روز سرد زمستانی بود.اتفاق ها یکی یکی می آمدند و می رفتند.یکی از یکی بدترویکی از یکی خوب تر.بدترین اتفاق آن هفته این بود که هاگزمید سه بار به تاخیر افتاد.همه ی دانش آموزان در تب و تاب رفتن به دهکده بودند.و سرانجام پروفسور مک گونگال آن را بر روی برد نصب کرد.روز جمعه.ساعت 9 صبح! *********************************
_ اوهوی.چیه چه خبرته.؟؟؟چرا انقدر نفس نفس می زنی جیمز؟؟؟؟؟؟؟؟
_ هاـــــ هاگــــــ هاگزمید.......
_هاگزمید چی؟
_تاریخش مشخص شد سیریوس.اینو می فهمی؟
_ ها چی آره! یعنی نه!
_یعنی اینکه من می تونم با اون یعنی لیلی برم به گردش.خودش قول داده بود. خودش گفت دفعه ی بعدی باهام می یاد.
_این دلیل نمی شه که به قولش عمل کنه.مگه تو ساحره ها رو نمی شناسی.؟؟؟
_تو به این جاهاش کار نداشته باش بقیه اش بامن.
*************************
جمعه.ساعت 9 صبح.درب خروجی هاگوارتز.
_هی رفیق من و ریموس زیر شنلیم.حواستو جمع کن.هر جا بری پشت سرتیم.
_اه.حالا نمی شد شما ها نیاید.......
در همین لحظه جیمز با صدای بلند:
_هییییییییییییییییییییییییییییییییی.لی لی! من اینجام.اینجا!!!!!!
لی لی اوانز از آن ور حیاط:
_چرا داد می زنی؟پاتر.اومدم دیگه.
_باشه.دیگه داد نمی زنم اوانز.خب می خوایم تا دهکده قدم بزنیم.بعدش کجا بریم؟
_بزار برسیم.بعدش مشخص می کنیم کجا بریم جیمز!!!!!!!!!
لیلی و جیمز در زیر آسمان مه آلود در حال قدم زدن.قلب هر دو در سینه می تپد!
_لی لی.مدت هاست می خواستم بهت یه چیزی رو بگم ولی هیچ وقت فرصت نمی کردم بهت بگم.لی لی من تو رو خیلی .... آخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
_چی شد؟
_هیچی گمونم پام پیچ خورد.داشتم می گفتم...
_ببین جیمز تا وقتی با اون دوستای مسخره ت می گردی من هیچ حرفی برای گفتن ندارم.درباره ی لوپیم حرفای ناخوشایندی شنیدم.می فهمی و می دونی که؟؟؟؟
_ببین اگه اون حرفا رو از اسنیپ شنیدی باید بهت بگم همه ش چرت بوده.ریموس اصلا این طوری نیست!
_واسم فرقی نمی کنه.لوپین باشه یا بلک یا پتی گرو.مهم اینه که تو باید از همه شون دوری کنی.اونا آدمای مطمئنی نیستن.
_اگه تو بخوای من حاظرم از همه شون دوری کنم و یا حتی اونا ر و ____
در همین لحظه توده ی بسیار بزرگی از یخ و برف بر روی آنها ریخت و چهره ی بر افروخته ی سیریوس بلک و ریموس لوپین این گونه
مشخص شد.
_جیمز خیلی نامردی.برو بمیر
_از تو بعید بود.واقعا که.
_ من.من.من نمی خواستم که این طوری بشه.باور کنید.
لی لی اوانز به هر سه ی آنها لبخند می زد.
تایید شد!