هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
#15

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
دامبلدور نگاهی پر معنا و کمی عصبانی به اسلاگهورن كرد و او از اين نگاه دانست كه بهتر است با دامبل باشد تا اين كه با دختر ها.رو به آن دختر كرد و گفت:
-عزيزم!چند لحظه صبر كن تا ببينم پرفسور عزيز چيكارم داره!سر بهتون مي زنم حتما!
دختر با حالتي خودخواهانه برگشت و به طرف ديگر دختر ها رفت.اسلاگهورن كه كمي از اين حركت دامبل رنجيده بود،با نگاهي نه چندان رضايت بخش،رو به دامبل كرد و گفت:
-خوب بگو چي مي خواي؟
دامبل بدون مقدمه سر حرف رفت:
-ببينم!تو ناموس نداري هر روز هفته پارتي برگذار مي كني؟بزنم نسل تورو ريشه كن كنم؟نه بزنم؟
دامبل نتوانست حالت چهره اسلاگهورن را ببيند.چون دود سيگار تمام قيافه او را پوشانده بود.بعد از آنكه دودها ناپديد شد و اسلاگهورن با قيافه سرخ در برابر دامبل ظاهر شد گفت:
-تو چيكار به كاراي من داري؟مگه با ناموس تو كار دارم؟
دامبلدور هم اكنون بايد طبق امورات آسلامي،مراحل امر و نهي را اجرا مي نمود.پس در مرحله اول يك اخم لرزه انداز به او كرد(
).اما وقتي در برابر اين اخم شكلك نصيبش شد،مجبور شد مرحله دوم رو به اجرا در بياره!
پس با منطق و استدلال با اسلاگهورن حرف زد:
-اسلاگهورن عزيز!مي دوني نگاه به نامحرم چه گناهي داره؟تو بايد از نگاه كردن به نامحرمان چشم پوشي كني تا صواب دنيا و آخرت نصيب تو شود.چه بسا انسان هايي كه درگير هوا و هوس شيطاني شدند و به راه هاي بوقي كشيده شدند!
اسلاگهورن پوزخندي نثار دامبل كرد.يك نوشيدني از روي ميز برداشت و شروع به نوشيدن كرد.سپس از سر ميز بلند شد و به طرف دختري رفت تا با او برقصد.
ديگر مرحله سوم رسيده بود بايد به صورت عملي وارد مي شد.به طرف اسلاگهورن رفت و او را از دختري كه سخت مشغول رقصيدن بود جدا كرد.
اسلاگهورن كه اين بار واقعا عصباني شده بود گفت:
ديگه چي مي خواي؟ بوقيدي به حال و احوالم!ولم كن!
دامبل بدون اعتنا به ذره اي از حرف ها همچنا او را مي كشيد و مي گفت:
-مثل اين كه تو حرف خوش حاليت نمي شه!حتما بايد به زور تورو از اين كار بازداريم!يه نيم ساعتي بيا اين اتاق تا ببينم بازم سر عقيدت هستي يا نه!
و او را به اتاق كناي كشاند.ناغافل از اين كه پرسي با دوربين فيلمبرداري،قصد پخش فيلم هاي مبتذل اسلاگهورن بود!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۵ ۱۲:۵۰:۳۲

[b]تن�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#14

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
درون باشگاه

اسلاگهورن با دسهایی باز و با حالتی که می خواست دامبلدور را بغل کند از دور گفت :
-سلام . آلبوس خوبی؟
دامبلدور جلو رفت و فورا دستش را دراز کرد و به جای بغل کردن با او دست داد و با سردی گفت:
-سلام من خوبم .
اسلاگهورن با همان نشاط همیشگی اش گفت : بیا بشین اینجا از خودت پذیرایی کن. کار خوبی کردی اومدی .
صدای بسیار ضعیفی از موزیک به گوش می رسید .
دامبلدور سر میز نشست و رو به اسلاگهورن گفت :
- چند لحظه بشین باهات کار دارم .
درهمان لحظه یکی از همان دختر های با کلاس با نوعی حالت بسیار لوس رو به اسلاگهورن کرد و گفت:
پروفسور میشه شما هم بیایید به جمع ما . لطفا خواهشم رو رد نکنید .
اسلاگهورن خیلی دوست داشت درخواست دختر را قبول کند ولی از طرفی از دامبلدور خجالت می کشید.
اسلاگهورن : اا..م ...آلبوس عزیز... تا از خودت پذیرایی کنی من برگشتم. باشه ؟
دامبلدور نگاهی پر معنا و کمی عصبانی به اسلاگهورن کرد و...


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#13

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
موضوع جدید
_____________
خب خب...چه موهای براقی،به به.چه رژی.مارکش لیپ استیفته یا لوریال؟چه عطری...به به.الحق که به مادرت رفتی.
_خیلی...ممنون پرفسور.
_تشکر برای چی؟اتفاقا کم گفتم اون لبات...
_پرفسور کافی...من باید برم...باید برم.اه..برم سیرک.
_ سیرک؟؟این وقت شب؟
_ آره سیرک شبانست.
_اه.حیف شد.اوکی برو.فردا شب مییبینمت.
_مگه فردا شب هم باشگاه داریم؟
_برای تو همیشه باشگاه داریم سوزی جون

________________________________
باشگاه اسلاگهورن:
فقط با دعوت نامه حق ورود را دارا میباشید.


_مطمئنی همینجاست؟
_آره پرفسور جان.من خودم تو خیلی از مهمونیهای اسلاگهورن بودم.

_دروغ که نمیگی؟
_بعد از این همه کلاسهای خصوصی که با هم داشتیم هنوز هم شما به من...
_اوه پرسی عزیزم.این مرد پیر رو ببخش.
_ پرفسور دامبادور اینو بهتون بگم این یارو فقط با دخترا میپلکها.
دامبل: نگران اون نباش.تو برو خوابگاه بخواب من همه چیزا رو درست میکنم.
____________درون باشگاه______
اتاق کوچک با دود سیگار پر شده بود.در جلوترین میز که گویا توسط برادران ویزلی به تصرف درامده بود پوکر رونق داشت و میز کنار دامبل پر از دخترانی بود که از مدل مو و لباسهای دوست پسرشون برای هم پز میدادن.
دامبل کمی در دود به دور و بر خود نگاهی انداخت وبعد یک راست به سوی اسلاگهورن شتافت!




Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۸:۲۹ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
#12

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
در همین گیر و دار که هری پاک به سرش زده بود، یهو چوچانگ پیداش میشه.
چو:هری من بعد کلی فکر به این نتیجه رسیدم که ما میتونیم دو باره با هم باشیم.
هری :
در همین لحظه یه الیاس رو شونه ی چپ هری و یه پیربابا رو شونه ی راست هری پدیدار شدن.
الیاس میگفت:برو جینیو ولش کن. این که خیلی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ تره.(به دلیل برخی مسائل از ادامه صحبت صرف نظر میکنیم)
پیر بابا:نه هری این خیانت به دوستت و خواهره رونه.
هری زیر لب میگه :یــــــــــه دلــــــــــ می گــــــــه بــــــرم بـــــــرم یـــــــــه دلــــــــم می گــــــــه نــــــــرم
نـــــــــرم آرومـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نــــــــداره دلـــــــــم دلــــــــم.
بالاخره پیر بابا می زنه تو پوزه الیاس ، یه چیزی به هری میگه که از گفتنش معذورم.(خوده الیاسم تعجب کرد)
الیاسم که دم شمشیری شو میزاره رو کولشو د دررررو .
چو ام خیلی منطقی بی خیال قضیه میشه وبعد یه خدا حافظی گرم با هری میره تا برگرده خونه.
اسلاگ:چطوره همه با هم بریم خونه ی ما تا یه چایی قهوه ای چیزی بخوریم و یه اختلاتی بکنیم.
همه قبول میکنن و راه میفتن برن خونه ی اسلاگ...


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۷:۲۷ سه شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۶
#11

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
از fozool sanj
گروه:
کاربران عضو
پیام: 280
آفلاین
هری در فکر جینی بود که ییهو از اتاق 12+یه دندونه یه صداهایی میاد. میره جلوتر از لای سولاخ نیگا میکنه میبینه آلبوس داره نی انبان میزنه و بلا و ولدی با هم بندری میگن میگن:که امشب شبه عشقه همی امشب داریم....
هری دیگه حرسش در میاد میره میپره تو اتاق و میگه:
ببببوووووووقققققققق!!!
میبخشید به خاطر سو استفاده های احتمالی سانسور گشت. آقای حیاتی: ادامه ی خبرها*****
هری که چشماشو بسته بودو دهنشو مثل یه چیزی از یه جای حیوونی وا کرده بود. حالا بر عکس آهههه بیا خانوما دست آقاییون رقص.....ادامه ی خبرها:ییهو میبینه تمومش یه شوخی شهرستانی عشایری از طرف 3 تا ابله عقده یی به نامهای :هوریس شکم گنده. آلبوس دیلاق و لردی ولدی دهن گشاد بیده... جینی هم سالم و سر حال در حال پرتاب کردن گل به طرف آلبوس و بلا میباشد. که ییهو از یه جایی نور میاد... میرن جلو تر میبینن مهمونا حوصلشون سر رفته بنده خداها رفتن عروس دوماد اتاق شماره 13 قبلیو آوردن براشون نیزنن میرقصن!!!


همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۸:۴۳ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۸۶
#10

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
یک عدد شکم، در ابعاد ِ شرک سر ِ پیچ ِ راهرو میپیچه اونطرف.اونطرف نه، اهان اونطرف!(نهایت ِ ارزشی بازی)هری هم که مجبور میشه با اخرین قدرتش بدوئه و خودشو به هوریس میرسونه.

در حال دویدن مدام مردک ِ مردک ِ بوقی میگه ولی گوش هوریس برای مدتی کر شده.هری چشاشو تنگ میکنه و متوجه میشه که جینی در کار نیست!پس جینی چی شده بوده؟

هری: جینی رفته!اونو دزدید! کدوم گوریش برد؟ چی کارش کرد؟ نکنه خوردش!

اما همون لحظه صدای زشت و کریهی..شنیده میشه. از اتاقی با نام ِ اتاق ِ 14 منهای 1!! هری بسیار عصبانی میشه و گوششو میچسبونه به در.

-اه..ای وای! تف بزن لیز بشه..نمیره تو!..! اوخ اوخ!..ای یواش! دردم اومد!

-!

- خیلی تنگه!من چی کار کنم؟

هری در پشت در:بده من برات گشادش میکنم! تصویر کوچک شده

هری درو باز میکنه و به سمت ِ دونفری که توی اتاق بوده ان میره. انگشتر ِ تنگو میگیره و بعد صابونی از غیب ظاهر میکنه.(در راستای هری پاتری شدن پست)و بعد صابون رو به انگشت عروس خانوم که لباس عروسی تنشه میزنه و انگشتر، راحت درون دست ایشون جا میگیره.

عروس: وای جناب پاتر! خیلی ممنون!

داماد: نمیدونم اگه شما نبودید ما باید چی کار میکردیم!
هری: تصویر کوچک شده

اون از اتاق بیرون میاد بعد چشمش به اتاق ِ روبرویی میافته.اتاق ِ 11 + 2 !! هری با خودش: اینجا که همهی اتاقاش سیزده ِ !

و بعد، با حالت عجیبی در تفکر فرو میره..دامبلدور و ولدمورت و بلاتریکس کجان؟ آیا اینا همه بازیه؟ آیا اون سرکار ِ ؟ آیا شما سرکاری؟ آیا من ارزشی هستم؟
همه ی اینها فقط در پست ِ بعدی!


[b]دیگه ب


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
#9

توبياس اسنيپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
ديـــــــــــــــــــــــــــــــــــد... صداي بوق ممتد نشان ميدهد كه فيلم از اينجا با ساطور قطع شده و به حدود يك ساعت و نيم بعد وصل شده جايي كه آلبوس و ولدي آماده دوئل بودند...
-اي خز و خيل, نامرد, بي فرهنگ! به اين دوكبوتر عاشق چه كار داري؟
-من كاري نمي كنم! فقط مي خوام كه يه صحبتي با جيني ويزلي داشته باشم!!!! و در ضمن هوريسم آرزو به دل نمونه!
-كه ميخواي يه صحبتي داشته باشي؟ ولي چه جوري ميخواي اونو از هوريس پس بگيري؟مي دوني الان كجاست؟
-اَي ووووو !بلا تو مي دوني هوريس الان كجاست؟
-بله ارباب اون همين طبقه بالا تو اتاق سيزدهه!
همين كه اين جمله از زبان بلا درآمد هري كه انگار طبقه بالا نذري مي دهند بلند شد, عربده كشان از پله ها بالا رفت و شروع به دويدن به سمت اتاق سيزده كرد ...
-نه هري وايسا, ممكنه يه دام باشه.دامبلي اين را گفت.
-بلا!چرا به مغزم نرسيد كه براش يه دام پهن كنم؟ نه هري نرو!من زنبيل گذاشتم...
وقتي كه ولدي و دامبلي و بلا فهميدند كه گوش هري بدهكار نيست به دنبالش به طبقه بالا رفتند...
***
-اِ...!هري من فكر كردم تا حالا خون هوريس رو هم ريختي!
-نه قربان آخه من اتاق سيزده رو پيدا نكردم!
-ديدي گفتم نقشه اس! اتاق سيزده وجود خارجي نداره!
-هه هه هه!بلا از نقشه ام خوشت اومد؟ اما... هوريس گفت اتاق سيزده! نكنه به ما هم كلك زده؟
بلا در حالي كه چشمانش را به سمت سقف مي چرخاند گفت:
-نه ارباب اين اتاق 1+12 همون سيزده است ديگه!
دامبلي زير لب غريد: هميشه از رياضيات جادويي متنفر بودم.
همه جلو رفتند و پشت در فال گوش ايستادند:
-واي ي ي ي! چه حرف هاي بي ناموسييه!
-نه! عجب رويي داره اين هوريس!
-آخ جون بعد هريس نوبت منه!
-[…] و […] و […]!(حرف هاي زشت هري رو سانسور كردم!)...
-شترق! هري با شدت در را باز مي كند و آماده جر دادن هوريس است اما هيچ كس را نمي بيند...
-اونا كجا رفتن؟مگه شما صداشون را نشنيدين ؟
-نه من ديدم دامبلي گفت منم گفتم!
-من الكي گفتم خواستم مقلدينمو بشناسم!
هري بي توجه به آنها از در خارج مي شود كه هوريس و جيني و در انتهاي سالن ميبينه...



Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
#8

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
و اما بشنوید از جینی :

جینی ویزلی چشماش رو باز کرد و دید یه جای ناشناسه! روی زانو نشتن و اطراف رو بر انداز کرد. روبدوشامبر ساتن فیروزه ای تنش بود و روی تخت بزرگ شاهانه ای دراز کشیده بود. اتاق زیبایی بود که با آناناسهای بلوری تزئین شده بود. بوی عجیبی حس کرد که یاد معجونی قدیمی اونو انداخت ولی هرچی فکر کرد یادش نیومد چه معجونی.
همون موقع دری در گوشه اتاق باز شد و اسلاگ پیر اومد بیرون و جینی رو در اون حالت بسیار...ممم...بسیار جذاب! دید:
- زیبای من!
و رفت که جینی رو بغل کنه. جینی که چوبش رو اون طرفا نمیدید سریع پرید پایین و یه آناناس بلورین برداشت و به سمت اسلاگ پرت کرد و درست به ناحیه شیکمش برخورد کرد. مردک هم تعادلش رو از دست داد و با کله خورد زمین و بیهوش شد.
جینی که خودش تعجب کرده بود دستش رو کرد توی لباس اسلاگ! البته میخواست چوبش رو برداره! ولی با کمال تعجب چیزی پیدا نکرد. لباسهای خودش لبه صندلی بود و اونا رو برداشت ولی منبع بویی که میومد اونو به سمت اتاق کناری کشوند. یک پاتیل داشت غل غل می جوشید و چند ظرف کوچک هم پر از مایعی خوشرنگ کنارش بودن. توجهش به دو جام پر از فایر ویسکی جلب شد که حاضر و اماده روی یک سینی نقره ای بودن. درگیری بزرگی در وجدانش شکل گرفت.
- چه خوبه مامانت اینحا نیست. بالاخره میفهمی این فایر ویسکی چه طعمیه.
- :angel: تو هنوز به سن قانونی نرسیدی. اگه بفهمن از اینا خوردی حتماً تنبیه میشی.
- کسی اینجا ترو نمی بینه. هورس هم اینا رو واسه خوردن خودتون گذاشته.
- :angel: روح شیطانیت راست میگه. بخور ببینیم چه مزیه! بخور وجدانت راحت باشه!

جینی لیوان اول رو خورد.
- عجب چیزیه ها! هورس که بیهوشه هنوز! اینم بخورم بعد برم هری رو پیدا کنم.
لیوان دوم حتی مزه عجیب تر و بهتری از لیوان اول داشت. حس عجیبی می کرد. همه چیز به نظرش فرق کرده بود. به اطراف نگاه کرد و دید اسلاگهورن هنوز روی زمینه. به سرعت رفت سمتش تا به هوشش بیاره.
- هورس! هورس عزیزم! عشق من چشماتو باز کن!
و مثل آخر فیلمهای رومانتیک .......... :bigkiss:

اسلاگهورن : عشق من!
و در فکر خود قدرت معجوس عشق سازی خود رو تحسین کرد.
-----------------------------------------------------

لطفا" ادامه بدین!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۶:۲۸ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#7

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
- بلا..بوقی چرا داری به من لگد میزنی!آی!

-من لگد نزدم ارباب..! تصویر کوچک شده


-چرا!آخ..داری لگد میزنی..!اویی.. یعنی میخوای بگی من توهم دارم؟

در همون لحظه تام که دیگه تحملشو به طور کامل از دست میده، لنگ هری رو ول میکنه که بیفته زمین و نگاه خوفناکی به بلا میندازه.


- بوقی خجالت نمیکشی؟ این راه ثابت کردن عشقته؟

-قربان چرا مزخرف..یعنی چرا شروو ِر میگید؟من چطوری بزنمتون؟ما که هردو کنار هم بودیم!


لرد یه مقداری فکر میکنه و متوجه میشه که حق با بلا بوده. بنابراین از اون جایی که هوشش خلیلی زیاده دستی در هوا میزنه. ای بابا متوجه شدیم هوشش زیاد نیست، داشته مگس میگرفته.


-بلا..دستم به یه چیزی خورد توهوا!
- مگسه بوده.


-نه!مگس نبود..یه چیز گنده بود...که خیلی هم پشمالو بود!

لرد دو باره در هوا چنگ میزنه و از فاصله نزدیک اونا صدای اوخ ضعیفی شنیده میشه.


لرد وبلا به هم نگاه میکنن و بعد، لرد یه هو شنل نامرئییه طرف رو پایین میکشه. آلبوس با حالت به لرد و بلا نگاه میکنه و بعد میگه:


- سلام تام.حال و احوالت چطوره؟امم..من دیگه برم..

آلبوس میاد بره که یه دفعه ولدی یاد آخرین دوئل خودشون می افته و به شدت جوگیزر میشه.


-بایست!

ولدی کنار تر میاد تا تو کادر دوربین قرار بگیره کارگردان اشاره میکنه یه ذره اونور تر و لرد به حالت قدم مورچه ای! یکم میره اونور تر.

- اشتباه کردی که هری رو دزدی تام!جینی کجاست؟

-دستت بهش نمیرسه آلبوس!


آلبوس خنده ای شیطانی میکنه. و بعد یادش میاد قرار بوده لرد خنده ی شیطانی بکنه و بلافاصله ساکت میشه.

لرد: آوداکداور..
هری به هوش میاد و برای لرد جفت پا میگیره، آلبوس آپارات میکنه ولی بلا با چماق هری رو سر جاش میچپونه!






ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۶:۳۱:۳۷
ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۶:۲۶:۰۸

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
#6

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
هری در حالی که به شدت دلش رو فشار میداد وارد مرلینگاه شد تا قضای حاجت کنه! سریع هم معطلش نکرد بطوری که لرد سیاه قصه ما هم به گردش نرسید! لرد که رسید دم در با نزاکت تمام سه ضربه زد :
- تق تق تق !
- اهم!
- تق و تق و تق!
- اهم اهم!
همون موقع از زیر در چشم هری به دم طلایی یک ماهی افتاد و فیلش یاد هندوستون حمام زیبای هاگوارت و پری دریاییش کرد.
- بانوی زیبا، مرلینگاه بانوان اون وره!
- سکوت!
هری کلی کلنجار رفت تا اون ورد هرمیون در مواقع ضروری رو به یاد بیاره!
( هری در مغزش : .... چی بود این...اه! پیف! چه بویی هم راه افتاده! این پیشنهاد لباس خوش آشام چی بود آخه! لبه کتش کثیف شده! این پریه نره یه وقت! )
- الانه که بیام بیرون!
(بهش بر نخوره اینطوری حرف میزنم! بذار ببینم! آهان!)
هری نوک چوبش رو به نقطه خاصی گرفت و زیر لب گفت : اسهالوس ترمیناتورا!
آرامش عجیبی در وجودش جریان یافت. به سرعت خودشو جمع و جور کرد و به هوای پری زودی پرید بیرون
- سلام پاتی ماتی!
- وولدی! چه خوشگل شدی امشب! چرا اینجایی؟ مگه نمیدونی خوشگلا باید برقصن؟!
- الان در حال ماموریتم!
- چه حیف شد! ( هنوز توی فکر رقصیدن با یه پری دریایی ملنگو میزد!:banana:)
لرد نوک چوبش رو درست مثل شمشیر گرفت سمت شیکم هری :
- دستا بالا و الا بیحرکت!
- آخه واسه چی؟! جینی؟! ای واااااااااایی!! جینی ! به دادم برس که هری نازنینتو کشتن!
- اه اه! حالم بهم خورد! کولی بازی در نیار و مثل یک مرد مبارزه کن!
- من جینی رو می خوام! :mama:
- جینی الان وقت نداره!
- چرا؟
- خب چون چند مایلی تا حالا باید دور شده باشه! میدونی که از اینجا تا خونه هورس خیلی راهه!
- یعنی آخرش رفت با اون خیکی؟
- خدا وکیلی بیشتر بهم میان! تو چی داره با اون قیافه ات نکبت ....

ولی هری بقیه حرفا رو نشنید چون فشار عصبی ناشی از ترس و سرخوردگی باعث شده بود غش کنه!

- آهای بلاتریکس! هووویی بلای بلا برده! بیا اینجا ببینم!
وقتی بلا بالای سر هری رسید با تعجب پرسید:
- اوا! پس این چش شده تام تامک من؟
- هیچی پسره پیزوری بدون طلسم و افسون خودش غش کرد. لنگشو بگیر باید توی اتاق بالا زندانیش کنیم.

مهمانان جشن اونقدر مست بودند که با دیدن صحنه جابجا شدن یک خون آشام غش کرده توسط پری دریایی و زن گربه ای هرهر خنده سر دادند و هیچ کس زخم روی پیشونی خون آشام رو ندید!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.