دخمه ها مثل هميشه ساكت و بي صدا بوده و هيچ صدايي از هيچ ناحيه اي از اون نواحي صدايي از خودش تراوش نمي كرد! البته به جز صداي قر قره چرخ دوربين فيلم برداري كه هم اكنون در حال حركت به سمت در بزرگ و با عظمت و خيلي قشنگ و زيباي دفتر پرفسور سوروس اسنيپ بزرگ عظيم الاعظم ملقب به شاهزده ي دورگه بود.
تصاوير به سرعت از جلوي دوربين مي گذشتند و علت اين امر سرعت زياد دوربين بود (اين دوربين از اختراعات يكي از مخترعان دنياي جادويي است كه با سرعت زيادي مي تواند حركت كند.)
: بيو بيو بيوووو بيووووووو( نام آواي آژير ماشين هاي خاص!
).. دوربين جادويي بزن كنار.. دوربين بزن كنار..هوووووووي بزن كنار ديگه
در يك حركت آنتحاريك دوربين توقف مي كنه و اين امر به همراه يكي از قوانين شيخ اسحاقيوس نيوتنيوس* موجب مي شود كه بينندگان به شيشه برخورد نمايند.
:بووووومب!
: خيلي متاسفم..شما سرعت غير مجاز.. حركت مارپيچ ..سبقت از سمت راست و اينا داشتيد ..دوربينتون بايد بره پاركينگ...(!!)
: جناب سروان ببخشيد ديگه تكرار نمي كنيم الان كار داريم بايد بريم يه جايي فيلم برداري ديرمون شده. ما با پرفسور اعظم العظمي اسنيپ كار داريم...( همه ي اين موارد در راستاي خود تحويل گيريست)
:به ما ربطي نداره... شما خلاف كرديد بايد بريد پاركينگ!
:جيييرييينگ(نام آواي سكه هاي طلايي موسوم به گاليون
)(_در اين لحظات دوربين ديوار سياه مقابل را نشان مي دهد_)
: خب مي تونم اين دفعه شما رو ببخشم مي تونيد بريد.
و اين چنين دوربين حركت خود را از نو آغاز مي كند و به راهش به سمت آينده اي روشن ادامه مي دهد و سرانجام در مقابل در بزرگ عظيم و...(اينا!) دفتر پرفسور اسنيپ ..(همونا!) مي ايستد.
:تق تق تق تق !
: كيسه؟!!
: از طرف صدا و سيما اومديم ..براي مصاحبه!
: اگه اسلايتريني و خون اصيل هستيد بيايد تو اگه نه سريع از جلوي چشمان من خفه شيد...
: اسلي هستيم قربان...اسلي هستيم!
:بيايد تو..در هم پشت سرتون ببنديد.
قييييژ ...وييييييژ... گرومپ! (در باز شد و بسته شد اتقاف مهمي نيفتاد)
پرفسور سوروس اسنيپ...(همونا!) در پست ميز خيلي با كلاسش در انتهاي سالن نشسته بود و برق موهاي چربش از سي كيلومتري چشمان را كور مي كرد.. در ضمن رداي سياه با كلاسش رو هم پوشيده بود. پرفسور اسنيپ با نگاه هاي خيره و جدي و با جذبه اي به دوربين و فيلم برداران گولاخ خيره شده بود و با اخمي برازنده و زيبا به آنها نگاه كرد.
: خب كارتونو شروع كنيد كارو زندگي دارم.. وقت براي تلف كردن ندارم ..از همين الان يك ساعت بهتون وقت مي دم.123 ....123...
: پچچ پچ پچ پچ پچ پچ (اين ديگه تابلوئه چيه خب!)
: چتونه؟ ..پچ پچ نكنيد پچ پچ بخوريد!..زود باشيد..وقتتون داره مي گذره براي هر سوال هم 30 ثانيه فرصت داريد!(جو كنكور!)
: پچ پچ پچ پچ پچ ..استيوپفاي!!
در يك بازه ي زماني خيلي كوچك سه پرتو قرمز همزمان به سمت پرفسور...(همونا ديگه!) شليك مي شه و به قفسه ي سينه ي اون اصابت مي كنه در نتيجه طبق قوانين جادويي او به سرعت دار فا..نه چيزه بيهوش مي شه! پس از اين اقدام شرورانه سه نفر كه همان افراد شرور بودند از زير يك شي نامرئي گر كه يحتمل همون يادگار سوم بوده بيرون پريدند و با هماهنگي كامل به سمت قدح انديشه دويدند و شپلخس به درون آن پريدند!
====صحنه عوض شد====
مكاني ديگر ..زماني ديگر
كودكي بس جقله كه موهاي لخت مشكي خيلي زيبايي داشت دست در دست يك ساحره ي خشن كشان كشان در امتداد كوچه ي شلوغ دياگون حركت مي كرد. كودك هرازچندگاهي نگاه هاي معصومانه ي خود را به مغازه هاي پر زرق و برق موجود در كوچه مي انداخت. اما ناگهان در جلوي يك مغازه چشمهايش از ورژن يك به ورژن هشت ارتقا پيدا مي كند و همانند يك مجسمه (احتمالا مجسمه ي ابوالهول) به ويترين مغازه خيره نگاه مي كند و تلاش هاي مادر را براي حركت دادنش ناكام مي گذارد!
: بچه راه بيوفت.. بايد برم برات يه چوبدستي دسته دوم بگيرم..با يه رداي تاناكورا (
) زود باش وقت ندارم...تا سه مي شمرم راه ميوفتي..123...123..
اما كودك همچنان به ويترين مغازه زل زده بود..البته به بياني بهتر به موجود عجيب قريبي كه در ويترين بود. سرانجام كودك دهان باز مي كند و حرف مي زند و اولين كلمه اي كه به زبان مي آورد...نه مامان نبوده..نه باباهم نبوده..اين بوده:
: من اون حيوون رو مي خوام_ اين كه جمله بوده!_
: بيا برمي بعدا برات مي خرم ..فعلا وقت ندارم ..بيا بريم ديگه ..بجنب..دهههه اعصابمو خورد كردي!
مادر كودك چوبش را بيرون مي كشد و...فوقع ما وقع!
====صحنه عوض شد!!=====
همان مكان زماني بعد..!
كودك جقله كه موهاي چرب داره در حالي كه خيلي خوشحال و شاده يك عروسك زهوار در رفته ي بي ريخت را كه شباهت اندكي به يك مار سه سر دارد را در دست گرفته و شادمان در شلوغي ها به دنبال مادرش مي دود.
====صحنه عوض شد====
زماني ديگر مكاني ديگر!
سه فرد شرور تلپي از قدح بيرون مي پرند و با تلپي ديگر جلوي پاهاي اسنيپ مي افتند...
بووووق( همه چيز نابود شد چون سه فرد شرور كه راوي بودند نابود شدند)
تا عبرتي شود براي سايرين!!
----------
نام خود بزرگوارم:severus snape
نام جوونور كوچيك وارم :lord archimomd ملقب به dark lord !!
اين موجود مار سه سر هسته!
---------
* قانون لختيوس