در همان لحظه در باشگاه دوئل باز شد و همه خشکشان زد. آلبوس دامبلدور با همان ظاهر بی ناموس همیشگی به همراه گلرت گریندوالد در آستانه ی در ایستاده بود. چند ثانیه به همین ترتیب گذشت. ناگهان جنب و جوش عظیمی بین جنگجویان بوجود آمد. سفید و سیاه فرقی نمی کرد، همه در حال فرار بودند. طلسم قوی دامبلدور یکی از مرگخواران را به راحتی به عقب کشید. دامبل یقه ی او را گرفت و جلوی گریندوالد انداخت.
-بیا عزیزم، تو با این شروع کن من میرم بقیشون رو میارم.
بلیز زابینی فریاد می زد و سعی داشت از دست آنها فرار کند.
-نــــــــــــــه، ارباب کمک، ایگور، پرسی، سامانتا، کمـــــــــــک!
گلرت با توجه به فریادهای بلیز کار خود را شروع کرد....
در سمت دیگر باشگاه سفید و سیاه با یکدیگر متحد شده بودند و با دامبل می جنگیدند. سارا و سامانتا در گوشه ای ایستاده بودند و به مردها می خندیدند.
تا اینکه با فریاد پرسی ویزلی همه متوقف شدند. ( به جز گریندوالد و بلیز
)
همه با تعجب به او نگاه می کردند. هیچ کس نمی دانست او چه حقه ای در مغز پوک!
خود دارد. پرسی مکث کوتاهی کرد و سپس ادامه داد:
-من...من حاضرم جور همه رو بکشم. من حاضرم به تعداد تمام افرادی که اینجا هستن با دامبل و گلرت
کنم!
ملت:
دامبل با سرعت به سمت پرسی رفت و او را در آغوش گرفت.
-پرسی عزیزم! همه ی گریفیندوری ها همینجورین، شجاع و فداکار!
سپس پرسی را رها کرد و در حالی که دستش را محکم گرفته بود رو به بقیه کرد:
-بقیه می تونن برند...زود تر برید تا پشیمون نشدم.
مرگخوارها از خدا خواسته غیب شدند ولی...ولی محفلی ها هیچ عکس العملی نشان ندادند. سامانتا نیز خود را غیب کرد ولی باز هم محفلی ها سرجای خود ایستاده بودند. پرسی ویزلی با تعجب به آنها نگاه می کرد. یک جای کار اشکال داشت...
چند ساعت بعداثر معجون مرکب پیچیده!!!!! از بین رفته بود. گلرت گریندوالد به شکل سابق خود یعنی آلبوس دامبلدور در آمده بود و کسی که به شکل دامبل در آمده بود کسی نبود جز جیمز هری پاتر!
در گوشه ای از باشگاه دوئل دامبل و پرسی در حال راز و نیاز بودند. محفلی ها نیز دور هم جمع شده بودند و به ریش نداشته ی ولدی می خندیدند. آنها باشگاه دوئل را به راحتی و با حماقت مرگخواران فتح کرده بودند!
پایان
ویرایش: خوب که نوشتم پایان. خوشتون میاد سوژه ای رو که تموم شده ادامه بدید؟ عجب...عجب!
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۳:۰۱:۰۹