هری
عینکش رو کنار گذاشته بود و داشت با اشتهای تمام شام می خورد که یک دفه یه کتاب با عنوان«انواع
شیروانی ها و
تعمیرشان» به طرفش پرت شد.دور و ورش رو نگاه کرد.هرمیون با عصبانیت روبه روش واستاده بود و بعد چند لحظه خبر
برملا شدن رازشون و
بازجویی فردا رو بهش داد.هری از شدت
خشم چنگالی رو که تو دستش بود به سمت مالفوی پرت کرد.
چنگال درست به
نقطه وسط پیشونیش برخورد کرد و سرش پر خون شد.صدای جیغ و داد از میز اسلیترین بلند شد،اما هری اهمیت نداد.در اون لحظه فقط دلش می خواست با یه
شمشیر تیز سر مالفوی رو از تنش جدا کنه.آخه تقصیر اون بود که راز
حمل سلاح های هاگوارتز در برابر ولدمورت فاش شده بود.
خيلي تخيلي نوشته بودي.كلمات رو بهتر ميتونستي به هم مربوط كني با اين حال...تاييد شد!شما ميتوني با انتخاب يكي از شخصيت هاي كتاب هاي هري پاتر و معرفي اون تو تاپيك شخصيت خودتون رو معرفي كنيدعضو ايفاي نقش شويد.
ممنون!
ویرایش شده توسط marjan joon 86 در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۵ ۱۳:۳۷:۵۷
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۵ ۱۷:۱۲:۵۹