هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
بعد از اين كه شعار هاي" ما شيريني مي خوايم يالا!"ي گريفي ها تمام شد پرسي از جسيكا پرسيد:يعني اين همه مدت تو مي دونستي استر وبمستر شده؟
جسيكا سرش را به علامت منفي تكان داد و گفت: نه من فقط مي دونستم ناظر شدم!
لارتن پيشنهاد داد: آقا يه فكري!ماموريت كه به هم خورد! مياين بريم استخر؟
همه موافقت كردند و به طرف خوابگاهشان راه افتادند كه اليور دوان دوان به سوي آن ها آمد و گفت :يه خبر بد!چند تا نجار اومدن تو تالار...
جسيكا با اين حالت گفت: من صداشون كردم! گفتم حالا كه من ناظر شدم كمد هاي توي تالار رو چند طبقه كنم!
اليور حرفش را ادامه داد:نه بابا!اومدن در استخر رو تخته كردند!
پرسي: يعني چي؟ من كلي براش پول دادم!نگفتن چرا؟
اليورگفت : نه! وقتي پرسيدم گفتن دستور از مقام بالا رسيده!
سيريوس سرش را خاراند و پرسيد: يعني الان ما هيچ كار جز اين كه بشينيم تو تالار نداريم؟
جسيكا گفت : مثل اين كه نه!
بعد از گفتن اين حرف اعضاي ي گريف به سمت تالارشان حركت كردند.
سوژه جديد:
يك روز سرد و خنك پاييزي بود. باد تند مي وزيد و برگ ها را جا به جامي كرد.اعضاي گريف روي مبل هاي راحتي تالار لم داده بودند.لارتن و سيوروس پاهاشان را كنار شعله هاي آتش دراز كرده تا گرم شوند.در آن طرف ريموس كه خوابيده بود سرش كج شده و آب دهانش روي صورتش ميريخت! ديگر افراد هم يك گوشه لم داده يا خوابيده بودند.
در تالار باز شد و استر و جسيكا تو آمد.استركه برگه اي در دست داشت فرياد زد:هي!ايهاالناس!پاشين بابا!
استر كه ديد هيچ تيجه اي حاصل نشد و اعضا هيچ تكاني نخوردند ادامه داد:يه دستور از پروفسور كوييرل رسيده ها!
بعد ازاين حرف اعضا بيدار شدند. وقتي خميازه كشيدن و كش و قوس دادن به بدنشان تمام شد لارتن پرسيد: قضيه چيه؟
جسيكا خودش را روي مبل پرتاب كرد و جواب داد: هيچي پروفسور كوييرل قصد داره جن خونگي جديد استخدام كنه!
ملت:
استر روي يك صندلي ايستاد و شروع به سخنراني كرد:
جسيكا شوخي مي كنه .هوي ! ملت گوش كنيد متن اعلاميه اينه:
با سلام خدمت گريفندوري هاي شجاع
در پي اعتصاب جن هاي خانگي موجود در هاگوارتز بعد از جلسه اي با اعضاي هيئت مديره برگزار گرديد قرار بر اين شد كه از اين تاريخ به بعد هر گروه مسئوليت پختن غذا را براي اعضاي خودش بر عهده گيرد .بنابراين آشپزخانه اي براي هر گروه در خوابگاه گروه تدارك ديده شد.اميدواريم دست پخت اعضاي گروهتان به مزاج شما خوش بيايد!
با تشكر پروفسور كوييرل

اعضاي گريف:
جسيكا و استر:
اعضاي گريف:
چارلي دستي به مو هاي بلندش كشيد ( من كتاب هفت رو افشا نمي كنم!) و پرسيد: ببخشيد‘ كجاي خوابگاه آشپزخونه است؟ من كه چيزي نديدم اضافه شده باشه!
استر جواب داد: يعني شما اون در جديد رو نديديد كه روي زمين نصب شده؟
سارا بعد از كمي فكر كردن گفت:چرا!من ديدم ولي من فكر كردم هواكشه!
استر از روي مبل پايين آمد و گفت: اصلا همه دنبال من و جسيكا بياين تا بريم تو آشپزخونه.
چند دقيقه بعد
همه ي اعضاي گريف دور دريچه ي كوچكي كه 50 سانت در 50 سانت و در كف خوابگاه بود جمع شده بودند.استر در آن را باز كرد و از نردباني پايين رفت. ديگر اعضا هم دنبال استر رفتند.
آشپزخانه فضايي بسيار بزرگ بود با تعداد زيادي گاز‘ يخچال و كاينت هايي پر از قابلمه و ملاقه!
جسيكا بعد از گفتن wow! پرسيد: حالا كيا غذا مي پزند؟
اعضاي گريفندور:


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۲:۵۵:۵۲

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
خوب يه سوژه ديگه راه افتاد كه اينو تكميل مي كنه... خودم ميگم كه منظورم رو بفهميد!!!
~~~~~~~~~~~~
ديدا: البته دو راه براي پيدا كردن قدح داريم. (شايد هم بيشتر) يكي اينكه از اتاق پروفسور دامبلدور اون قدح رو برداريم و بعد از انجام كار اون رو سر جاش بزاريم و يا ... .
ملت:
- خوب يكي ديگه اينه كه بريم اتاق نيازمندي ها
- ديدا جون هري پاتر زياد مي خوني؟
- تابلوئه؟!
در همين حال كه بر و بچه ها در حال تصميم گيري بودن كه چجوري به سمت اتاق نيازمندي ها برن و از دست گروهك هايي كه بر خلاف اونا عمل مي كردن راحت باشن پروفسور مك گونگال به طرف اونها مياد و ميگه: جسيكا پاتر... با من بيا
جسي:
ملت:
بعد از اينكه جسي با پروفسور ميره به سمت اتاق مديريت، اونجا افراد زيادي رو مي بينه و همچنين مي بينه كه استر هم اونجاست. با خودش فكر مي كنه كه لابد استر فهميده جسي بيهوشش كرده و رفته شكايت و مديريت الان مي خواد اخراجش كنه ولي ...
پس از چند دقيقه جسي با حالتي كه نمي شد تشخيص داد چه حالتي هست به سمت بقيه بچه ها رفت.
ملت: چي شد جسي؟
- ها؟! ... هيچي... خب كجا بوديم؟!
بچه ها با اينكه متوجه حالت غير عادي جسي شده بودند به روي خودشون نياوردن و از اون بين ديدا مي گه: خوب ما تصميممون رو گرفتيم...
سينيترا تكميل مي كنه: مي خوايم بريم...
لارتن: به اتاق نيازمندي ها.
جسي : ها؟! آخه چرا؟!
- مثل اينكه مأموريت مخوفمون از يادت رفته
- آها... چيزه ... چرا... ولي خوب چرا بايد از كار استر سر در بياريم؟ خب اگه خودش مي خواست كه بهمون مي گفت ديگه
- اين حرف ها ازت بعيده جسي... به هر حال ما بايد سر در بياريم و هيچ كس هم نمي تونه مانع كارمون بشه
- خوبه ... باشه
همگي به راه افتادن و از تالار گريفندور خارج شدن. در دو گروه سه يا چهار نفره به سمت اتاق نيازمندي ها مي رفتند كه يك دفعه سيريوس و پرسي از راه رسيدن.
پرسي بسيار خوشحال به نظر مي رسيد و با شوق و ذوق بسيار زياد گفت: كجا داريد مي ريد؟
- چيه؟ چي كار داريد؟ همون بلايي كه توي خوابگاه سرمون در آورديد بس نبود؟
- بابا بي جنبه ها... حالا كار ديگه اي داريم
- چي كار؟
- خوب من به قولي كه داده بودم عمل كردم و يه استخر سر باز مختلط راه انداختم فقط براي گريفي ها!
ملت پسر: كاملا مختلطه؟!
ملت دختر: و بعد
- ولي ما فعلا كار داريم نمي تونيم بيايم... باشه براي بعد
جسي كه قيافه اش داد ميزد مي خواد يه جوري مانع اين مأموريت مخوف بشه با قيافه اي خندان ميگه: چرا كه نه؟! بچه ها شما دوست نداريد بيايد؟ مختلطه ها اصلا بليطش هم با من
ملت: نچ :no:
با حالتي اندوهگين جسي هم پشت سر باقي راه افتاد به سمت اتاق نيازمندي ها و وقتي رسيدن ديدا تونست يه اتاق خوب رو ظاهر كنه كه توش قدح انديشه هم داشت.
با آرامي ديدا موادي كه توي ظرف بود رو به قدح انتقال داد و بعد هم با هم به قدح نگاه كردند و حس كردند كه در هوا معلق هستند. بعد از چند لحظه كه پاهاشون به زمين رسيد ديدن كه استر توي اتاقش نشسته و داره يه نامه رو باز مي كنه، همه حمله كردن تا محتويات يادداشت رو بخونن و بعد در مقابل چشمان باز شده () ملت اين يادداشت نمايان شد:
" استرجس پادمور براي ايجاد نظم و بهتر شدن روز افزون جادوگران شما به سمت وبمستر منصوب شديد. البته در اين راستا افراد ديگري هم به كمك شما خواهند آمد از قبيل جسيكا پاتر كه به درجه نظارت (ناظر) منصوب شده است.
*** با تشكر مديريت "
همه بعد از خوندن يادداشت به سمت جسي برگشتند.
ملت: شيريني ...
جسي:
~~~~~~~~
باقيش ديگه با شما!!!


تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۸:۴۴ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
خوب... ميدوني؟... يه ذره زود تموم نشد؟!
هيجان زيادي هم براي تموم شدن نداشت... خوب ميشد جالبتر هم نوشت... حالا يه چيزي ... من هم يه جور ديگه مي نويسم خودتون بين پست من و سارا اونز يكي رو انتخاب كنيد. (البته ماله من رو بايد يكي ادامه بده!)
خوب اين هم ماله بنده:
=-=-=-
همونطور كه ديدا گفته بود، با جسي به سمت خوابگاه پسران راه افتادند ولي از آن سو، سيريوس و پرسي هم دنبالشون راه افتادن و تعقيبشون كردن. 10 دقيقه بعد از اينكه ديدا و جسي توي كمد اتاق استر پنهان شدن، استر با حالتي بين غم زده و خوشحال اومد و يكراست خودش رو انداخت رو تخت.
ديدا در اين لحظه از درز لاي در كمد نگاه مي كرد ببينه كه كي استر به خواب ميره و 20 دقيقه بعدش استر به خوابي رفت كه ديدا تو كل عمرش نديده بود!
ديدا و جسي آروم آروم از كمد بيرون اومدن... جسي تونست يك ظرف از اطراف كش بره (با طلسم معروف اكسيو ظرف!) و بعد كار سخت ديدا شروع شد. ديدا غبار هاي سفيد رنگي رو از سر استر بيرون مي كشيد و جسي كه نمي دونست اينها چي هستن و از اينكار چندشش ميشد هواي در رو داشت كه مثل دفعه ي پيش تابلو نشه. بعد از اينكه كار ديدا تموم شد و خواست به همراه جسي بيرون بره، با باز كردن در صداي وحشتناك طرقه و نور هايي خيره كننده اتاق رو پر كرد. استر بلافاصله بيدار شد ولي توي اون نور ها درست نمي تونست چيزي رو ببينه. جسي و ديدا هم براي اينكه لو نرن مكررا به سمت طلسم بيهوشي مي فرستادند كه در آخر طلسم جسي به استر برخود كرد و اون رو تختش ولو شد.
همينكه از اتاق بيرون رفتن، بيرون در اتاق سيريوس و پرسي رو ديدن كه به طرز وحشتناكي مي خنديدند. جسي خواست طلسم خفه كننده ( ) براي اونا بفرسته ولي ديدا نذاشت و به سرعت به پيش ديگر دوستانشون رفتند.
در بين راه ديدن كه همه افرادي كه از اومدن با او طفره رفتن اونجا هستند و حتي سيني هم از ديدن بارش شهاب سنگش برگشته بود!
لارتن با حالتي خوشحال: خوب چي شد؟!
و جسي تمام چيزها رو توضيح داد.
سيني هم بعد از تمام شدن حرف هاي جسي نگاهي به محتويات ظرف انداخت و گفت: خوب... حالا با اينا چيكار كنيم؟!
- خوب فكر كنم بهتره كه يه توضيحي بدم اين چيه.
ديگران با سر تصديق كردند.
- در اين ظرف خاطرات اخير استر جمع اوري شده و براي ديدنشون بايد يه قدح انديشه داشته باشيم.
ملت:
ديدا: البته دو راه براي پيدا كردن قدح داريم. (شايد هم بيشتر) يكي اينكه از اتاق پروفسور دامبلدور اون قدح رو برداريم و بعد از انجام كار اون رو سر جاش بزاريم و يا ... .
ملت:
=-=-=-
خوب اين بود پست من... البته راه حل دوم چيزيه كه توي كتاب 5 به بعد پيدا شد و خيلي هم ازش استفاده شد... .


تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
ملت گریفی یواش و بی صدا از تالار خارج می شن و جوری که استر اونها رو نبینه وارد حیاط مدرسه می شن .
خلاصه استر پس از مدتی نگاه کردن به دریاچه و قدم زدن یه دفعه یادش می افته که صد تا کار مدیریت رو دستشه و اون داره همین جور واسه خودش قدم می زنه!
بعد بر می گرده بره که با قیافه مدیر مدرسه پشت پنجره اتاقش مواجه می شه که داره به این گونه اون نگاه می کنه!
استر به سرعت سرشو میندازه پایین و به سمت خوابگاه به راه می افته!

ملت گریفی سعی کردند زمانی که استر می خواد وارد قلعه شه خودشونو یه جوری تو چشم استر کنن تا استر مطمئن بشه که توی تالار کسی نیست.

استر آروم و بی سر و صدا وارد تالار گریف شد. نفس راحتی کشید و به سمت خوابگاه پسران به راه افتاد.

بیرون از تالار

_حالا وقتشه جسی! بدو ... زود باش ... باید بریم داخل!

خوابگاه پسران

استر با عجله مشغول جمع کردنه یک سری ورق و کاغذ و دفتر و کتاب از روی تخت خواب و داخل کشوی میزشه! هر وقت هم که قیافه عصبانی کوییرل در ذهنش نقش می بنده سرعتشو 5 برابر می کنه!
جسی و دیدا با دیدن استر :
در همون بین که استر بدون توجه به آن دو مشغول کار خودش است که ناگهان یک ورق سفید به سمت جسی و دیدا پرت شد!
جسی خم شد و کاغذ را از روی زمین برداشت!
هر دو در مواجه با تیتر نوشته شده در بالای کاغذ :

از آن سو ملت مشتاق دنبال کردن ماجرا همگی با هم حمله ور می شوند به سمت خوابگاه!
در این بین دیگه پرفسور اسنیپ کنترل سرعت هم نمی تونه جلوی این ملت کنجکاور رو بگیره و از دور مسابقات حذف می شه(!).

تیتر روی کاغذ :

" استرجس پادمور در یک ارتقا درجه به سمت وبمستر منصوب شد "

______________

پ.ن : جسی جون نه اینکه شما خیلی کوتاه نوشتی آبجی جوون!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۲۰:۱۱:۲۲


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



هي ديدالوس ديگل ايول ايول ! خيلي باحال بود، از بقيه ي پستا پر معناتر بود!! ايول ايول !!! ... الان كلي حال كردي نه ؟! ميدونم !!
و اما بقيه ، لاوندر گلم ، عسلم ، ْآجي جونم ، سعي كن سوژه بدي حداقل، پست هات رو سعي كن كوتاه تر كني !! اضافاتش رو حذف كن !! اينجوري هم بهتر ميشه و هم سريعتر ميشه جلو بره داستان ! چون خوندن پستهاي طولاني كسل كننده اس !! دقت كن عزيزم !!

*@*@*@*@*@*@*@*

.:. شوراي حل مشكلات .:.
سيني كه دستاش رو زير چونش زده بود و به ديدالوس نگاه ميكرد، لحظه اي به خود آمد و سوتي اون بارش رو كه توي خوابگاه پسرا گير آورده بود به ياد آورد و بلافاصله تلسكوپش رو از روي ميز برداشت و گفت:
- من ميخوام برم بارش شهاب سنگ ها رو ببينم !!
ديدالوس :
اليور كه داشت جاروش رو تميز ميكرد گفت:
- خب ديدا ! چه نقشه اي داري ؟!
ديدا كه همچنان محو موهاي زاليه سيني شده بود و افسرده حال گشته بود و هيچ سخني بر زبان نياورده بود و چند دقيقه اي را هم به سكوت كردن گذرانده بود و لافاصله از جا بلند شد و گفت:
- من پيشنهادم اينه كه من به همراه يكي ديگه از شماها (ترجيحا ساحره) همراه من زماني كه استرجس تنهاست اونو غافلگير كنيم ! بعدش من كارم رو شروع ميكنم ديگه !!
لاوندر به طرز خيلي خفني به ديدالوس نگاه ميكنه و ميگه :
- بد حرف ميزني !! صاف واستا ببينم !
ديدا : اِاِاِاِ ! خب ببخشيد ! كسي اينجا هست كه خيلي با استر راحت باشه و اينا ( ساحره ) هم باشه ترجيحا !!
سارا پاش رو پشت پاش گذاشت و گفت:
- من كه اعصاب اين سوسول بازيا رو ندارم !!
- شما چي ؟!
گراپ كه داشت به عكس هرميون نگاه ميكرد، سرش رو بالا ميكنه تا جواب ديدالوس رو بده :
- من هرمي اون رو خواست ! ... گراپ به هرمي اون خيانت نكرد .
- هي جسي تو برو !! ... به نظر مياد شما بيشتر دوستين !!
ليلي كه داشت براي لارتن در مورد فوايد رنگ نارنجي در زندگي روزمره توضيح ميداد اين پيشنهاد را داده بود.
جسي موهاش رو كه جلوي موهاش رو گرفته بود كنار زد و گفت:
- wOW! نميدونم! مطمئنين با من خيلي بيشتر از شما دوسته!:ywor:
ملت : !!


در همين حال پرسي و سيريوس وارد تالار اصلي گريف شدند.
سريوس نگاهي چپ اندر قيچي (!) به بقيه كرد و به طوري كه كسي نشنود به پرسي گفت:
- پچ پچ ... اينا چشونه ؟! ... پچ ... نقشه دارن ميكشن انگار ... پچ پچ ... بيا بگيم استر چيز چشده ... پچ پچ !!!
پرسي : نچ ... پچ پچ ... اونا الان فكر ميكنن استر مشكل داره ... پچ پچ افسردگي و اين بساطا ... پچ ... در ضمن ما مطمئن نشديم هنوز ... پچ پچ !... حالا تابلو نكن بريم پيشه اينا ... پچ پچ !!!
سيريوس : آآآوو ! گرفتم ! حـــلــــــــــــــه !
آن دو روي مبل راحتي كه نزديك شومينه بود نشستند.
- هي بچه ها استر اونجاست !!

.:. تو حياط .:.
استرجس بعد از آنكه مراقاتش با مدير مدرسه به اتمام رسيد وارد حيات شد و ترجيح داد مدتي را كنار درياچه بنشينه !! ... از وقتي كه مقام و پستي بيشتر از ديگران پيدا كرده بود، رفتارش كمي عوض شده بود و تعداد دوستان صميمي اش نيز به نظر كمتر از قبل شده بودند. او ديگر مثل قبل از اينكه چرا اينقدر دوستانش جيغ و ويغ ميكنند حساسيتي نشان نميداد. اما چرا از حضور در جمع آنها فرار ميكرد ؟!؟


- هيسس !! الان تابلو بازي در ميارين ميفهمه خــب !!
- اليور پاهام رو لگد كردي !! اه !!
- خب همگي بلدين چيكار كنين !؟ استر ديگه تو جمع شلوغ نمياد ! بهتره همگي تو حيات باشيم تا اون وقتي رفت تو تالار غافلگير بشه ! اونوقت من و جسي ميريم !!!
ملت : !!

~~~~~~~~~
جسي رو كفن كنن ! درست ادامه بدين !! :! زياد وارد حاشيه نشين !!prayer:




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۶:۲۷:۳۶


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
مجبور شدم به پرسی گفتم،اون و سیریوسم مدتیه دارن دنبال یه دلیل قانع کننده واسه این مطلب میگردن که چرا رفتار استر این طوری شده...اونا قول دادن به کسی چیزی نگن ولی...فقط یه مشکلی این وسط هست...اونم اینکه ما باید چطوری یه راهی پیدا کنیم که بتونیم سر از این موضوع در بیاریم؟!
لارتن در همین موقع میگه:حالا خیلی لازمه بفهمیم!شما بذارید به حساب اینکه ...
ولی با توجه به نگاه های این طوری ملت لارتن دیگه حرفی نمیزنه و همه در افکارشون غرق میشن.
پس از چند دقیقه فکر کردن لارتن یه دفعه با یه همچین قیافه ای : می گه: یافتم! یافتم!
جسی : چی رو یافتی؟ یعنی فهمیدی چجوری از ماجرا سر در بیاریم.
لارتن: خوب ... اِ ... آره ... چند وقت پیش بود که ...
فلش بک 3 روز پیش (لارتن در حال تعریف خاطره برای دیگران):
لارتن در حالیکه در سرسرا به سرعت راه میرفت چشمش به رون ویزلی افتاد.
لارتن : هِی ... رون ... می دونی هرمیون گرنجر کجاست؟
رون (با ای هوا رگ غیرت): چیکارش داری؟
-خوب ازش یه سوال در مورد امتحان معجون سازی فردا دارم.
-آها... خوب فکر کنم کتابخونه باشه، و گرنه باید کلاس داشته باشه ... اصلا به من چه؟! من از کجا بدونم؟!
همینطور که رون از لارتن دورتر می شد لارتن زیر لبش ناسزایی گفت ( ) و به سمت کتابخونه راه افتاد. به کتابخونه رسیده بود و دنبال هرمیون بود که چشمش به میزی افتاد که روش پره کتاب بود! حدس زد که همین میز، میزیه که هرمیون پشتش نشسته. یه کم اون ورتر رفت تا ببینه کی پشت میز نشسته که در کمال تعجب دید پسری پشت اون میز نشسته و کتابی با نام "چگونه مخ دوستمان را هک کنیم؟" در دستش بود.
لارتن:
پایان فلش بک:
سینیسترا: خوب؟ بعدش؟ اصلا این چه ربطی داشت به موضوع؟!
لارتن: خوب همونطور که گفتم اون پسره داشت کتاب "چگونه مخ دوستمان را هک کنیم؟" رو می خوند...
جسی می پره وسط حرفش و میگه: آها... فکر کنم فهمیدم! منظورت اینه که بریم اون کتاب رو بخونیم تا بتونیم از ماجرایی که توی ذهن استر می گذره با خبر شیم؟
لیلی: نه بابا... کی حال داره بره کتاب بخونه؟! به نظرم بهتره که از همون پسره کمک بگیریم!
لارتن در حالی که با سر حرف های لیلی رو تصدیق می کنه، می گه: درسته... من هم همین رو می خواستم بگم!
الیور: ای بابا... چی حالا برای خودتون می برین و می دوزین؟ ما که اون پسره رو نمیشناسیم!! حالا از کجا بیاریمش؟
دوباره همه به فکر فرو رفتن تا یه راه حلی برای مشکل جدیدشون پیدا کنن.
ملت:
سینیترا با حالتی بسیار شاداب (بیشتر شبیه به ارشمیدس بود وقتی توی حموم فکر می کرد و راه حل رو پیدا کرد) از جمع خارج میشه و به سمت کتابخونه می دوئه. در بین راه که همینجوری داره می دوئه ، پروفسور اسنیپ به مانند کنترل نامحسوس جلوش رو ثبت می کنه و می گه: اوهو ... یه گریفندوری با این سرعت کجا می دوئه؟
سینیترا که از کرده خود بس پشیمان شده بود می گه: ببخشید پروفسور - اِ ... دیگه تکرار نمیشه
- خوب باشه حالا این دفعه می بخشمت و فقط 15 امتیاز از گریفندور کم می کنم!
بد از اینکه اسنیپ میره دوباره سینیترا با سرعتی بالا به سمت کتابخونه میره و به اولین میزی که پر از کتابه یورش می بره!
پشت میز رو که نگاه می کنه همون طور که لارتن شرح داده بود پسری بلند قد رو می بینه که کتاب های عجیب قریب می خونه. با کمال ادب و نزاکت به اون پسره می گه: ببخشید آقا... اِ... میشه اسمتون رو بدونم؟
پسره: و بعد از کمی فکر کردن: بِ...بِ ... بله... مَ...مَ ... من اسمم دیدالوسه ... دیدالوس دیگل
- خوب ... میشه من شما رو دیدا صدا بزنم؟!
- شما هر چی می خواید من رو صدا بزنید
کمبود محبت از چشم های دیدا نمایان بود، سینی در همون نگاه اول فهمید که دیدا هیچ دوستی نداره و بعد از کمی بازی بهش می گه: خوب دیدا ... ما به کمکت نیاز داریم؟
- ما؟!
- خوب من و دوستام دیگه!
- آها... باشه من در خدمتم
سینیترا بعد از شنیدن این حرف دست دیدا رو گرفت به سرعت دنبال خودش کشید به پیش دوستانش...
ملت هنوز :
سینیترا سکوتشون رو میشکنه و میگه: پیداش کردم...
بعد از چند لحظه داستان رو برای دیدالوس شرح میدن و اون که دیگه تقریبا از همه چیز خبر دار شده می گه: آها... که موضوع از این قراره... من می تونم کمکتون کنم ولی ...
ملت: ولی؟
- ولی باید وقتی که استر توی اتاقش ما هم اونجا باشیم.
(روز از نو روزی از نو )
دیدا: کدوم یکی از شما حاضر با من بیاد اونجا؟
ملت:
-=-=-=-=-=
خوب دوستان می بخشید می خواستم خودم رو هم قاطی کنم اگر خراب نکردم که به نظرم بهتره بعد چند تا مراقب برای پرسی و سیریوس هم بزارید ولی اگر خراب کردم که این پست رو ندادیده بگیرید و ...
البته فکر کنم یکم جادو جنبل بازی جدید داشته باشیم جالب میشه...


ویرایش شده توسط دیدالوس دیگل در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۳:۳۴:۲۲

تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۶:۴۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
مطمئنا اگر جسی و سینیسترا را در آنجا میدید هیچ خوشش نمی آمد ...آن دو گیر افتاده بودن!در همون لحظه،سیریوس میگه:
-هی،پرسی،اینو نگاه کن...این کارنامه اته!چه خوب امتیاز گرفتی..
پرسی:به اون دست نزن!
-بذار نمره ی خوب ببینم عقده ای نشم!
صدای زد و خوردی به گوش میرسه و سینیسترا و جسی داخل کمد نگاه هایی به صورت به همدیگه میکنن.
-چطوره به یکی بگیم بیاد حواسشونو پرت کنه؟
-اخه به کی..؟
سینیسترا لای در کمد رو مقداری باز میکنه و بعد دست پرسی رو میبینه که داره واسه ی پرداشتن لباسش به سمت کمد میاد..کاری از دستشون برنمیاومد جز اینکه با حالت وایستن و تماشا کنن. روی پرسی به سمت سیریوس بود،برای همین چیزی ندید!و عجب شانسی...وقتی پرسی با نهایت ارامش در را بست و به سمت تختش رفت،سینیسترا رو به جسی گفت:
-دیگه غلط بکنم یه همچین کاری بکنم...
جسی:بریم دیگه؟!
هردو اماده ی رفتن شدند که ناگهان در کمد با شدت باز شد و پرسی با اخم به آندو خیره ماند.
جسی و سینی در حال رفتن:
پرسی:شما ها اینجا چی کار میکنید؟
جسی:اومدیم...اومده بودیم شماها رو بترسونیم..دیگه هم باید بریم!
جسی از زیر دست پرسی در میره ولی سینیسترا نمیتونه این کارو بکنه...جسی یا مهارت از دست سیریوس هم در میره و بعد از خوابگاه خارج میشه...
-چی شد؟
لاوندر به جسی میرسه. جسی نفس نفس زنان در خوابگاه رو نشون میده: سینیسترا رو گرفتن!
لاوندر :
دم شومینه،سارا و لارتن

لارتن رو به سارا میکنه و میگه: تو جشن کریسمسو با کی رفته بودی؟
-لارتن ده دفعه ینو پرسیدی!گفتم که با گراپ
لارتن نگاهی به ساعتش میندازه و میگه: پس اینا کجان؟
-کیا؟
در همون لحظه فرشته ی نجات لارتن سر میرسه. لیلی که از بس گریفی ها تنبل بودن و بیرون نمی اومدم از شدت بیکاری بید کتک زن (درراستای هری پاتری شدن!) زیر پاش سبز شده بوده،به سمت اونا اومد:

-چقدر حرف میزنید!سارا جون،کلا لارتن امشب به خاطر این بهت گیر داده که لباست نارنجیه!

سارا:اره؟
لارتن با دندونای رو هم فشرده به لیلی میگه:تو میمیری نیای گند بزنی!از فردا همه نارنجی میپوشن که من عاشقشون بشم!
ولی سارا به سمت خوابگاه دخترا میدوئه تا لباس نارنجی اشو در بیاره و تا عمر داره دست به چیز میز ِ نارنجی مارنجی نزه!(مزنه هم باید میگفتم؟)
بیرون قلعه،الیور و گراپ

گراپ :اره..بعد من بهش گفتم که دیگه نمیخوام شوهرش باشم،اونم ترکم کرد و من با دوتا بچه ی قد و نیم قد و مادر پیرم (تو توهم فانتزی ان ایشون! ) تنها گذاشت...فیـــــــن!اره الیور جون...خلاصه که ... من موندم و بدبختی ام...از اون به بعد کارتون خوابی میکردم() و هر شب واسه در اوردن نون بچه هام کیف پول مردمو میدزدیم!بدهی هامو صاف میکردم،بعد هم که یکی از بچه هام سقط شد از شدت گرسنگی و من موندم و اون یکی که بعد اون هم سرطان خون داشت و...!(نویسنده : )
الیور: گراپ..تو منو تحت تاثیر قرار دادی..چه گذشته ی پرباری...خاک بر سر من که هیچ کاری نکرده ام...!
گراپ و الیور در سرسرای خالی روی یک میز نشسته بودند.الیور یک مرغ را در دهان گراپ گذاشت و گراپ دیس مرغ ها را برداشت و بعد از ثانیه ای تمام انها را بلعید.
دوباره دم در خوابگاه
بعد از رفتن سارا،لارتن و لیلی هم به جسی و لاوندر پیوستند.وقتی اونا داشتن در مورد سینی بحث میکردن،صدایی از پشت سرشون اومد:
-عجب الاغایی!
همه سرشونو به طرف صدا برگردوندند...
-سینیسترا!توخوبی؟
همه به طرف سینیسترا یورش بردند و اونو تک به تک بغل کردند.سینی که در میان اون همه (جو سازیه اقا!) داشت له میشد به سختی گفت:
-ولم کنید...دردسر کم داشتیم...اون دوتا هم اضافه شدن!

همه به پای سخنان مامان بزرگ سینیسترا(!) نشستن و اون شروع کرد.

-مجبور شدم به پرسی گفتم،اون و سیریوسم مدتیه دارن دنبال یه دلیل قانع کننده واسه این مطلب میگردن که چرا رفتار استر این طوری شده...اونا قول دادن به کسی چیزی نگن ولی...فقط یه مشکلی این وسط هست...اونم اینکه ما باید چطوری یه راهی پیدا کنیم که بتونیم سر از این موضوع در بیاریم؟!
لارتن در همین موقع میگه:حالا خیلی لازمه بفهمیم!شما بذارید به حساب اینکه ...
ولی با توجه به نگاه های این طوری ملت لارتن دیگه حرفی نمیزنه و همه در افکارشون غرق میشن.
===========================
بالاخره اونا چه راهی پیدا میکنن؟ایا استر خودشو لو میده؟ ایا کار اونا روز به روز سخت تر میشه،چون استر روز به روز مقاومت خودشو زیاد میکنه؟چه کلکی میشه سوار کرد تا اون خودشو لو بده؟( علامت تعجب به تعداد لازم )
آیا کسی میتواند گند زدن من را جبران کند؟
اگه خیلی بده پستو نادیده بگیرید.لطفا.


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۹:۳۴ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*1 ساعت بعد *

استر همراه با مقداری غم و اندوه وارد تالار میشه و به اطرافش نگاهی میکنه .سینیسترا لیلی لاوندر در کنار هم نشستن و دارن بند انگشت میشکونن (مگه میخوای کتک کاری کنید ؟؟؟ لیلی:برای احتیاطه
جسی از جاش که کمی دورتر از این سه نفر بود بلند شد که به سمت استر بیاد ولی اون با دست اشاره کرد که خودش میاد !!!

جسی و استر گرم صحبت بودن که لاوندر گفت:
_وقت عمله !!!

لیلی:
من دکترا ندارم

دو نفر دیگه:

بعد از اینکه لیلی رو روشن کردن سریع از جاشون بلند شدن و به لارتن الیور هم علامت میدن... لارتن نزدیک میشه و میگه من میرم سراغ سارا که مراقبش باشم ... الیور هم از تالار خارج شد که کراپ رو پیدا کنه !!! لیلی هم دم پله های خوابگاه ایستاد و مشغول نگاه کردن به دیوارها شد !!!

*نیم ساعت بعد*

سینیسترا و جسی در داخل کمد لباسهای پسرا قایم شده بودن و گوش به زنگ بودن که استر و بقیه ی پسرا وارد خوابگاه بشن !!!

بعد از چند دقیقه استر به همراه سیروس و پرسی وارد خوابگاه میشن ... در همون موقع ورود پرسی و استر گرم صحبت در مورد مدرسه بودن و سیروس هم رفته بود جلوی آینه و داشت تیپ خودشو نگاه میکرد !!!

جسی و سینیسترا به همدیگر نگاه میکنن در تاریکی کمد و باز هم سعی میکنن از بین در کمد به بیرون نگاه کنن !!!

در بیرون از خوابگاه لیلی با یک چماق وایساده و مراقب حرکت بچه هاست ... لارتن داره به سارا میگه چطوری میشه عضو محفل شم ؟؟ سارا : تو که هستی !!!! لارتن :
الیور هم داشت با گراپ سنگ کاغذ قیچی بازی میکرد

استر که خسته شده بود خودشو به داخل تخت پرتاب کرد و گفت:
شب بخیر !!!

دو نفر دیگه:شب و روزت بخیر

استر به خواب عمیقی فرو رفته بود ... جسی و سینیسترا با نا امیدی به فکر فرو رفته بودن ... چون دیگه کاریش نمیشد کرد بهترین راه این بود که از خوابگاه پسران خارج شن !!!

پرسی:سیروس چیزی از توی کمد نمیخوای من میخوام لباسامو بردارم!!!
سیروس : نچ همه چی دمه دسته

پرسی آرام و بیصدا به سمت کمد می آمد ...

مطمئنا اگر جسی و سینیسترا را در آنجا میدید هیچ خوشش نمی آمد ...آن دو گیر افتاده بودن !!!

ادامه دارد .....
=========================

چه اتفاقی برای آن دو می افتد ؟؟؟

آیا آنها زنده از خوابگاه پسران بیرون می آیند ؟؟؟

آیا استر رازش رو بیان میکند یا نه؟؟؟

برای فهمیدن جواب این سوالات داستان زیبا و خنده داره ما را دنبال کنید.


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۶:۰۱ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
و رداش رو گرفت و از تالار خارج شد. !!جسي : جان !؟ نه ، شايد !! ... ببخشيد بايد برم !!!و رداش رو گرفت و از تالار خارج شد !!
ملت:

خارج از تالار

جسی به این طرف و انطرف نگاه میکنه،کسی اون اطراف نیست.
-استر؟
درمانده اورا صدا میکنه.خش خشی از پشت یه زره و کلاهخود شنیده میشه،وبعد صدای اهسته ی استر میاد:
-پیست!من اینجام..
-وای...!
جسی به سمت استر میدوعه و بعد اونو از پشت زره ها میاره بیرون و نگاهی به صورت به اون میندازه.
-چرا اخلاقت چندروزیه عوض شده؟یعنی به من نمیخوای بگی؟!
-چیزه..نه،چیزی نشده.فقط گریف عقبه،خلقم تنگه!
جسی:
استر:باور کن.

داخل تالار

گراپ و سارا به ملت که دارن پشت سر استر صحبت میکنن نگاه میکنن.سارا تنها فردیه که از این موضوع خبر داره.
سینی:ببینم گراپ،شما وقتی باهاش هستید،ازش نمیپرسید چشه یا خودش چیزی نمیگه!؟
گراپ یه مقداری دست پاچه میشه.
سارا: دل پیچه گرفته،نه؟
گراپ:پس بگو..این بوهایی که چند وقته میاد...
سارا پاشو روی پای گراپ میکوبه که گراپ مبادا چیزی از اونایی استر مینویسه و دفتر خاطراتش و اینا خبر داشته باشه و بعد با حالت به سینی و لاوندر نگاه میکنه.در همون لحظه در تالار باز میشه و جسی با قیافه ی پکری وارد میشه.به بقیه نگاهی میندازه و بعد با اهی که میکشه میگه:
-نمیدونم استر چشه...!یعنی ممکنه مریضی سختی گرفته باشه؟
سارا:چرا که نه!شاید بیماری ابله اژدهااون(!) گرفته!؟
لارتن:اونوقت این بیماری چیه؟
گراپ:جدیده،خیلی خوبه خیلی هم کلاس داره!هرکی بگیره،...مث استر میشه..اینا رو سارا بهم گفت!
وقتی گراپ و سارا به بهانه ی رفتن به کتابخونه از تالار خارج میشن،سینی رو میکنه به بقیه و میگه:
-هوممم...چطوره امشب تو خوابگاه پسرا قایم بشیم،شاید استر یه چیزی لو بده؟
بقیه به هم نگاه هایی سرشار از ترس میندازن.
-اگه نگه چی؟
-برمیگردیم!فقط باید سارا رو یه کاریش کنیم...رفتار اونم عوض شده!
لارتن با ناراحتی میگه:
-اخه اگه نشه..سارا با من!من حواسشو پرت میکنم!
لیلی:اره...منم مراقب بقیه ی بچه هام...
الیور:گراپ هم بامن...فکر میکنم،اگه بگیم هرمیونو بهش میدیم که زنش بشه،قبول میکنه!
.جسی ناگهان چهره ی استر رو یادش میاد و میگه:
-همین کارو میکنیم!همین امشب!
و ملت هم روحیه ی جنگجویانه ی اورو تحسین میکنن:
=====================
من کلا گند میزنم به سوژه،نه؟ببخشید که خیلی افتضاح شد!گفتم یه مقداری بزنه تو مایه ی هیجان و اینا!سوژه خوبه،و سوژه های فرعی (که همون پیداکردن راه هایی برای کشف کردن رفتارهای اونه که خیلی توخودشه) همون طور که جسی عزیز گفت.)
و جشنی هم که بگیریم رو هم خیلی خوبه!خیلی حال میده!باتشکرات..به امید اینکه اعضا به خاطر هیجانی شدن سوژه همکاری بکنن.
من نمیدونستم از پسرا کی رو وارد داستان کنم!برای همین الیور و لارتن (که همیشه هست)رو وارد کردم!
یه چیزی،من یه جوری نوشته ام که کسی که بعدی رو مینویسه،بتونه کشش بده.
یعنی اول طریقه ی پرت کردن حواس سارا،بعدمراقبت از بچه های دیگه،بعد گراپو و مهم ترینشونم توی خوابگاه پسرا!(البته استر چیزی رو لو نده بهتر نیست؟)دیگه ببخشید من خیلی دخالت کردم!
مرسیو
بای


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۲:۵۳:۵۷

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



پايان سوژه ي قبل:
- هووشت لارتن ، بيدار شو !!!
- ها ؟! اينجا كجاست ؟! گراپ كو ؟! ... اسليتريني ها ؟!
- خواب ديدي خير باشه ! تو الان 12 ساعته تخت خوابيدي !! مجبوري اينقدر ميخوري ؟!!؟
لارتن خود را يافت در حالي كه به جعبه ي مداد شمعي اي كه براي برگزيده شدن كاريكاتورش به او هديه داده بودند نگاه ميكرد .

~*~*~*~*~*~*~*~*~*~

موضوع جديد : ااسترجس، وبمستر شد!!
مقدمه:
روزي ، روزگاري، سپر جواني كه فكر هاي زيادي در سر داشت، به نيت آنكه بتواند خودي نشان دهد، وارد ايفاي نقش سايتي شد كه بعد از چند بار ورود به آن ، آقا ديگه خراب ميشدي ديگه !! اونقدر دمه گوشت ميخونن دلبسته و عادت كه خودتم باورت ميشه !!
- اهم !
پسر داستان ما، پس از چندي براي خود دوستاني پيدا ميكنه، در رول ها شركت ميكنه و كلي واسه خودش معروف ميشه ، وي همزمان چندتا سايت ديگه هم با همكاري دوستاش راه ميندازن و فعاليت ميكنه ، به تدريج به وي پيشنهاد نظارت ميدن، نظارت بر تالاري كه در آن عضو بود و به آنجا رسيده بود، تلاشهاي زيادي براي پا بر جا نگهداشتن و فعال بودنش داشت.
روزها از پس هم گذشت دوست و دشمن به وضح مشخص شدن، تا آنكه پسر جوان را مسئول گالري سايت كردند ، از اينكه بين دوستانش از همه موفق تر شده بود، احتمالا خوشحال بود ، و بلاخره در يكي از روزهاي گرم تابستاني وي به سمت وبمستري در مياد !!

~~~~~~~~~

- چطوري بهشون بگم ؟! ... اگه خودشون زودتر فهميده باشن چي ؟!
اين را استرجس در حالي كه داشت در تالار عمومي گريف قدم ميزد، بر زبان آورد.
در همين حال در تابلوئه ورودي كه به تازگي به دليل ورود گراپ بزرگتر شده بود، كنار رفت و تعدادي از دخترا و پسرا كه تازه آخرين كلاس خود را تمام كرده بودند، وارد تالار شدند.
گراپ كه داشت با سارا كل كل ميكرد ، به دليل اينكه روي ميب جا نميشد رو زمين نشست و گفت:
- استر چيزي شده ؟! تحويل نميگيري ؟!!؟
ولي استر هيچ جوابي نداد و از تالار خارج شد .
- تو ميدوني اين چش شده جسي ؟!
اين را سينيسترا كه داشت براي لاوندر تكليف كلاسا رو توضيح ميداد پرسيد.
جسي : جان !؟ نه ، شايد !! ... ببخشيد بايد برم !!! و رداش رو گرفت و از تالار خارج شد !!
ملت : !

~~~~~~~~~~~~~~~~
خب ! مقدمه ش بيشتر توضيح بود !!
و اما داستان ، اگه مشكلي دارين و يا حس ميكنين خوب نيست، ميتونين خودتونم يه موضوع بدين !! ... سوژه اش فكر نكنم چيزي داشته باشه ، فقط به نظر من بهتره كه رفتار استرجس رو بعد از مدير شدن نشون بديم، از نظر شما چطوري ميشه ؟! ... ضمنا ميتونيم مثلا بعد از اينكه كلا همه فهميدن وبمستر شده جشني چيزي بگيريم ! هوووم ؟!؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.