مرلین با قل و زنجیر به دیواره اتاق بسته شده بود هنوز خبر نداشت در آینده چه چیزی انتظارشو می کشد
در اتاق باز می شود و کرام وارد می شود
مرلین نفس راحتی می کشد و می گوید:کرام دوست من بیا منو نجات بده این نامردا منو بستن
کرام لبخند تلخی می زند و میگه:مرلین جان چون من دوست قدیمی توام قرار شده کم درد ترین شکنجه رو من انجام بدم
دستشو از پشتش در میره مرلین اون ساتورو دست کرام میبینه و داد میزنه:نه کرام تو دوست من بودی منو نکش
کرام:من نمی خوام بکشمت ولی می خوام یکی از قسمهای روی زمین کم بشه و اون چیزی نیست جز قسم به ریش مرلین
مرلین:نه نه نه
کرام ریش مرلینو با دستش میگیره و با یه ضربه......
تق ریششو مثل داسی که ساقه گندمو می زنه قطع میکنه
داد مرلین می ره بالا
سپس کرام یه تیغ ژیلت در میاره و میگه:اینو از دوستت آرتور گرفتم که از یه مشنگ کش رفته بود
سپس با اون ریش مرلینو 3 تیغه می کنه و پس از اتاق خارج میشه و نفر بعدی میاد تو