جام آتش - مرحله اولسي سال قبل - بانك گرينگوتز_عله ي كبير ، فرمانرواي بي همتاي زوپس وارد ميشوند.
شونصد تا محافظ و باديگارد چوبدستي به دست در حالي كه عينك دودي هاي بسيار خفني به چشم زدن و هر كدوم كت و شلوارهاي 5000 گاليوني به تن كردند ميريزن توي بانك ، عله دقيقا وسط اونها وايساده و از همه طرف تحت پوششه حتي چند تا باديگارد سوار بر جارو بالاي سر عله پيچ و تاب ميخورن كه خداي نكرده حمله هوايي صورت نگيره.
ملت حاضر در بانك:
محافظا به سمت بادجه اي كه مقصد عله هست ميرن و تمام افرادي رو كه درون صف وايسادن به گوشه اي شوت ميكنن و با اين عمل ،مردمي بودن عله رو بيش از پيش به اثبات ميرسونن
عله رو به جني كه اون سمت بادجه وايساده.
عله:اوهوي اكپيري ، اومدم از حسابم برداشت كنمو اينا
جن:بَه .. بَه ، عجب اِفَت كلامي ، بفرماييد اين كليد صندوقتون تشريف ببريد اون سمت يكي از اجنه شما رو هدايت ميكنه.
عله يه مشكون به لپ جن ميگره.
_خيلي ممنون بوقي.
و به سمتي كه جن گفته بود حركت ميكنه.
يك جنه كوتوله تر و بسيار زشت تر به سمت عله مياد .
_اقا شما خود عله پاتري؟!
_بله عزيزم خودمم
_يعني خودِ خودشي؟
_مرتيكه بوقي ميگم خودمم ديگه
_ من راهنماي شما هستم ، خيلي خوشحال هستم ميشه اينجا رو برام امضا كنيد
عله:ببين بوقي من هزار تا كار دارم ، من بيشتر از روزي نيم ساعت نميتونم وقت برا اين سايت بذارم سريعتر كارمو راه بندازو از اين حرفا وگر نه به يه دليل بسيار منطقي ميزنم بلاكت ميكنم.
جن:
از اين سمت بفرماييد لطفا!!.
عله و شونصد تا محافظش به حركت در ميان.
جن:ببخشيد اين اقايون محترم هم قراره همراهه ما بيان.
عله:من بدون محافظام هيچ جا نميرم.
جن:اما قربان واگوناي ما ظرفيت بيش از سه نفرو نداره.
عله:اين ديگه مشكل خودته.
دقايقي بعد پشت در اتاق گاليون هاتلق توليق تليق(افكت باز شدن قفلهاي در)
عله رو به محافظاش:شما ها همينجا بمونيد من زود بر ميگردم.
جن عله رو به داخل اتاق هدايت ميكنه و درو پشت سر خودشون ميبنده.
از برق گاليون ها اتاق مثل روز روشنه و عله مجبور ميشه عينك دوديشو به چشم بزنه تا چشماش به بوق نرن.
_بيهوشيوس
نفرين زرد رنگي به پشت كله ي عله برخورد ميكنه و اونو بيهوش روي زمين ميندازه.
جن:موهاهاهاها .. به من ميگن كاظم پاتر نه برگ چغندر ، فقط يه تار موي عله كافيه تا نقشه شوم من عملي بشه.
كاظم بطري كوچيكي رو كه مملو از معجون چند عصاره اي بود رو در مياره و به عله نزديك ميشه و يه تار موها شو ميگيره و ميكشه.
كاظم پاتر:
!!!!
كل موهاي عله يه جا توي دستش مياد .
_مرتيكه بوقي تو كلاه گيس ميذاشتي صداشو در نميوردي ،خوب بوقيدي به نقشه من ديگه الان چجوري از اينجا خارج شم !!!
.. اما خودمونيم عجب كلاه گيس طبيعي بودا .
كاظم پاتر از اتاق بيرون مياد و ميره پيش محافظا .
_اقايون عله كبير با شما كار داره بهتره بريد پيشش.
تمام محافظا در عرض سه سوت وارد اتاق ميشن.
تلق توليق تليق(افكت بسته شدن قفلهاي در ، و محبوس شدن محافظا درون اتاق
)
كاظم خودشو توي يكي از واگونا ميندازه و خيلي سريع به حركت ميفته.
سالن اصلي گرينگوتزجني كه عله اولين بار باهاش ملاقات كرده بود فرياد زد:
جيمي .. اوهوي جيمي(يعني ببينين چقدر فريادش بلنده كه حروف هم ترسيدن و كج شدن
)
كاظم(با خودش):اوه اوه بد بخت اون كسي كه اين بوقي داره صداش ميزنه
اما ناگهان در يك لحظه شوم ياد كاظم ميفته كه اون جني كه سر به نيستش كرده و خودشو جاي اون جا زده اسمش جيمي بوده.
كاظم:بله قربان كاري داشتيد
جن:ببينم اين كيسه رو كجا ميبري عله و محافظاش كجان؟
كاظم:گفتن اين كيسه رو من به بيرون منتقل كنم ،خودشونم اون تو موندن تا كيسه هاي ديگه رو بيارن.
جن:هوووم چرا صداي تو يهو عوض شد؟!
در اين زمان اثر معجون چند عصاره اي از بين ميره و كاظم به شكل اصليش در مياد و جن با موجودي كچل ، چهار شونه ، دراز در حد هيولا و بسيار زشت مواجه ميشه.
جن:
!! دزد دزد بگيرينش !!
كاظم فرار رو به قرار ترجيح ميده و با قرض گرفتن سه چهار تا پاي ديگه شروع به دويدن ميكنه.
چند ماه بعد - بلغارستانشب هنگام است ، تاريكي همه جا رو در بر گرفته كاظم وسط زميني نشسته كه شباهت بسيار زيادي به ورزشگاه كوئيديچ داره و مشغول كندن زمينه.
_نامردا تا اينجا تعقيبم كردند ، پول بد كسي رو دزديدم ، لقمه گنده تر از دهنمه !! اين جا امنه بايد پولا رو قايم كنم ، هر لحظه ممكنه دستگير شم ، ايجوري حداقل خيالم از بابت پولا راحته.
چند روز بعد پيام امروزخبر نگار بخش حوادث - بعد از تعقيب گريز چند ماهه پليس ، بلاخره كاظم پاتر ديروز در بلغارستان دستگير شد ، اما متاسفانه پليس پولهاي ربوده شده را نزد او پيدا نكرد .
كاظم ادعا ميكند در طي مسيري كه در تلاش بوده از دست ماموران پليس فرار كند كيسه پولها به درون اب افتاده و مفقود شده است.
دادگاه وزارت سحر و جادو به سر پرستي پروفسور كوييرل وي را به 30 سال زندان در آزكابان محكوم كردسي سال بعد - مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتزدم دم هاي صبح بود ماه و خورشيد هر دو در آسمون رويت ميشدند و اون بالا مشغول كل كل بودند ، اما عده اي اون پايين بي خبر از اين جنگ نجومي سوار كالسكه اي شده بودن كه چهار تا تسترال زور ميزدن تا بلندنش كنن.
نُه انسان و يك غول دو تني ، افراد روي كالسكه رو شامل ميشدن.
شتلق!!(افكت فرود امدن شلاق روي نشيمن گاه تسترال)
هيييييييييييين!!(افكت زور زدن تسترال براي بلند كردن كالسكه)
تدي:دامبل بهتر نيست با چند تا كالسكه حركت كنيم اين گلگومات خودش به تنهايي يه كالسكه احتياج داره.
دامبل:مگه كالسكه علف خرسه صبر ،الان خودم درستش ميكنم
دست دامبل به هوا ميره و شلاق رو با تمام قدرت روي نشيمن گاه تسترال فرود مياره.
شتــــــــلق!!!
هيييييييييييييين قــــارت بوق(افكت زور زدن و سپس سقط شدن هر چهار تسترال به صورت همزمان.)
دامبل:گور باباي تشريفات ، تا جايي كه بتونيم و سيستم امنيتي مدرسشون اجازه بده اپارات ميكنيم ، بعدشم پياده ميريم.
بلغارستان - جنگل حاشيه مدرسه دورمشترانگپــــــق!!
هر 10 نفر همزمان ظاهر ميشن
جنگل سياه و مخوف و انبوهه و لرزه به تن هر جنبده اي ميندازه.
بليز:ببينم دامبل تو مطمئني اين جنگل بيخطره.؟
دامبل:اقا رو !!! من مثل كف دستم اينجا رو ميشناسم ما توي اين جنگل با يه حشره موزي هم روبرو نخواهيم شد خيالت راحت.
ملت وارد جنگل ميشن صداي عربده ي وحشتناكي به گوش ميرسه كه بي شباهت به زوزه ي، اژدها نيست . ناگهان اژدهايي شونصد متري جلوي دامبل و دار و دستش فرود مياد و اينطور كه از نگاهاي شيطانيش ميشه تشخيص داد ، تصميم داره تمام افراد رو اول كباب و سپس نوش جان كنه !!
حياط مخوف مدرسه دورمشترانگيه عده با تلسكوپ و دوربين شكاري اسمون و دريا رو به شدت زير نظر دارن.
ايگور:ببينم هنوز خبري ازشون نشده ؟!
_نه قربان هيچي!!
ايگور:يعني با چي ميخوان بيان اينجا؟؟؟؟
ناگهان صداي عربده اژدهايي شنيده ميشه و ده نفر در حالي كه لباسهاشون بسيار پاره پورست دارن به سمت ساختمون مدرسه ميدوون.
_قربان 10 نفرو ميبينم كه با لباسهاي ژنده ، سراسيمه دارن به اين سمت ميان.
ايگور:هووم انجمن تهي دستان چه پيشرفتي كرده !! حتي اينجا هم دست از سر ما بر نميداره يه نات بنداز كف دستشون خوش باشن.
ده نفر نفس نفس زنان به مامور ميرسن.
دامبل:سلام ...
قبل از اينكه دامبل حرفي بزنه مامور يه نات ميذاره كف دستش:سريعتر از اينجا برو ما منتظر مهمانانمون هستيم اگه شما رو اينجا ببينن بد ميشه.
دامبل:ببين...
_بوقي بهت ميگم سريعتر از اينجا برو.
دامبل:
_هنوز كه اينجايي كه!!
دامبل:
من همون دامبلدور قزويني معروفممامور با شنيدن نام دامبل مقاديري خودشو خيس ميكنه و بعدم ميگرخه!!
ايگور و بقيه
!!
ساختمان اصلي مدرسه دورمشترانگسرسراي عمومي دورمشترانگ شباهت زيادي به باغ وحش داره ، به جاي صندلي دانش اموزا روي جسد اژدهايي نشستن كه خودشون كشتن و ميزشونم از جسد انواع حيوانات جادويي تشكيل شده ،از اسمان جادويي و اين حرفام خبري نيست فقط سقف ترك خورده و زشت عمارت پيداست كله ي انواع هيولاها و غولها هم به سر تا سر ديوار ها وصل شده.
ايگور و دامبل پشت ميزي وايسادن كه از استخون اژدهاي بلغاري ساخته شده ، ايگور شروع به سخنراني ميكنه.
_خب خب .. افتخار دارم به اطلاعتون برسونم كه امسال مدرسه درمشترانگ ميزبان مسابقات جام اتش هست.
ملت:كف حيغ دست هورا!!
_اعضاي مدرسه هاگوارتز قدم رنجه فرمودند و به مدرسه ما اومدن تا اين مسابقات رو در بالا ترين سطح ممكن برگذار كنيم
ملت:كف سوت و اينا
_اما چيزي كه مهمه اينه كه امروز سالگرد تولد آلبرت دورمشترانگ بنيان گزار اين مدرسه خيلي خوفه.
ملت:سوت دست جيغ داد
_از اين سو بنده شعري اماده كردم كه اگه اجازه بديد براتون بخونم و از اين حرفا.
چند تا بادكنك و كاغذ رنگي از سقف شروع به پايين ريختن ميكنه.
ايگور:چند ساله پيش چنين روزي چنين روز دل افروزي دورمشترانگ كوچولو دنيا اومد ميون بچه ها اومد.
ملت:
لرد در گوش بليز:اَي .. اَي من شنيده بودم اينا خيلي خشنن كه !! حالم به هم خورد
بليز:ارباب اينا نميدونن خشانتو هنوز با چه «خ» اي مينويسن.
چند ساعت بعدايگور روده اش بند شده و همچنان در حال سخنرانيه.
ملت:
دامبل در گوش ايگور:فكر نميكني براي امروز كافيه منو بچه ها سفر سختي پشت سر گذاشتيم احتياج به استراحت داريم.
ايگور:اوه درست ميگي .. كاملا يادم رفته بود ، دنبال من بيايد تا اتاقتونو نشونتون بدم.
درون راهروايگور و دامبل و اعضاي گروه در حال قدم زدن در راهروهاي طويل دورمشترانگ بودند كه گوشه گوشه اونها با تصاوير وحشتناك و يا با سر جانواران مختلف تزيين شده بود.
چند دانش اموز ديگه هم اون اطراف پرسه ميزدن.
در اين هنگام يكي از دانش اموزان دورمشترانگ به صورت كاملا غير عمدي پاي نفر جلويي رو لگد ميكنه.
اولي:مرتيكه بوقي چراي پاي منو لگد ميكني!!
دومي:عشقم كشيد
اولي:اواداكداورا
نور سبز رنگي به بدن دومي بخورد ميكنه و جسد بيجونش كف زمين ولو ميشه.
ايگور:اوهوي يكي بياد جسد اين بوقي رو جمع كنه ببره قاطي ما بقي جسدا توي اشپزخونه.
دامبل:
مابقي جسدا؟؟؟!توي اشپزخونه؟!
ايگور:اره باب، روزانه شونصد نفر اينجا كشته ميشن ما هم براي اينكه يه سودي از اين اتفاق ببريم جسداشونو تحويل اشپزخونه ميديم تا ازشون كباب درست كنن
راستي خوب شد يادم اوردي خوشحال ميشم امشب شامو توي دفتر من صرف كنين.
دامبل:باشه حتما!!
شب هنگام - در مسير رفتن به دفتر ايگورتمام افراد گروه به طرز ناجوري كمرشونو گرفته بودم و با ژست خيلي بدي راه ميرفتن.
بليز:من نميدونم اينا انسان نيستن ورداشتن از پوست اژدهاي خار دار تُشك درست كردن ، به معناي واقعي كمرم به بوق رفت.
ملت با اه و ناله حرف بليز رو تاييد كردند و به سمت دفتر ايگور به راه افتادند.
وقت شام دفتر ايگوردفتر ايگور با سر تا سر عمارت تفاوت بسيار زيادي داشت ، جديد و مدرن به نظر ميومد ، يك ميز شام بزرگ 12 نفره هم وسط دفتر قرار داشت و افراد دورش نشسته بودند.
دامبل:ببينم اينا همش گوشت انسانه ديگه؟!
ايگور :اره گوشت همون جوونيه كه جلوي چشم خودتون كشتنش تازه تازست!!
ايگور چنگالشو توي يكي از چشمهاي كباب شده ميكنه و اونو ميذاره دهنش!!
چلق!!(افكت له شدن چشم زير دندوناي ايگور)
تمام افراد به غير از لرد ولد مورت كه با ولع داشت كباب رو نوش جون ميكرد فقط با اضطراب به هم نگاه ميكردند.
بليز:اون وقت ايني كه اين وسطه چيه؟!
بليز به جسم فندوق مانندي اشاره ميكرد كه توي ظرف مجللي دقيقا در وسط ميز قرار داشت.
ايگور در حالي كه قسمتي از ماده ژله مانند چشمي كه خورده بود از گوشه لبش اويزون بود گفت:اين مغزشه!!
بليز:!!!مغز گوسفند به اون احمقي كه چهار برابر اينه
ايگور در حالي كه با زبون دور دهنشو پاك ميكرد گفت:پس چرا نميخوريد منتظر چي هستيد.؟
دامبل:ايگور جون شما يه دقيقه به اون غروب قشنگ پاييز نگاه كن تا ما غذامونو بخوريم.
ايگور برميگرده و اعضاي غيور هاگوارتز در طي يك عمليات انتحاري تموم عذا رو به توي سطل اشغال هدايت ميكنن البته بازم به جز لرد كه با ولع بيشتري مشغول بلعيدن گوشت انسانه.
ولدي:يادم باشه به اني موني بگم از اين چيزا برام درست كنه.
ايگور برميگرده:آآآآ.. پس غذاهاتون كو.؟
دامبل به شيكمش اشاره ميكنه:اينجاست
و اگه اجازه بديد كم كم رفع زحمت كنيم براي مسابقه فردا احتياج به استراحت داريم.
اعضا بلند ميشن و به زور زير كتف لردو ميگيرن تا بلندش كنن.
لرد:جون مادرتون ولم كنيد ميخوام غذا مو بخورم.
بلاخره تلاشهاي اعضا نتيجه ميده و لردو بلند ميكنن و به سمت اقامتگاهشون در دورمشترانگ روونه ميشن.
چند ساعت قبل از مسابقه - پشت در ورزشگاه كوييديچ دورمشترانگكاظم بعد از سي سال از ازكابان ازاد شده و در حالي كه بليت مسابقه در دستشه ، پشت در ورزشگاه وايساده.
_اي ول من خود شيطانم بعد مسابقه به بهونه امضا گرفتن وارد زمين ميشم پولا رو بر ميدارم ميرم عشقمو ميكنم يوهاهاهاها.
شروع بازي - ورزشگاه كوئيديچگزارشگر:با سلام و عرض خسته نباشيد بنده عاقل هستم و خوشحال هستم و گزارشگر اين بازي هستم البته قبل از اغاز گزارش مسابقه بهتره دعوت بكنيم از مهمان ويژه اين برنامه جناب عله پاتر بزرگ كه چند كلامي ما رو مهمون كنن.
كاظم پاتر:اوه اوه .. ادم قحط بود اينو ورداشتن اوردن؟!!!
عله در حالي كه در دست چپش يك تيكه پشم گرفته پشت تيبريون ميره:اوهوي ملت اين پشم رو در دست چپ من ميبينيد.
ملت:بله .. بله
عله:فعاليت شما در اين سايت براي من حكم اين پشمو داره .. موهاهاها
ملت:احسنت احسنت.
عله:خوب ديگه همين لازم ديدم اين سخن طلايي رو به گوش شما برسونم و ديگر هيچ!!
ملت:آفرين آفرين.
اعضاي دو تيم در صفهاي بسيار نامنظمي قرار گرفته بودند و ولدي با چوبدستي اي كشيده مشغول گرم كردن خودش بود.
يك مامور بدو بدو وارد زمين شد.
مامور:ببخشيد ورود چوبدستي به درون زمين مسابقه خلاف قوانينه.
لرد كه تحت تاثير كشت و كشتار دورمشترانگ قرار گرفته بود يه اوادا حروم مامور كرد.
ايگور از پشت صحنه:اين جسدو منتقل كنيد اشپزخونــــــــــــه.
گزارشگر:از كاپيتاناي دو تيم دعوت ميكنن كه با هم بيان و دست بدن.
بليز:فكر ميكنم اين كار وظيفه داور باشه
!!
گزارشگر:يعني تو نميدوني توي مسابقات دورمشتراگ هيچ داور و هيچ خطايي وجود نداره!!
ملت:
لرد:من عمرا دست بدم ، برام اُفت داره.
دنيس:حالا كي گفته جناب عالي كاپيتاني؟!
لرد:!!!!!
در بين كل كل دنيس و ولدي ، سر كاپيتاني ، گلگومات خيلي ريلكس جلو رفت و با كاپيتان تيم حرف دست داد يا به عبارت بهتر استخونهاي كاپيتان تيم مقابل رو خورد كرد.
دنيس و لرد:
ملت يه پايي به زمين ميكوبن و بلند ميشن.
بليز:گلگومات تو تصميم نداري پرواز كني؟!
گلگو در حالي كه جاروش اون زير ميراي بدن و پشماش گم شده ميگه:گلگو در تلاش .. گلگو در تلاش
قوم قوم قوم قوم(افكت زور زدن چوب جارو براي بلند كردن گلگومات)
بليز كوافلو گرفته و با سرعت داره پيش ميره. ناگهان ...
قارررررت پلق(افكت برخورد چماغ با كله ي بليز با تمام قوا و ترك برداشتن جمجمه وي و پاشيدن مغزش به اطراف)
مدافع حريف:
بليز:خيـــلي ممنون
و بعد از گفتن اين جمله با كله به سمت زمين سقوط ميكنه.
البوس سورسم اون بالا مالاها داره براي ودش ويراژ ميده كه ناگهان متوجه درخشش عجيبي روي زمين كوييديچ ميشه.
البوس:يعني اين اسنيچه.
و بدون اينكه جلب توجه كنه به زمين نزديك ميشه و فرود مياد و به سمت جسم براقي از اون بالا ديده بود حركت ميكنه.
البوس:مااااا اينا كه يه گاليونه يه كيسه هم هست.
سر كيسه رو ميگيره و فرت ميكتش بيرون.
البوس:
يه كيسه پر گاليونه!!!!
كاظم پاتر:!!!!!!!!!! ، اين مرتيكه بوقي كيسه گاليوناي منو كشيد بيرون !!!!
نفرين سبز رنگ به صورت البوس برخورد ميكنه ، البوس بعد از شصت تا معلق رو زمين فرو مياد و كاظم طي يك حركت ژانگولري ميپره وسط زمين كوييديچ.
عله:نگاه كنيد ، نگاه كنيد اون كاظم پاتره ، اونم كيسه گاليوناي من!!
بدين ترتيب عله و شونصد باديگاردشم به درون زمين شيرجه ميزنن و باد به ناگاه ميزنه زير موهاي عله و كلاه كيسش كنده ميشه.
كاظم پاتر:
كاظم كيسه گاليونها رو گرفته كه در بره اما در همين هنگام تعدادي از تماشاگر نماها كه چشمشون به گاليون افتاده ميپرن وسط زمين و با عله درگير ميشن ، از اون سمت بازيكنا كوييديچ و مدير و مدرسه و هر بني بشري كه از قضيه اگاه شده خودشو به ميدون ميرسونه و درگير ميشه بلكه يه گاليون نصيبش بشه، گرد و خاك عظيمي كل محوطه ورزشگاه رو در بر ميگيره ، ورزشگاه شروع به لرزيدن ميكنه و چون پايه هاي محكمي نداره به ناگاه روي سر تموم افراد درگير سقوط ميكنه و همه اونها رو زنده زنده خاك ميكنه.
ملت قبل از سقوط كامل ورزشگاه روي سرشون:
چند روز - بعد پيام امروزفاجعه دورمشترانگ
خبرنگار واحد حوادث - صبح ديروز در جريان مسابقه كوييديچ بين دو تيم دورمشترانگ و هاگوارتز در ورزشگاه خانگي دورمشترانگ فاجعه عظيمي به وقوع پيوست ولي بلاخره سر نوشت پولهاي ربوده شده از گرينگوتز كه سي سال قبل توسط كاظم پاتر به انجام رسيده بود مشخص شد ، اين فاجعه بيش از صد كشته به جاي نهاد كه از سر شناس ترين انها ميتوان به عله پاتر ، لرد ولد مورت ، البوس دامبلدور و ايگور كاركاروف اشاره كرد.
به علت فوت شخص اول مملكت يعني عله پاتر در فاجعه روز گذشته وزارت كشور ضمن اعلام 7 روز اعضاي عمومي و تعطيلي رسمي در سراسر كشور هفته اينده را نيز به عنوان هفته منطق نامگذاري كرد.ملت محصل بعد از شنيدن اين خبر: