هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#40

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
سلام.
امروز يه شعر قديمي ديدم تو هافل. تقريبا دو سال پيش وقتي اومده بودم هافل يه نفر گفته بودش:
شاهزاده نيمه اصيل يا تد تانكس
خيلي جالبه و قديمي و به نظر من ارزش زيادي داره! يادمه وقتي اومدم هافل اين شعرو برام پيام شخصي كرد به عنوان خوشامد گويي:

بریم هافل بوق بزنیم*بریم هافل بوق بزنیم
ماست بریزیم، دوغ بزنیم*بریم هافل بوق بزنیم
گرچه بوق زدن بده*بریم هافل بوق بزنیم
خودتو زود وا نده*بریم هافل بوق بزنیم
اگه می خوایم بوق بزنیم*بریم هافل بوق بزنیم
باید که دروغ نزنیم*بریم هافل بوق بزنیم
سرژ ما اند شره*بریم هافل بوق بزنیم
همیشه با کفتره*بریم هافل بوق بزنیم
همگی توی هاگوارتز*بریم هافل بوق بزنیم
بخونیم دیفنس دارک آرتز*بریم هافل بوق بزنیم
واسه جمع امتیاز*بریم هافل بوق بزنیم
به همه داریم نیاز*بریم هافل بوق بزنیم
همگی درس بخونیم*بریم هافل بوق بزنیم
تا که بگن خرخونیم*بریم هافل بوق بزنیم
اندِ گروه هافله*بریم هافل بوق بزنیم
همه چیز توش کامله*بریم هافل بوق بزنیم
سایتو پُر-پست می کنیم*بریم هافل بوق بزنیم
گریفو سُست می کنیم*بریم هافل بوق بزنیم
اسلیترین می نازه*به خونای خالصش
هافلپاف هم می نازه*به شاهزاده-خالصش
ریون کلاو گََر داره*آنیتا دامبلدورو
تو بپرس که از کجا*اومد این بچّه پُرّو
آنیتا و آلبوس و*پیترِ پتی گرو
همه این ها رو داده*هافل به اونا گِرو
حالا تو داری جواب*داری حقّ انتخاب
بین این چار تا گروه*مثال چهار تا کوه
یکی رو کن انتخاب*که باشه گروه ناب
عقل سالم بِت می گه*گروه خوب همینه
تو بیا توی هافل*تا دسترسیت شه کامل
خوش و خوب و خرّمیم*برا این که ما کَمیم
حالا ای عضو جدید*که شدیم بر تو پدید
اگه بیای پیش ما*می پذیریم ما تو را
یکی از ما می شَوی*دان که رسوا نشوی
پس بیا تو نزد ما*بشو تو یکی زِ ما
تا که با هم بخونیم*همه این رو بدونیم
اگه مَردیم یا زنیم*بریم هافل بوق بزنی
م


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶
#39

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
در جست و جوی شخصیت !!!


دختری کم سن و سال و به ظاهر ساده و بی زیان در جنگل گمشده بود .
اطرافش را نگاه میکرد تا بلکه ردی از خود و شخصیتش پیدا کند اما هیچ جز درختان سر به فلک کشیده نبود .
دخترک سر در گم راه میرفت تا اینکه ...

تلپ !

زیر پایش خالی شد ناگهان و داخل کدو تنبلی افتاد . خواست بیرون بیاید اما نتوانست چون کدو قل خورد و قل خورد رفت و رفت و رفت !
ناگهان کدو توسط چیزی نامعلوم متوقف شد .
همان چیز نامعلوم کله ی کدو را که درست بالای سر دخترک قرار داشت کند و دختر نگون بخت را برداشت و مرغ سخاری های تام و جری تزیین کرد و پیشبندش را بست و آماده ی خوردن شد !
خواست چنگال را فرو بیاورد اما با صدای دخترک موقتا دست کشید .

دختر : نه ! منو نخور ! ببین من لاغرمو اینا ... ؟
گرگ : نچ ! این دفعه دیگه گول نمیخورم ! الان شونصد سال و اندی و نیمی میگذره که هر شب و روزش دارم مضحکه اون پیرزنه میشم و بچه هایی که به قصش گوش میدن !!!
دختر : اووووم ! خب .. ! آهان ! چیزه .. ! یه لحظه اون بالا رو ببین !

گرگ سرش را بالا میبرد و به نقطه ای که دخترک اشاره کرده بود خیره میشود :
اما غافل از اینکه دخترک از آن طرف پا ورچین پا ورچین فرار میکند !

کمی بعد :

دخترک در حال دویدن است و به اتفاقی که افتاد فکر میکند .
لحظه ای بعد صدایی میشنود و به سمت منبا صدا میرود .

پیرمردی لوبیا به دست آن جا ایستاده و میگوید : بیا فرزندم ! بیا و گاوت بده و این گیاه را همی بگیر و در حیاط منزلتان همی بکار و صباح آتی به گیاه سر بزن همی تا بلکه ریش مرلین یاریت کرده باشد و در حیاطت درختی سر به فلک کشیده همی رشد میکند همی و گنجی را پیدا همی خواهی کرد !!!
دختر : اشتباه گرفتی پدر جان ! من جک نیستم و گاو هم ندارم ! فعلا خدانگهدار !
پیرمرد : صبر کن ببینم ! چطور ممکنه ؟ تو جکی و گاو هم .. صبر کن ببینم ؟ نکنه گاوت رو به یکی دیگه دادی ؟ نکنه از جنس من راضی نبودی ؟ نکنه ؟ آخه این انصافه ؟ من این لوبیا ها رو خودم از مرجع موثقی میخرم و به عموم میفروشم ...
دخترک در ذهن خود : ای واااای ! نمیدونستم پیرمرد جک و لوبیای سحر آمیز اینقدر پر حرفه ! یه کم دیگه وایسم قورتم داده !!! ( و سپس با صدای بلند گفت : ) من دخترم و پسر نیستم اولا ! دومنش هم که من الان کار دارم و باید برم ! بابای !

و خیلی فرز و سریع عین جت فرار کرد !

در حالی که داشت میدوید کلبه ای نظرش را جلب کرد . به طرف کلبه روانه شد . در را زد . منتظر ایستاد .

- : کیه کیه در میزنه ؟
دختر : منم دارم در میزنم ! من یه گمشدم و پناه میخوام همین یه شب رو !

ناگهان در باز میشه و بزی جفتک زنان به طرف دختر میرود و یک دفعه با ملاقه میزند روی سرش و نعره کشان میگوید : ای گرگ رند !خیال کردی نفهمیدم رفتی جراحی زیبایی و نقشه ی جدیدی برای بزکام کشیدی ؟
همون دفعه که با شاخ هام سورالخت کردم حیات نشد ؟ بی حیا !
و بار دیگر با ملاقه روی سرش زد !

دختر دوان دوان فرار کرد و زیر درختی نشست و گریه کنان با خود حرف میزد :

-: چرا منو زد ؟ خیلی بد شده اخلاقش حدیدا ! این یارو لوبیا فروشه هم که اگه بهش نفس میدادم تا ابد وراجی میکرد ! اون گرگ بی ادب چی ؟ با اون گوجه هاش !!! .... اما ! گوجه ! روش یه چیزی نوشته بود ! فکر کنم شبیه حرف قاف ! رو پیشونی اون پیرمرده هم چیزی شبیه به واو نوشته شده بود !
رو در شنگول و منگول اینا هم که یکی حرف ب رو کنده کاری کرده بود !

دخترک فکر کرد و فکر کرد تا اینکه بعد از سه شبانه روز پی برد چه کلمه ای با آن سه حرف ساخته میشود !

دختر : بله ! بوق !!! ... اما یعنی چی بوق ؟ یعنی بیفتم جلو بوق بزنم ؟ بوق نزنم واسه خودم ؟!
بزنم یا نزنم مسئله اینست ؟؟؟

ندای غیبی ای چندی بعد بر او فرود آمد و با صدای نوازشگر ( گوشخراش ، شدیدا ! ) گفت :

ای بوقی ارزشی جفنگی مفنگی !!! ای کودن ! نفهمیدی منظورم رو ؟ خاک بر سرت ! کودن من شخصیتت رو بهت معرفی کردم ! تو آماندایی ! آماندا لانگ باتم !!! یه آدم مفنگی و بیخاصیت و ابله و ارزشی و بوق و .... !

آری ! فرشته دست پیرمرد لوبیا فروش را از پشت با گرهی کور بسته بود !


تصویر کوچک شده


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۹:۵۲ دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۶
#38

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
روزی روزگاری مردی جا افتاده و خوش فکر، که به دلایل امنیتی چهره اش در این داستان شطرنجی شده است، سراغ پسرش رفت و به وی گفت:
- ای پسر دختری برایت یافته ام چون گل، بیا تا او را برایت بگیرم، و با او ازدواج نما
پسر نگاهی به پدر انداخت و با بی میلی گفت:
- ای پدر من دیگر دو ساله نیستم و بزرگ شده ام و خودم برای آینده خودم تصمیم خواهم گرفت. دیشب سر چهار راه دهکده، دختری دیدم که ردایش تا بالای مچ بود و چنان دل از من برفت که فقط با او ازدواج خواهم کرد.

پدر گفت:
- اما دختری که من برایت در نظر گرفته ام، لی‌لی دختر یکی یکدانه هری پاتر می باشد ها!!!
پسر در حالیکه آب از لب و لوچه اش میریخت پاسخ داد:
- پس همانا گور پدر دختر سر چهار راهی. من در بست موافقم.

سپس پدر به سراغ هری پاتر رفت و تق تق در زد. وقتی هری با چشمانی خواب آلود جلوی در آمد به وی گفت:
- من برای خواستگاری از دختر شما مزاحم شدم. آیا پسر بنده را به جن خانگی قبول میفرمایید؟

هری کمی چشمانش را مالید و به مرد گفت:
- پدرم، دختر بنده خیلی کم سن و سال است و هنوز هاگوارتز را نیز تمام نکرده است. ترسم که در گلوی پسرت گیر نماید برو که خدا...

پدر وسط حرفش پرید و گفت:
- اما پسر بنده جانشین رییس بانک گرینگاتز میباشد ها!!!!

هری چشمانش گرد شده و پاسخ داد:
- پس همانا گور پدر سن و سال دختر، من در بست موافقم.

سپس پدر نزد رییس بانک گرینگاتز رفته و با مقدمه چینی بسیار به وی گفت:
- ... و بنده اطلاع پیدا کردم که شما فرزندی ندارید لذا آمده ام تا اگر صلاح بدانید پسر بنده را به جانشینی خود منصوب کنید.

رییس بانک خمی بر ابرو انداخت و نگاهی به سراپای مرد کرد و گفت:
- اقای محترم، پسر خاله بنده، خواهر زاده خانمم و پسر وزیر سحر و جادو نیز به من پیشنهاد داده اند. پس راهت را بکش و برو ای یک لا ردا...

پدر سینه اش را سپر نموده و با نگاهی حاوی نخوت، به وی گفت:
- اما پسر بنده داماد هری پاتر می باشد ها!!!

رییس بانک کمی روی صندلی به عقب پرید که نزدیک بود با مخ پت و پهن شود. وقتی بالاخره توانست خودش را کنترل کند و صاف بنشیند با من و من به مرد گفت:
- پس همانا گور پدر پسرخاله و خانم و وزیر. من در بست موافقم!


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۶
#37

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
استاد خز... استاد خز... استاد خز

خدا مغزو آفريده واسه فكر كردن، نه كه پست بزني محض خر كردن
پس بچه جون حالا پستتو ويرايش كن، به من گوش كن ارزشي بازيتو تعطيل كن
مثل جغد پشت كام داري پست ميزني، هي پست ميزني تا كه مُخ بزني
وقتي شب ميخوابي خواب دنيس ميبيني، چون ارزشي اي توي كف ميموني
پس بيا حالا قاطي شو با بكس ما، تا باهم بريم برسيم به بالاها
هميشه نمون تو همون خزي كه هستي، باش هموني كه ميپرستي

مگه داراي كمبود وقت هستي، كه اينجوري مثل بوق هي خز ميزني
اگه اينجوريه تو خيلي پَست هستي، چون كه با دست خودت دستي دستي
داغون ميكني همه ي گروهتو، نابود ميكني كل وجودتو
پس از فكر ارزشي بازي بيا بيرون، تا معلقت نكرده كويي جون مدير سايتمون
ارزشي بازي كني احترامت سلب ميشه، اين يه تهديد نيست حتمآ اين ميشه
پس پستاتو درست كن، شكلكاشو بيار پايين، ديگه نبينم توي نخ ناموس مايي

هر وقت ديدمت ارزشي بازيت اود كرده، رو اعصاب مردم چرا قفل كرده؟
از وقتي مياي پستات همه جا پخشه، بابا چقدر گند كاري آخه ديگه بســـــــه
صبح كه پا ميشي پشت كام ميشيني، جاي فك كردن با دستات كار ميكني
تعداد پستات سيصد و شصت شده، ميدوني تو خز بازي ها تك شده؟
رنك بهترين نويسنده گرفتي تو ارزشي بازي، پستاتو درست كن تا هيچ وقت نبازي
حكايت تو داستان مالدبر شده، همون كه تو جزاير بلاك ولگرد و تــَرد شده
هر جا كه پست ميخوره سريع بو ميكشه، دستاشو جلو مياره و پست ميزنه
ميخوام بهت بگم از كاربري كه مياد، جاي پست زدن با دعوا ميـــــاد
توي پستها توهين ميكنه به بكس من، پس لزوم داره نگا بندازي تو به شعر من
كه سرودمش برات در حد تك، زياد زور نزن نگا بنداز به پست من

خز بازي كني شناست بلاك ميشه، اين يه تهديد نيست حتمآ اين ميشه
پس ديالوگو كم كن، شكلكو بيار پايين، ديگه نبينم ارزشي بازي در مياري
ارزشي بازي كني پستات پاك ميشه، اين يك تهديده و حتمآ هم اين ميشه
پس حالا اون مغزتو از آكبندي در بيار، منم كمكت ميكنم تا از خزي در بياي





ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۴ ۱۹:۳۷:۳۸

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
#36

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
دستتو بده من ببينم بلدي با ريتم و سبك من تو رول بزني
آها آره خوبه بچه جون بيا رول بزن، ميخوام بتركوني رول پلينگو واسم
بچه ها فقط ميخوان بخندن با پستت؛ تو هم ميخواي خوش باشي اينه قصدت؟
نه، من كه ديگه با اين پستا خر نميشم، ديگه تو رول نويسي من شما خز نميشم
آمپر رول نويسيم چسبيده به صد و هشتاد، كي بود اون وسط واسه من كل رول داد؟
ببين به ياد ميمونه اين سبك من، ديدي رول نويسي افتاد توي دست من
پس برو بچه جون بين گروت بشين، فرقي نداره واسم از هر گروهي باشي
من رول ميزنم و تو هم بشين ببين، يا دنبالم بيا دستمو بگير

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم

حالا پستم رسيده به پستت، نميدونم تو پستاي تو چي هست كه
منو ميبره با خودش، تا خودش، من مُخ ميدم و تو هم رول بده
پستات جالبه توش كيف داره، دنيس به پستات نمره ي بيست داده
دنيس با سوژه هاش داره جو ميده، با رولاش به همه چي مَد ميده
پس پستو بيار چفت پستم كن، منو از اينجا ببر و تو سايت رهام كن
من رول ميزنم و تو هم تب داري، بگو واسه رول زدن چقدر وقت داري؟
حالا برو پست بزن تا من حاضرش كنم، تو با من باش تا منم ثابتت كنم
پستو زديم و با هم گل كرديم، واسه رولاي بعدي تو حول كردي!

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم

ميخواي سوژه بدم؟ ميگي سوژه بده اي، بهت انشا ميدم با موضوش فوري
رول نويسي افتاد تو دست من، قصه ادامه داره با سبك من
دنيس اومده پيشت تو هم پيشش بمون، هر چند فرق ميكنيم از زمين تا آسمون
ميخواي با دنيس كل رول نويسي بزاري؟ اگه بزاري تو كه كم مياري
پس بيا بچه، پسر نزديكتر، ميخوام رول نويس كنم تو رو با سبكم
ديدي تكنيك رول نويسي تو دستمه، فرمون رولو گرفتن قصدمه
من موندم و هستم و ميمونم يادگار، اگه ميتوني تو بهترشو بيار
بابا بيخيال اسلي نزار كوچيك شه، اينو ميدونم گفتم كه شاخ نشه
مثل نجيني كه مياره بيرون از لونه اش، با ما وَر نره، يك وقت آخ نشه

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم
قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم





قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۶:۳۲ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶
#35

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
اقا این هم تریبا جوابیه و این صحبتا!
-----------------
باز هوریس با سیبیل
با پست های فراوان
میخورد از لرد افسون
میپرد بر تاپیکهای ارزون*
کودکی سیبیلو بوده
شاد و پشمک،ارزشی درجه یَک*
از زیر سایه
از بلندی های برجها
ز گالیونِ فروش قدیس ها
حرفهای بوقیانه
از مرگخواران
میزدیم شمشیر بران،
پاره میکرد قلبهارا
جنگ و دعوا بوده و هست،
ولی هنرش در ان است
که کس که اغاز کرد،
به خوبی ره تمام کرد..
بشنو اینک،یارک* من،
از زبان ملت ما
دوست باشیم تا ابد ما!
اگاه باشیم از دنیا!
-------------------------------------------------
این پست در راستای دوستی هرچه بیشتر بود.و کمی در جواب به پست هوریس.(نمیخواستم اسم بیارم ولی خب نشد!)
*=یارک=یار کوچک(چکش)
*ارزون= یعنی تاپیکایی مث اینجا که سالی دو تا پست میخوره و کلا ارزشیه.(شرمنده از زننده ی تاپیک معذرت میخوام).*
*یَک=ها ای لهجه گریفیه اصیله!(چکش)


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶
#34

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
نقل قول:

هوریس اسلاگهورن نوشته:

گرچه اکنون هافل پرچم دار است
باز هم گریف در صدر کار است
***

خوشا شانس! که گریف کوچک کند
اسلیترین را سوار بر موشک کند

لشکر ما را ببین که فوج فوج
راه پیماییم ما در سوی اوج


خوشا هافل و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش

که اینجا در فراز و اوج هستیم
که دستان گریف از پشت بستیم

که اسلی مانده حیران از رول ما
که کل ارض غافل شد ز اینجا

که گفته صدر کار ما گریف است ؟
گریفی مثل دلاک دست به لیف است

که گفته اسلی بر موشک سوار است ؟
اونی که بش میگی موشک حمار است

که گفته سوی اوج رفتید اکنون ؟
که دارد جاذبه بسیار قانون

اگر بالا روی پایین بیافتی
نیوتون گفت این را ، نشنفتی ؟

بدان این را هافل برتر ز هر جاست
چو اول بود یا آخر پا بر جاست

بدارد با همه دنیا رفاقت
مگر دانندش ، کمتر از لیاقت !


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱۶:۱۹:۴۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۹:۲۴ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶
#33

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
نقل قول:
تالار اسلی،مال خاله بازاعه **** وصفش هم سخته اخه پراز خاله بازانه
بجه هاش همه،پاچه میخارن **** اخه واسه امتیاز گرفتن عرضه ندارن
از تو تالارشون هردو هفته یه بار یه شناسه ی بیکار،میندازن تو سطل اشغال
تو کل تالار دارن یه دونه اصیل**** که اونم هستش سر دسته ی خاله های دسته بیل!
اینم از بیکاریشه **** وگرنه که نمیشه
اسلیترین همیشه **** برنده ی خوششانسی شه

جان من برخیز و بالا را بخوان
در کف قافیه بازی ها بمان

شعر نیز خز گشت در این سایت غریب
شعر گفتی تو.اشعار عجیب

خاله بازی را کجا دارد نشان؟
پاسخش را زود خواهم کرد بیان

از آن روز که آرشام بر گریف پرید
جز فرندشیپ و خاله بازی، ندید

گرچه اکنون هافل پرچم دار است
باز هم گریف در صدر کار است
***
پاچه خواریم و پاچه ی لرد ،عزیز
خاله بازید و در کل هستید مریض
***
خوشا شانس! که گریف کوچک کند
اسلیترین را سوار بر موشک کند

لشکر ما را ببین که فوج فوج
راه پیماییم ما در سوی اوج


ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۹:۲۷:۵۲

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶
#32

جولیا تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۹
از دژ مرگ ( شکنجه گاه جادوگران سفید ! )
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
آزمودم زندگی دشت غم است
شادی اش اندوه عیشش ماتم است
عمـــــــــــر کوته ، ارزوهای دراز
کارها بسیار و فرصت ها کم است !

بر ساحل دریای خاموش بنشینید و نظاره گر غروب و وداع خورشید باشید ...
او هر روز با زندگیش وداع می گوید ...((بودها در کام نابودیست ))
ما چه می کنیم !!....

زندگی در رفتنیست ای دوست
زندگی در مردنیست ای یار
مرگ ما آغاز بیداریست
این سخن حق است باور دار
راه را رهتوشه ای باید
کوله بار خویش را بردار




Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۶:۱۵ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
#31

جولیا تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۹
از دژ مرگ ( شکنجه گاه جادوگران سفید ! )
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
سخن نابی از شیرین کتابی !

طبیبی را شکوه کنان دیدم که از سر درد می گفت :
شگفتا ! هر که بیماریش به درازا کشیده یا نام چند دارو شنیده بر مسند طبابت می نشیند و نام طبیب می گزیند .
گفتم : طبیبا ! این رسم دیرینست و در شاعری نیز چنین .هر کس غزلی و مزلی ! می سراید یا باب وزن و ردیف و قافیتی می گشاید سبلت بر می تابد و به انجمن ادبی می شتابد ! و می پندارد شاعری سهل است و پیشه ی هر نا اهل .
هرچه مردم بر اشوبند و بانگ زنند که نامت ندانیم و شعرت نخوانیم سخن خلق را ناشنیده پندارند و خشمشان را نادیده انگارد . دلتنگ مباش که (ناطبیب!) تن را می فرساید و ناشاعر روان را !
اینو زدم که یه وقت زبونت لال بعد 1200 سال بلکن بیشتر این شاعرا نیان بگن چرا یکی به اینا چیزی نگفت !


ویرایش شده توسط جولیا تراورز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۹ ۶:۱۷:۰۳
ویرایش شده توسط جولیا تراورز در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۹ ۶:۲۱:۲۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.