هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
چنگال/شمشیر/عینک/شیروانی/حمل/تعمیر/خشم/برملا/بازجویی/نقطه

آشپز خانه ی هاگوارتز بسیار شلوغ بود و هر یک ازجن های خانگی در حال انجام دادن کاری بودند . در این میان دابی هم مشغول حمل کردن پاتیل بزرگی پراز آب بود که با هر بار کشیدن آن مقداری از آب آن بر روی زمین می ریخت ، جن های دیگر هم مشغول شستن قاشق ها و چنگال های طلایی رنگ مدرسه بودند .
ناگهان در آشپز خانه باز شد و هری مثل تیر رها شده از کمانی داخل شد ، دابی با دیدن هری به آرامی خود را پشت پاتیل پنهان کرد چون او می دانست هری برای باز جویی از او آمده است . هری از بالای عینکش نگاهی لب ریز از خشم به دابی کرد ... دابی سرش را پاین انداخت و به نقطه ای بین پاهایش خیره شد...
هری گفت : تو جای شمشیرو بهشون نشون دادی ؟
-اِه... اِه...
-گفتم بگو تو جای شمشیرو بهشون نشون دادی و نقشمونو بر ملا کردی ؟
دابی بالا خره به حرف آمد و گفت : اِه... آخه اونا منو گرفتن و تو اتاق شیروانی زندانی کردن و گفتن اگه بهمون نگی شمشیر کجاست و هری چطوری میخواد شمشیرو تعمیر کنه می کشیمت"
و بعد هم طبق عادت خودش سرش را به پاتیل پر از آب کوبید و فریاد زد : من به هری پاتر خیانت کردم ... من به هری پاتر خیانت کردم ...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۴ ۱۷:۰۶:۵۴

[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
عینک – شیروانی- نقطه – چنگال- شمشیر- بازجویی- برملا- تعمیر- خشم – حمل

هری در جلوی ولدومورت ایستاده بود و جمعیت انبوهی او را نظاره می کردند.به نقطه ای که شمشیر گریفندور در آن بود خیره شد. او حالا جایی بود که همیشه انتظارش را می کشید.او در این جا بود که تا انتقام بگیرد. ولی قبل از آن می خواست جلوی همه لردولدمورت را کوچک کند و تا زمانی که می تواند از او بازجویی کند و راز هایش را برملا کند.سپس دوباره ناامید شد. او چگونه می توانست ولدومورت را بکشد. ولی دوباره یاد اتاقش در شیروانی پیرپوت درایور افتاد.آیا اگر ولدومورت نبود او دیگر در آن خانه و بود ؟بدون پدر و مادر؟ آتش خشم تمام تنش را گرفت طوری که او را که حالا داشت از عینک شکسته اش که نیاز به تعمیر داشت به ابر چوبدستی که در چنگال لردولدمورت بود نگریست. سپس دید که حمل شمشیر برایش آسانتر شده است آن را برداشت و به طرف ولدومورت حمله کرد که....
هری از خواب پریده بود.و صدای رون را می شنید که می گفت :فکر کنم امروز روز مقابلست.و هری فقط لبخند زد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۳ ۱۷:۰۴:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
در اتاق باز جویی حقیقت برای همه گان برملا شده بود. همه از راز
شمشیری که در دستان چنگال خشم بود خبر داشتند .
بازجو داشت به نقطه ای نگاه می کرد و در همان حال عینک کجش را صاف کرد .
فضای اتاق بسیار ساکت بود که ناگهان مودی که تازه پای مکانیکی اش را تعمیر کرده بود و کوله ای بر پشتش حمل می کرد وارد شد .
به بازجو گفت :
من این ها رو زیر سقف شیرونی خونه اش پیدا کردم .
:فکر می کنی که خودش چنگال مرگه؟
:بعید نمی دونم .
-شخص سوم با حالت دیوانه واری می خندید .
:آقایان درست حدس زدید . من خودشم .


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بعد از بازجویی با بر ملا شدن حقیقت چنگال خشم در قالب شمشیری برنده بر نقطه ای واقع بر فرق سر هری فرود اومد که در اثر شدت ضربه عینک هری از چشمش به پرواز درومد و خود هریم از سقف شیروانی بر روی رون افتاد که داشت دوچرخه تازه تعمیر شده اش را بر دوش حمل میکرد.




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

راجر دیویست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
صدای خش خش برگ ها که در چنگال خشم الود باد به این سو و ان سو پرتاب می شدند به گوش می رسید .
در نقطه ای دور در میان درختان هری که به علت نبود هرمیون مجبور بود به طریق مشنگ زادگان عینک خود را تعمیر کند سخت مشغول بود . در حالی که تمام فکرش پیش دوستانش بود که برای اخرین بارانها را در حال بازجویی در اتاق زیر شیروانی دیده بود که هری توانسته بود به خاطر فداکاری دوستانش از بازجویی فرار کند . نباید نقشه ای که داشتن برملا می شد هری با خودش عهد بسته بود که تمام فکر و ذهنش رو بر روی پیدا کردن شمشیر بذاره . او باید موفق می شد !


قشنگ نبود..يه مقدار جملات نا مفهوم بود..سعي كن بهتر بنويسي..تاييد نشد!


ویرایش شده توسط راجر دیویست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۲:۰۳:۲۹
ویرایش شده توسط راجر دیویست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۲:۳۸:۲۴
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۶:۳۳:۳۲


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

كينگزلي شكلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از در به درم تو كوچه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
هري به نقطه اي خيره شده بود و از شدت
خشم نمي دونست چي كار كنه. ايا در بازجويي با وزارتخونه مي تونست موفق باشه؟اگه چوبدستي اش را بشكنند چي؟ديگه نمي تونست جادو
كنه تعمير چوبدستي اش هم غير ممكن بود .تا كي بايد در شيرواني خانه ي شوهر
خالش زنداني باشه؟حتي فكر دور بودن از رون و هرميون و دوري از
هاگوارتز هم براش سخت بود. عينكش رو
از چشاش برداشت.چشم هاش پراشك بود.اين درست نبود كه وزارتخونه هري رو براي حمل شمشير گريفندور ميان چند تا مشنگ باز داشت كنند. ايا ديده شدن شمشير در دست هري باعث برملا شدن دنياي جادوگري شده بود؟چنگالي كه روي ميز بود رو برداشت وبه طرف در پرتاب كرد.

خوب بود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۶:۳۲:۵۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
هری از صدای عمویش بیدار شد و عینکش را به چشم زد و مثل همیشه خواست از زیر زیر شیروانی بیرون برود که فهمید دوباره عمویش در اتاق را تعمیر نکرده او خوشحال بود که بلاخره وقتش رسیده که به هاگوارتز برود و از دست بازجویی های عمو ورنون با خشم داد زد :به کدوم نقطه خیره شدی بیا دیگه . هری گفت: امروز من باید به مدرسه برگردم. ورنون گفت: چه خبر خوبی. هری در کنار قطار ایستاده بود که هدویگ را دید که نامه ای را در چنگالش حمل میکند. رون گفت : چی نوشته هری پاسخ داد از طرف سیریوسه به من تبریک گفته . و بعد گفت :چیزهای دیگری هم گفته که نخواسته برملا بشه. در همین حا مردی را دیدند که با شمشیری کارهای جالبی میکرد رون گفت: هنوز مونده تا سوار قطار بشیم بیا بریم نگاه کنیم.


خوب بود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۸ ۱۵:۵۴:۳۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۱۳ شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶

لیلی  پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۴ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۹ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
از دره ی گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
بعد از بازجویی از ورنون دورسلی، هری را از چنگال او در آوردند. پتونیا خشم را در چهره ی همسرش می دید. دیگر همه چیز برملا شده بود پس تقلایی نکرد. با گریه خود را به اتاق زیر شیروانی رساند، جایی که دادلی خودش را در آن پنهان کرده بود. اتاقی که در یازده سالگی هری به آنجا فرستاده شد. دادلی نمی خواست این بار آسیبی ببیند. هری فکر میکرد که تعمیر عینکش مثل مرتب کردن موهایش هیچ فرقی به حال او ندارد. حال مسائل مهمتری وجود داشت که فکرش را مشغول کرده بود.
هری در حالی که قفس هدویگ را حمل میکرد دنبال آنها به راه افتاد. او دیگر سعی میکرد به پریوت درایو فکر نکند. آنها از آنجا دور شدند. دامبلدور در میانه ی راه به آنها ملحق شد. بالای تپه چیزی برق میزد. گویی این بار رمزتازی که باید با آن سفر میکردند شمشیر بود. هری هیچ وقت از این نوع مسافرت خوشش نمی آمد. خاطره ی بد سدریک او را بیشتر اذیت میکرد. او جسم یابی را ترجیح میداد. آنها شمشیر را گرفتند. صدای آرتور ویزلی به گوش رسید: « یک، دو، هری! » هری در لحظه ی آخر رمزتاز را لمس کرد.
قلابی نامریی دور کمرش پیچید. سرش گیج رفت.
همه چیز دور او میچرخید...
در نقطه ای با رمزتاز فرود آمدند. هری پناهگاه را دید. نفس عمیقی کشید و با خوشحالی به سمت آن حرکت کرد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۸ ۱۲:۲۳:۳۸

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
ظهری بارانی بود هری به سالن ناهار خوری رفت ودر ان جا دوستانش را دید رون وهرمیون داشتند مرغ سوخاری می خوردند هری ماجرای خواب دیشب را تعریف کرد:دیشب خواب دیدم خیلی خسته بودم اما با این حال شنل نامریی را پوشیدم وبه به خوانه ی هاگرید رفتم که در راهولدمورت را دیدم طلسمی ] که رنگش ابی روشن بود به سویش پرتاب کردم و از خواب بیدار شدم .رون گفت چه خوا عجیبی ولی اگر گفتید الان چی میچسبه ؟نوشیدنی کره ای

لطفا با این کلمات داستان بنویسید:
عینک – شیروانی- نقطه – چنگال- شمشیر- بازجویی- برملا- تعمیر- خشم - حمل


ویرایش شده توسط TANYA در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۷ ۱۶:۳۵:۴۹
ویرایش شده توسط TANYA در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۷ ۱۷:۳۳:۴۲
ویرایش شده توسط TANYA در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۷ ۱۷:۳۵:۳۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۸ ۱۲:۲۳:۰۳



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶

پرنل فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۹ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۵:۰۱ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
از نا کجا آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 171
آفلاین
هری عینکش رو کنار گذاشته بود و داشت با اشتهای تمام شام می خورد که یک دفه یه کتاب با عنوان«انواع شیروانی ها و تعمیرشان» به طرفش پرت شد.دور و ورش رو نگاه کرد.هرمیون با عصبانیت روبه روش واستاده بود و بعد چند لحظه خبر برملا شدن رازشون و بازجویی فردا رو بهش داد.هری از شدت خشم چنگالی رو که تو دستش بود به سمت مالفوی پرت کرد.چنگال درست به نقطه وسط پیشونیش برخورد کرد و سرش پر خون شد.صدای جیغ و داد از میز اسلیترین بلند شد،اما هری اهمیت نداد.در اون لحظه فقط دلش می خواست با یه شمشیر تیز سر مالفوی رو از تنش جدا کنه.آخه تقصیر اون بود که راز حمل سلاح های هاگوارتز در برابر ولدمورت فاش شده بود.


خيلي تخيلي نوشته بودي.كلمات رو بهتر ميتونستي به هم مربوط كني با اين حال...تاييد شد!شما ميتوني با انتخاب يكي از شخصيت هاي كتاب هاي هري پاتر و معرفي اون تو تاپيك شخصيت خودتون رو معرفي كنيدعضو ايفاي نقش شويد.
ممنون!


ویرایش شده توسط marjan joon 86 در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۵ ۱۳:۳۷:۵۷
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۵ ۱۷:۱۲:۵۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.