هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۷
#69

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
سوژه‌ی جدید !

دومب ! دومب ! دومب !

- سکتوم سمپرا ...
- له جی له منس ...
- ایمپریو ...
- ريداکتو ...

.
.

گوپس ! گوپس ! گوپس !

- استیوپفای ...
- له وي کورپوس ...
- وينگارديم له وي يو سا ...
- کروشیو ...

.
.
اوپتس ! اوپتس ! اوپتس !

- آوداکداورا ...
- اکسپلیارموس ...

خارج رول !


نویسنده :

من هیچ وقت اینطوری نبودم ، فکر نمیکنم مورد دیگه ای هم پیش بیاد که باعث بشه من انقدر متعجب بشم ... اگر قرار باشه که علت در جا خشک شدن خودم رو توضیح بدم باید برگردم به ساعتی قبل که دوئل سنگینی در منطقه‌ای دور افتاده بین دو گروه محفل و مرگخواران رخ داد و نتیجه کار باعث شد که ...

داخل رول !


فلش بک ، دو ساعت قبل !


صحرای خشک با گرمای شدیدی حاکم منطقه بود ، حتی پرنده و جهنده ای نیز از میان آن منطقه جرات گذشتن نداشت ...
کوییییی به حالت افقی عجیبی عله را بقل کرده بود و او را سراسر بوسه میکرد ، در انتهای همان مسیر بیل ویزلی قرار داشت که میکروفونی را به حالت نیمه خم گرفته بود و میخواند :

من دیگه مال تو نیستم ...
دیگه تو فال تو نیستم ...
واسه پرواز غرورت من دیگه بال تو نیستم ...
من یه اتفاق تلخم ...
من یه فنجون شکستم ...
گریه کردم و از اشکات پر شدم ، آخر شکستم ...


سانسور ...
بوقی فلش بک رو زیادی اومدی عقب ، این آهنگ اسپانسری سایته ، سیستم پول جمع کنیه ...
نویسنده : اوه اوه ... الان درست میشه !

فلش بک ، یک ساعت قبل !


صحرای خشک با گرمای شدیدی حاکم منطقه بود ، حتی پرنده و جهنده ای نیز از میان آن منطقه جرات گذشتن نداشت ... در وسط آن محل نبرد سختی بین 5 تن محفلی و مرگخوار دو به دو صورت گرفته بود ...
مری با بلیز ، جیمز سیریش با مورفین ، فلیت ویک با بلاتریکس ، پیوز با نارسیسا مالفوی و دامبلدور در حال مبارزه با لرد ولدمورت بود ...

دوئل جذابی بین آنها شکل گرفته بود که ناگهان همه اعضای محفل که به یکدیگر نزدیک شده بودند ، ورد معروف محفلیون را ادا کردند و مرگخواران نیز از طرفی دیگر مقابله را با طلسم نابخشودنی خود انجام دادند که ناگهان با برخورد دو اشعه سبز و قرمز به یکدیگر تغییر شگرفی رخ داد .

افرادی که با یکدیگر در حال نزاع بودند ، اکنون تبدیل به فرد مقابل خود از لحاظ جسمانی و روحانی شدند ... تغییری عجیب که دنیای جادوگری و هر آنکس را که از وقایع این بیایان دورافتاده خبر نداشت را تحت الشعاع قرار می‌داد ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۷
#68

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
دامبل كه روي ميز بقلي چرت ميزد ، انگار با شنيدن اسم بليز چرتش پاره شد و از روي دستش آويزون شد و با فك اومد رو ميز.

_ها ؟ كو؟ كسي اسم بليز رو آورد؟ يا خواب ديدم همه اش رو؟

و چپكي يه نگاه ي به ميز مرگخواري انداخت. هنوز طول صف تا بينهايت ميل ميكرد. لرد پشت ميز طويل نشسته بود با چشمان پف كرده ، درخواست ملت مشتاق رو امضا ميكرد. گلدون غول پيكري كه رنگ برگهاش از سبزي به سياه ميزد از لرد دور شد.

_همممممم! يعني اين گلدونه در مورد بليز چي ميدونه؟بايد يه كاريش كنم.

و پاقي از روي ميز خودش رو غيب كرد و پشت سر راجر ظاهر شد.

راجر: مرگخوار...مرگخور...مرگخار ...مرگخر...ها نوبت توئه كه بري محفل! زودي برو محفل بوقنوس!

_هي..پيشت! پيشته...راجر.. هوي!

راجر كه تازه متوجه دامبل در پشت سرش شده بود، از جا پريد :

_هي آلبوس! ترسوندي منو! دفعه ي آخرت باشه كه پشت سر من ظاهر بشي...وگرنه به اتهام سوءنظر ميدم كه بلاكت كنن!

_راجر ، دوست من. بيخيال بهت نظر نداشتم كه! كار مهمتري باهات دارم!

راجر به دامبل نگاهي مشكوكيوس كرد : هممممم مهمتر؟ من هم كارهاي مهمتري دارم.ميبيني كه سرم شلوغه!

و با قلم پرش پشت گوشش رو خاروند و ليست ملت مرگخوار و محفلي رو بهش نشون داد. آلبوس نگاهي به صف بلندي كرد كه گلدون غول پيكر به اون وارد ميشد.

_ببين، ميگم كه ..كه تو كه هويجوري مرامي ،4 تا يكي، يك نفر رو به محفل ميندازي ؛ يه مرام ديگه بذار ؛ يه جور تنظيم كن كه اون گلدون گنده هه بيوفته محفل!

_به اون گلدون هم تو رحم نميكني؟ () ببين من اين كار رو فقط براي موازنه ي قدرت بين مرگخوارها و محفل ميكنم!

_حالا يه اين دفه رو به خاطر من ،بكن!

_

_باشه...بيا اين 5 نات رو بگير. داري ميري خونه ، براي خودت يه بستني شكلاتي بخر!

_

_جهنم وضرر! بيا اين 5 گاليون رو بگير ، براي بقيه مديرا هم بخر!

_(ويرايش مدير: اين شكلك حذف شد)



خانه ي شماره ي 12 ميدان گريمالد پليس ؛ خونه ي غصب شده ي بلك ها توسط رژيم اشغالگر محفل


دور تا دور ميز ملت محفل نشسته بودند . بعد از خوردن غذا منتظر اين بودند كه ببيند دامبل پير با آنها چه صحبتي دارد. دامبل هر چي رو كه اون روز شنيده بود، براشون تعريف كرد.بعد از سر جايش بلند شد و دو دستش رو تا انتها باز كرد:

_اي محفلي هاي عزيز من! ما در نقطه ي عطفي از مبازراتمون با سياهي قرار گرفته ايم.ديگه لازم نيست براي شكست اسمشونبر از عله كمك بخوايم؛ اگه بتوني راز مرگخوارها رو بفهميم ، ميتونيم اونها رو شكست بديم.و اونوقت در سراسر دنيا سيفيتي رو برقرار ميكنيم!

ملت محفل:

_خب! يه فكري بكنيد ديگه...الان گلدونه توي اتاق منه. در رو از پشت بسته و ميگه با هيچ محفلي اي صحبت نميكنه.ولي ما به اطلاعاتش نياز داريم.

سيريوس : بسپريدش به من! يه ذره شكنجه زبونش رو باز ميكنه!

آسپ كه بقل دست دامبل نشسته بود ، از جاش بلند شد و با مشت كوبيد روي ميز: هرگز! تا وقتي من وزيرم ،اجازه ي اين خشونتهاي رايج در وزارت قبلي رو نميدم!

رون: سووووت! ايول وزير مقتدر ! كف....دست!

آسپ صاف ايستاد و گفت: بله! اين كار رو به جاسپ بسپريد...اون خيلي گولاخه!

جيمز سيريوس پاتر از گوشه ي ميز و از تاريكي گفت: آسپ ! دفعه آخرت باشه كه من رو جاسپ صدا كني و گرنه من هم تو رو آلپ صدا ميكنم!

هرميون با بيخيالي خاصي گفت: ولي من هنوز نفهميده ام كه چرا جيمز گولاخه!؟

جيمز لبخندي شيطاني كرد و گفت: حالا ميفهمي چرا من گولاخ ام!


در اتاق دامبل

گلدون كنار پنجره دراز كشيده بود و داشت آفتاب ميگرفت. صدايي از لبه ي پنجره شنيد.وزغ سبز رنگي با يك يويوي صورتي به گردنش ظاهر شد.

_هي تو ! وزغ سبز كي هستي؟ مزاحم آفتاب گرفتنم نشو.

_هيــــــس! من تره ور هستم ، اومد نجاتت بدم!

_وا چه حرفا ! از كجا معلوم؟

_بابا من مرگخوارم ...ايناهاش اين هم ليست مرگخوارها برو چك كن!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۴ ۱۹:۳۳:۴۹

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷
#67

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
صبح روز بعد _ تاپیک درخواست مرگخواریت و محفلیت :

دو میز ، با فاصله ی کمی از هم در وسط فضای سفیدی قرار داشتند . دو تن از بزرگترین جادوگران سایت پشت میزها نشسته بودند ،

- سلام ولدی سلام ! من وزغم ! میخوام مرگ خوار شم !

ولدی سرش را بالا کرده و از بالای شیشه ی عینکش نیم نگاهی به وزغی که روی میز نشسته بود انداخت ، سپس برگشت و به آلبوس دامبلدور که پاهایش را روی میز گذاشته و چرت میزد نگاه کرد .

لرد ابرویی بالا انداخت و ضمن نگاه به روبروی میز دامبل که خالی بود ، نیم نگاهی به صف طویل مقابلش و پرونده های رو میزش کرد .
- هومم ، تایید شد !

وزغ سبز رنگ جست و خیز کنان به صفی طولانی که به راجر ختم میشد ملحق شد .

راجر : مرگخوار شد ، مرگخوار شد ، مرگخوار شد ، مرگخوار شد ، مرگخوار شد،... اممم.. یکی هم محفلی بشه دیگه.. امم.. اهوی ! تو ! محفلی شد !
- نه ، نه من میخوام مرگخوار شم نـهههه ! جیـــغ !
راجر : رو حرف مدیر حرف نزن ! عهه ! ... هووم ، مرگخوار شد ، مرگخوار شد ، مرگخوار گردید ، مرگ خورد ، مُرد ! مرگخوار شد ، هوی تو باید محفلی شی...!

و در این سوی اتاق ، لرد ولدمورت هنوز مشغول تایید بود.
- سلام ولدی ، من کلاه گروهبندی ام میخوام مرگخوار شم !
- تایید شد !
- سلام ولدی من ققنوس دامبلم ، میخوام مرگخوار شم .
- تایید شد .
- سلام ولدی من یویوی جیمزم میخوام مرگخوار شم !
- هومم ، نه شما به اندازه ی کافی تجربه نداری ، برو یکم رول بزن شص روز دیگه بیا ! کروشیو !

همان وقت – یکی از خیابان های خاکستری و کثیف لندن :

بلیز زابینی در حالیکه بر روی زمین زانو زده بود ناله میکرد ، کمبود ویتامین مرگ در بدنش باعث بروز نشانه های عجیبی در او شده بود ، مردمک سرخ چشمانش به آبی تغییر رنگ میداد و پوست تیره اش روشن تر می شد ، احساسات عجیبی پیدا کرده و هر لحظه تمایل بیشتری به عشق و محفل و گریمالد پیدا میکرد... دست راست لرد ولدمورت میخواست محفلی شود...

دوباره تاپیک :

- سلام ولدی ، من جوراب دامبلم میخوام مرگخوار شم !
لرد آهی کشید و به دامبلدور که کار هر روزش چرت زدن بود اشاره کرد :

- محفلی هم میتونی بشی ها ... !
- نه من میخوام مرگخوار شم !
- تایید شد !
- سلام ولدی من گلدون اتاق بلیزم ، خیلی خفن و گولاخم ! جاسوس خوبی هم هستم و چیزایی میدونم که بلیز کرده و شما نمیدونید ، تازه هر لحظه هم بزرگتر و گولاخ تر میشم !

ولدی سرش را بالا آورد و با دقت به گلدان غول پیکر خیره شد:
- کارایی که بلیز کرده و من نمیدونم؟؟... تایید شد ... !!!



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷
#66

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
بلیز در حالی که با تردید سهمیه ی هفتگی عصاره ی مرگ را از تحویل می گرفت، دوباره قصد رفتن به اتاقش کرد.

- مرگخوار!
- بله؟
- رسید رو امضا نکردی!
- کدوم رسید ارباب؟
- رسید اینکه جیره ی مرگ امروزت رو گرفتی.
- الان امضا می کنم

و سریع با چوبدستی علامتی کج و کوله روی کاغذی که روی میز جلوی آنی مونی بود کشید و با تعظیم کوتاهی برای لرد، به طرف اتاقش رفت.

ولدی در حالی که متفکرانه دور شدن بلیز را تماشا می کرد، با انگشت دو تن از مرگخواران وفادارش را فراخواند:

- پرسی، سایه به سایه ی بلیز حرکت میکنی! چی میخوره، کجا میره، با کی ملاقات می کنه. خلاصه اگه آب هم خورد باید به من گزارش بدی.

- چشم ارباب!

- آنی مونی! انیقدر بهش گیر نده ولی دورادور حواست باشه چرا امروز با ما غذا نخورد و چرا عصاره ای که همیشه اینقدر دوسش داشته رو نزدیک بود فراموش کنه!

- ارباب میخواین اگه نمیخوره توی حلقش کنم؟

- گفتم بهش گیر نمیدی! با هر دو هستم، نباید بهتون شک کنه. حالا برین پی کارتون!

در تفکرات لرد:

این عصاره ی من بی نقصه، تازه کلی بهش طعم های طبیعی اضافه کردم که یه وقت توی ذوق اینا نخوره، بعد ببین چطوری جواب این محبت های منو میده! هییی روزگار بی وفا!


بلیز در اتاقش نشسته بود و به شیشه ی عصاره نگاه می کرد. وسوسه شد که مقداری از آن را بخوره ولی همون موقع معده اش پیچ و تاب بدی خورد و از این فکر پشیمون شد. در شیشه را باز کرد و محتویاتش را به درون گلدانی که گوشه ی اتاق بود خالی کرد و روی تخت خوابید.

عصاره ی مرگ قطره قطره جذب خاک شد و به سرعت توسط ریشه های گیاه جذب شد و از آوندها بالا رفت و به برگها رسید. دقیقه ای بعد وحشتناکترین گیاهی که قابل تصور بود درون گلدان جا خوش کرده بود و هر لحظه هم بزرگتر و ترسناک تر میشد! (تیریپ فیلم های علمی تخیلی ترسناک! )


تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
#65

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
بلیز : یا همین 5 گالیونو بگیر یا ....
گارسون : یا چی؟
بلیز با خونسردی چوبدستیش را به سمت گارسون گرفت : آواداکداورا بابا !
گارسون :
بلیز بی توجه به نگاه هایی که به او دوخته شده بود از جایش برخواست و در خانه ی ریدل آپارات کرد .

خانه ی ریدل :

بلافاصله بوی روغن و چربی را احساس کرد.
آنی مونی به سویش هجوم برد و یقه ی ردایش را گرفت و فریاد زد : ارباب اینجاست !
سپس رو به بلیز گفت : کجا بودی؟
بلیز : باب فقط دو دقیقه دیر کردم ! ول کن یقه رو ...
آنی مونی چشم غره ای به بلیز رفت و بینی اش را به ردای او چسباند .

آنی : بوی روغن میدی ! غذا خوردی؟ تو بیرون غذا خوردی !!؟

- آرگوس آی... امم چیزه این دیالوگ دامبل بود تو فیلم دو... منظورم اینه که ... کروشیو آنی مونی ! آخ دستم ! دست راستم... آی ... آنی ول کن بلیز رو تا نزدم آواداکداورات نکردم !

آنی مونی بلیز را رها کرد اما هنوز هم با چشمانی سرخ به او خیره شده بود .
آنی : ارباب این بلیز رفته بیرون غذا خورده ! من میدونم !

لرد نگاه متفکرانه ای به بلیز کرد :
- ولش کن آنی ، بلیز... برو تو اتاقت !
بلیز خوشحال از این بخشندگی باورنکردنی لرد در مقابل چشمان گرد آنی مونی تعظیم کوتاهی به لرد کرد و به سمت اتاقش رفت.
چند قدمی دور نشده بود که ...

لرد : عصاره ات رو جا گذاشتی مرگخوار !!
بلیز :



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
#64

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
در خانه گريمولد

_ آها... اين بهترين اطلاعاتي بود كه اين چند وقت تونسته بوديم به دست بياريم...عاليه... حالا مي تونيم يه نقشه براي تضعيف اونا بكشيم!
دامبلدور اين را گفت و لبخند زد.
سيريوس و آلبوس سوروس :
دامبلدور :
سيريوس و آلبوس سوروس :
دامبلدور :
سيريوس و آلبوس سوروس :
دامبلدور :
_ نمي خواييد يه چيزي بگيد؟ يه نظري؟ يه انتقادي؟
سيريوس و آلبوس سوروس :
_خب بكشيم ديگه!
دامبلدور : ( يعني يا فكر مي كنيد كه چي كار كنيم يا من فكر مي كنم كه باشما ها چي كار كنم!)
بعد از چند لحظه!
سيريوس در حالت فرو رفتن در تفكرات عميق :
_ چرا من يه نظري دارم... مي گم چطوره ما هم از شيوه استفاده كنيم و قدرتمند بشيم!
دامبلدور :

در رستوران

_ يالا يه غذاي خوشمزه بردار ببينم! زودباش گرسنم!
و دستش را محكم بروي ميز كوبيد!
گارسون و بقيه دست اندكاران حاضر در رستوران به همراه يه چندتايي مشتري :
بليز :
و سپس اهم اهمي كرد و مجبور شد براي اينكه با صورتي نازيبا او را به با صدايي ظريف و ملايم گفت :
_ ببخشيد آقا...مي شه يه پرس جوجه با سالاد ، نوشابه و سيب زميني برام بياريد؟ ازتون ممنونم...
گارسون :
_ حتما ... بايد كمي منتظر باشيد.
بليز با خودش : براي اين شيكم چه كارا كه مجبوريم بكنيم... يعني دكي من خوب نشم حالتو جا مي آرم!

ساعتي بعد
بليز تمام و كمال از غذا خورده و در حالي كه مشغول ليس زدن روغن هاي ته ظرف سيب زميني بود گارسون سر رسيد.
كاغذي را جلوي او قرار داد و گفت :
_ اين صورت حساب شماست!
بليز كه اين قسمت از غذاخوردن در رستوران را فراموش كرده بود آخرين قطرات (!) غذا را به سختي قورت داد و ورقه را از روي ميز برداشت!
" 25 گاليون! "
دستش را به آرامي درون جيبش كرد و سكه اي را بيرون كشيد!
" فقط 5 گاليون "
بليز رو به گارسون :

گارسون :

جاي زخم روي دستش مي سوخت... بايد هرچه زودتر مي رفت!



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
#63

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
خانه گریمولد!

جیمز هری پاتر در حالی که یویوی صورتیش را در دستانش گرفته بود با غرور خاصی به جمعیت حاضر در صحنه نگاه کرد و گفت:
-من بودما...من کشفش کردما...من خیلی قویم. من خیلی گولاخم!
سوت! کف! دست! هورا!
هرمیون نگاهی عاقل اندر سفیه (مرسی تد ) به جیمز کرد و گفت: «من هنوز نفهمیدم! تو چجوری اونجا بودی که ندیدنت؟»
قبل از اینکه جیمز حرفی بزند هوگو به جمیز اشاره کرد و گفت: «خودش که گفت! جیمز خیلی گولاخه!»
جیمز: بله بله...من خیلی گولاخم!
سوت! کف! دست! هورا!
در این بین هیچ کس حواسش به سران محفل نبود که در گوشه ای جمع شده بودند و آرام با یکدیگر حرف می زدند. عصاره مرگ! رمز موفقیت مرگخواران!

ساعت دوازده ظهر - خیابان های لندن!

-آی سرم! آی پام! آی شکمم! آی معدم! آی راست رودم! آی چپ رودم! آی اسفنگتر خارجی مخرجم!
بلیز زابینی در حالی که به شکمش فشار می آورد و از شدت گرسنگی آه و ناله می کرد در خیابان های مشنگی به دنبال رستوران می گشت. طبق گفته شفاگر او باید غذاهای بدون عصاره مرگ می خورد. تنها راه درمانش همین بود! و این همان چیزی بود که باید از چشم ولدمورت و دیگر مرگخواران پنهان می ماند!
ناگهان بلیز فریادی از خوشحالی کشید! مکانی را که می خواست یافته بود!

Mcbooghius Fast Food
Our Cute Grils Are At Your Service
Come & Enjoy
!!!

(تلمیح - نویسنده به افزایش شدید فساد و بیناموسی در شهر مشنگی لندن اشاره دارد! )

بلیز با دهانی باز به مغازه مقابلش نگاه می کرد. قلبش به تپش افتاده بود. چشم هایش از شدت برق میزد!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۹:۲۱:۴۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲۰:۵۲:۳۲



Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
#62

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
سوژه ی جدید

اتاق سفید و روشن بود. یک میز، یک تخت با لحافی سفید و یک قفسه با کتابهایی به قطر ده ها سانتی متر به دقت روی آن چیده شده بودند. بالای قفسه یک وزغ درشت سبز رنگ مشغول چرت زدن بود. دستی به سمت میز حرکت کرد و چوبدستی درازی را بلند کرد ، سپس در حالی که تکه چوبی که بی شباهت به چوب بستنی کیم نبود را با دست دیگر بر میداشت، با صدایی لرزان گفت:

- لطفا" دهنتو باز کن و بگو آاااااااااا!
- آاااااااااااااااا...........

شفاگر خیکی که دگمه های روپوشش به سختی در ناحیه ی شکم بسته شده بودند با چوب بستنی و چوبدستی لوموس فشانش مشغول بررسی ناحیه حلق بیمار شد. در حالیکه یک دستش را تا آرنج توی حلق مریض بخت برگشته فرو برده بود مرتب سر تکان می داد و نچ نچ می کرد:

- اصلا" خوب نیست،از کی درد داری؟
- آی نم من امن یم...
- جانم ؟
بیمار بیچاره که اشک در چشمانش حلقه زده بود با سختی اشاره کرد که حضور ناحیه ی دست شفاگر در دهان او مانع از حرف زدنش میشود.

- اووووه! متاسفم...
به سختی هیکل گنده اش را تکانی داد و از روی مریض بلند شد...

پوپ!

در اثر فعالیت زیاد شفاگر، دگمه ی روپوش کنده شد و در پروازی به یاد ماندنی به سمت دهان هنوز باز بیمار یورش برد. اما از بخت بد او، این صحنه ی دراماتیک را هیچ موجودی جز وزغ بالای قفسه ها ندید.

- خب شما فعلا" یه نفسی تازه کن و بعد به سوالام جواب بده...
- ............... (خط ممتد عدم فعالیت قلب)

چشمان شفاگر از نگاه بی جان بیمار به نخهایی که قبلا" دگمه ای را به روپوشی وصل می کردند حرکت کرد؛ یاد نامه ی کسی افتاد که تهدید کرده بود اگر قادر به شفای این بیمار نباشد، دودمانش را بر باد خواهد داد. با تمام هیکل روی او پرید و طی حرکات ژانگولری سعی کرد دگمه را از مسیر تنفسی خارج کند:

- زود باش! زود باش! بپر بیرون دیگه...

در زیر شر شر باران ناشی از عرق ریختن های شفاگر، از دهان بیمار رو به مرگ با شدت تمام دگمه ی جنایتکار پروازی دیگر را تجربه کرد.

- واقعا" متاسفم.
-
- خب انگار حالتون جا اومده، بریم سراغ کار خودمون!

*دقایقی بعد*

بلیز زابینی که هنوز در اثر فشارهای وارده از ناحیه ی شفاگر مشغول مالیدن گردنش بود، با بی صبری برای شنیدن نتیجه ی معاینات انتظار می کشید.

- هوممم... تنها راه درمان شما اینه که دست از مرگ خواری بکشی.
- مرتیکه ی گنده! الان حقته که کروشیو روت اجرا کنم. اینم شد درمان؟
- ببینم، مگه شما مرگ خوار نیستی؟
- خب گیریم که مرگخوار باشم...
- مگه نه اینکه اسمتون مرگ خواره چون توی سه وعده ی غذاییتون مرگ نوش جون می کنین؟
- این از اسراره!
- نگران نباش، جوابهای شما تحت قانون حفظ اسرار بیمار قرار داره.
- میدونی که اگه غیر از این باشه چه بلایی سرت میاد؟
- بله!
- خوبه. این اطلاعاتت هم درسته. چون ما خیلی وحشتناک و خفن و گولاخیم، غذاهامون هم با چاشنی مرگ پخته میشه.
- من شنیدم این طلسمیه که لرد سیاه سالها پیش درست کرده تا بتونه ی عصاره ی مرگ رو جمع آوری کنه و ظاهرا" طعم این عصاره رو از بس دوست داشته توی غذا هم به کار برده؛ درسته؟
- کاملا"!
- و اسم مرگخوار هم از اینجا اومده! یعنی همه ی شما تحت این رژیم قرار دارین.
- دیگه داری زیادی حرف میزنیا! فعلا" بگو با این نفخ معده ام چیکار کنم؟
- همونی که اول گفتم؛ یه ماه از غذاهای بدون مرگ استفاده کن، بعد بیا دوباره معاینه ات کنم.

بلیز لحظاتی به فکر فرو رفت؛ بهر حال امتحانش بی ضرر بود. کسی هم که خبردار نمیشد، حتی لازم نبود هم قطارانش از این ماجرا بو ببرند؛ در حالی که آماده ی رفتن میشد به شفاگر گفت:

- وای به حالت اگه کسی از این حرفا خبر دار بشه...

اما چیزی که از چشمان هر دو پنهان ماند این بود که درست لحظه ای قبل از اینکه بلیز در اتاق را ببند، وزغی که تا چند لحظه پیش بی حرکت بود از لای در با شادمانی بیرون پرید. تنها چیزی که شفاگر دید، برق صورتی یویوی آویزان به این حیوان بدقواره بود


تصویر کوچک شده


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
#61

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۱۹ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
از هاگوارتز ، کلبه ی خودم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
آلبوس روی مبل نشست و نگاهی به اطرافش انداخت و به گراوپ گفت : عزیزم.... ما باید اینجا زندگی مشترک مون رو آغاز کنیم .
گراوپ نیشش رو تا بنا گوش باز کرد و گفت : آله ...عزیزم ....

گراوپ به سمت آلبوس میره و میپره رو پا هاش و :bigkiss:
آلبوس

آلبوس : آخ.... پام شکست ، غول کثیف ... گنده بک .... خرس.....گاو .....
گراوپ دوباره نیشش رو تا بنا گوش باز می کنه و میگه : فهش معشوق گل است ، هر که نخورد خل است

دوباره جو گراوپ رو می گیره و این بار خیلی عاشقونه تر می پره تو بقل آلبوس و میگه : ای ماکسیم ... ای عشق من .... من ، بی تو ، توی هر کوچه خوندم ....ماکسیم ....

نکته ی جالب این قسمت اینه که هاگرید هم داشت در همین قسمت از توی کوچه ی خونه ی گراوپ اینا رد می شد و با شنیدن اسم ماکسیم ، جو می گیردش و میاد تو ....

- آی نفس کش ... ( در خونه کنده میشه و هاگر میاد تو )
گراوپ : زررررررررررررررررت !

هاگرید با دیدن گراوپ کنار ماکسیم یک مشت میزنه تو دهان گراو پ و گراپ رو روی مبل پرت می کنه و به گراپ میگه : ببین....داداش.... از قدیم گفتن ماکسیم ، ماکسیم .... و کا کا برادر ، فهمیدی چی شد ؟
گراوپ :

هاگر می چرخه و به ماکسیم نگاهی می کنه و میگه (اینجا خیلی شبیه فیلم هندی هستش ) : خیلی نا مردی ...
بعد یک کشیده میزنه تو گوش ماکسیم .

شترق ( افکت صدای کشیده )

آلبوس :

آلبوس کلاه گیسش رو در میاره و پرت میکنه روی میز و داد میزنه : من ______(دیــــــــد) (سانسورینگ) خوردم ، من ماکسیم نیستم من آلبوس هستم ، فهمیدین !!؟؟؟؟

هاگرید : )-:

گراوپ : اوه.... شانس آوردم فقط تنفس مصنوعی کار کردم . شانس آوردم که شب نشد با هم نخوابیدیم !! وگر نه ....!

(ملت : وگر نه چی ؟!)

گراوپ به سمت آلبوس میره و یقه ی لباسش رو می گیره و از زمین بلندش می کنه و می گه : من ، ماکسیم، پرسی ، کوفت و زهر مار رو نمی خوام ، من مینروا خودم رو م خوام !!! چایی میخوام !!!


ادامه ...

نقد بشه لطفا ، حتما


6 از 10


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۶ ۱۳:۱۲:۴۸
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۵۰:۲۷

[size=medium][color=CC0000]اگر گروه های هاگوارتز به جز گریفیندور رو نشانه ی موس فرض کنیم و گریفیندور رو شکلک یاهو نتیجه می


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲:۰۷ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
#60

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
گراوپ به سمت مادام ماکسیم رفت دستش را گرفت و بوسید سپس گفت : مادام شما مثله من بود .یعنی نه من مثله شما بود.نه هاگرید مثله ما بود .نه من مثله هاگرید بود .شما مثله من بود.خیر ببخشید توهین کردم من مثله شما بود هاگرید این وسط بوق بود اصلا نباید من گفت
مادام ماکسیم در حالی که دستش را عقب می کشید با لحجه ی غلیظ فرانسوی گفت : این نره غول دیگه کیه؟ من که غول نیستم من استخون بندیم درشته ! یکی این نره غول رو ببره. اه چند اشی
گراوپ با خوشحالی گفت : مادام ماکسیم عزیز به من گفت به به چه گل خوشبویی
آل: از دم گوشاش کره اخر داستان باید ببریمش گوش پزشکی
سینیسترا یاد اور شد : شنوایی درمانی
گراوپ گفت : من مادام ماکسیم دوست داشت مادام ماکسیم خوشکل بود مادام ماکسیم هم هیکل من بود
ماکسیم گفت : هی غول عوضی خفه شو
گراوپ گفت : مادام ماکسیم به من لطف داشت من را گفت که غول نازنازی .
سینی و آل:
مادام ماکسیم : ابین اغول اعزیز شما گوشات نمی شنوه!
گراوپ گفت : گراوپ مادام ماکسیم را برد به خانه
و سپس مادام رو روی شونه اش انداخت و به سوی خانه اش حرکت کرد
ال رو به سینی :

[b]در روانخانه [/b]
آل و سینی به سمت روانخانه حرکت کردند و خوشحال بودند که دیگه از دست گراوپ خلاص شده بودند وقتی به روانخانه رسیدنند:

_ال چرا این قدر وول می خوری ؟ اوا ..خوب یک جا واستا
_
_هان؟
_من باید برم یک جایی
_برو ولی زود برگرد !

آل بسمت دستشویی روانخانه دوید و در حالی که سعی می کرد خودشو نگه داره تا با شلوار تمیز به دستشویی برسه روی زمین سر خورد و شپلخ شد .
و وقتی از روی زمین بلند شد پشت شلوارشجر خورده بود ولی با سرعت به سمت دستشویی دوید چون اگر 3 ثانیه ی دیگر صبر می کرد....

وقتی وارد دستشویی شد به اولین اتاقک دستشویی رفت و نشست .صداهایی رو می شیند
لونا لاوگود بود که داشت با لاوندر صحبت می کرد : عزیزم خودم برات شوووهر گیر میارم
لونا : من شوووهر نمی خوام سبزی می خوام
لونا گفت : سبزی ریحون تازه می خرم برات
آل که دیگه تقریبا کارش تموم شده بود شلوار پاره اش را بالا کشید ولی شلوار دوباره پایین افتاد .چاره ای نداشت صدایی در اورد : این روز ها همه ی دختر های روانخانه را موش می خورد
لاوندر و لونا صدارو شنیدن و از ترس این که موش ان ها را نخورد به خوابگاهشان رفتند {دیوونه هستند دیگه }
آل هم با لبخندی از سر پیروزی با زیر شلواری در حالی که شلوارش را در دست گرفته بود به سمت خوابگاه رفت تا شلوار دیگری بپوشد .

در خانه ی گراوپ :

......

ادامه دارد

5.5 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۶ ۲۱:۴۴:۲۶

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.