هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
همونطور كه ملت گوشه اي تجمع كرده بودن و داشتن فسفرهاي مغزشون رو براي جلوگيري از خوابيدن دابي كنار هلگا هدر ميدادن لودو از ته تالار داد زد:
- دابي كنار ماندانگاس ميخوابه!
از اونجايي كه جبروت لودو خيلي خفنزه، دابي دندوناش شروع ميكنه با تواتر ِ هشتاد ضربه در ثانيه به هم خوردن! و دستمال يزدي اي كه بسته دورش رو خيس ميكنه!!
ماتيلدا: پيف، پيف... بو مياد! (>در راستاي استفاده از ويژگي هاي ماتيلدا و عقده اي نشدن ِ وي! )
در همين لحظه ناگهان غلامعلي از زير فرش ِ تالار مياد بيرون و دستمال يزدي ِ دور دابي رو باز ميكنه و ميبره كه بشوره! (>غلامعلي كيست؟؟؟ غلامعلي نوكر ماست! – روجوع شود به شعر ريتا!! – غلامعلي خدمتكار تالار هافلپاف ميباشه. )
همينجاس كه ملت متوجه ميشن دابي لخته!!! ماندانگاس به اين حالت ---> به سمت دابي حمله ور ميشه و اون رو با خودش به خوابگاه ميبره! (>ديگه تا الان حتمآ فهميدين! دانگولي بچه قزوين و اون‌وراس!)

لودو دستاش رو به هم ميكوبه و مانع ميشه كه ملت بتونن بيش از اين صحنه ي بيناموسي ِ مربوط به دابي رو ببنن و ميگه:
- خوب بچه ها بهتره همگي بريم بخوابيم...
بعد به ليستي كه تو دستشه نگاه ميندازه و ادامه ميده:
- كشيك ِ شبانه ي خوابگاه هم امشب با... (انگشتش رو روي ليست حركت ميده) با نيمفادورا هست! مثل هميشه يادآوري ميكنم كه هر اتفاقي امشب در خوابگاه بيافته، مسئوليتش با دورا خواهد بود.
نيمفا قيافه و پك و پوزش رو در هم ميكشه و با ترش رويي رو به لودو ميگه:
- اما من مسئوليتي قبول نميكنم. اصلآ به من چه! من ميخوام بخوابم... من چه گناهي كردم شما خوابگاهتون مختلطه! اصلآ من اينجا چيكار ميكنم؟! ببنيد من ثابت كردم كه ليافت هافل رو ندارم. پس بيايد كشيك ِ من رو بيخيال شيد! بهتر نيست بحث علمي كنيم؟!! ()

بعد از اتمام سخنراني ِ فلسفي-ادبي،ِ نيمفا متوجه ميشه كه بچه ها همه به خوابگاه رفتن و تنها لودو با حالت "چي ميگي تو؟" جلوش ايستاده و داره بهش نيگا ميكنه...!


---نيم ساعت بعد!!!---
فضاسازي: صداي خر و پف در خوابگاه پيچيده... بعضي شكم گنده ها(مثلآ ارني! فلورين و... ) هنگام خر و پف پتوهايشان بالا و پايين ميرود. همه جا تاريك است و به نظر همه در خواب فرو رفته اند. خوابي شيرين و نازنين و جيگر و قشنگ و سفيد!!
دروبين به آرامي از ميان تخت ها كه در دوطرف خوابگاه با تلاشهاي فراوان لودو() با نظم زيادي چيده شده اند عبور ميكنه و بر چهره ي نيمفادورا تانكس كه در انتهاي خوابگاه، در حالي كه چماغي به دست گرفته و مشغول خو و پف است ثابت ميشه!

ناگهان صدايي در خوابگاه ميپيچه و سايه اي در آستانه ي درب خوابگاه ظاهر ميشه...
- آ.. ما ما... آ آ يه مو لا! آ...
اين غلامعلي است! كه وقتي متوجه ميشه همه خوابن، درحالي كه پارچه اي در دست داره، با قدم هاي آهسته وارد خوابگاه ميشه و ديگه صدايي از خودش توليد نميكنه. (>غلامعلي لاله! و تنها ميتونه صداهاي مبهمي از خودش توليد كنه! )
دوربين روي پاهاي غلامعلي حركت ميكنه كه داره به سمت تخت ماندانگول كه دابي رو هم به همراه داره و تا آن لحظه دوربين تخت ِ وي رو نشون نداره ميره!
غلامعلي به تخت ميرسه و با صداي آهسته زمزمه ميكنه:
- ما... ما يه مو لا! آ... (ترجمه: دستمالت رو شستم آقاي دابي! بيا تنت كنم...)
و غلامعلي پتو رو كنار ميزنه!!!

ادامه دارد>>>


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
ماتیلدا در حالی که بینیشو گرفته بود(تو معرفیم گفتم خیلی وسواسیه!حالا هی پست های کثیف بزنید!)رو به هلگا گفت:
_هلگا جون،آخه آدم قحط بود توو زن این بی کلاس شدی؟!
بعد یدونه از اون چشم غره های معروف به هلگا رفت و با حالتی که داشت پشتشو به اون میکرد شنیده شد که گفت:"ایشششششش"(من گفته بودم آدم حساس و وسواسی و دارای چشم غره هایی معروفه!نمیدونم چرا همه اینا رو یادشون رفت تو پستاشون ذکر کنن؟؟!!)
منظره ی عجیب و چندش آوری بود.همه جا رو یه دود ارغوانی benafshپر کرده بود(اسپل انگلیسی نوشتم با همون لحجه ی مورد نظر بخونین!!!)بیشتر بچه ها سرفه میکردن و لودو و دانگولی جون(!) (ببیینین چه زود خودمونی شدم!!)داشتن سعی میکردن تالارو تمیز کنن.
لودو درحالی که داشت سعی میکرد با چوب دستی اش هوا رو تمیز کنه داد زد:برین بکپین دیگه!وقط خوابه عروسی تموم شد دیگه!
جماعت هم رفتن سر تخت خواباشون که بخوابن یهو دیدن دابی به این صورت اساده سر در ورودی خوابگاه و با یه حالت مظلومانه(ضایع بود ساختگیه!!!)میگه:
_پس من کجا بخوابم؟
لگا دلش برای دابی سوخت و به این حالت---> میره به سمت دابی و میگه:
_عزییییییزززززززمممممم...بیا من خودم برات یه تخت کنار تخت خودم درست میکنم!!!!بیا!
وقتی هلگا بهش نیگا میکرد این جوری بود---> ولی وقتی هلگا پشتشو به اون کرد این جوری شد----> و از حرکات لبش که هیچ صدایی از اون بیرون نمیومد گفت:
_تورو هم خر کردم...ایول به خودم...
اریکا که متوجه حرف اون شده بود،یهو به طور عجیبی برو بچو دور خودش جمع کرد و با احتیاط گفت:
_جون نن جون در خطره...باید کمکش کنیم....باید حال این دابیه رو بگیریم!!

ادامه دارد...(البته اگر لودو جون دوباره مثل هافلاویز منو کنف نکنه و یه موضوع جدید باز نکنه!!)


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۰:۴۴:۱۵
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۰:۴۴:۵۸


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
بلاخره دابی یه طوری دراومد.

دابی درپوستش نمی گنجید.

لودو:زیاد خوشحال نباش بگو ببینم که نقشه مرلینگاه کجاست؟

هلگا:چی کار شوهرم داری؟

هانا((باید یه طوری توی داستان می اومدم))گفت :راحت میشه گولش زدو نقششو گفت وهمه حمله کردن به سمت چمدون هاشون وبا جورابهای که چند مترباهاشون فاصله داشت به طرف دابی انداختند.

توی اطاق گاز اشک آور زدندهلگا گفت :جورابهاتون کی شستین؟

پیوز گفت:شرفتا سوال تاریخی نپرس؟((اخه روح جورابش کجا بود))

فقط دابی خوشحال بود ووسط جورابها قل می زد.دانگی آـروم نقشه که توی جیب دابی بود رو کش رفت وهمه حمله به بیرون ....


[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
از دوردست ترین قله
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 135
آفلاین
طبق معمول , اگه از موضوع تاپیک خوشم نیاد , اهه اهه میزنم به داستان .. هافلایوز که یادتونه !!

!@#$%^^&*)((*
دابی یه نگاه به جمعیت خفنر هافل میکنه و میگه : بلــه !

بعد از چند ثانیه سکوت مطلق , تالار مثل بمب میترکه و از شدت این بمب تالار گریف با خاک یکسان میشه . بچه ها که سر از پا نمیشناختن بالا پایین میپریدن و دست و پاشونو حرکت میدادن .

در همین لحظه صدای یه آهنگ هارد راک شنیده میشه , ملت خود به خود دست و پاهشون به حرکت در میاد .

اریکا که دیگه حالت عادیشو از دست داده بود , اون وسط داشت کاراته بازی میکرد و هر چند وقت دنیس بدبخت و کف تالار پهن میکرد . ماتیلدا , ارنی , ریتا و نیمفا داشتند دست میزدن , دانگ و لودو هم که دیگه جو گرفته بودشون رفته بودن داشتن برک می رقصیدن ( حالا هیچ کدومشون بلد نبودن , هی میخوردن زمین ) . هلگا و دابی بقل به بقل داشتن می رقصیدن ( شبیه همون رقص هاگرید و مادام مکسیم , یادتونه که ! .. سبک بیناموسی پیشرفته ! ) . تابلو متحرک بورگین هم داشت کلشو عقب جلو میکرد .

همه تو حال خودشون بودن که در تالار با صدای وحشتناکی باز شد , 6 نفر , یا عینک دودی و هیکلی وارد میشن .

3 زن با حجاب کامل و چادر سیاه به طرف دخترای تالار میرن و 3 مرد هیکلی هم به طرف پسرا میرن .
هلگا : اینا دیگه کی هستن اومدن تو تالار !
یکی از زنا که چند تا خال تو صورتش داشت با یه حرکت کارتشو از جیبش در میاره و میگه : فاطمه کماندو , از منکرات جادویی اومدیم اینجا , به ما گزارش دادن اینجا کارای دور از نزاکت میکنن ..
چند ثانیه گذشت و یکی از مردها ادامه داد : به ما گزارش دادن اینجا هم الکل مصرف شده , تو , بیا اینجا !

انگشت مامور منکرات به سمت دابی نشان رفته بود ..

------
توجه : دابی رو میبرن آزکابان .. یه فکری به حال در آوردنش بکنین


پاتر , رولینگ خزیده کردت !!


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
از اون جايي كه دارم احساس ميكنم نقش ماتيلدا داره شديدا" در داستان ها كم رنگ ميشه( )((چشم منو دور ديدين،فكر كردين من مردم آره؟؟!!))همين جا اعلام ميكنم كه از همين الان دوباره وارد داستان ميشه!!!!
---------------------------------------------------------------------------
همه ي نوه ها از بقل نن جون اومدن بيرون و ماتيلدا با لحني و

صدايي بسيار آرام و رسا(!)رو به دابي گفت:

_ازر اون جايي كه نن جون ما بسيار بسيار بسيار آدم مهربون و

حساسي هستند...

بعد قيافه اش به صورت احمقانه اي تغيير كرد و اضافه كرد:

_مثل من.....

بعد دوباره با همون لحني كه گفتم(!)ادامه داد:
_بله عرض ميكردم اوز اون جايي كه نن جون بسيار مهربون و حساس هستن شما رو بخشيدن و پيشنهاد شما رو قبول كردن!

جن مونث چشماش پر از اشك شد و گفت:
_خاك بر سرت دابي...ارزش اين پيري از من بيشتر بود؟
لودو پريد و سط و جن رو يه جوراييي خفه كرد و شروع كرد به خوندن خطبه عقد.........(آخه ميدونيد،لودو جون شديدا" در كار خير دست داره!!!! :evil)
_دوشيزه ي محترمه نن جون هلگا هافلپاف..بنده وكيلم شمارا به....
نن جون با عجله و بي حوصلگي گفت:
_آره بابا وكيلي وكيلي...از اين دابي بپرس!
لودو به اين حالت در اومد===<
و ادامه داد:
_دابي بنده وكيلم؟
دابي كه انگاهش با نگاه نن جون تلاقي كرد به اين حالت در اومد و بعد از اين كه نگاهش با نگاه ملت كه اين جوري بودنتلاقي كرد در جا خشك شد و ميدونست كه جوابي يه جز "بله" سر اورا به باد خواهد داد.................

ادامه دارد.....


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۹:۲۶:۴۶


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خون جلوي چشماي نن جون هلگا رو ميگيره و مردمكاش گرد ميشن و با همون قيافه ي خفنزش رو ميكنه به دابي و ميگه:اين زنته؟

با ديدن قيافه ي هلگا خون در رگهاي دابي منجمد ميشه و فقط آب دهنش رو قورت ميده:
-خ..خب..البته،يه..يه زماني...اما حا...حا..حالا ديگه طلاقش دادم..با..باور كن هلگا جووون!

هلگا نگاهش رو از دابي برميداره و به جون خونگي مؤنث فلك زده ميندازه ولي همچنان خطاب به دابي و بعد از اون دانگي ميگه:

-آره جون خودت!...دانگي تو كه اون زمون زنده بودي براش توضيح بده كه سر مش رحيم و غلومي و داوود مارمولك و بقيه چه بلايي اومد!

ناگهان كلهم ملت هافل همزمان به اين شكل==> نفسهاشون رو حبس ميكنن كه باعث ميشه دابي در جا يك سكته ي ناقص بزنه!

ريتا زودتر از همه به خودش مياد و بدو بدو ميره دابي رو برميداره ميذاره رو كمد(!) كه تا اطلاع ثانوي از دست هلگا در امون بمونه و درك هم با ديدن اين صحنه غش ميكنه و دراز به دراز ميفته كف تالار!

جن مؤنث مفلوك هم ميره كنار كمد واميسته نهايت سعي و تلاش خودش رو ميكنه كه به كف پاي دابي سيخونك بزنه!

لودو يه نگاه"زن زليل بدبخت" به دابي كه سعي داره خودش رو از دست سيخونكهاي زن سابقش نجات بده ميندازه و بعد به هلگا ميگه:

-نن جون،توروخدا يه كم هم به فكر مرلينگاه تالار باشه كه همه چي رو پس ميزنه!اگه تو با اين جنه ازدواج نكني همه ما بدون مرلينگاه ميميريم!

و همه بچه ها يهو با هم ديگه ميزنن زير گريه:مااا مييمييرييم!

هلگا هم با ديدن گريه نوه هاش ميزنه زير گريه و با يك عمليات آنتاحاريك همه نوه هاش رو بغل ميكنه و جميعت با هم گريه ميكنن!(سوال:آيا به راستي همه نوه ها در بغل هلگا جا شدن؟!)

يهو هلگا به حرف مياد و ميگه:خب ديگه بچه ها گريه نكنين من يه نقشه دارم!

ملت:

هلگا:من با اين يارو ازدواج ميكنم،بعد ما با همديگه همه پولهاش رو بالا ميكشيم و مرلينگاه رو درست ميكنيم!بعدشم من ميفرستمش پيش مش رحيم!چه طوره؟

ملت:


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۶

فلورین فورتسکوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۰
از بستنی فروشی کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
دابي: توووووووووووووو؟
جن خونگي: تو منو فريب دادي. به حرفش گوش نكنيد. اون...اون...
و زد زير گريه.
دابي به طرف هلگا برگشت و گفت:اون ضربه مغزي شده. همين چند روز پيش بود كه يه هيپوگريف روش بالا آورد.
هلگا گفت: آره عزيز دلم. هرچي تو بگي. تو آقاي مني!
جن خونگي گفت:چي؟ تو....؟ تو دوباره ازدواج كردي؟
ملت:
دنيس:دوباره؟ منظورت از دوباره چيه؟
در همين موقع خروس بي محل فلورين فورتسكيو اومد و گفت:
به افتخار زن و شوهر خوشبخت ، دابي و هلگا امروز همه مهمون من هستين. هر بستني كه خواستين....
كه يه دفعه چشمش به جن خونگي افتاد و رفت جلو وگفت:
ا؟ تو دوست دابي هستي؟ اومدي واسه مراسم خواستگاري دابي؟
جن خونگي در حالي كه از عصبانيت صداش نازك و زنگ دار شده بود گفت: چي؟ مراسم خواستگاري؟ تو ؟ تو من ، زن وفادار خودتو ول كردي و اين پيري و گرفتي؟
ملت هافل:
هلگا: دابيييييييييييييييييييييييييييييييييييي!


ویرایش شده توسط فلورين فورتسكيو در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۴:۲۵:۲۷

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
ها اين دابي هم پاشو نزاشته تو تالار ره برادر پيش گرفته
------------------------------------------------------------------------
ملت مثل اين ياغي ها ريختند رو سر هلگا و خواستند که انگشتر رو ازش بگيرن، هلگا هم بلافاصله دابي رو تو بغل گرفت، يک پرش زد و با دست ديگرش از لوستر هافل اويزون شد!
هلگا با عصبانيت از بالا به بچه ها نگاه کرد و گفت: خير سرم نوه تربيت کردم...برم بميرم با اين بچه هام! يکي از يکي دزد تر!! کارتون به جايي رسيده که ميخواين حلقه ازدواج ننه بزرگتون رو بگيرين!!!
ملت:
دابي با خنده خودش رو تو بغل هلگا جمع تر کرد (اي بوق بر اون ذهن بي ناموستون داره تلاش ميکنه که نيفته) و گفت: عزيزم کو تا حلقه؛ اين چشم روشنيه، ايشاالله واسه حلقه ت يکي بهترشو ميگيرم!
ملت:
ماندي که بيشتر از پيش بوي پول به دماغش خورده بود، بلافاصله دستاشو از هم باز ميکنه و برميگرده به سمت بچه ها که در اثر چرخش سريعش دستش خورد تو دماغ نيمفا!
نيمفا: حواست کجاست؟؟ مگه منو نمي بيني؟!
ماندي بي توجه گفت: حالا خورد که خورد، ول کن کار دارم!
نيمفا يهو با دو دست زد تو سرش و با جيغ گفت: خاک تو سر من کنن که به پاي تو نشستم؛ تو لياقت منو نداري من ديگه اينجا نمي مونم!
بعد به سمت خوابگاه رفت که وسايلشو جمع کنه!
ماندي که احساس خطر کرده بود گفت: واسا نيمفا جان، باب معذرت، اخه تو هم زود داغ کردي، نرو عفت...ها؟!...نه اشتباه شد . نرو نيمفا...نيمفااااااااااااااا ( ايا نيمفا برمي گردد)

يک ساعت و نيم بعد

:حالا مگه اين نيمفا خانوم راضي ميشد؟ خلاصه اخر گفتم به خاطر گل روي ريتا( ) هم اينو گفتم برگشت تو تالار!
دابي اينا رو به ملت گفت و نيمفا رو دنبال خودش کشيد تو تالار و ادامه داد: خب ماندي جان، نيمفاتم که برگشت! حالا ديگه بهتره مراسم خواستگاري رو ادامه بديم!
هلگا بلافاصله خودش رو انداخت روي يک مبل و گفت: واستين بگم چايي بيارن...غلام علي چند تا چايي بردار بيار.
لودو که از اول خواستگاري ساکت نشسته بود يک دفعه از جاش پاشد و گفت: به عنوان ناظر مردمي تالار ميخوام که شرط هلگا رو براي ازدواج بگم...اين مرلينگاه هافل خيلي وقته خراب شده، بودجه هم نداريم درستش کنيم؛ اگه همينو درست کني هلگا بدون مهريه مال تو!!
هلگا:
دابي يک نگاهي به هلگا کرد بعد گفت: تعميرمرلينگاه هافل + هزار و سيصد و هشتاد و شش گاليون طلا شير بهاي هلگا جون!!
در اين لحظه ديوارکنار شومينه شکافته شد و يک جن خونگي پرت شد وسط تالار هافل؛ جن از جاش پاشد و با انگشت به دابي اشاره کرد و فرياد زد: دابيييييييييييييي!!
دابي:


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۲۲:۵۲:۴۹

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶

دابیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۱۰ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
از مطبخ!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
دانگی با هر خطی که از نامه میخوند چشماش گرد تر و گرد تر میشد...!
در آخر سر دانگی با این شکلک به هلگا اشاره میکنه که بیاد دنبالش ...

در داخل حموم هافل!
ماندی در حالی که دست هلگا رو گرفته داخل حموم میشه!
هلگا : چرا منو آوردی اینجا؟
ماندی : دهه! بیا اینجا ببینم ! همه که بورگین نیستن

سپس وقتی دو نفری یک جا جمع شدن هلگا شروع کرد به خوندن نامه :
با احترام باید به عرض برسانیم که شخصی به نام دابی فرزند موبی دیک ( ) دارای ارثیه ی هنگفتی می باشد که تنها این ارثیه به همسر قانونی و خود جن خانگی میرسد.
با احترام - وزارت سحر و جادو - صیغه و مهریه

ماندی رو به هلگا : فقط همون دقیقه اول "بله" رو نگی ها! بزار اول بیاد بشینه بعدش! ( خوب آی کیو خواستگاری دیگه!!!)
هلگا : ها ... بگو امروز عصر برای خواستگاری بیان!

تالار هافلپاف
تمامی اعضای هافل به جز دابی با لباس های رسمیشون در تالار گرد هم آمده بودن!
هلگا که یک گوشه نشسته بود داشت از لحظات استفاده میکرد و هی کرم پودر میزد به صورتش!

در اون طرف ماندی جلوی آینه نشسته بود و داشت تمرین میکرد : خب آقای جن خانگی بیلیونر ... ها ها! تعجب کردین؟ شناختمتون! می خواستم همون اول برم سر اصل مطلب!شما میدونین که من جای بابای هلگا هستم و و و( دیگه حوصله ندارم این اراجیف رو تو دهن این ماندی فرو کنم )

کمی بعد در تالار باز میشه و همزمان نوری خیره کننده به داخل تالار میاد...!
دابی در حالی که میدرخشید در آستانه در ظاهر شد...
موهای کوتاه و وزوزیش رو به یک طرف شونه کرده بود و اسپری ماتحت هیپو گریف هم زده بود همچنین با بزاق تک شاخ ریشاش رو زده بود و لته ی سفیدی رو پوشیده بود که یک چند جاییش ( بلا به دور ) پی پی گاو چسبیده بود بهش

ملت :
هلگا دون دون میره استقبال دابی و میگه : خیلی خوش اومدی خوشگل سبز من!

دابی همون اول دستش رو میکنه تو جیبش و یک انشگتر الماس میزاره تو دست هلگا!

ملت : نههههه نهههههه!



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶

هلگا هافلپافold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
از كجا باشم خوبه؟!؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لودو:دابي صحنه را ديدم!

ملت:

هلگا سرش رو برميگردونه و يه نگاه خفن خصمانه به نوه هاش ميكنه كه همشون از دم به اين شكل==> در ميان و بعد كِرِم ببكش رو بر ميداره و در دستش ميگيره!

هلگا:

دابي سياستمدارانه، شكل و شمايل يه جن خونگي مهربون رو به خودش ميگيره () و به هلگا ميگه:

-هلگا جون چرا آه ميكشي؟!به من بوگو!

هلگا كرم ببكش رو محكمتر تو دستش ميگيره و ميگه:آخه دابي جون تو كه نميدوني،من با اين كرم ببكم خاطره ها دارم!حالا كه تو گفتي من خيلي پير نيستم مجبورم بدمش به يكي ديگه!

دابي:خب بدش به من،منم هر وقت خواستي بهت پسش ميدم!

هلگا يه نگاه به صورت دابي ميكنه و متوجه ميشه كه پوست صورتش ديگه زيادي كش اومده و به شدت نياز به يه قوطي كرم ببك مرغوب داره و از اون گذشته جن بامزه اي هم هست و براي همين قوطي كرمش رو ميده به دابي!

در همين لحظه يهو صداي فرياد اريكا از اون ور اتقاق مياد:

-اي جغد لعنتي!من چند دفعه بهتون گفتم توري بزنين به اين پنجره ها كه هر جك و جونوري نياد تو آخه؟!

بروبچز هافل همگي به سمت جغد پيري راه ميفتن كه از پنجره مجازي(!) تو اومده و يه راست به كله ي اريكا برخورد كرده بود،و ميبينن كه طومار نسبتا قطوري به پايش بسته شده!

دانگ جلو ميره و كاغذ رو از پاي جغد بيچاره كه از خستگي غش كرده بود باز ميكنه و با صداي بلند براي بچه ها ميخونه:

دانگي:....


هاف[size=large][color=FF0066]ل[/co







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.