پیتر فکر کند

تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط Morfin در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۷:۰۲:۴۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۲۰:۴۳:۱۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
هری به نقطه ای خیره شده بود،و به حرفی که قرار بود به جینی بزند،فکر می کرد.
در همان لحظه جینی هری را صداکرد؛هری که رنگ صورش سرخ شد،تلاش کرد عادی باشد.
هری و جینی در جاده ی زیبای دهکده ی هاگزمیدبا هم صحبت میکردندو به هم حرف های عاشقانه می گفتند.بعداز مدتی هری چیز مکعب مانندی از جیب خود دراوردوآن را باز کرد؛درآن یک حلقه ی طلایی زیبا قرارداشت؛آن رابه جینی نشان داد.جینی لحظه ای مردد ماند،وبعد گفت قبول میکنم!!!
پس از کمی قدم زدن آن دو هاگزمید را ترک کردند و به هاگوارتز برگشتندوجینی به خوابگاه دختران رفت.
هری از این که دل جینی را ربوده بود،خوشحال بود.
__________________________________________
این پست را برای اینکه شما همین را در پایین بررسی نکردید،میزنم.
ممنون.

شما در پست قبلیتون تایید شدید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی *** در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۰:۴۱:۳۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۰۹:۵۱

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶

کرنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده – حلقه
هری داشت به قرار گاه جدید محفل ققنوس پرواز می کرد و از خود می پرسید: آیا برای رسیدن به این نقطه ی متعفن بهتر نبود از افسون ناپدید شدن و پدیدار شدن استفاده می کرد؟ او زمانی که از بالای دهکده ی هاگز مید رد می شد فکر می کرد که ترک هاگوارتز چه قدر برای او سخت بوده و او دلش برای آن مدرسه و کلاس های جادوگری را که عاشقانه دوست داشت تنگ شده بود. اما وقت حسرت خوردن نبود. او در دلش به ولدرمورت و آن مرگ خواران لعنت می فرستاد; اگر آنها حلقه ی اژدها را نربوده بودند... اگر آنها از جاده فرار نکرده بودند... او در این افکار بود که ناکهان صدای رعد آسایی از پشت سرش آمد...

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط ILIDEN در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۰:۰۳:۳۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۰۸:۱۱



ارزشی بی‌ بکارت


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.