هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تدریس جلسه سوم گیاهشناسی


دانش آموزان پسر توی کلاس توی سر و کله هم میکوبن و دلشون خوشه که معلمشون دامبلدور هست و راحتن ! در واقع مدتی هست که دامبلدور رفتار خاصی با پسرها توی کلاسش داره و خیلی توجه بیشتری نسبت به دخترها داره به اونها . بارها پیش اومده که دخترها با ناز و ادا از دامبلدور سوالی پرسیدند و مشتاقانه برای جوابش مقابل میز استاد ایستادند و دامبلدور در کمال بی توجهی از یکی از پسرها تقدیر به عمل آورده .


در کلاس به آرامی باز میشه ؛ پسر ها بی توجه در حال شوخی و بازی با هم هستند و دخترها با علاقه خاصی به در چشم دوختند تا شاید این بار رفتار پرفسور دامبلدور با آنها فرق کرده باشد ؛ در کمال تعجب ، پرسی ویزلی وارد کلاس میشه ، با ناراحتی نگاهی به پسرها میندازه و بی هیچ حرفی به سمت میز استاد میره .


پرسی : هوووم ، پسرها ، تمومش کنید ! ... پادمور ، فلینت ، کوییرل با شما هستم ! 3 امتیاز از اسلیترین و گریفیندور کم میکنم ! ممنون ماندانگاس ، به به چه پسر خوبی هستی تو ... 10 امتیاز به هافلپاف اضافه میکنم


استرجس که کلا بچه سیریشی هست و سیریش اصلی رو خز کرده رفته ، بلند میشه ، با عصبانیت و در حالی که انگشتش رو به سمت استاد گرفته ، فریاد میزنه : چی ؟ بابت اشتباه ما 3 امتیاز کم کردی ، ولی بابت خوب بودن اون 10 امتیاز اضافه کردی؟ تو حق نداری بیشتر از 3 امتیاز اضافه کنی بهش تصویر کوچک شده


پرسی چوبدستیش رو در میاره و به آرامی میگه : بشین سره جات وگرنه شوتت میکنم بیرون از هاگوارتز ، اوکی ؟


استرجس که بادش خالی شده تعظیم کوتاهی میکنه و سر جاش مینشینه .


پرسی : خوب خوب ، باید بگم که اولا پرفسور دامبلدور مدتی هست که پیداش نیست و من تدریس میکنم این جلسه رو به جای ایشون ، دوما اینکه درس امروز مربوط به گیاهان ریشه بلند جادویی هست .


گیاهانی هستند که تفاوت زیادی با سایر گیاهان دارن ، چهرشون ، شکل برگهاشون ، اندازه ساقشون ، نوع کاربردشون ، سمی یا غیر سمی بودن و اندازه ریششون دارن . درباره سایر موارد در جلسات پیش و ترم های پیش بحث شده ، ولی من میخوام این جلسه در مورد درختانی که ریشه های متفاوت دارند بحث کنم ... ریشه ها بعضی به صورت کپه ای هستند که از هزاران شاخه ریز و درشت تشکیل شدند . برخی گیاهان ریشه های بلند و پیچ در پیچی دارند که از هزاران تکه مختلف تشکیل شدند . برخی دیگه از اونها در عین داشتن اندازه زیاد ، تک شاخه ای هستند ، یعنی ریششون تکه اضافی نداره و مستقیما در خاک فرو رفته .

همونطور که میدونید گیاهان برای جذب آب و مواد معدنی خاک از ریششون استفاده میکنند ، درختان و گیاهانی که ریشه های بلندی دارند اغلب مختص مناطق خشک و بیابانی هستند ، چون آب در اون مناطق کم هست ، ریشه خودشون رو به اعماق زمین میفرستند تا از سفره های آب زیر زمینی استفاده کنند .


ویولت بودلر : وای ، چقدر جالبه ! اصلا فکرشو نمیکردم برای این ریشه های درختا و گیاها انقدر بلند باشه


پرسی : بله همینطوره ... خوب این بود جلسه امروز ، تکلیف جلسه بعدتون روی تخته نمایش داده شده ، یادداشت کنید ... موفق باشید ، چشمکی به ماندانگاس میزنه و از کلاس خارج میشه .


تکلیف :
رولی بنویسید و در اون از گیاهان ریشه بلند صحبت کنید .



* این جلسه توسط من و به نمایندگی از آلبوس دامبلدور تدریس شد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ دوشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
عضو شده در هاگوارتز:
تكليف اول:
رولی به دلخواه خود بنویسید و در آن از حداقل سه لغت به زبان کرمانی استفاده کنید.البته اگر در مورد گیاهم باشه ، دو امتیاز اضافه داره.(15 امتیاز)

البوس دامبلدور معلم گياه شناسي رو به بچه ها كرد و گفت: سلام. بچه هاي گل. امروز بهتره زودتر بريم سر درس.
دامبلدور گياهي رو به بچه ها نشون داد و گفت: اسم اين گياه چشم خروسه.
حتما شما با اين گياه اشنا هستيد. و حالا امروز بايد به اين گياه كود بدهيد. كود دادن به اين گياه كار بسي مشكليه. ولي به هر حال اميدوارم موفق باشيد. كار رو شروع كنيد.
بچه ها گياه هاشون رو برداشتند و دستكش هاشونو به دست كردند. دامبلدور هم خودش مشغول كود دادن به چند گياه ديگر شد.
همه مشغول كار شدند . دامبلدور احساس كرد چيزي روي موهايش وول مي خورد. يكي از بچه ها جيغ زد: يه چيزي رو موهاتونه. يه چيز سيييييييييياه.
دامبلدور دستشو لاي موهاش مي كنه و .........
_ چنزووووووووووو. ااااااااا. چنزووووووووووووو.
همه ي دخترا جيغ مي كشن. يكي از پسرا گفت: چي؟
ارني در گوش اون پسر گفت: سوسك رو سرشه.
دامبلدور سوسك رو از روسرش برداشت و روي زمين انداخت. يكي از بچه ها جلو امد و گفت: استاد! الان اونو با دمپايي له مي كنم! و دمپاييشو ازذ پاش در اورد.
دامبلدور جيغ زد: مواظب باش! سر پايي رو بزن تو سرش!
پسر با دمپايي به دنبال سوسك كرد و ...
_ تق!
سوسك به كف دمپايي چسبيد و عده اي از دختران نزديك بود حالشان به هم بخورد.
دامبلدور جيغ زد: به! نوبلو ! من تو رو دست كم گرفته بودم.
بعد دامبلدور رو به همه گفت: برگردين سر كاراتون. و همه بچه ها دوباره مشغول كود دادن شدند.
البته به جز نوبل كه با دمپايي سوسكه رو له كرده بود. دامبلدور اون رو به خاطر كارش تحسين كرد و ان روز رو به او استراحت داد.

تكليف دوم:
یه رولی بنویسین که توش اطلاعات دیگری هم راجع به کرچک داده بشه ، مثلا میتونه جلسه بعد کلاس باشه...(15 امتیاز)

امروز بچه ها خسته سر كلاس گياه شناسي رفتند.
دامبلدور رو به بچه ها گفت: و امروز بعد از اون اتفاقي كه جلسه ي قبل روي داد قراره با گياهي به اسم كرچك اشنا بشيد. اين گياه با سوسك ها( بدن دامبلدور با به ياد اوردن ان اتفاق به شدت لرزيد) يه رابطه اي داره. كي مي تونه اون رابطه را به ما بگه؟
دست هرميون به ارامي بالا رفت.
_بله. خانم گرنجر؟
هرميون توضيح داد: اين گياه همون طور كه قبلا هم راجع بهش توضيح داده بوديد د اراي ماده اي مسموم كننده است. اين ماده بوي مخصوصي هم دارد كه سوسك ها را به خود جذب مي كند. سوسك ها به طرف اين گياه رفته و مسموم مي شوند. ( به خاطر وجود ان ماده.)
دامبلدور گفت: كاملا درسته. براي همين توصيه مي كنم هميشه اين ماده را توي اتاقتان نگه داري كنيد. من يه نمونه اش را در كلاس نگه داري مي كنم تا اگه خداي نكرده دوباره سوسك اومد مجبور نشيم اونو با دمپايي بكشيم.
دامبلدور ادامه داد: حالا كي مي تونه اطلاعات ديگري هم راجع به كرچك ها بده؟
دست هرميون دوبارزه بالا رفت.
_ يله. خانم گرنجر؟
_ اين گياه برخلاف خيلي از گياهان ديگر در تماس با اب برگ هاش مي ريزه. اين گياه بعد از يك ماه نگه داري موجودات ريزي توليد مي كنه كه خيلي خطرناكن. اين گياه ماده ي مفيد ديگري هم توليد مي كنه كه ازش به عنوان شامپو استفاده مي كنن. همچنين..
_ كافيه خانم گرنجر! بله. درسته!
ناگهان زنگ به صدا در امد و كلاس به اتمام رسيد.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۶

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
1-رولی به دلخواه خود بنویسید و در آن از حداقل سه لغت به زبان کرمانی استفاده کنید.البته اگر در مورد گیاهم باشه ، دو امتیاز اضافه داره.(15 امتیاز)

در زمان هاي دور يه دهكده كوچولو وجود داشت به اسم "ايرارترز". اهالي ايرارترز خيلي به گل و گياه علاقه داشتند طوري كه دهكده اونا در ميان تمام دهكده هاي اطراف به دهكده "سبزيليوس" مشهور بود. اهالي اين دهكده از مناطق مختلف جهان به اونجا كوچيده بودند و هر كدوم يه نژاد خاص داشتند.
يه صبح بهاري
- آي دامبلدور پاشوو! سيل كو وخ مردنمه! "آي دامبلدور پاشو! نگاه كن كه وقت مردن من است!-توضيح نويسنده! "
-چيزهَ ؟ كُره يه دقه بوس! "چيه؟ بابا يك دقيقه منتظر بمان-لهجه شيرين كردي!" دامبلدور در حالي كه ريشش را پشت سرش انداخته بود در را باز مي كند و مي پرسد: اي همه قرم و قال برِي چيزه؟ ولدي چيزِده؟ چرا رنگد پريده؟1
-آي دامبلدور! اي برج شكمم خيلي درد مي كرد! رفتم پيش دكتر دوج, گفت مرض "مازوخياليس" گرفتي بايد موهاي سرت را بپلشواني(پلشوندن) بعد سه تا چنزو قورت بدي تا خوب بشي!
-اي آدم ديوانه! آخه دوج پير كه دكتر نيست! پيرايشگره! حالا درست حسابي بگو ببينم چته؟
-آلبوس گلاب به روت پنج روزه كه مرلينگاه نرفتم!
-آخه وقتي نرفتي, ديگه گلاب به روم براي چه؟ يه لحظه صبر كن ببينم كاري از دست اسپروات بر مي آد؟ شانس آوردي امروز مهمانمه! اســـــــــپــــــــــــــــــــــروات!!!
-چتونه؟ اومدُم! ها! ولدي چيزته وُلك؟
-سه روزه كه مرلينگاه نرفتم!
-يه لحظه بزا فكر كُنُم !خب معلومه كا! يبوسته! يبوست!!! بيا تو كه دواي دردت پيش مُنه!
چند دقيقه بعد در خانه آلبوس!
-دِ...! بخور ديگه ولدي! اين كه تلخ نيست! بخور! آلبوس گفت.
-نــــــــــــــه!!! اين كوفتي ديگه چيه؟ خيلي تلخه!
-روغن كرچكه! دواي دردت. آلبوس بگيرش! اي الان نميفهمه! بگيرش تا به زور به خوردش بديم!
-نه!نه!نه!
و اين چنين اسپروات دومين قاشق كرچك را هم داخل دهان ولدي مي ريزد اما از آنجا كه ولدي پنج روز مرلينگاه نرفته بوده افاقه نمي كنه و فقط باعث ميشه ولدي به اين شكل در بياد:
و بعد با صداي ناهنجاري همه روغن كرچك را بالا بياورد: بووع!
دامبلدور:
اسپروات و آلبوس به اين نتيجه مي رسند كه يكي دو قاشق فايده نداره ! دامبلدور دست به كار ميشه و با نهايت جذبه اش (كه البته به نفع خود ولدي بوده) ولدي رو وادار ميكنه كه خودش شروع كنه به ليوان ليوان خوردن از روغن كرچك. :pint:
كه ناگهان ولدي به دليل اينكه خوردن زياد روغن كرچك كشنده است مي ميرد و بعد با قدرت تمام مي تركد و به سقف پاشيده ميشود! هم خودش و هم محتوياتش!
اسپروات با اين حالت گفت :ووووي...! مث اينكه تركيد!... به جاش ديگه حالا درد نداره كا!
دامبلدور در حالي كه بقاياي ولدي را از صورتش كنار ميزد گفت: اكه هي...! صد بار بهش گفتم كه يه "ماي بيبي" بخر, راحت باش.



2-یه رولی بنویسین که توش اطلاعات دیگری هم راجع به کرچک داده بشه ، مثلا میتونه جلسه بعد کلاس باشه...(15 امتیاز)


دامبلدور با سرعت وارد كلاس مي شود يك دور كلاس را مي دود و با سرعتي باور نكردني به سمت ميزش ميرود و در همان زماني كه همه فكر مي كردند كه دامبلدور به ميز خواهد خورد ايستاد به سرعت و با اطميناني باور نكردني بعد رو به كلاس مي كند و مي گويد: سلام! حالتون چطوره امروز هم با درس شيرين گياه شناسي در خدمت شما هستم!
دانش آموزان:
الفياس دوج: ببخشيد استاد شما چطوري اين طوري شد؟ است؟
دامبلدور:
يكي ديگر از دانش آموزان بلند مي شود: استاد يعني اينكه اين ترمز خشك رو چطوري زدين؟
دامبلدور:ها...اين دقيقا همون چيزيه كه امروز مي خوام بهتون ياد بدم. بعد دستش را زيرميز مي برد و يكبطري را بالا مي آورد: اين بطري كوچولو يه تركيب جالب از گياه كرچك هستش كه خاصيت ترمز دارندگي داره! خب حتما مي دونين كه از روغن كرچك براي ساخت ترمز هم استفاده ميشه!
دانش آموزان:
دامبلدور: خب كتابتون را باز كنيد, صفحه 23. حالا مي خوام كه از روي دستورالعمل كتاب طوري شيره دانه ي كرچك رو بگيرين كه ايجاد ترمز كنه, اينجا سه جعبه هست كه توشون دانه هاي كرچك و سه دانه ديگر وجود دارد كرچك ها رو تشخيص بدين و عصاره شون رو بگيرين. در انتهاي كلاس عصاره روي خودتون اجرا امتحان مي كنم!
دانش آموزان: يعني چطوري؟ استاد.
دامبلدور: :no: آخر كلاس بهتون مي گم! همه ي تلاشتون رو بكنيد يك ساعت وقت دارين.
دانش آموزان شروع به كار كردند اما هر چه وقت مي گذشت پيشرفتي حاصل نمي شد, بوي بد روغن كرچك هم مزيد بر علت شده بود.
يك ساعت بعد
دامبلدور: خب حالا از عصاره هايي كه گرفتين يه نمونه بردارين و آرام و منظم انتهاي كلاس صف ببندين!
دانش آموزان به سرعت همان كار را انجام مي داهند و دامبلدور ادامه مي دهد: خب حالا هر كسي يه قلپ از معجونش رو بخوره.
همه دستور استاد را اجرا مي كنند و منتظر مي مانند تا بفهمند چطور عصاره ها را آزمايش مي كند.
دامبلدور با اين حالت جلوي كلاس مي ايستد و شروع مي كند: حالا هر كسي با طلسم من, از انتهاي كلاس به سمت من مي دود اگه عصاره رو درست گفرته باشين قبل از رسيدن به آغوش من مي ايستيد وگرنه در آغوش من جاي ميگيريد .


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۰ ۲۲:۱۰:۰۸
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۰ ۲۲:۱۴:۳۶

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
تکلیف اول
نسیم خنکی می وزید و شن های کویر را جابه جا میکرد.آلبوس دامبلدور استاد گیاهشناسی در حالی که سرو وضع دانش آموزانش را مرتب می کرد آن هارا به گوشه ای فرستاد و گفت:بچه ها از "را" سمت چپ برین. جیمز،تو "ور" چی با "سرپايي" اومدی؟ نمیگی آبرومون میره؟!تد!خواهش می کنم اون ردا رو دربیار!بچه ها عجله کنید.
چند دقیقه بعد دانش آموزان همراه با دامبلدور کنار گلخانه ای ایستاده بودند که روی آن نوشته شده بود:به گلخانه ی کرمان خوش آمدید!
دامبلدور نایلونی که جلوی در ورودی بود را کنار زد و بچه ها را به داخل گلخانه هدایت کرد.گلخانه فضایی بزرگ با دمای نسبتا بالایی بود و هوا به نظر دانش آموزان مرطوب می آمد.در همین هنگام مردی چاق و کوتاه با موهای روشن و کوتاه به سمت آن ها آمد.
- آلبوس!خوش حالم میبینمت!مثل همیشه به موقع رسیدی!آی!پسر مواظب اون زیره ها باش!برای رفع گرفتگی ناگهانی عضلات معده خیلی خوبه!دلدرد بچه ها هم خیلی زود خوب می کنه!
دامبلدور که دست هایش را از هم باز کرد به طرف مرد رفت و گفت:لئو!دوست قدیمی!بابونه هات حسابی رشد کرده!بچه ها این بابونه ها "ور" درمان زخم معد فوق العاده است.
مرد چاق( لئو) کم کم جلو آمد و چهره اش بهتر معلوم شد. بچه ها متوجه شدند جای زخمی مانند بجیه روی گونه اش خودنمایی می کند.او بعد از خوش و بش با دامبلدور روی سکویی که سرتاسرش را خزه هایی که جابه جا می شدند پوشانده بود ایستاد.در همین لحظه خزه ها کلمه ی سکوت را به نمایش گذاشتند.
بعد از ساکت شدن دانش آموزان لئو با صدای بلند شروع به حرف زدن کرد: بچه های خوب هاگوارتز.خوش آمدید.از اون جایی که من از حاشیه بدم میاد و می دونم نباید این گردش علمی شما به بطالت بگذره بنابراین ، یه داوطلب می خوام که کمک کنه گیاه گوشتخوار جادویی کوچک رو به شما نشون بدم.
بعد از این که رنگ از چهره ی بچه ها پرید لئو خنده ای کرد و ادامه داد:نترسین بابا!گوشت شما رو که نمی خوره!
دست یکی بچه ها بالا رفت.لئو او را به روی سکو هدایت کرد و گفت:آلبوس! من پدر تو رو میشناسم!البته همه می شناسنش...خوب این بذر رو بگیر و توی این آتیش بریز.نگران نباش!بچه ها دقت کنید طرز به وجود آمدن این گیاه به این شکل هست.
بعد از چند لحظه سکوت صدای انفجاری بلند شد و در یک چشم به هم زدن گیاه غول آسایی با دندان های نیز که روی آن ها سیمی به چشم می خورد در مقابل دانش آموزان بود.
لئو که از چهره ی حیرت زده ی بچه ها خنده اش گرفته بود گفت: گیاهشناسی که این گیاه رو کشف کرد دچار شیزوفرنی شده بود!و علاوه بر این که خواهش های گیاه رو میشنید که میخواست دندون هاش رو ارتودنسی کنه... این گیاه رو خیلی کوچک تر از این می دید. علت نامگذاری اش هم همین موضوع بوده.آلبوس می خوام از ساقه اش بالا بری.نگرانی نداره که!برو این تکه گوشت رو توی دهنش بنداز تا بچه طرز هضم غذاش رو ببینند.
بچه ها خیره به آلبوس نگاه می کردند که از پیچ و خم ها ساقه بالا می رفت...چند دقیقه بعد ، درست هنگامی که آلبوس به دهانه ی گیاه رسیده بود،صدای آم!چرق چلق!هاف! به گوش رسید و از آن به بعد با وجود تلاش های بی وقفه آلبوس دامبلدور، آلبوس پاتر دیده نشد و محققان علت مرگ او را سمی بودن گوشتی که در دست او بود دانستند و نه چیز دیگر!

تکلیف دوم
-خششش!... خرررر..خش
- آلبوس بسه دیگه!اون رادیو رو بده من!الان مسابقه کوییدیچ شروع میشه.
آلبوس اخم هایش را در هم کشید و گفت:دایی!چند دقیقه ی دیگه برنامه علمی شروع میشه!یه ذره صبر کن!خخخررر..خشش...
-شنوندگان محترم!توجه شما را به ادامه برنامه شنیدنیها برای نوجوانان جلب می کنم!ااطلاعات دیگری درباره ی دانه های کرچک:مصرف بی رویه ی روغن این دانه منجر به مسمومیت با عواقبه تهوع،استفراغ و...می شود. به علاوه از روغن کرچک و مشتقات آن را در تهیه ی سوپ، جوهر، انواع آستر و روغن هیدرولیک استفاده می شود.این روغن به علت مزه تلخ و بوی بد شهرت دارد.شنوندگان عزیز سری به اتاق فرمان می زنیم سپس در خدمت شما خواهیم بود.
آلبوس رادیو را زیر بغلش زد و آرام آرام به سمت دایی اش حرکت کرد.چارلی در حالی که سعی داشت آتشی را که روشن کرده بود بدون پاشیدن آب خاموش کند گفت:آلبوش می دونی یکی دیگه از خواص کرچک چیه؟
آلبوس که علاقه مند شده بود سرش را بالا آورد و به علامت منفی تکان داد.
چارلی ادامه داد:البته این خاصیت فقط مخصوص کرچک جادویی است که توی انگلیس می رویه، اما خیلی جالبه.خوردن دانه های این گیاه به صورت پخته می تونه باعث بشه شخص مصرف کننده تا یک هفته با یک لهجه خاص صحبت کنه!
آلبوس که چشمانش از تعجب گرد شده بود گفت:جدی می گی دایی؟! چه لهجه ای؟
چارلی بعد از خاموش کردن آتش گفت: لهجه یه منطقه ای توی کشور ایران!فکر کنم اسمش کرمان بود!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
تکلیف یک:
تو سرسرای بزرگ نشسته بودیم.سرسرا خلوت بود و بیشتر ملت پراکنده بودن.آخه روز تعطیل بود.داشتیم با چند تا از بچه های گروه
درس میخوندیم و تکالیف کلاسهای مختلف رو کامل میکردیم.
یهو از ته سرسرای بزرگ صداهای عجیب غریبی میومد:
_لالا لولولولولولولولولولیییییییی....ماماماما لالالالالالالللللللووووووو
ملت:
من رو به ریتا که بغل دستم نشسته بود کردم و گفتم:
_صدای کیه؟
ریتا سرشو بلند کردی دید صدای دوتا از بچه ای گروه ماست.با یه حالت عاقل اندر سفیه گفت:
_نگاه کن خودت میفهمی!
نگاه کردم....یا حسین!....لودو و دنیس یه دستشون رو گرفته بودن رو سرشون و با دست دیگه یکی از پاهاشونو نگه داشته بودن و میپرن و از این صداها در میارن....بعد از چند دقیقه که کل سرسرا به اونا خیره شده بودن دیدیم دارن به سمت تک تک بچه های گروه میرن و یه چیزای عجیب غریب میگن.
وقتی به ما رسیدن من داشتم تکلیف گیاه شناسیمو کامل میکردم.
دنیس با همون وضعش اومد و با همون لهجه ی عجیبش گفت:
_ها...بذا ای چنزو رو از روی گیاهت با سر پایی وردارم....
من یه نگاه به گیاه فیتوتوکسینم کردم و چیزی ندیدم.لودو هم دوباره به همراهی از دنیس گفت:
_ها...بذا بورداره این چنزوی خبیث را....ها دنیس او سر پایی رو رد کن بیاد...
همین که خواست بزنه تو سر گیاهم چشمام گرد شد و بلند داد زدم:
_نه!!!...من این گیاهو با بد بختی جور کردم....دارم تحقیق مینویسم...چیکار دارین با گیاهم...
دنیس:
_به تو میگم یه چنزو روشه....ورشدار...

من به گیاهم نگاه کردم.ایندفعه با دقت کامل نگاه کردم...بعدش از رز که بغلم بود پرسیدم:
_رز این چنزو چیه؟
رز گفت:
_یعنی سوسک....من که هیچ سوسکی نمیبینم...
وقتی برگشتم دیدم دمپاییهاشونو در آوردن و میخوان بزنن توی سر گیاه من...به سرعت کشیدمش عقب.....و هردشون شپلخ شدن روی میز.....
بعد از دروز مشخص شد که جفتشون اکستامینوفن خورده بودن!!!!

---------------------------------------------------------------------------
تکلیف دو:
توی خوابگاه بودیم.من اومدم بیرون که دیدم نن جون هلگا یک عینک زده مثل ماله ریتا اسکیتر(!)دورش پر از نگین اینا و یه لباس سبز فسفری تنشه داره یه برگه رو پر میکنه....
من نزدیک شدم اصلا" متوجه نشد.....دیدم داره یک مطلب راجع به کرچک مینویسه...:
این گیاه یک گیاه بلند و باقه دار است که در پزشکی رودوی مشنگ ها کاربرد زیدی دارد.روغن این گیاه پس از خوردن موجب میشود روده های انسان تمیز شود و برای جستجوی بیماری پاک گردد
(من یک اوق زدم چون حالم داشت بهم میخورد)
این روغن بسیار بد بو و بد رنگ است و پس از خوردن به شدت معده را شل میکند و در بعضی مواقع به مشکل یبوست انسان ها کمک میکند....
من که دیگه داشتم بالا میاوردم دیگه ادامشو نخوندم رفتم دست شویی و با خودم عهد کردم که هرگز روغن کرچک نخورم









استاد ببخشید بد شد....



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
تکلیف اول:

اوایل این پست به شدت دارای بی ناموسی می باشد...افراد زیر 15 سال به شدت از خواندن آن اجتناب کنند!



ساعت 3 شب....دفتر دامبلدور

-آروم تر گلرت, خیلی درد داره آروم تر!
گریندوالد از خود بی خود شده بود و بی وقفه دُشت می کرد و کوچکترین اهمیتی به حرف های دامبل نمی داد.
-آی ی ی ی ی ی ی....گلرت الان می میرم. من خیلی دوست دارم تو رو سیل کنم. ای تو در بیار تا سیلش کنم.
تق تق تق
دامبلدور و گریندوالد:
دامبلدور دستی به ریشش کشید.
-این وخ شب کیه به نظرت؟
گریندوالد کشیده ی آب نکشیده ای ( تلمیح به داستان کباب غاز ) به دامبلدور زد و با عصبانیت گفت:
-مردشور خودت و این مدرسه ی بوقیتو ببرن. یک روز نشد ما اینجا انگار آدم حال کنیم.
تق تق تق
دامبلدور به سرعت از جایش بلند شد و در حالی که لباسش را به سرعت می پوشید چشمکی به گریندوالد زد.
-تو خودتو ناراحت نکن گلرت عزیزم. جاش فردا بیا جبران امشبو هم می کنم. تو که میدونی من چقدر تو رو دوست دارم. تصویر کوچک شده
تق تق تق
-برو توی اتاق پشتی قایم شو گلرت. سریع باش. سرپاییت رو هم بردار.
گریندوالد به سرعت لباس ها و سرپاییش را برداشت و به اتاق پشتی دفتر دامبلدور رفت.
تق تق تق
-اهم اهم...اومدم
دامبلدور به سمت در رفت و آن را باز کرد. هری پاتر با صورتی عرق کرده و چهره ای نگران دم در ایستاده بود.
-هری!! چه چیزی باعث شده که در این موقع شب چنین لطفی نصیبم بشه؟
هری به آرامی شروع به صحبت کرد.
-ببخشید پروفسور ولی بازم خوابشو دیدم. جای زخمم تیر کشید و از خواب بیدار شدم. اون می گفت که...
-باشه اشکالی نداره. بیا داخل کامل وَرم بگو چی شده.
صدای خفیفی از اتاق پشتی دفتر دامبلدور به گوش رسید.
-جوووووون!


تکلیف دوم:

آلبوس ( پاتر ) با سرعت در راهروی کلاس گیاه شناسی می دوید. تکلیف اولش را کامل انجام داده بود ولی تکلیف دوم...
-ماتیلدا!
ماتیلدا استیونز یکی از دانش آموزانی بود که همیشه تکلیف گیاهشناسیش کامل بود و الان با خونسردی به سمت کلاس گیاه شناسی می رفت.
-چی شده آلبوس؟
- مردشور دامبل و کلاسشو و این تکلیف های بوقیش رو ببرن. شیطونه میگه برم پشت بلند گو جار بزنم که هم جنس بازه
ماتیلدا با این حالت به آلبوس نگاه کرد.
-چی شده حالا؟
-من از کجا باید بدونم کرچک چیه و چه خواصی داره؟ بابا علــــــــــــه کمک
ماتیلدا به ساعتش نگاهی کرد و گفت:
-دیگه دیر شده. کلاس الان شروع میشه. بیا بریم خودم برای تکلیف های بعدی کمکت می کنم.
آلبوس دستش را دور گردن ماتیلدا انداخت و با ناز و افاده گفت:
-ماتیلدا جونم میشه من از روی تکلیف تو بنویسم؟
-خودتو جمع کن بوقی! مگه من رز ویزلیم؟ نه نمیشه. می خواستی خودت بنویسی. چیکار تکلیف من داری؟
آلبوس دستش از دور گردن ماتیلدا برداشت و نگاهی به اطرافش انداخت.
ملت:
آلبوس با عصبانیت به ماتیلدا نگاه کرد.
-باشه! خودت خواستی! بابای منو که میشناسی؟ عله بلاک
رنگ از چهره ی ماتیلدا پرید. مطمئنا او از بین تکلیف و شناسه اش دومی را انتخاب می کرد. تکلیفش را از کیفش در آورد و به آلبوس داد.
- بیا کُپ بزن. فقط یکم تغییرش بده تا استاد شک نکنه.
-باشه
آلبوس یک کاغذ پوستی از کیفش در آورد و شروع به نوشتن ( حالت محترمانه کپی زدن ) کرد. نوشت و نوشت و نوشت...
آلبوس: تموم شد. ببین خوبه ماتیلدا؟
ماتیلدا: ده دقیقه از کلاس گذشت زووووووود!
-کرچک خوب است. کرچک خاصیت دارد. کرچک بخورید تا قوی شوید.کرچک روغن دارد. کرچک انرژی دارد. کرچک ویتامین دارد. کرچک زیباست. کرچک از بین برنده ی نفخ هاست. کرچک ماده ی به اسم ریسین دارد. ریسین بد است. ریسین بدمزه است. ریسین تلخ است. ریسین نخورید. شیر بخورید . ریسین سمی است. ریسین آبیست. کرچک تانار دارد. تانار خوب است. تانار خوشمزه است. شیر نخورید. تانار بخورید. تانار مثل هویج است. رنگش نارنجی است. کرچک دانه های کوچک دارد. کرچک برگ های بزرگ دارد. کرچک در آفریقاست. کرچک در یونجه زارهاست. شیر نخورید. کرچک بخورید!
ماتیدا:
---------------------------------------------------------------------------
خوشم میاد پاترها همیشه و همه جا فعالن!
حال می کنی پروفسور؟

ممنون از تدریس خوبتون


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۸ ۲۲:۰۹:۲۰
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۸ ۲۳:۴۱:۵۸



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲:۱۰ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
من یه کمی بیشتر از سه لغت استفاده کردم.
__________________________________

رولی به دلخواه خود بنویسید و در آن از حداقل سه لغت به زبان کرمانی استفاده کنید.البته اگر در مورد گیاهم باشه ، دو امتیاز اضافه داره.

آلبوس دامبلدور و هری پاتر در دفتر دایره مانند دامبلدور برای تدریس خصوصی بعدی آماده می شدند ، یافتن هورکراکس بعدی !
دامبلدور در حالیکه از پشت عینک نیم دایره ای به هری که او را هنگام صرف ناهار کنار کشیده و در حال حاضر در حال خوردن مقداری خوراکی بود نگاه می کرد گفت :

- بَچه بدو سرپاییتا تنت کن ! بریم ! بدو بَچه ! بدو !
- بابا بذا ای شاخی را فینیش کونوم!
- ها ! می گم هریو ! ای سجلت هم وردا .
- چرا؟
- وردا که اگه مرلین نکرده چیزی شد ، باطلش کونوم هموجا .


هری بدون این که معنی حرف دامبلدور را بفهمد سجلش را برداشت و در ریش دامبلدور ، جایی که وسایل لازم و مهماتشان و هورکراکس های خرابشان و عروسک های موشی خرگوشی دامبلدور را در آنجا نگه داری می کردند چپاند.

سپس در حالیکه موهایش را از جلوی پیشانیش کنار می زد تا زخمش معلوم باشد و همه بفمند که هری پاتر است و بهش احترام بگذارند ، نگاهی به اطراف انداخت.

انوار طلایی خورشید از پنجره به سر و روی آنها می بارید و شپش های درون ریش دامبلدور را یکی یکی می سوزاند.

دامبلدور نیم نگاهی به دست سوخته اش کرد و دوباره رو به هری گفت :
- وخ گذشت بَچه جان ! کجا را سیل می کنی؟؟؟

هری بلاخره بلند شد و با بی حوصلگی چوبدستیش را در آورد و آماده باش نگه داشت ، شنل نامرئیش را از ریش دامبلدور بیرون کشید و بر روی خودش انداخت. دامبلدور نیز چون شنل نامرئی نداشت و به هری حسودی می کرد اما نمی توانست شنل را بچخد و ممکن بود هری بلاکش کند یا با سیم سرور به جانش بیفتد پس به دارایی خود قناعت کرد و طبق معمول در ریشش پنهان شد....

ساعتی بعد

دامبلدور و هری هنوز در راهرو های هاگوارتز سرگردان بودند، جایی نزدیک گلخانه ، هری با ناراحتی در حالیکه به صورتی تهدید آمیز چوبدستیش را تکان میداد از زیر شنل نامریش زیرلب گفت :

- خب آخه پیرمرد خلوش ! تو خیر سرت مدیر هاگوارتی ! نمیدانی از کدام را بری !؟

دامبلدور که گویی فراموش کرده بود برای چه چیزی بیرون آمده اند ، در حالیکه در ریشش پنهان شده و نامرئی بود جواب داد :
- جمع کن ای کلیلتو ! بذا ور سجلت ای را !

چهره ی هری از توهینی که به چوبدستیش شده بود در هم رفت ، اما بعد با احتیاط پرسید:
- ها ... دامبلو ( دامبل عزیز ) تو ای برج حقوق جن خانگی مرا دادی؟؟؟
- نه ... نه... اکشال نداره هریو ( هری عزیز ) هچ طور نی ! هچ طور نی !

هری که غیرتی شده بود با عصبانیت در حالیکه لهجه اش را فراموش کرده بود به طرف ریش دامبلدور هجوم برد و نیم ساعت بعد پس از پیدا کردن او در ریشش، یقه اش را گرفت :

- یعنی چی هیچ طوری نیست ! جن بدبخت بیچاره ی من هر روز تو این آشپزخونه ی کوفتیت داره می پزه و می شوره تو بهش حقوق نمی دی ! تو دیگه چه جور مدیری هستی ! دو ساعته منو آوردی بیرون بریم دنبال هورکراکس الان سر از گلخونه در آوردیم !

دامبلدور بی توجه به هری به جایی پشت او خیره شده و دهانش از فریادی خاموش باز بود ، هری که متوجه این حالت نشده بود دوباره ادامه داد:

- اون از سال اولم که از پس کله استادت یک ولدمورت زده بود بیرون ! اون از سال دوم و سوم و چهارم که مارها و سیریوس ها و کراوچ ها تو مدرسه ات ول می گشتن ! اون از سال پنجم که یک کلمه باهام حرف نمی زدی ! حالا هم که اینه ! شکر مرلین که امسال می میری به سال بعد نمی رسی !

دامبلدور همچنان مات و مبهوت به منظره ی پشت هری چشم دوخته بود.

- پیرمرد خرفت ! می رم مرگخوار میشم از تو بهتره ! لااقل ولدمورت به آدم جایزه میده ! آدمو آدم حساب می کنه درسته کچله ! ولی ریش سیاهچاله ای نداره که!... امممم.... کجا را سیل می کنی؟؟

هری بلاخره متوجه عدم توجه دامبلدور شده بود.
دامبلدور که انگار با برگشتن لهجه ی هری تازه معنی حرفهایش را فهمیده بود زیر لب چیزی را زمزمه کرد.

هری سرش را جلوتر برد تا صدایش را بهتر بشنود و البته فاصله اش را با ریش سیاهچاله مانند دامبلدور که همه چیز را می بلعید حفظ کرده بود . هری دوباره با حالتی زمزمه مانند پرسید :

- کجا را سیل می کنی؟

دامبلدور جیغ بنفشی کشید :

- چنزوووووو ! ای ننه ام جان ! چنزوووووو ! جنزووووو پشتت وایساده بچه ! جیـــــــــــــغ ! جیــــــــــــغ ! غیییییییژ !

هری در حالیکه در اثر جیغ دامبلدور کر شده و دستش روی گوشش بود برگشت ، بر روی گیاه کوچکی که به نظر نمی آمد خطرناک باشد چیز سیاه کوچکی وول می خورد ، جلوتر رفت و به سوسک کوچولویی که بر روی برگ گل ایستاده بود خیره شد و سپس به دامبلدور نگاه کرد که از ترس دوباره در ریشش قایم شده بود.

صدای دامبلدور به گوش رسید:
- هریو ! یک دانه کرچک بده بخوره سقط شه !!! جیــــــــــــغ!!!

هری با بی حوصلگی نگاهی به اطرافش انداخت و بر روی میز چوبی کنار دیوار دانه های کرچک را در داخل ظرفی پلاستیکی تشخیص داد ، به طرف دانه ها رفت ، یکی از آنها را برداشت و آن را به دامبلدور داد .

دامبلدور پیروزمندانه دانه را گرفت و از ریشش بیرون جهید و با احتیاط به سمت گیاهی رفت که سوسک بر روی آن به سر می برد.
به گیاه نزدیک شد ، نزدیک و نزدیک و نزدیک تر....

قلوپ !

گیاه بی آزار با حرکتی بسیار بسیار انتحاریک و گولاخانه ( کپی رایت بای ققی ) در حالیکه مراقب بود در سیاهچاله گیر نیفتد دامبلدور را بلعیده بود ،
گل آدم خوار نبود...
خطرناک نبود...
ناز بود...
گولاخ ( کپی رایت بای ققی ) بود اما....
دیل ( کپی رایت بای سیریش ) بود اما...
درناخ ( کپی رایت بای خودم ) هم داشت اما ....
گل دامبل خوار بود !
هری برای گل همری زد ( از اینا ) و بلند شد تا به فکر پرسه ی دامبلدور باشد و سجلش را باطل کند و برای سوگواری فوکس را بپلشوند و برود و مرگخوار شود.

توضیح : درناخ = اگه معنیشو نمی دونین چو می تونه کمکتون کنه ( این جمله آخری هم کپی رایت با سیریش! )

_______________________________________

یه رولی بنویسین که توش اطلاعات دیگری هم راجع به کرچک داده بشه ، مثلا میتونه جلسه بعد کلاس باشه...


ساعت 3 صبح : تالار عمومی گریفندور – خوابگاه پسران- تخت سوم از سمت چپ

صدایی زمزمه وار:
- گیاهی با ساقه های بلند و ستبر و برگهای درشت شبیه به برگ انجیر که....... هوممممک... اممم.. در جاهای معتدل این گیاه یک ساله است و هر سال باید کاشته شود اما در سرزمین های گرمسیری بوته ی آن بزرگ و مانند درخت می شود........ دانه هایش به اندازه ی دانه های قهوه...…

صدایی گرگی :
- جیمز ! دو کلمه است ! خفه – شو ! خفه شو !
- تدی ! یک کلمه است ! نمی شم !


جیمز با عصبانیت دوباره خواندن خواص گیاه کرچک را ادامه داد.

- مغز این دانه، سفید و پر از روغن ، در پوسته اش ماده ی سمی وجود دارد و خوردن آن سبب انعقاد در عروق و احتقان شش و کبد می شود...

صدایی جرجانه :
- جیمز ! حالم به هم خورد ! ببند اون کتابو ! اه ! بوقی ارزشی ! منو یاد پرسی میندازی این جور مواقع که درس خون میشی ...

صدایی پرسیانه :
- چی گفتی جرج؟
- گفت بوقی !
- من کی گفتم بوقه؟ کی بودی تو؟
- من می دونم کی بود ! لارتن بود به جون عمه اش !
- آره من بودم ! اصلا چرا اسم عمه رو میاری وسط ! اصلا خودت کی هستی؟
- اوی ! جرج تو به من گفتی بوقی!
- نه پرسی بوقی!

- روغن کرچک از دانه های بدون پوسته گرفته می شود و در طب بعنوان مسهل به کار می رود.

صدایی نارنجی :

- بگیر بخواب جیمز ! تو رو جون لارتن بگیر بخواب !

سپس لارتن دوباره سرش را میان تختش فرو کرد .

- گیاه کرچک در صنعت نیز به کار می رود و ...

صدایی دامبلدورانه (!)

- جیمز ! ما خوابیدیم ! بس کن بابا !
- دامبلدور ! بازم اینجایی که ! پاشو برو دفترت بخواب !
- نمی رم ! تنهایی اونجا می ترسم ! تو هم کپه ی مرگتو بذا بگیر بخواب بَچه ! با احترام.

سپس دامبلدور سرپاییش را درآورد و به سمت جیمز پرتاب نمود...

_________________________________

پروفسور دامبلدور عزیز
اگه می بینید سوژه های من بیشتر مربوط به دامبلدوره ...
به خاطر استعداد عجیبیه که این شخصیت در مسخره شدن داره.../

وگرنه هیچ وقت قصدم توهین به شما نیست....


در ضمن شما که پروفسور دامبلدور نیستید، پروفسور دامبلدور عزیز !
این آخریه رو آویزه ی ریشتون کنید همیشه !



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
درون دفتر خود نشسته بودم ، که ناگهان فردی گولاخ به درون دفتر پرتاب شد و از من پرسید:
-ببینم بوقی ، تو که میگی باید تکلیف کرمونی بنویسیم یه چنتا لغت کرمونی هم میگفتی.
من هم گفتم:
-ها، راس میگی.بل ( بذار) فکر کنم...
بعدش یه چنتا لغت نوشتم ، دادم دستش ، بهشم گفتم:
-به شاگردا بگو میتونن از این لغات برای رولشون استفاده کنن.اونم به همون صورت گولاخانه از دفتر بیرون رفت.حالا من این لغاتو اینجا هم مینویسم تا شاگردای گلم مشکل نداشته باشن:

اي [ī]: اين.

بذا [bezā]: بگذار.

برج [borj]: ماه ؛ اي برج: اين ماه.

بيل[beyl]: بهل كردن، بخشيدن.

پلشوندن[polŝūndan]: سوزاندن مو. زدودن پشم كلّه گاو و گوسفند با آتش.

خلوش[xolūŝ]: عامي، خُل.

دُشت[doŝt]: داشت.

را[rā]: راه.

سجلت[sejelt]: شناسنامه (سجلّ).

سرپايي[sarpāyī]: دمپايي، كفش راحتي.

سيل[seyl]: تماشا (سير).

شاخي[ŝāxi]: كلّه پاچه گوسفند.

كلیلو[kelīlū]: چوب کوچکی که با آن چرخ ریسندگی را می چرخانند.

كيل كردن[keyl]: وزن كردن، كشيدن.

گذشت[gozoŝt]: گذاشت.

وخ[vax]: وقت.

ور [var mā]: بر.

چنزو : سوسک

پرسه: مجلس ختم

خب امیدوارم کافی بوده باشه.راستی میتونین از لغاتی که درون جلسه درس هم به کار برده شده ، استفاده کنین.موفق باشین.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۱ ۲۲:۲۱:۴۷



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
جلسه دوم گیاه شناسی:

به محض ورود دانش اموزان به کلاس ، همگی آنها با مورد عجیبی مواجه شدند، آلبوس دامبلدور تغییر لهجه داده بود و به لهجه شیرین کرمونی ( کرمانی) صحبت می کرد :

-کو باریکلا دختر پسرای گل ، بشینن ببینم ور من ( برای من) چی آوردن؟ به به ، نویلو(نویل عزیزم) تو که باز تکلیفاتو انجام ندادی..عجب پسر بدی هستی...خب مثل اینکه دوباره هچکی (هیچ کس) تکلیفشو انجام نداده...هچ طور نی (طوری نیست) !


بچه ها هاج و واج استاد گرامی و هنرمند فقید (خودتحویل گیری مثبت) را نگاه می کردند که آلبوس کمی خود را جمع و جور کرد و گفت:

-اهم..خب میریم سراغ درس:
گیاهان فیتوتوکسین شامل گل و گیاهای فرفیون میشه مثل کرچک.

کرچک همطو ( همینطور) که خودتونم میدونن (میدونید) دانه بسیار تلخیه .ازش روغن هم میگیرن ، تازه، باور کن!!! مصرف به اندازش باعث جلوگیری از نفخ میشه ولی مصرف بیش از اندازش میتونه باعث مسمویت شدید باشه ، ماده سمیش هم ریسین نام داره که بیشتر تو دانه هاشه تا توی برگاش.


گل بعدی ، اسمش هس چشم خروس که با اینکه این اسمو داره ولی خب همه دانه هاش سیاه رنگن و فقط گیاهش قرمز براقه.این گل ور (برای) انسان سمیت نداره و فقط برای دامها بد هستش.


آخرین گیاه هم اقاقیاس که مصرف بیش از حد دمکرده اش میتونه خطرناک باشه و موجب مسمویت منجر به مرگ بشه.البته اگر هم باعث مرگ نشه میتونه باعث فلج و یا ازدیاد ضربان قلب بشه.

خب بچه های گلی باشین ، الان مشقاتون رو میگم ، فقط بچه های خوفی باشین ، برن همشون رو ای دفعه انجام بدین تا مدیرو (مدیر عزیز) مدرسه باز با جارو نکرده دنبالم ، رفته جای من نشسته ، حرفم میزنه و اما تکالیفا:


1-رولی به دلخواه خود بنویسید و در آن از حداقل سه لغت به زبان کرمانی استفاده کنید.البته اگر در مورد گیاهم باشه ، دو امتیاز اضافه داره.(15 امتیاز)

2-یه رولی بنویسین که توش اطلاعات دیگری هم راجع به کرچک داده بشه ، مثلا میتونه جلسه بعد کلاس باشه...(15 امتیاز)


پستاتونم میتونه جدی یا طنز باشه.فرقی نداره.موفق باشین با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۲۳:۵۱:۵۲



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
اینم تکلیف من پروفسور دامبلدور
-----------------------------------------------------------------
خــــــــوابگاه مختلط هــــــــــافلپاف-ساعت 2 شب

- داشتم می گفتم دنیس, همون موقع من اومدم بیرون.
صدایی همچون عربده خرس: بخوابـــــــــــــید!
- بعدش چی شد اریکا؟
- پسره یک چشمک بهم زد منم...
ادامه ی حرف های اریکا در طنین حرکت چرخشی و اسپینی بالشتی که از سمت دیگر خوابگاه می آمد گم شد.
- "ریداکتو"
بالشت لودو به وسیله ی طلسم اریکا به پنجاه قسمت مساوی تقسیم شد و پرهای داخلش روی زمین ریخت.
- مردشورتو ببرن لودو.
- ببین چیکار کردی؟
- فقط بلدی گند بزنی تو خوابگاه!
- بلند شو جمعش کن!
- لودوی بوقی ... (سانسور)
لودو:
ملت هافل با هماهنگی (سر همین موضوع سی تا پست تو تاپيك هماهنگی خورد) : جمعش کن!
لودو که از اتحاد و هم صدایی ملت هافل داره از تعجب شاخ در میاره، چوبدستیشو به طرف زمین میگیره تا پرها رو غیب کنه.
ملت هافل با هماهنگی ( 60 تا پست در تاپيك هماهنگي!) : بدون جادو...با جارو!
لودو:

1 ساعت بعد

- آخیش تموم شد.
کل ملت خوابیدن و لودو بعد از یک ساعت جارو زدن و عرق ریختن و کمی استفاده از جادو که هیچ کس نفهمید (هافلپافی ها نفهمیدن ولی عله فهمید و لودو رو بلاک کرد, پنهان کاری=بلاک ) خوابگاه را از وجود کوچیکترین آشغالی پاک کرد.
لودو در حالی که به حاصل زحمتش نگاه می کرد و به به و چه چه می کرد بسوی اِما ... چیزه یعنی بسوی تختش رفت و خوابید. باورش نمی شد که می تواند بخوابد. هنوز سی ثانیه نگذشته بود که در خوابگاه باز شد و آلبوس پاتر وارد شد.
-من اومدم
لودو:
-ببینید چقدر گیاه براتون آوردم. خودتون گفتید برم از گلخونه ی شماره شیش که درش قفله و با آلاهومورا هم باز نمیشه گیاه بیارم. حالا بهم آواتور میدید؟ بدید دیگه! من آواتور می خوام. من آواتور می خواااااام! (شفاف سازی: ملت هافل برای انجام کارهایی کاملا بی ناموسی، که جلوی آلبوس كه باباش عــِـله اس و بـــِـله اس و... زشت بوده فرستاده بودنش دنبال نخود سیاه! و موضوع ديگه اينكه آلبوس دنبال يه آواتور خوب ميگرده برا خودش و اينا!)
لودو: تو چه جوری در اونجا رو باز کردی؟
آلبوس: من آواتور می خوام...من آواتور می خوام!
لودو که از شانس ِ خود به زمین و زمان فحش میدهد؛ بالشت اِما را از زیر سرش می کشد و به سمت آلبوس پرتاب می کند.
آلبوس که نصف طلسم هایی را که بلد است، از اریکا یاد گرفته است؛ چوبدستیش را بلند می کند و به سمت بالشت می گیرد.
- "ریداکتو"
بالشت به يازده قسمت مساوی تقسیم می شود و پرهای آن روی زمین پخش می شود. (شفاف سازي: لابد مي پرسيد چرا وقتي اريكا اين وردو اجرا كرد به پنجاه قسمت تقسيم، و حالا كه آلبوس اينكارو كرد به يازده قسمت تقسيم شده! اگه اين سوالو نپرسيدي از خودت، كه خيلي بوقي! اما اگه پرسيدي بايد بگم كه اريكا خيلي خفنه و آلبوس يه بچه سوسوله كه با اجازه باباش اومده هاگوارتز!)
در همان لحظه ملت هافل با این حالت از خواب بلند می شوند.
- لودو تو هنوز اینارو جمع نکردی؟
-1 ساعته داری چه غلطی می کنی؟
- این آدم نمیشه.
لودو که از عصبانیت در حال انفجار است، چوبدستیش را بلند می کند و به سمت آلبوس می گیرد تا او را به سوسک تبدیل کند!
ملت هافل با هماهنگی (نود پست تو تاپيك هماهنگی خورد) : دست رو بچه بلند می کنی؟
آلبوس:
نزدیک به سی طلسم به صورت جفت جفت (خب بچه های هافل دوتایی می خوابن دیگه ) از پانزده نقطه خوابگاه به سمت لودو شلیک شد! و لودو با توجه به ضرب المثل چاه نکن بهر کسی اول خودت دوم کسی به سوسک تبدیل میشه.
دنیس: حالا تجربه کسب می کنی و میتونی بری زنگ انشا بپستی.

1 ساعت بعد
قرچ...قوچ...تق...بوم...دیش (شفاف سازی: لودو داره از سوسک به انسان تبدیل میشه)
لودو با حالتی درمانده و بدبخت به طرف تختش می رود.
صدایی از شمال شرق خوابگاه: پرها رو جمع نکردی
لودو:

«نمونه ای از آرایه ی تنوع سازی را در این قسمت پست مشاهده می کنید.»

برای تنوع 2 ساعت بعد

لودو....آن مرد تنها...آن بیچاره...آن بدبخت...آن کسی که روزگاری برای خود برو بیایی داشت...همچنان در حال جارو زدن بود که ناگهان چشمش به گیاهانی که آلبوس شب قبل از گلخانه ی شماره شش آورده بود افتاد و با توجه به قاعده ي "آدم گرسنه سنگ هم می خوره چه برسه به گياه و خار وخاشاك" به سمت آن گیاهان جهید ( برای تنوع، کلیر سازی: آدمی که این همه خم و راست بشه و تبدیل به سوسک بشه جهیدن و خزیدن و بال زدن هم یاد میگیره)
لودو در عرض سه ثانیه کل گیاه خاردار را در دهان خود چپاند و در عرض نیم ثانیه بدنش به حالت زیر تغییر کرد.
چشم ها: سوسني روشن
شکم: بر آمده همچون عليرضا! (گوركن لودو!)
بازو: نی قلیونی
پوست: بنفش
ناخن ها: سی و هفت متر
پاها: شیره ی سياهي ترشح می کند
انگشتان پا: تبدیل به سـُـم
دندان: بی دندان

علیرضا که صاحب خود را در این حالت می بیند جیغ بلندی می کشد و ملت هافل همزمان و هماهنگ (تاپیک هماهنگی ترکید!) از خواب می پرند.
- زلزله اومده؟
- کی مرد؟
- چی شد؟
- کی بود؟
آلبوس که از بچگی پسر باهوشی بوده است و یاد گرفته که در چنین مواقعی کمتر حرف بزند و به دنبال علت بگردد نگاهی به دور و بر خود می اندازد و ...
-جن...جن...جـــــــــــــــــن!
ملت هافل با دیدن آن موجود وحشتناک و مخوف که مطمئنا فقط در داستان های دارن شان پیدا می شود؛ فرار را بر قرار ترجیح می دهند و آلبوس را با آن موجود تنها می گذارند.

3 روز بعد

در ِ خوابگاه پلمپ شده و خوابگاه جدیدی برای هافلی ها درست شده. ولی هنوز دو موجود زنده در خوابگاه سابق هستند.
لودو به همان حالت باقی مانده و تغییری نکرده و آلبوس همچنان در حال فریاد زدن:
-جن جن ... بابا عله بيا منو نجااااات بدددده ... جن جن ... من آواتور جدید می خوااااام ... جن جن ... لودو بيا منو سوكس كن ... جن جن...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.