در باز شد.مردی با کت شلوار و ماسماسکی کوچک در دستان خود وارد آژآنس شد.پشت سرش کلی آدم وارد ازانش شدن.
لیلی با تعجب:کادر مدیریت؟؟.شما اینجا چه میکنید؟
يكي از مديرا با خشانت تمام رو به ليلي كرد و گفت :
_اين قاسم هلاك كدوم گوريه؟؟
و ماسماسك (منوي مديريت )رو كوبيد رو رسيپشن دسك . ليلي با حالت به مدير مربوط نگاهي انداخت و گفت:
_مـ...مـ...من ...نميدونم !
_يعني چي كه نميدوني؟ اون قرار بوده تا آخر اين هفته 5 نفر رو بفرسته بالاك! پس چي شد؟
ليلي به اطرافيانش نگاهي كرد و به سرعت بالاكي ها رو شمرد: مك ، آرشام ، ماندانگاس و بودلر...ميشه 4 تا! لارتن كه حساب نيست ، نه!
_ببين اين 4 تا دارن بليط رزرو ميكنن....ولي اون بهم گفت كه چهار نفر بايد برن!
مدير ديگري با حيرت تمام به مدير ديگرتري (
) نگاه كرد و با ملايمت گفت:
_ولي عله گفته بود 5 تا! آره، عله 5 نفر رو ميخواد! قاسم به خاطر اين كمكاري اش به ويزنگاموت احضار شده...اِ اين نارنجي ديگه كيه؟
با انگشتش به لارتن اشاره كرد...طبيعي بود كه او را نفر پنجمي در نظر گرفته بود.
_اوه نه جناب مدير! اون...اون...همكارمه!
لارتن سعي كرد دهانش رو باز كند كه با سرعت زيادي از اين كار ناتوان ماند... مك با تمام سرتي كه ميتوانس خود را به دامن يكي از مديران ساحره، رسانده بود و گوله گوله اشك ميريخت:
_.
..تو رو ... به ... ريش مرلين...به بند تنبون ...نديده ي مرلين .. قسمت ميدم... من ...نميخوام برم بالاك!
من ... گناهي ندارم..
ساحره ي مورد نظر دامن ش رو از دست مك كشيد و مك خيلي رومانتيك روي زمين افتاد.
_واي يه بالاكي به من دست زد!
اين رو ازم دور كنين!
مدير اول با قيافه ي مديرانه اي (
) به مك نگاه كرد و گفت:
_مكه! اين يكي رو نميشه كاريش كرد ! خود عله بلاكش كرد! تو چتر باكس گفته بود : عله!
لارتن كه وقايع اتفاق افتاده ، فراتر از حدي بود كه از او انتظار بره كه متوجه بشه ؛ با قيافه ي خمار بالاكي اش گفت:
_مگه چه اشكالي داره؟ من هم توي چتر باكس چند بار گفتم عله!
مدير (همون كه قيافه ي مديرانه اي داشت(
)) جوابش رو داد: آخه بقل اش يه چكش هم گذاشته!
لارتن: اوه ماي گاد!
مك همچنان زار زار ميزد و در جست و جوي دامني بود كه از ان اويزان بشه.و مرثيه اي بس دلسوز ميخواند:
_چو !عزيزم...سر از كار چشمات كسي در نياورد /كه هركي تو رو خواست يه روزي بد آورد.
...واسه من كه برعكس كار زمونه/ يكي نيست كه قدر دلم رو بدونه
...گناهي ندارم ولي قسمت اينه كه چشم كورم براي تو بلاك شه!
لارتن كه ظاهرا تازه توانسته بود معني جواب مدير رو بفهمه به سمت در آژانس دويد و در حالي كه فرياد ميزد:
_اوريكا... اوريكا!(همون يافتم يافتم ارشميدس) من يه سر ميرم چتر باكس...بر مي گردم!
ليلي_بدون توجه به توده ي نارنجي اي كه از در خارج ميشد _ تحت تاثير مرثيه ي مك ؛ دستمال جيبي اش رو دراورد و فيني در آن كرد .
مدير خشاني كه اول از همه وارد آژانس شده بود ،دوباره منوي مديريت رو نگاه كرد و گفت:
_بلاخره ما به 5 نفر احتياج داريم ، دستور از ما بهترونه! وايسا بينم...
مدير خشان به ديگر مديران نگاهي كرد و رو به ليلي گفت: تو جلوي مديرا فين كردي؟؟
ليلي:من؟؟