دفتر رئیس بخش کارآگاهان- وزارت سحر و جادو
یا قدم هایی آهسته به سوی دفتر رئیس کارآگاهان رفتم.برادرم رون جلوی میز رئیس آن جا(هری پاتر) ایستاده بود و هر دو به چند کاغذ خیره شده بودند.با آمدن به داخل اتاق هری از جایش بلند شد و پس از خوش و بش در باره ی ماموریت مهمی با من حرف زد.قضیه از این قرار بود که یکی از مرگخواران به نام "گویل" تصمیم داشت تا با متقائد کردن طرفداران اسمشونبر که اکثر آنان فراری یا زندانی بودند، به قدرت دست پیدا کند.وظیفه من این بود تا کمک معاون هری که برادرم بود،با جاسوسی در باره ی کار های گویل ، جلوی کار های خطرناکی که امکان داشت از او سر بزند را بگیریم.اما من نفهمیدم چرا من برای این کار انتخاب شده بودم؟در هر حال ما از روز بعد ماموریت خود را شروع کردیم.
کافه هاگزهد-دهکده هاگزمید
برادرم که اکنون صورتی تیره با ریش پر پشتی پیدا کرده بود روی یکی از میز ها و من که صورتم را با پارچه ای پوشانده بودم پشت پیش خوان کافه نشسته بودیم.کنار میز رون، گویل همراه با مردی که موهای بلند و سفید و ریشی کم پشت داشت نشسته بود و با او صحبت می کرد.
- لوسیوس! تو از طرفداران خوب لردسیاه بودی.به این فکرکن اگه ما دوباره به هم بپیوندیم اون چه قدر خوش حال می شه!
لوسیوس در حالی که سرش را برای من هنگام آوردن نوشیدنی تکان داد آرام گفت:نه!گویل، دوران لرد دیگه تموم شده.منم به چیز های دیگه ای اعتقاد پیدا کردم.ساکت باش بذار حرفم رو بزنم!ازت می خوام در باره ی این موضوع با پسرم صحبت نکنی، چون اون...نمی خوام زندگی اش به هم بریزه.
گویل از جایش بلند شد و گفت: اشتباه بزرگ کردی مالفوی.پسرت هم کار تورو کرد که تا یک ساعت دیگه جزای کارش رو تو خونه اش می بینه و حالا تو...
لوسیوس تا به خود بجنبد و چوبدستی اش را درآرد ، گویل طلسمی سبز رنگ به طرفش فرستاد. اما طلسم به دیواری که توسط رون بین او و مالفوی قرار داشت برخورد کرد.در همین لحظه من گویل را بیهوش کردم .
من و برادرم به طرف لوسیوس دویدیم.او که می لرزید آرام گفت : مراقب پسرم باشین.
رون پیش لوسیوس ماند و من به خانه ی دراکو مالفوی رفتم.
خانه ی دراکو- لندن
جلوی خانه ای بزرگ ، با نمایی قصر مانند ظاهر شدم.دراکو که با پسرش مشغول بازی بود با آمدن من و به صدا درآمدن افسون دزدگیر ازجا پرید.من آرام دستهایم را بالا بردم و پارچه را از روی صورتم باز کردم.
او فریاد زد :ویزلی! و به طرفم آمد.
پرسید: تو این جا چه کار می کنی؟
گفتم : تو در خطری. پدرت مورد حمله گویل قرار گرفت. اون گفت تا یک ساعت دیگه که الان 3 ربع ازش مونده به بلایی سر تو میاد.ما نباید بزاریم این اتفاق بیفته.
دراکو که صورتش سفید شده بود آرام پرسید:اون دقیقا چی گفت؟
من بعد از کمی فکر کردن جواب دادم:او گفت، پسرت هم کار تورو کرد که تا یک ساعت دیگه جزای کارش رو تو خونه اش می بینه.تو اون رو کجا دیدی؟
دراکو سریع دوید و گفت :همراه من بیا!اسکورپیوس...!ممکنه یه بلایی سرش بیاد!دنبالم بیا!
کاشی کف خانه دراکو مرمر و بسیار لغزنده بود و من مدام لیز می خوردم.بالا خره به اتاق بزرگی که به نظر آشپزخانه بود رسیدیم.وسط آن اتاق ( یا آشپزخانه)ویران اژدهای سبز ولزی ماده ای نشسته بود و با تمام قدرت دمش را به در و دیوار می کوبید و از دهانش آتش بیرون می داد.اتاق غرق در دود بود.من به سختی توانستم جسم کودکی را نزد اژدها تشخیص دهم.کودک میان چنگال های اژدها قرار داشت و سرش از یکسو آویزان بود.
دراکو به قصد صدمه زدن به موجود طلسمی را به سوی آن فرستاد اما تنها اژدها را خشمگین کرد و باعث شد آن در اتاق کوچک به پرواز درآِید وبا خراب کردن سقف موجب ویرانی بیشتر شود.
من دراکو را به عقب کشیدم و با فریاد به او گفتم:"این جوری هیچ فایده ای نداره،با هم دو بار طلسم بیهوشی رو اجرا می کنیم،اگه توی دهنش بزنی زودتر بیهوش میشه."
ما بعد از دو بار اجرای طلسم موفق شدیم اژدها را خواب آلود کنیم،بعد از آن دراکو طلسم آواداکدورا را به سمت اژدها فرستاد . طلسم به حدی قوی بود که اژدها روی زمین افتاد.
ما دوان دوان به سوی اسکورپیوس ، پسر کوچک و پوشیده از خاک رفتیم اما نمی توانستیم او را از میان چنگال های موجود نجات دهیم.سر انجام من با طلسم ناخن بر موفق به انجام این کار شدم.
دراکو با تکان دادن سرش از من تشکر کرد و پسرش را درآغوش گرفت.در همین لحظه زنی با دست و پای خون آلود وارد اتاق شد و به سمت آن ها شتافت.
من برای آخرین بار نگاهی به خانه ویران کردم و پیش هری رفتم تا گزارش کارم را به او بدهم و از حال لوسیوس مالفوی جویا شوم.
----------------------
اصلا از این پست خوشم نیومد!فقط برای انجام فعالیت اینو زدم!
ما نیز خوشمان نیامد!
7.5 از 10
دراکو و طلسم آواداکداورا؟ اونم روی اژدها؟! واقعا که!
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۵ ۱۶:۴۰:۲۶