هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
خانه ي شماره ي دوازده گريمالد در سكوت عجيبي فرو رفته بود و همه جز آلبوس و هري مشغول پيدا كردن فرد غايب بودند. از اين رو حس فضولي نويسنده گل مي كنه و به اتاق ريگولوس بلك مي ره كه آلبوس و هري در آنجا مشغول تدريس خصوصي راه هاي نبرد با ولدمورت در قدح انديشه بودند.
فضاي اتاق نيمه روشن بود و فقط تنها نور آن چلچراغ بزرگ وسط اتاق بود! هري و دامبلدور در انتهاي اتاق كنار پنجره ايستاده بودند و مشغول تمرين بودند كه دامبلدور به سمت قفسه ها رفت و يك قدح سنگي از اونجا برداشت و روي ميز گذاشت.
- خب هري به نظر من تمرين تئوري و اينا ديگه بسه حالا مي ريم سر تمرين عملي... هري اين كه مي بيني قدح انديشه ست خيلي چيز خوب و با كلاسيه... خب هري حالا خم شو روي قدح و صورتتو جلوي مايع توش نگه دار.. بعضي ها مي گن رفتن توي قدح دردناكه ولي من همه رو تكذيب مي كنم دروغ ميگن... خب شروع مي كنيم با شماره ي سه...يك .. دو ... سه!!
- آآآآآآآآآآآآآآآآآي!
اين فرياد ريموس بود كه از روي شادي زده شده بود چون سرانجام موفق به يافتن ليست اعضا شده بود(). بروبچ با صفاي محفل گرداگرد ريموس كه روي كپه ي كاغذا نشسته بود جمع شده بودند و مشغول حاضر گفتن بودند!
- لارتن.
- حاضر.
- سيني.
-حاضر.
- سارا .
- حاضر
- بقيه!!
- حاضر!
- دهههه... يه نفر اضافي گفته حاضر ... دستشو ببره بالا!
- من كه هيچ چيز مشكوكي نمي بينم
=======
زمان همون موقع مكان خونه ي ريدل..اتاق ولدي ..وسط اتاق!
لردي در مركز اتاق شاهد پرسي بود كه در تلاشي بي پايان براي بيرون كشيدن سارا از زير تخت بوده اما زير ضربات لنگه كفش سارا قرار گرفته بود. توده ي موي آغشته به ژل ولدي كه بسي غريبانه روي سر ولدي جا خوش كرده بود از ديدن اين صحنه ي خشن و انرژي هاي منفي اون با صداي تلپزي پايين مي افته و باعث ميشه كه خشم ولدي به نهايت برسه و به چوب نازنينش متوسل بشه:
- بوووم ...تيشش... بووووف ... شپلخت....!!!
پرسي در اين لحظه به ملكوت بلاك پيوست و از روي صحنه حذف شد. سارا با حالت مظلومانه اي در قالب دو نقطه دي به لردي و توده ي ژل آغشته به موي ولدي كه روي زمين افتاده بود نگاه مي كنه و تصميم مي گيره كه در يك حركت خفنانه كه تنها نزد خودشه و بس به سمت توده ي ژل حمله مي كنه و اونو گروگان بگيره!!
- اگه بياي جلو به بوق تبديلش مي كنم .. برو عقب وايستا و به مرگخواراتم بگو كه به من كاري نداشته باشن!!
- نههههه.... جووون پتونيا بهش آسيب نزن به جاش بيا منو بكش!!
-
در همين حين در حالي كه سارا در بحر حيرت مستغرق گرديده بود و لرد به ياد روح دامبلدور بندري مي زد و روح پرسي در بلاكستان شاد بود يك نامه ي عربده كش تلپي در فضا ظاهر مي شه و بر روي توده ي ژل آغشته به مو فرود مي ياد و پس از عربده مي سوزه و توده ي ژل رو به خاكستر تبديل مي كنه!
لردي :
سارا:
نامه: ما بالاخره فهميديم كي غايبه .. البته هنوز مورد مشكوكي وجود نداره! سربازان شجاع ما هم دارن ميان كه سارا رو پس بگيرن..!
روح پرسي در بلاكستان :



عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
لرد در حالی که جملات نامفهوم دیگری که از بین آن ها بارها عبارات : خوشتیپ ، خفنز ، جووون و ... شنیده میشد ، زمزمه میکرد ، به سمت کمد رنگ و رو رفته و خاک گرفته ای که تکه آیینه نسبتا بزرگی به یک سمت آن با بی دقتی چسبانده شده بود ، قدم برداشت و بی توجه به سارا که حال با اشتیاق فراوان در زیر تخت رفتار و اعمال او را تماشا میکرد ؛ مقابل آیینه ایستاد ... چوبدستی اش را با غرشی از ردایش خارج کرد و با زمزمه مبهمی پرتوی سرخ رنگی را به سوی دستگیره در شلیک کرد و همزمان با به گوش رسیدن صدای پاق از در ، گرفتگی ای که تا لحظه ای پیش یکایک جوارح صورتش را احاطه کرده بود محور شد !

چهره اش بی حالت و دستش به درون ردا فرو رفت و بسته چروک خورده را خارج کرد ... مردمک قرمز چشمان شرورش به آن خیره مانده بود ؛ با لبخند سردی چیز سیاه رنگی که روز ها در بسته جا خوش کرده بود را در آورد و با بی توجهی آن را روی سرش گذاشت ، قوطی قد کوتاهی برداشت ، تکانی داد و روی سرش برگرداند ؛ نگاه نافذش را به آیینه مقابلش معطوف کرد ... مرد قد بلندی که ردای سیاه و پر ابهتی به تن کرده بود ، با بینی مارگونه و چشمان سرخ رنگ ؛ موهایی رویی سرش معذب گویانه جا گرفته بودند که گویا چند لحظه قبل روییده اند ، تنها چیزی که عجیب مینمود این بود که به جای رویش از پشت ، از وسط سر ، سر بر آورده اند و کپه عظیم و بد قواره ای که کم شباهت با ژل موی سر نبود آن گیسوان را در بر گرفته بود !

با لحنی سرد و در عین حال گرم تر از همیشه در همان حالی که به موهای مصنوعی جدیدش زل زده بود زمزمه کرد : Wow ، جووون عجب چیزی شدما ... هوووم ... این مرگخوارای من هر کدوم یه دوره ای توی خوابگاه مختلط گذروندن ... با این تیپی که من درست کردم و این قیافه ای که بهم زدم و ترکوندم یه موقع فکرای بد نکنن و نخوان ... !

- نه پرسی لرد سیاه توی اتاق هست و کارای مهمی برای انجام دادن داره ! نباید مزاحمش بشی .
- بپیچ کنار بابا مونتاگ ، کاره مهمی دارم اونجا ... آلوهومورا کارس !
همزمان با فریاد طلسم ، درب اتاق باز میشه و با شدت به دیوار برخورد میکنه و صدایی شنیده میشه : احمق ، کاره خودتو کردی ! ببینم این کارسی که گفتی برای چی بود دیگه ؟
پرسی که به سمت اتاق می آمد فریاد زد : یعنی ما خیلی گنده ایم ! و با عصبانیت وارد اتاق شد و با دیدن لرد سیاه که با کپه ی موی فری که روی سرش بود و سارا اوانز که از خنده زیر تختخواب ریسه میرفت و حمامی که مقابلش بود مجددا فکش پایین افتاد ، در حالی که نمیدانست باید از دیدن لرد بخندد یا برای اتفاقی که برایش افتاده گریه کند ... به لبخند کوچکی بسنده کرده و به سمت سارا رفت ؛ همانطور که مچ دستش را گرفته بود ، او را از زیر تخت بیرون کشید و به سمت حمام برد : ارباب من میرم حموم ! البته با این گندزاده ! میخوام شکنجه واقعیو بهش نشون بدم !

لرد ...


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
محفلی ها دورتا دور میز بزرگی جمع شده بودند.درمقابلشان کوهی از کاغذ و طومار قرار داشت.

-ریموس پیداش نکردی؟
کوه کاغذ تکانی خورد و پس از گذشت چند ثانیه سر ریموس از بین کاغذها آشکار شد.
-دارم سعی خودمو میکنم.اینجا لیست حضور و غیاب سی سال قبل هست.ولی آلبوس لیست جدیدو تنظیم نکرده.شاید علتش این باشه که ما هر مالدبری رو به عضویت قبول میکنیم و خودمونم نمیدونیم چند تا عضو داریم.

سیریوس با عصبانیت نگاهی به آلبوس کرد که از پنجره دفترش چشم از او برنمیداشت.
-شایدم درگیر کارهای مهمتری بوده.
اسنیپ همچنان سعی میکرد غائله را ختم کند.
-من دارم بهتون میگم.مشکلی وجود نداره.هیچکدوممون کم نشدیم..شما ها اصلا نبودن کسی رو حس میکنین؟میکنین؟من که نمیکنم.این سیریوس حساب کردن هم بلد نیست.موقع شمردن منو نمیشمره که مثلا بگه ازم خوشش نمیاد.همین...
محفلی های متفکر:
-----------------------------------------
سارا به حرکت آزاده نه اش در خانه ریدلها ادامه میداد.
-ای خداااا.این خونه چرا اینجوریه.چرا تموم نمیشه؟محفل ما رو ببین.دو تا اتاق و یه راهرو.یکی از اتاقا برای زندانی کردن بچه هاست که تو جلسه هامو سرک نکشن.یکی رو هم همیشه آلبوس نمیدونم برای چی اشغال کرده.جلسه های ما هم که تو راهرو در جوار مادر سیریوس تشکیل میشه.

سارا با شنیدن صدایی از جا پرید.
یکی از مرگخواران داشت به سمت او می آمد.فرصت زیادی نداشت.بطرف انتهای راهرو حرکت کرد و خود را با عجله وارد یکی از اتاقها شد.خوشبختانه اتاق خالی بود.و جز تختخواب و یک میز کار بزرگ چیزی در آن به چشم نمیخورد.
صدای پای مرگخوار از مقابل اتاق گذشت و دور شد.ظاهرا خطررفع شده بود.

سارا نفس عمیقی کشید.باید با احتیاط عمل میکرد.راهرویی که چند لحظه قبل در آن بود مطمئن به نظر نمیرسید.در کوچکی در گوشه اتاق توجه سارا را جلب کرد.
-یعنی این در کجا میتونه باشه؟

سارا دل به دریا زد و بطرف در رفت ولی دستگیره تکان کوچکی خورد.سارا با عجله خود را به زیر تختخواب انداخت.
در باز شد و دو پای لاغر وارد اتاق شد.نفس سارا در سینه حبس شد....لرد سیاه.
لرد حوله ردا مانندی پوشیده بود و حوله دیگری را به دور سر بی مویش پیچیده بود.

-آخییش...بعد از شکنجه یک محفلی هیچ چیز بیشتر از یک دوش آب گرم نمیچسبه.حالا باید موهامو خشک کنم و ژل بزنم و حالت بدم.خوب دیگه.خوش تیپ بودن خیلی سخته.

سارا:


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۶ ۱۰:۵۴:۴۹



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
دیوارهای دژ مانند نیروهای ضد شوروش مولکولهای هوا را که بر اثر فریاد سارا اونز به هیاهو در آمده بودند متوقف میکردند و اجازه ی پخش این شورش را به سر تا سر دژ نمیدادند.

چند راهرو انطرف تر یاکسلی و ایگور مشغول شرح حوادثی بودند که چند ساعت پیش موقع دید بانی برای انها اتفاق افتاده بود و کاملا از وقایع در حال وقوع بی خبر بودند و تنها در این بین پرسی که مسئول مراقبت از زندانی بود به سر و صداهای ایجاد شده از اتاق مشکوک شده بود.

پرسی با گام های بلند به سمت اتاق قدم برداشت و به آرامی و با احتیاط درب شکنجه گاه را باز کرد که ناگهان با چهره ی سارا اونز مواجه شد که به صورت دو نقطه دی او را نگاه میکرد

پرسی:مممم ... تو چجوری بدون چوبدستی بین اون همه طلسم و زنجیر خودتو آزاد کردی ؟!!!!!!
فک پرسی از تعجب باز ماند.
سارا:مگه نشنیدی به من میگن سارا خفنز .. الکی که نیست برای همین کارامه دیگه
پرسی:اخه دیگه اینقدر؟!!!!!
سارا:تازه کجاشو دیدی؟!
با گفتن این حرف سارا لگد محکمی حواله پرسی کرد که طی این عمل فک پرسی که از تعجب باز مانده بود بسته شد و وی بعد از انکه ششصد دور به دور خود چرخید به دیوار مقابل برخورد کرد و با کله جلوی پای سارا افتاد.

پرسی که وضع رو ناجور دید دست به بند شلوارش برد و چوبدستیشو در آورد سارا هم از فرصت استفاده کرد و با کفش های تایگرش محکم خوابوند زیر دست پرسی که طی این عمل چوبدستی توی سوراخ چپ دماغ پرسی فرو رفت و از حدقه چشم راستش زد بیرون ... شپلخ

مغز پرسي که با محتويات دماغش قاطي شده بود از حدقه چشمش در حال بیرون زدن بود ولی به طرز مشکوکی هنوز زنده بود ، سارا با یک حرکت آنتحاری چوبدستی پرسی رو که توی دماغش گیر کرده بود بیرون کشید.

سارا: اه .. اه اینا چیه به این چسبیده حالم به هم خورد .. این چند وقت به چند وقت میره حموم

پس از مناظره محتویات دماغ پرسی روی چوبدستی بیخیال جادو شد و چوبدستی را اینبار با شدت بیشتری توی دماغ پرسی فرو کرد و تصمیم گرفت همونطور به صورت ژانگولری به حرکتش ادامه بده ، پس خودشو به دست تقدیر سپرد و حرکت کرد.

از اون طرف محفلی ها همچنان در حال پیدا کرد فرد غایت بودند..

ادامه دارد....


آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

یاکسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۴۵ جمعه ۱۸ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 154
آفلاین
لرد دور سارا میگشت .سارا نیم نگاهی به لرد می انداخت.
تا اینکه:
سارا:شماها دیوونه شدین همتون بوقین همین الان بروبچ ما میریزن اینجا بعد...
لرد:خواهرم تو به ما بگو اون ادم نامرد کیه بعد ازادت میکنیم.
ناگهان در باز شد.ایگور و یاکسلی وارد صحنه شدند .
یاکسلی:ولدی جان دو دقیقه بیا بیرون...
لرد نگاه دیووانه واری به یاکسلی انداخت .و گفت:
-مگه به تو نگفتم به بچه ها بگو نیان توی شکنجه گاه .گفتم یا نه؟همتون یه مشت قاتل بوقین.
ایگور: لرد گرام با عرض پوزش ...بابا جان یاکسلی درست میگه ...یه کار فوق فوق فوق سریه
لرد:نکنه بازم پفکاتون رو تبدیل به لرد اسباب بازی کردین.
یاکسلی:
نه قربان این چه حرفیه
سارا قهقهه زد و گفت:
-دو تا غول بیشاخ و دم دارن دنبال جاسوس میگردن.اخه شما هنوز بچه این ...
یاک با عصبانیت دادی زد که همانند گرز مرلین بر سر همه زد:
-اروم داردم میام برید بیرون....
3 نفر مرگخوار به بیرون رفتند .
-خوب بگین...
یاکسلی: از این بحث ها گذشته ...
لرد: چرا ؟
ایگور :مگه نمیدونین.صبر کنین الان براتون تعریف میکنم.دو ساعت پیش در بالای صخره ای دیده بانی میدادم که ناگهان بارتی رو دیدم که مشکوک میزنه ....فریاد زدم اما حالیش نشد .یاک رو صدا زدم تا کمکم کنه ...
یاکسلی: منم دنبال بارتی رفتم ...چوبدستیم مثل همیشه حاضر و اماده بود...دنبالش رفتم داد زدم گفتم کجا میری به من طلسم فرستاد من هم جا خالی دادم اما اون خودشو 2 سوته غیب کرد ...4 ساعت بعد رفتم پیشش و موضوعو بهش گفتم اون به من گفت (من فکر کردم تو محفلی هستی) بعدش اومدیم پیش شما..
لرد:
-تموم شد...خوب من که به بارتی شک ندام حالا یه سوالی هم از اون میپرسم شاید هم...
ولش کن
ناگهان سارا خودش را ازاد کرد و چون در شکنجه گاه بسته بود نتوانست خودش را ازاد کند به همین دلیل فقط فریاد میزد و فریاد میزد....


هری ا


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ناگهان تماشاچيان متوجه مي شوند كه بله ... اونا 4 تا ساحره هستن به همراه يك جادوگر كه معلوم نيست بين اونا چيكار مي كنه

- تو كجا بودي ؟ چرا اينجا نبودي ؟ با اون 4 تا ساحره چيكار مي كردي ؟
- من ؟ قربانت بروم اي لردي بوقي () ... منظورم گرانمايه است . اي بارتي به قربانت برود . اينا رفته بودن خريد منم به عنوان يه جادوگر رفتم مراقبشون باشم .
لرد
بارتي : تصویر کوچک شده

لرد به آن 5 نفر اشاره كرد و دائما به بارتي چشم غره مي رفت . آن 5 نفر آمدند و سارا را به دستور لرد از جايش كه روي صندلي نرم و گرمي بود بلند كردند و لرد كه به شدت عصباني شده بود از اين عمل ابلهانه ي مرگخواران كه او را بر روي صندلي نرم و گرم و راحت نشانده بودند بر سر 5 نفر ديگر هم داد زد و بر روي آنها عمليات ها جريوس و لهيوس را انجام داد . البته اين عمل را بر روي 4 ساحره انجام نداد .
بارتي به صورت لهيده شده بر روي زمين افتاده بود و دست و پايش همچون عروسكهاي پارچه اي از نقاطي نيمه جر خورده بود ولي نمي دانيم كه چرا او هم زنده بود تصویر کوچک شده
لرد به 4 ساحره دستور داد تا سارا را به اتاق ديگري ببرند كه انواع شكنجه گرها درونش موجود بود تا بتواند به راحتي كارهايي كه مي خواهد را بر روي او انجام دهد .
سارا كه كمي درصد مرض ريختن خونش بالا رفته بود و كمي هم درصد شادي خونش بالا رفته بود دائما تكانهاي ناهنجاري مي خورد كه باعث اختلال در كار 4 ساحره مي شد و به آنها ريشخند مي زد .

بالاخره آنها پس از سپري كردن مشقت هايي كه سارا ايجاد كرده بود به اتاق مجاور رسيدند و او رو روي نيمكتي انداختند . دستها را از پشت به نيمكت و پاها را از جلو بستند تا او نيفتد و به راحتي بتوان او را شكنجه داد .
لرد به سمت سارا رفت و 4 ساحره را به طرف ديگر اتاق فرستاد .



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آنی مونی: نه ارباب داره خالی میبنده
شترق!!!
- آخ!
سارا: هوم نه حالا که نگاه میکنم اون جاسوس از نیم رخ شبیه گراوپ بود.
گراوپ: نه ... این هست خالی بندی ... به جون هرمی آخ!!!
سارا: نه هیکلش نحیف تر بود فکر کنم بلیز باشه.
لرد

همون لحظه در محفل

آلبوس و هری دستاشونو دور گردن هم انداختن و نشستن و چشماشونو بستن و نفس های عمیق و منظم میکشند که در باز میشه و محفلیا میریزن تو ...

- ارباب مرگخوارا به ما شبیخون زدند ..
- به ما خیانت شده! مرگخوارا به شدت مارو بوق کردن ...
- همه ما غافل گیر شدیم ... ما باید یه نکته مهمی رو بگیم! یکی از آدمامون ...

هری: پروفسور یه چیزی بگین بهشون! من اینجوری نمیتونم تمرینامو انجام بدم

آلبوس: بسه دیگه چه خبره .. مگه نمیبینید من دارم به هری آموزش میدم؟ رسیده بودیم مرحله آخرش حالا مجبوریم از اول شروع کنیم اه برین یه جا دیگه ... هری جون دوباره چشماتو ببند .. حالا اون چیزایی رو که گفتم در ذهنت تجسم کن ... حالا سعی کن احساساتتو به من منتقل کنی! ای بابا! تو که انقدر بی استعداد نبودی اینجوری پیش بری نویلم بهت نمیدنا!
هری: پروفسور دارم سعی خودمو میکنم یه بار دیگه اون عملیاتو میشه از نو توضیح بدید درست متوجه نشدم!
محفلیا

چند لحظه بعد.
مکان: چند اتاق اونورتر از اتاق آلبوس و هری.

سینی: بابا موضوع ساده ایه .. ببینید پنج نفر از محفل خارج شدن ولی بعد از حمله چهار نفر برگشتن!
محفلیا: هوووووووم (مشغول تفکر)
اسنیپ: من که این وسط چیز مشکوکی نمیبینم!
لیلی: اسنیپ راست میگه ... این چیزا ارزش فکر کردن نداره. ما محفلیا کارای مهمتر داریم.

سینی: بابا من دارم میگم شاید مرگخوارا یکی از ما رو دزدیدن!
پنسی: واااااا ... خب شاید اشتباه شمردی! به نظر من که همه هستن بذار بشمارم...
همه شروع میکنن جمعیتو شمردن.
لارتن: درسته ولی یعنی کی مفقود شده؟ میگم شاید خودتو نشمردیم!
همه یه بار دیگه جمعیتو میشمرن و سعی میکنن خودشونو از قلم نندازن ...

پنسی: نه بازم یکی کمه ... ولی هر چی فکر میکنم نمیفهمم اون کیه!
اسنیپ: ولی از نظر من هنوزم هیچ مسئله مشکوکی وجود نداره
سینی: اه اینجوری نمیشه .. یکی بپره بره از آلبوس لیست حضور غیابو بگیره اینجوری نمیشه فهمید!


چند لحظه بعد
سیریوس داره از سوراخ کلید در توی اتاق آلبوسو هری رو میپائه .. یهو صدای پا میشنوه و بلافاصله خودشو به گلدون تغییر شکل میده و چند لحظه بعد سر و کله لارتن پیدا میشه.
لارتن بدون توجه به گلدون کنار در که به شکل بسیار مشکوکی دو پا داره و سعی داره خودشو پنهان کنه در رو عین هیپوگریف باز میکنه میره تو ...
لارتن: هی آلبوس اون لیست حضور غیابو ... مااااا
هری و آلبوس
سیریوس از پشت در:lol2:
(سانسور!)

همون لحظه در دژ

همه مرگخوارا توسط لرد مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و افتادن زمین و به خاک و خون کشیده شدن و صدای آخ و اوخشون رفته هوا ...
سارا: هوم حالا که فکر میکنم جاسوسه به هیچ کدومشون شباهت نداشته من اشتباه کردم اینا جاسوس نیستن ...

در همون لحظه به منظور هرچه هیجان انگیزتر شدن صحنه چشم آنی مونی قل میخوره و از جلوی دوربین رد میشه و سپس دوربین چند صحنه بسیار مخوف از شکنجه مرگخواران بی گناهو نشون میده نظیر تیکه تیکه شدن بدن ایگور، کنده شده سر رودلف و چند مرگخوار که قیافه هاشون قابل شناسایی نیست و در آخرم روی خون بلیز زوم میکنه که معلوم نیست چطور شکنجه شده که خونش پاشیده به سقف. (البته همه به طرز معجزه آسایی زندن)

لرد: ولی من نصف افرادمو شکنجه دادم ..
سارا
لرد: نه اینجوری نمیشه من باید تو رو تحت شکنجه های جسمی و روحی سخت قرار بدم. بیاید ببریدش ...

بلافاصله لرد چند بار دستاشو به هم میزنه و کمی اونورتر دری باز میشه و چند ساحره بسیار مخوف صفر از پنج به شکل بسیار خفن و تهدید آمیزی وارد میشن...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۲۱:۱۵:۵۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۲۱:۲۳:۴۸



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
مرگخوار هایی که تو اتاق جمع شده بودن همه با ترس مشغول نگاه کردن به همدیگه شدن ! کدومشون میتونست جاسوس باشه؟ چه تضمینی وجود داشت که سارا اسم جاسوس واقعی رو بگه؟

همین افکار باعث شد که مرگخوار ها دو به دو یا سه به سه یا دو به سه دور هم جمع بشن و به آرامی وزوز کنن ... چیز ... یعنی بحث کنن !!!!

سرار اوانز هم با نهایت بدجنسی داشت این جمع های دو سه نفره رو نگاه میکرد و تو فکرش داشت سبک و سنگین میکرد که اسم چه کسی رو تحویل لرد بده

جو به شدت خوف ناک بود و فقط صدای وزوز مرگخوار ها شنیده میشد ! صدای قدم هایی از پشت در به گوش رسید که این جور خوف ناک رو خوف ناک تر کرد ! همه میدونستن چه کسی داره به اتاق نزدیک میشه !

در اتاق به آرامی باز شد و همون طور که انتظار میرفت لرد ولدمورت به آرامی قدم در اتاق نهاد !!!!!!!!!!

-خوب چی شد دختر؟ یه اسم به من بده !! کی جا سوس محفله؟

سارا : مونتاگ !



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
صدای فریادی سکوت چند ساله شکنجه گاه را در هم شکست.
لرد سیاه لبخندی زد وبه آرامی از پله های شکنجه گاه پایین رفت.دو مرگخوار جلوی در شکنجه گاه ایستاده بودند.به محض دیدن لرد در را باز کردند.
لرد بدون توجه به مرگخوارانی که در اتاق حضور داشتند بطرف قربانی حرکت کرد.با دیدن آنی مونی که ظرف بزرگی از غذا را درمقابلش گذاشته و مشغول خوردن بود متوقف شد.

-مونتاگ؟داری چیکار میکنی؟
آنی مونی از جا بلند شد.
-چیزه..ارباب..این غذای ساراست..من فکر کردم اگه غذاشو جلوش بخوریم طاقت نمیاره و حتما اعتراف میکنه...و زیر لب ادامه داد:لااقل درباره من که این روش جواب مبداد.

لرد با خشم بطرف مرگخوارن برگشت.
-زابینی..گزارش بده.
بلیز از میان جمع مرگخواران به وسط اتاق پرید.
-بله سرورم...همونطور که دستور داده بودین حدود سه هفته شبانه روز جلوی محفل کشیک دادیم تا تونستیم دستگیرش کنیم.ظاهرا این محفلیا اصلا از مخفیگاهشون خارج نمیشن.بالاخره روز یکشنبه...

فریاد لرد دیوارهای شکنجه گاه را به لرزه در آورد.
-زابینی...ذهن اربابو درگیر جزئیات نکن..برو سر اصل مطلب.

-چشم ارباب...هیچکدوم از محفلی ها در طی اون سه هفته دیده نشدن..بالاخره دیروز سارا اوانز از مخفیگاه خارج شد و ما طبق دستور شما گرفتیمش.اونا اصلا انتظار حمله نداشتن.کاملا غافلگیر شدن.البته نمیشه تلاشهای موش عزیزمون پتی گرو رو نادیده گرفت.

پتی گرو مشتاقانه از بین جمعیت سرک کشید.ظاهرا انتظار تحسین داشت ولی لرد بدون توجه به او بطرف سارا اوانز رفت.
دستهای سارا به طرز عجیبی در پشت سرش بسته شده بود و یکی از دستانش به وضوح از چند جا شکسته بود.ظاهرا مرگخواران هیچ نوع ملاطفتی به خرج نداده بودند.خون زیادی روی زمین ریخته شده بود.ولی لرد قادر به تشخیص این موضوع نبود که خون متعلق به ساراست یا قربانیهای قبلی.

-حرفی هم زده؟
مرگخوارها با ترس سر تکان دادند.

-خوب...پس تو نمیخوای بگی جاسوس ما کیه..شماها واقعا فکر کردین میتونین لرد سیاهو فریب بدین؟
-حالا که دادیم.و تو هم هیچی نفهمیدی....آخ...

-طلسم شکنجه گر رودولف به سینه سارا برخورد کرد.
-خواهیم دید.در طی این هفته سه بار نقشه های ما لو رفته..کاملا واضح بود که شما یک جاسوس در بین ما دارین.الان من فقط ازت یک اسم میخوام..و بعد آزادی.به نفعته که اسم اون جاسوسو بگی.

لرد بدون اینکه منتظر جوابی از طرف سارا باشد از شکنجه گاه خارج شد.
سارا با لبخندی موذیانه به مرگخواران خیره شد..
-خوب..اون از من یه اسم خواست..فقط یک اسم...
مرگخوارها:




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
اديب:..ويولت ..ويولت..حالت خوبه شكنجه شدي..كي شكنجت كرده...چت شده ..حافظتو از دست دادي؟
بلا:هوي رودولف به اين يه چيزي بگو..برو اونور باب ولم كن..چلونديم ..ولم كن حالم خوبه..ده برو گمشو..
رودولف:..هوي از زن من فاصله بگير بوقي بوق زاد..!
آلبوس از پشت وب در حالي كه چشماش به ورژن 5 تغيير يافته!: چي زن تو...نامردا سريع عقدش كرديد؟
اديب: اي واي..بدبخت شدم..به من خيانت كردي ويولت..اي واي ..هنگامه ..هنگامه.. من خودمو نمي كشم ..عيب نداره(در راستاي ضايع سازي خواننده)
رودولف: پاشو برو گمشو مرتيكه بوقي..اين زن منه بلا..بهش معجون مركب پيچيده داديم ..شده ويولت!
با نگاه هاي راست راست و چپ چپ لرد و مرگخوارها رودولف متوجه مي شه كه به شدت گند زده و رايحه ي دلنوازي رو در هوا پراكنده كرده
لرد:
بليز و ايگو و بلا:
رودولف:
لرد با يك حركت فوق پيچيده كه مخصوص خودش بوده مي زنه رودولف رو به مارمالاد تبديل مي كنه تا به هوريس ملحق شه . دامبلدور هم با صورتي كه به بزبز قندي شباهت پيدا كرده بود از پشت وب به بلا خيره شده بود و در اثر ضربه ي شديد روحي هذيون مي گفت:
-:...پيچيده مركب؟..چرا به مغز من نرسيد..نه واقعا مي خوام بدونم چرا به مغز من نرسيد..از بچگي مامانم بهم مي گفت خيلي خنگي من باور نمي كردم!
اديب: ا پس اين ويولت نيست..خدا رو شكر..من مي رم پيداش كنم...زووررت(غيب شد باب)
مدت زماني بس قليل سپري مي شه و و لرد و مرگخواراش به هم ديگه نگاه مي كنن و در فكرن كه چه بايد كرد الان..
لپ!
ايگور: ا برام آف گذاشتن..برم ببينم كيه!...امشب ساعت دوازده بيا زير پنجره گلم!!
در اين بين آلبوس از خلسه عارفانه ي خودش مياد بيرون ..اي لرد بوقي بوق شده..به من كلك مي زني؟..مي دونم باهات چي كار كنم!

پوف..تيش ..شپلخ!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.