هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
رزرو ..


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آلبوس دامبلدور نگاهي به قهرمانان مدرسه اش كه از ترس رو به مرگ هستند ميكند.
-بچه ها شجاع باشيد.شما قهرمانان ما هستين.اميد همه ما به شماست.

ولدمورت(كه چون هنوز در مدرسه است به نام اصليش خوانده ميشود)ظاهرا تنها كسي است كه از شنيدن نام جنگ نترسيده. سرش را به نشانه مخالفت تكان ميدهد.
-من؟كمك به نيروهاي سفيد؟عمرا...چرا خودت نميري

دامبل با خونسردي چند تكه كاغذ از جيب رداي صورتي رنگش خارج ميكند.
-تام...لطفا آروم باش.اعتراض فايده اي نداره.تو در جام آتش شركت كردي و مجبوري كمك كني.اين كاغذايي كه دست من ميبينين نقشه راههاي سري وزارتخانه اس.اين نقشه ها ميتونن كمك زيادي به شما بكنن.اصلا نگران نباشيدمن شخصا شما رو تاجلوي در همراهي ميكنم.راه بيفتين.توي حياط هفت تسترال منتظر ما هستن.از اونجاييكه اين عمليات فوق سريه ما نبايد ديده بشيم.

ولدمورت كه همچنان زير لب به غر زدن ادامه ميداد خنده تمسخر آميزي كرد.
ببخشيد.چند سوال براي من پيش اومد.اول اينكه اين نقشه كدوم آيكيويي بوده؟تسترالها ديده نميشن.ما كه ديده ميشيم.دوما شما احتمال نميدين كه احيانا مرگخواران مرگ رو ديده باشن و همون تسترالها رو هم بتونن ببينن؟سوما شما گفتين هفت تسترال.اون تسترال بيچاره اي كه قراره وزن شما رو تحمل....

به اين ترتيب دامبل و شش قهرمان سوار بر تسترالهاي نامرئي!!راهي وزارت سحر و جادو ميشوند.

جلوي در ورودي وزارت خانه:

قهرمانان هاگوارتز (بجز يكي از آنها!)با تاسف به خانه هاي ويران شده و اجسادي كه با بيرحمي تكه پاره شده اند نگاه ميكنند.صداي گريه ساحره اي كه روي ويرانه هاي خانه اش نشسته دل هر جادوگري را (بجز يكي!)به درد مي آورد.

ولدمورت كه با ديدن وزارت سحر و جادو به شدت ذوق زده شده جلوي دامبلدور را گرفته و با اشتياق سرگرم توضيح دادن است.
-بذارينش به عهده من.من خوب مبدونم بايد چيكار كنم.اول اون تلفن رو منفجر ميكنيم.بعد سه تا نگهبانو ميكشيم.از زير چشم چپ مجسمه مرلين يه تونل ميزنيم كه يه راست به اتاق وزير ميرسه..چطوره؟

دامبل به آرامي ولدمورت را كنار ميزند.
-عاليه تام..ولي درصورتي كه ما طرف مرگخوارا باشيم.در حال حاضر احتياجي به اين كار نيست.بليز دست از سر اون تسترال بردار.حالا بيايين اينجا حضور غياب كنم و بفرستتمون تو.

-گلگومات؟
-حاضر

-آلبوس سوروس؟
-حاضر

-تام ريدل؟
-تام ريدل؟
دامبل سرش را از روي دفتر حضور و غياب بلند ميكند.
-باز اين تام كجا غيبش زد؟تاااااااام

بليز با لبخند به ولدمورت اشاره ميكندكه سرگرم شكنجه نگهبان زخمي كيوسك است.

-حرف نميزني؟هان؟زود بگو ببينم اتاق اسرار كدوم طرفه.ميگي يا بازم كروشي....

دامبلدور به سختي نگهبان را از چنگ ولدمورت نجات ميدهد.
-تام خواهش ميكنم...به خودت مسلط باش.تو الان يه قهرماني.بايد دنياي جادويي رو نجات بدي.همه برين تو.كسي جا نمونه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۱۲:۵۱:۴۶



Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۸:۴۹ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مکان: اتاق ضروریات!

همه جا شدیدا تاریک هست و بچه های غیور مسابقه سه جادوگر به زور همدیگر رو میبنن. در گوشه و کنار اتاق انواع اقسام سنگر ها ، پناهگاه ها ، شنل های نامرئی ، معجون های نامرئی کننده و ... دیده میشود و دیوار ها به وسیله یونولیت کاملا عایق بندی شده اند و روی در اتاقم طلسم "هر کی وارد شه خره" رو اجرا کردن تا اینگونه از ورود جادوگران سر به هوا و فضول جلوگیری به عمل آید!

بچه های غیور سه جادوگر
بلیز: اینجا چه خبره؟
آلبوس: هیـــــــــــــــــــــــــــــس! ... من میخواستم شما شش نفر رو به طور مخفیانه ببینم تا در مورد مرحله دوم حرف بزنم و خب چه جایی بهتر از اینجا !... خب حالا مثلا شماها نمیدونید که مرحله دوم حمله به وزارت سحر و جادو و کمک به نیروهای سفید هست! برای همین من یک سوال طرح میکنم شما هر موقع بتونید اونو حلش کنید من میگم مرحله دوم چی هست! کی میدونه ماهی مرکب دریاچه چقدر عمر کرده؟

چند لحظه سکوت برقرار میشه و سپس ...
لارتن: اگر اشتباه نکنم این یعنی اینکه ما باید به وزارت سحر و جادو بریم و به نیرو های سفید کمک کنیم!
آلبوس: احسنت و... احسنت! جوابش همین بود ... عجب هوشی! خب در واقع همونجور که لارتن گفت شما از هر روشی که میتونید باید به وزارت سحر و جادو برید که تحت تصرف مرگخواران هست و با کمک نیرو های سفید وزارت سحر و جادو رو از چنگ مرگخواران درارید! و در این مرحله مشت و لگد و گاز گرفتن و فیتیله پیچ هم کاملا آزاده و قهرمانان باید از تمامی توانایی های خود استفاده کنن!

تد: ببخشید پروفسور! این مرحله خطری هم قهرمانان رو تهدید میکنه؟
آلبوس: هوم صددرصد .. طبق آخرین آمار دویست نفر در وزارت کشته و مجروح شدن و صد و پنجاه نفر مفقود شدن و دویست و شصت نفر به گروگان درومدن ... و در حال حاضر جون حداقل پونصد انسان دیگر هم در خطره! ... البته مطمئنم چون شما قهرمانان هاگوارتز هستید بیش از دو سه تا تلفات ندید!

در همون لحظه سکوتی بر قرار میشه و سپس تد و لارتن و گلگومات که تا آن لحظه به سختی بر روی پاهای خود ایستاده بودند به دلایل نامعلومی شروع به لرز و عرق کردن میکنن و سپس شعار معروف "یکی منو بگیره" رو سر میدهند و غش میکنند و آلبوس در یک حرکت انتحاری موفق میشه هر سه تاشونو رو هوا بگیره و بلیز و سوروس هم که کاملا دچار بی هویتی و دوگانگی ارزشی شده بودند از فرصت، نهایت بهره را برده و زیر چشمی نگاههایی رو با لرد رد و بدل میکنن...

توجه: از این پس به منظور اشتباه نگرفتن بلیز زابینی ، سوروس اسنیپ و لردولدمورت (دانش آموز)، با همان بلیز زابینی ، سوروس اسنیپ و لردولدمورت معروف تحت تعقیب، اسامی آنها را به ترتیب به الکساندر گرنجر (پسر عموی ناتنی هرمیون) ، کنستانتین ویزلی (یکی از پنج بچه مفقود شده ویزلی ها) و گل محمدی ( جهت مبارزه با لغات بیگانه) تغییر نام میدهیم.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۹:۱۴:۴۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۹:۲۶:۴۵



Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۷
#99

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*مرحله ی دوم جام آتش*

توجه داشته باشید طبق قوانین پست خود را ارسال نمایید تا داوران امتیاز کامل دهند .

قوانین این مرحله
در این مرحله اعضای جام آتش باید پست ادامه دار بزنند ! از اولین پست باید به ترتیب رزرو گردد تا نوبت رعایت شود از مدت رزرو پست 1 ساعت کامل مهلت است تا پست ارسال شود
در صورتی که پست تا یک ساعت ارسال نشد رزرو به صورت کامل باطله و نفر بعدی میتونه رزرو کنه و ادامه ی پست رو بنویسه ! اگر در همون موقع شخص قبلی که رزرو کرده و مهلتش تموم شده آماده ی ارسال شود و رزرو شخص بعدی را مشاهده کنه به هیچ عنوان نباید پست خودش رو ارسال کنه !
بدون رزرو پست ارسال نکنید . ضمنا در صورت رزرو به هیچ عنوان پست های رزرو خودتون رو پاک نکنید و مسابقه رو در یک پست جدید ارسال نمایید .

فکر میکنم مهلت رزرو در سایت 45 دقیقه باشه ولی من 1 ساعت در نظر گرفتم !

سوژه : نجات وزارت خانه

توضیح : افراد باقی مانده در جام آتش قرار است به دنیای سفید کمک کنند . این افراد از طرف محفل و دامبلدور مامور میشن که به وزارت سحر و جادو برن و وزیر سحر و جادو رو که در بین مرگخواران محاصره شدن نجات بدن . تمام وزارت تحت محاصره ی مرگخواران است و نجات وزیر کاری غیر ممکن به نظر میرسد .

نکات :

1-سوژه میتونه طنز باشه میتونه جدی باشه فرقی نداره و هر دو تک یا هر دو با هم امتیاز رو داره !

2-طولانی بودن یا کوتاه بودن پست مهم نیست بلکه فقط و فقط پیاده کردن سوژه مهم میباشد .

3-پست اول باید مربوط به دستور دامبلدور مبنی بر سفر به وزارت باشه!

4-پست آخر باید نجات دادن وزیر و برگشت به مدرسه باشه !

5-در مورد توضیحی که من دادم این توضیحات به صورت اختصار است و شما باید برای اینکه پست ها طولانی بشه و سوژه به تمام افراد حاضر در مسابقه برسه مسائل بیشتری رو در پست خود جای بدید !

تعداد افراد شرکت کننده در این مرحله : 6 نفر !

محتوای پست شامل:

فضا سازی

نحوه ی بیان سوژه

دقت به پست قبل و ادامه از آن

و موارد دیگر ...

مدت این مرحله :

مرحله ی دوم

20 تا 22 فروردین ساعت 8 شب

*پس از پایان مسابقه مدت دادن امتیاز توسط داوران نیز اعلام خواهد شد.

موفق باشید.


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


بدون نام
:.: خوابگاه مختلط هافلپاف:.:
- اه، پاشو ديگه همه رفتن! ديرمون شد.
غلطي روي تخت زد و از خواب شيرين خود بيدار نشد.
««شـــــــاپ»»( صداي چَك)
- هان؟ هان؟ آي نفس كش چرا مي‌زني؟!
دنيس كه به خاطر چَكي كه از مرلين خورده بود شاكي بود، بلند شد يقه‌ي مرلين رو گفت و با عصبانيت گفت:
- بزنم بتركونمت؟!
مرلين دست دنيس رو از بيقه‌اش آزاد كرد و با حالتي بدتر از دنيس گفت:
- يقه رو ول كن! خواب موندي بعدش هر چي هم صدات مي‌كنم عين خيالت نيست! بعد مي‌خواي چك نخوري؟!
به ساعت جادويي خود نگاهي كرد و ادامه داد:
- بجنب دير شد!
دنيس كه جا خورده بود سريع شروع به جمع كردن وسايلش كرد...

.:. محوطه‌ي هاگوارتز.:.
دامبلدور با عصبانيت و آشفتگي در محوطه جلوي ديگر شركت كنندگان هاگوارتز قدم مي‌زد و با خود مي‌گفت:
- اه! اين بوقي‌ها كوشن؟! همه‌شون همينن! دير شد.
رو به 7 نفر حاضر كرد و گفت:
- بچه‌ها هر كدوم سوار يكي از اين تسترال‌ها بشيد و آماده براي حركت!
گلگومات با ترس گفت:
- ما كه مرگ رو نديدم چي كنيم؟ من هيچي نمي‌بينم كه سوارش بشم!
ولدومورت رو به گلگومات كرد و و با تمسخر گفت:
- هه! كوچولو! بچه مرگ نديده! سوسولي!
رو به دامبلدور كرد و گفت:
- دامبل به اين فرزند خونده‌ات اين چيزاي عادي رو نشون بده باب!
ليلي اوانز كه از كوره در رفت و با عصبانيت رو به ولدمورت كرد و گفت:
- هوي ريدل تنت مي‌خاره؟! مي‌خواي بزنم شپلخت كنم؟!
ليلي چوبدستي‌اش رو در اورده بود كه دامبلدور بين آندو پريد و گفت:
- باب ليلي بيخيل تو رو مرلين! تو مثلآ مربي تيمي! باب بزاريد اين جام تموم شه بعد هر چي خواستيد بزنيد تو سرِ هم! با تو هم هستم تام بوقي! براي اينكه جنگ راه نندازيد شما دو تا يه عده باديگارد استخدام كردم.
با دست به شفصدتا ادم كه بالاي سرشون با تسترال در حال پرواز بودند، كرد. باديگاردها شنل‌هاي يكدست سفيدي پوشيده بودند، نفري يكي يك عينك آفتابي سفيد بر چشم و يك گوشي توي گوششان داشتند. دامبلدور ادامه داد:
- خودمم باهاتون ميام، شما جلو مي‌ريد من پشتتون ميام!
بليز بلافاصله گفت:
- عمرآ! من جلوي تو نميام، تو خطري‌اي! يا جلوي همه مي‌ري يا من نميام.
با اين حرف بليز صداي «منم نميام» همه‌ي پسرهاي جمع 7 نفره‌ي نمايندگان به هوا رفت.
دامبلدور سري به نشانه‌ي افسوس تكان داد و گفت:
- چه كنم كه جوانيد و خام! نمي‌فهميد من چه رهنمودهايي بهتون مي‌كنم. باشه جهنمو ضرر. من جلو مي‌رم، ولي شرط داره! آسپ(آلبوس سوروس پاتر) بايد با من بياد.
آسپ بغضي كرد و ملتمسانه به ملت نگاه مي‌كرد كه لارتن گفت:
- قبوله!
دامبلدور چشمانش برقي زد و با رضايتمندي گفت:
- خب بزنيد بريم!
سپس چوبدستي‌اش رو به كلبه‌ي هاگريد گرفت. از ته چوب‌دستيش اخگري خارج شد و به سمت كلبه‌ي هاگريد رفت. پس از چند لحظه حبابي از سمت كلبه‌ي هاگريد به طرف دامبلدور امد و به محض رسيدن به دامبلدور تركيد. صدايي اين چنين تمام محوظه رو در بر گرفت:
« باشه دامبولي مي‌گم بهشون»
تد جلوي دامبلدور اومد و با شيرين زبوني گفت:
- پرفسور الان چي كار كرديد؟
دامبلدور با ظن نگاهي به تد كرد و گفت:
- هيچي، به هاگريد گفتم اگه اون دو تا بوقي اومدن بگو خودشون بيان به ما برسن! برو به كارت برس بچه! تو رو چه به اين چيزا!
سپس رو به همه كرد و گفت:
- ســــــــــــوار شــــــــيــــــــد، حـــــــــــركـــــــت مي‌كنــــــيم!
ولدمورت نزديك دامبلدور اومد و با عصبانيت گفت:
- هوي بوقي! مگه نگفتي يه جت دربست گرفتي؟!
دامبلدور با خنده‌ي شيطاني گفت:
- بشين بينيم بـــا! همينم از سرت زياده! بودجه نداشتيم! سوار شيد بوقي‌ها!
اينبار همگي سعي كردند كه سوار تسترال‌هاي خود بشن. افرادي كه مرگ رو ديده بودن به افرادي كه مرگ رو نديده بودند كمك مي‌كردند تا سوار تسترال‌هاي خود شوند.
آري... اين است اتحاد نمايندگان هاگوارتز!

::.:: نيم ساعت بعد، محوطه‌ي هاگوارتز::.::
مرلين و دنيس با سرعت به سمت وعده‌گاهي كه قرار بود ملت اونجا جمع شن مي‌دويدند. كم كم سرعت خود را كم كردند و دويدنشان تبديل به راه رفتن شد، چون كسي را در آنجا نمي‌ديدند.
مرلين با عصبانيت گفت:
- خيلي بوقي دنيس ! الان چه بوقي بخوريم؟! همه‌اش تقصير توه!
هاگريد كه آندو رو در محوطه ديد با عجله به سمتشان دويد و فرياد زد:
- هي! كدوم گوريد بوديد تا حالا؟!
مرلين با گريه گفت:
- اين بوقي خواب مونده بود. منم داشتم زور مي‌زدم بيدارش كنم.
هاگريد با عجله گفت:
- ول كن حالا! دير شده! دنبالم بيايد، تسترالاتون رو نگه داشتم!
پس از 5 دقيقه پياده روي به تسترال‌ها رسيدند. دنيس با درماندگي گفت:
- اونا الان خيلي دور شدن ازمون چه جوري بهشون برسيم؟!
مرلين چشمكي به دنيس زد و رو به هاگريد گفت:
- هاگريد كار گذاشتي؟! هماهنگه؟!
هاگريد لبخندي زد و گفت:
- اره،‌ هماهنگه!
سپس هر دو دست راستشان را مشت كردند و به آرامي به هم زدند. مرلين دستش را توي بوق تسترال برد، 3 تا كپسول بسيار بزرگ از آن بيرون كشيد و شير‌هايشان را باز كرد.
دنيس:
مرلين و هاگريد:
دنيس: خب! حالا اگه گمشون كرديم چي؟!
هاگريد لبخندي زد و گفت:
- ببينيد، اين درختا رو رد مي‌كنيد مي‌رسيد به يه كوه، كوه رو مي‌ريد سمت راست. بعد از حدود 100 كيلومتر مي‌رسيد به يه درياچه، درياچه رو مي‌ريد سمت چپ، ... «يك ربع بعد» ... بعد مي‌رسيد بالاي يه جنگل! احتمالآ دامبل اينا اونجان! اگه نبودنن! برگرديد اينجا تا آدرس دورمشترانگ رو بهتون بدم!
مرلين لبخندي زد و گفت:
- مرسي، ما رفتيم.
سپس محكم به پشت تسترال زد و با سرعت سرسام آوري به پرواز در اومد. دنيس نيز به تقليد از مرلين اين كار رو كرد و با سرعت به پرواز در اومد.
پس از ثانيه‌اي هر دو به نقطه‌هاي ريزي در آسمان تبديل شدند.

..:.. در مسير - پيش دامبل اينا ..:..
بليز روي چوب خود خم شده بود و كفش ولدمورت رو واكس مي‌زد و روي جارو هم به ولدمورت خدمت مي‌كرد. چقدر اخلاص! چقدر خدمتگذار! بليز همه رو غير از دامبلدور و آسپ كه در حال خود بودند رو تحت تاثير قرار داده بود.
ليلي با حسرت نگاهي به بليز و بعد نگاهي به دامبلدور مي‌كرد، با خود مي‌گفت:
- خوش به حال اين بلوز شلوار! اين دامبل بوقي هم كه نمي‌شه بهش خدمت كرد. فقط به فكر خلاس خصوصيه!
»»فيــــــــژ««
دو شي ناشناخته با سرعت خيلي خفني از ملت رد شدند...
ملت:
ولدمورت با بهت گفت:
- اينا چي بودن؟ اينا كي بودن؟!
بليز با تعجب گفت:
- فكر كنم بشقاب پرنده بودن!
سوروس چشم غره‌اي با بليز رفت و گفت:
- بلوز شلوار تو نمي‌شه نظر ندي؟! بشقاب پرنده! احتمالآ هوشتره بود!
دوباره همان دو شي از جلوي ملت به سمت آنها امدند ولي اين‌بار با سرعت كمتري...
مرلين با خنده گفت:
- سلام، ما هم اومديم.
سوروس با تعجب گفت:
- مااااااااااااااااااااااااع! چه جوري اين كارو كرديد؟!
مرلين با خنده گفت:
- كدوم كار؟! اهان! چيزه!‌ بهش مي‌گن، تسترال شارژ! سرعت و قدرت تسترال رو زياد مي‌كنه. همه‌تون رو تسترال‌هاتون وصله!
ولدمورت جلوي مرلين اومد و گفت:
- اااااا؟! يعني ما هم مي‌تونيم آره؟!
مرلين لبخندي زد و گفت:
- اره! فقط كافي دستتون رو بكنيد تو بوق تسترال‌هاتون، سه تا كپسول رو از اونجا در بياريد و شيرشو باز كنيد. بعد محكم بزنيد پست تسترال‌هاتون!
همه اين مراحل رو طي كردند و تسترال‌ شارژ خود را راه انداختند. مرلين تسترال شارژهاي آسپ و دامبلدور رو هم راه انداخت چون آندو محو كلاس خود بودند و گويي از اين دنيا برون‌اند!

:.::.: 5 دقيقه بعد محوطه‌ي دورمشترانگ:.::.:
9 نماينده‌ي هاگوارتز همراه با دو چتر باز معروف خودشون - ليلي و دامبلدور - جلوي عمارت كه چه عرض كنم، ساختمان مخروب در حال ريزش دورمشترانگ ايستاده بودند كه ايگور كاركاروف همراه با دانش آموزانش به استقبال نمايندگان هاگوارتز آمدند.
ايگور با اخم فرياد كشيد:
- خوش اومديد، خوش اومديد...
اخم روي چهره‌اش بيشتر شد و ادامه داد:
- واقعآ خوش حاليم كه به مدرسه‌ي ما اومديد. اميدوارم اوقات خوبي رو در اينجا بگذرونيد. همون طور كه مي‌بينيد قلعه‌ي ما خيلي سر پا تر و مستحكم‌تر و زيباتر از قلعه‌ي شما هستش. ولي اصلآ غريبي نكنيد، اينجا رو مثل قلعه خودتون بدونيد.
دانش آموزان دورمشترانگ با دست براي هاگوارتزي‌ها خط و نشون مي‌كشيدن، حتي دامبلدور به اون خطرناكي رو هم تهديد مي‌كردند.
ملت: يا مرلين! خودمونو به تو سپرديم مرلين!
ايگور رو به دانش اموزان خود كرد و گفت:
- ما چون نمي‌دونستيم سليقه‌ي شما چيه و چون ما خيلي دموكراسي هستيم. براي شما جايي رو براي استراحت درست نكرديم. گفتيم خودتون با سليقه‌ي خودتون درست كنيد. مواد اوليه رو براي شما در 10 كيلومتري اينجا تهيه كرديم، بريد اونجا و خودتون با سليقه‌ي خودتون يه كلبه‌ي حقير براي استراحت بسازيد.
با دست به پشت سر نمايندگان هاگوارتز كرد و ادامه داد:
- فقط مواظب باشيد جنگل حيواناي وحشي زياد داره كه شب بيرون ميان تو محوطه‌ي دورمشترانگ، سعي كنيد كلبه‌تون رو تا قبل از شب بسازيد. اگر شب شد هم اشكال نداره، فقط يه نفر رو بفرستيد براي اون حيوانا بعد اونا بهتون ديگه كاري ندارند.
نفسي گرفت و ادامه داد:
- خوب استراحت كنيد كه فردا صبح ساعت 7 اولين مرحله‌ي جام آتش كه كوييديچ هستش برگزار مي‌شه، موفق باشيد!

..::.. روز مسابقه، كلبه‌ي ساخته شده توسط سليقه‌ي نمايندگان هاگوارتز..::..
مرلين با عصبانيت داد زد:
- پـــــــــــــــــاشــــــــــــــــــيد! خـــــواب مونـــديم!
با داد مرلين كلبه‌اي كه با باد به اينور به اونور مي‌رفت از جا كنده شد...
آلبوس از خواب پريد و داد زد:
- واي زلزله، زلزله! كمك! يكي منو قايم كنه.
مرلين دوباره داد زد:
- زلزله چيه؟! بابا دير شد، 15 دقيقه است بازي شروع شده...
ملت: چي؟1 چي؟! بازي؟ شروع شد؟‌اوه اوه! بدبخت شديم.

:-: زمين مسابقه:-:
اسكور برد نتيجه‌ي 220 به 0 رو به نفع دورمشترانگ نشان مي‌داد.
دامبلدور تاكتيك بازي رو توي رختكن نم ديده‌ي تيم براي بچه‌هاي مشخص مي‌كرد...
- خب ليلي هرچند تو مربي هستي، ولي جز تيم حساب مي‌شي! پس تو با تام دفاع بازي مي‌كنيد.
ليلي پشت چشمي نازك كرد و گفت:
- مجبوري تحملش مي‌كنم، باشه!
ولدمورت از كوره در رفت و داد زد:
- تحملم مي‌كني؟! من بايد تحملت كنم نه تو! با اون دماغش!
ليلي كه به دماغ عمل شده‌اش توهين شده بود قاط زد و به سمت ولدمورت حمله‌ور شد كه باديگاردها براي داشتن نقشي، به وسط آندو پريدند و آنها رو از هم جدا كردند و به هر دو اب قند دادند.
دامبلدور كه از عكس العمل باديگاردها راضي به نظر مي‌رسيد، لبخندي زد و ادامه داد:
- خب سيستم بازي 6-6-8-9 هستش، مرلين تو مي‌ري خط حمله و فشار مياري رو خط دفاشون ... «نيم ساعت بعد» ... خب بريم كه ببريم...
ملت: براي قهرماني هاگوارتز!
««ســــــــــــــوت»»
جست‌و‌جوگر تيم دورمشترانگ اسنيچ رو گرفت و داور در سوت خود دميد.
باز هم هاگوارتز زير سوال منتقدان قرار گرفت.
_________________
* ببخشيد طولاني شد، خدايي همين الانشم خيلي از سرو ته‌ش زدم. بيشتر مي‌زدم خراب مي‌شد.

** من به دليل اينكه امروز كلاس داشتم دانشگاه يه 30 مين با تاخير پستم خورد، اگه مي‌شه اين پست رو لحاظ كنيد.
ممنون.



Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۷
#97

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
موج های دریا با شدت به دیواره کشتی بزرگی برخورد می کرد که به سمت شمال در حرکت بود. بر فراز کشتی پرچم بزرگی افراشته شده بود که آرم هاگوارتز را نشان می داد. در زیر آن با خط خرچنگ قورباغه ای نوشته شده بود: منتخب کوییدیچ!
بر روی عرشه کشتی هشت نفر به حالت درازکش خوابیده بودند و از نور آفتاب، این نعمت خدادادی استفاده می کردند. ناگهان صدای فریاد موجودی به اسم گلگومات تا شعاع ده کیلومتری کشتی پخش شد. (شفاف سازی: فرکانس صدای غول ها بسیار بالاست!)
-خشکی...گلگومات خشکی دید...گلگومات دورمشترانگ دید...گلگومات دخترای خوشکل دید.
در همان لحظه صدای انفجاری به گوش رسید و لرد ولدمورت چوبدستی به دست از جایش برخواست و فریاد زد:
-منتخب هاگوارتز...برپا!
قبل از اینکه افراد درازکش (!) بتوانند حرکتی کنند صدای انفجار دیگری به گوش رسید و آلبوس پاتر چوبدستی به دست (کپی رایت بای چند خط بالاتر ) از جایش برخواست و رو به ولدمورت کرد:
-برپا تو بوقت...من اینجا رییسم!
لرد ولدمورت خنده تمسخرآمیزی کرد و با این کار باعث شد همه بفهمند که چند سال است مسواک نزده است. سپس رو به آلبوس کرد و گفت:
-در رابطه با این موضوع قبلا هم صحبت کردیم. من رییس مرگخوارانم و ایگور کارکاروف، مدیر مدرسه هم منو به عنوان سردسته شما و کاپیتان تیم انتخاب کرده.
آلبوس نیز لبخند تمسخر آمیزی زد و همه فهمیدند که روزی سه بار مسواک میزنه. (در ضمن روزی سه تا لیوان شیر هم می خوره )
-منم رییس محفلم و آلبوس دامبلدور، مدیر مدرسه!! منو به عنوان سردسته تام الاختیار گروه و کاپیتان تیم انتخاب کرده.
سوروس اسنیپ به آلبوس اشاره کرد و گفت:
-تام الختیار کجا بود؟ بوق الاختیار!
آلبوس رو به سوروس کرد و گفت:
-کی با تو حرف زد مو روغنی دماغ گنده جاسوس بوقی؟
سوروس اسنیپ: سروروم...

لرد با لحنی جدی پاسخ داد: راست میگه دیگه سوروس. کی با تو حرف اعزد همه جا دخالت می کنی؟ وقتی دو تا رییس دارن با هم حرف میزنن یک موروغنی نمی پره وسط!
اسنیپ:
قبل از اینکه لرد و آلبوس بتوانند جنگ سرد را ادامه دهند دوباره فریاد گلگومات تا شعاع ده متری دریا پیچید.
-گلگومات دورمشترانگ دید...گلگومات صخره دید...صخره به کشتی نزدیک بود...سرعت کشتی زیاد بود...
بوم!

گرد و خاک موجود در هوا کم کم بر زمین می نشست و اثرات و تلفات برخورد کشتی هاگوارتز تایتانیک به صخره نمایان می شد.

ضمیمه پست

طبق خبرگذاری رویترز ویزارد اثرات برخورد کشتی هاگوارتز تایتانیک به صخره به شرح زیر می باشد:
-بوق شدن بادبان کشتی به فجیع ترین شکل ممکن
-تبدیل شدن لنگر کشتی به خاک شیر
-سوراخ شدن لایه اوزون
-گران شدن نفت
و...
همچنین پرت شدن گلگومات از بالای بادبان منجر به تقسیم شدن کشتی به سه قسمت مساوی شد.

پایان ضمیمه، ادامه پست

اعضای تیم کوییدیچ منتخب هاگوارتز خسته، کوفته، آشفته، درمانده و صفت هایی دیگر با همین وزن پا بر روی خشکی سرد و یخ زده گذاشتند. مدرسه جادوگری دورمشترانگ درست در مقابل آنها قرار داشت.

چند دقیقه بعد - محوطه مدرسه دورمشترانگ

اعضای تیم منتخب هاگوارتز با قدم هایی بلند و سرهایی بالا با غرور خاصی که شایسته دانش آموزان هاگوارتز است وارد محوطه مدرسه دورمشترانگ شدند.
ناگهان دهان همه آنها به اندازه یک کش لقمه (فارسی را پاس بداریم ) کش آمد. هیچگونه استقبال و مراسمی برای ورود آنها در نظر گرفته نشده بود. همه جا ساکت و آرام بود. در مقابل آنها جادوگر پیری ایستاده بود که با دیدن آنها با لحنی خشک و رسمی گفت:
-وارکان هستم...مستخدم مدرسه دورمشترانگ. جغددونی آمادست. پشت سر من بیاید.
دنیس با تعجب پرسید: جغددونی؟
وارکان به دنیس نگاه کرد و بعد از کمی مکث گفت:
-بله جغددونی! برای اینکه نامه بفرستید و بگید سالم رسیدید و شب هم همونجا بخوابید.
ملت هاگوارتز:

نیمه شب - جغددونی دورمشترانگ

تمام اعضای تیم به خواب سنگینی فرو رفته اند و بوی فضولات جغد مشام آنها را پر کرده است.
تنها در گوشه ای از جغددانی لرد ولدمورت چوبدستیش را محکم در دست گرفته و صورتش از عصبانیت سرخ شده است. زمزمه های آرامی از او به گوش می رسید:
-می کشمشون...تیکه تیکشون می کنم...سزای این کارشون رو می بیین...لرد ولدمورت و جغددونی؟ واقعاکه!

صبح روز بعد تیم منتخب هاگوارتز در میان پرتاب سنگ، خمپاره و توپ بلغاری ها وارد زمین مسابقه کوییدیچ شد.




Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۷
#96

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
هاگوارتز در سبزی فرو رفته بود و درخشش خورشید روز تازه ای را در برابر دیدگان ملت جادوگر نمایان میکرد.درخت کهنسال هاگواتز در اوج بی حوصلگی کلاغ هایی را که اصرار داشتند بر روی شاخه های تنومدنش جا خوش کنند با شاخه هایش یکی پس از دیگری نقش بر زمین میکرد.در گوشه ای دیگر از هاگوارتز دامبلدور به همراه گروهی که همگی لباس کوییدیچ به تن کرده بودند به دور بطری نوشیدنی ماگلی که بر روی آن 50% ( ) به طور خفن و براقی به چشم می خورد و به نظر می رسید که منتظر چیزی هستند تا اینکه سرانجام دامبلدور طاقتش تمام شد و به حرف آمد.
دامبلدور:ببینم , پس این این اعضای اسلیترین چرا نیومدن؟؟مگه قرار نشد همه راس ساعت 9 انجا باشن؟
دنیس:ببخشید , جناب دامبلدور شما هم با ما میاین.
دامبلدور در حالی که موجی از خوشحالی و اشتیاق و در چشمانش موج می زد به طوری که باعث می شود دانش آموزان اطراف دامبلدور چند متری از او دور شوند پاسخ داد:
-بله , به هر حال اونجا مدرسه گلرت عزیز ....
رفتار دامبلدور به حالت طبیعی باز میگرده و ادامه میده:
-یعنی چیزه شما به یک سرپرست نیاز دارین.
دنیس:ببخشید پروفسور به خاطر دارید که گلرت کشته شده؟
دامبلدور:خوب خودش نباشه بچه هاش که هستن...اصلا اینا به شما چه ربطی داره ...اصلا انگار شما دوست داری....
اما قبل از اینکه دامبلدور صحبت هاش رو به پایان ببره لرد ولدمورت که به همراه بلیز و اسنیپ به سوی اونا میومد توجهشو جلب کرد.
دامبلدور:شما چرا لباس کوییدیچ نپوشیدید.اوونجا تعویض لباس خیلی خطرناکه حالا من گفته باشم.
لرد:من خودم میدونم ولی چون تو گفتی عوض نکردم.
دامبلدور بدون اعتنا به صحبت های لرد درحالی که به طرز خفنی ملت را از زیر نظر رد میکرد گفت:
-خوب همه آماده هستید؟؟میخوایم آپارات کنیم.
لرد:نخیر ما با شما نمی یایم
بلیز و اسنیپ:ما؟؟؟
لرد:بله , ما می خوایم سریعتر برسیم
دامبل در حالی که عینکش را صاف میکرد:
-تام , فکر نکنم راهی سریعتر از آپارات باشه؟؟
لرد:چرا هست ما می خوایم با قطار ماگلی بیایم
بلیز و اسنیپ: قربان خواهش داریم منصرف بشید

ایستگاه قطار

توده ای از موجودات مخوفی که ماگل نامیده میشدند با اشکال و پوشش های مختلف در میان هم می لودیدند و گاهی بیکدیگر بر خورد میکردند و لحظه ای می ایستادند و خیلی خوف یکدیگر را چند ثانیه ای می نگریستند و سپس عبور می کردند و البته اگر کمی هم عصبانی می بودند فهشی هم می دادند و کلا خیلی ارزشی بودند . لرد و دو مرگخوارش نیز در میان آنها پیش میرفتد و چند باری هم از لرد پرسیده شده بود که کجا دماغش را بدین فرم عمل کرده که پس از پرسش با آواداکداورا روبرو میشدند.
لرد:داره کم کم از اینا خوشم میاد , اصلا براشون مهم نیست بره بقیه چه اتفاقی افتاده.من تا حالا یه 5 تایی کشتم ولی اینا مرده ها رو بوق به حساب نیووردن.
لرد بسیار جذب زندگی ماگلی شده بود حتی برای اسنیپ هم جالب بود زیرا افرادی با موهایی عجیب می دید که بسیار کنجکاو بود بداند از چه روغنی استفاده کرده اند اما بلیز کمی نگران به نظر میرسید زیرا احساس می کرد به وسیله قطار نمی توانند به بلغارستان سفر کنند.سه جادوگر غرق در شگفتی بودند که سرانجام به قطاری رسیدند که به نظر میرسید راهی منچستر است.
لرد:خودشه با همین میریم بلغارستان
بلیز:قربان ولی این قطار مقصدش منچستر هست؟؟
لرد:بوقی این مقصدش منچستره ولی ما که مقصدمون بلغارستان هست.
بلیز:ببخشید ولی بنظرم مقصد قطار مهم باشه.
لرد:تو هنوز با زندگی ماگلی آشنا نیستی پس قبل از اینکه که با آواداکداورا روبرو بشی سوارشو.
بدین ترتیب سه جادوگر سوار بر قطار میشوند و پس از طی کیلومتر ها در منچستر قطار توقف میکند.ابتدا مقداری صدای ارزشی داد و بیداد به گوش میرسد سپس نور سبزی دیده می شود و سرانجام لوکوموتیو از واگن ها جدا شده و از ریل خارج میشود و به راه می افتد.

ساعت دو بعد نصف شب - درب ورودی مدرسه دورمشترانگ

آلبوس و سایر اعضای تیم چشم به انتظار لرد و دو همراهش هستند که لوکوموتیوی از دور نمایان میشود که لرد بدین وضع در حال راندن آن است و لوکوموتیو نزدیک میشود و سرانجام در مقابل درب ورودی توقف می کنند . بلیز و اسنیپ با صورت های زخمی از پنجره جلو به بیرون پرت میشون و لرد نیز پیاده میشود.
لرد:ما زودتر رسیدیم
ملت:
آلبوس:ما از صبح اینجا هستیم ولی تیم رو فقط کامل راه میدن.

بدین ترتیبآلبوس برگ خشکی را از ردایش بیرون می آورد و به آتش می کشید و لحظه ی بعد همه جارا آتش فرا می گیرد و از درون آتش قصری در مقابل تیم منتخب ظاهر می شود. آتش کم کم فرومی نشیند و ایگور و لشکری که بدنبال ایگور بودند به تیم منتخب نزدیک می شوند

لشکر پشت سر ایگور بعد از انجام چند صحنه رزمی-ارزشی یکصدا فریاد زدند:
-ما خیلی خوف و گولاخ و از همه مهمتر خشن هستیم
ایگور:سلام مهمانان عزیز.آلبوس چرا انقدر دیر کردی فکر کردم کلید به دستت نرسیده. راستی این بچه ها همه جز 10 مرد خشن دنیا هستن.
و ملت جادوگر اینجوری به لشکر چند صد نفری نگاه کرده و به این فکر میکردن که چجوری در قالب 10 نفر فشرده شده شدن.
ایگور:دوستان مسابقه جام آتش فردا برگزار میشه
دامبلدور:نه مثه اینکه اشتباه شده.ما اعضای جام آتش هستیم که بره برگزاری مسابقه کوییدیچ اوومدیم.
ایگور:من متوجه نمیشم پس چرا اعضای تیم کوییدیچتون رو نیوردین؟؟به هرحال بره ما فرقی نمیکنه ما فردا حاضریم یه مسابقه کوییدیچ باش ما داشته باشیم.
تو ذهن اعضای تیم منتخب:چه تیم آماده ای
ایگور با حرکت دستش مهمانا رو به درون مدرسه راهنمایی میکنه. فضای قصر پر از عکس های جادوگران هست که بر عکس هاگوارتز بر روی لوح های سنگی حک شده و در این میان تصاویر متعددی از گلرت گریندل والد دیده میشه.
دامبل:
ایگور:به سقف نگاه کنید.این یه شاهکاره جادویی هست. هرکس به اندازه توانایی های جادوییش تصاویر متفاوتی رو روی سقف میبینه.
همه افراد در کف مشاهده سقف بودن و هرکس به اندازه توانمندیهاش چیزی می دیده ولی در این میان تلاش های بلیز برای دیدن حتی یک بوق بی نتیجه میمونه.
افراد همان طور که در حال مشاهده سقف بودن پیش می رفتن تا اینکه ایگور تیم خسته رو به داخل اتاق هاشون راهنمایی میکنه.

روز مسابقه- اتاق مشترک لرد و دو مرگخوار همراهش

لرد سعی داشته رداش رو تعویض کنه اما تا اقدام به این کار میکرده یک دورمشترانگی از پنجره به داخل میپریده تا سرانجام لرد با نقشه ای هوشیارانه خودش رو خلاص میکنه.
-سلام قربان , من آلبوس گریندل والد ویزلی هستم . میشه کمکتون کنم
-فکر کنم بلیز کمک بخواد
هنوز جمله لرد تموم نشده بوده که یک صد نفری به داخل حجوم میبرن و در کمتر از چند ثانیه بلیز و اوونا ناپدید میشن و بدین ترتیب آخرین تقلاهای بلیز برای رهایی بی نتیجه میمونه.
اسنیپ:

محل مسابقه

زمین کوییدیچ در میان کوهای یخی قرار داره که مانند حلقه ای به یکدیگر متصل شده اند و جایگاه تماشاگران در داخل این کوه های یخی تراشیده شده .دامبل و ایگور در جایگاه اختصاصی آماده مشاهده مسابقه هستند.تیم دورمشترانگ بدون اینکه پرواز بکنند جارو بدست به همراه تعدادی چماق وارد زمین میشن
گزارشگر:بله بلاخره شیر مردان ما وارد شدن.ممد کرام...هری کرام...کرام ویزلی....بوق ویزلی....
دامبل:چه اسامی جالبی
ایگور: بره این هست که ما اینجا شخصیت های ساختگی رو هم تایید میکنیم
گزارشگر:...رونالدو بادجو ویزلی.....پرسی گریندل والد
ایگور:این نوه ی گریندل والد بزرگ هست.
دامبل:
در یک لحظه ورزشگاه غرق در هیاهوی میشه و ویکتور کرام پروازکنان در حالی که برای تماشاگران دست تکون میده وارد میشه.
گزارشگر:سرانجام مرد تیم اول تیم ما اومد "ویکتور کرام"....بله تیم هاگواتز هم اینجا هستن که ما اسماشون رو نمیدونیم البته جلوی من اسماشون نوشته ولی علاقه ای نداریم که بدونیم اسمشون چیه...فقط یکی از مهاجماشون بنام بلیز زابینی غیبش زده از یابنده تقاضا میشود با سلامت کامل وی رو تحویل بده.

و بدین ترتیب بازی آغاز میشه.اعضای تیم هاگوارتز گل های پیاپی رو به ثمر می رسوندن اما تیم دورمشترانگ هنوز در گوشه زمین ایستاده بودن در یک لحظه چیزی توجه لرد که جستجوگر بوده رو جلب مبکنه و به سمت اون میره و از ورزشگاه خارج میشه.
لرد:چه زرده حتما خود گوی زرین هست
دامبل:من ندیدم گوی زرین رو هم آزاد کنید؟؟
ایگور:اون که تو جیب کرام هست
دامبل:ولی این خلافه قوانینه
ایگور:نه اینجا قوانین کمی متفاوته.ما گوی زرین رو تو جیب جستجوگر تیم میزبان میزاریم.شاید باورت نشه آلبوس ولی ما تو همه بازی های خونگی بردیم......

ایگور در حال تعریف بوده که کرام گوی رو از جیبش بیرون میاره و در دستانش محکم نگه میداره و بار دیگر ملت به هیاهوی و انجام کارهای ارزشی مشغول میشن.

گزارشگر:بار دیگر افتخار آفریدیم...ملی پوشان.....

شب همان روز

زمین کوییدیچ در تاریکی فرو رفته.نسیمی ملایم میوزه و حرکت درختان اطراف ورزشگاه تنها صدایی هست که شنیده میشه همه رفتن , هنوز خبری از بلیز نیست و لرد هم هنوز برنگشته.

اسنیپ تنها وسط زمین کوییدیچ نشسته و در حالی که بغض در گلوش جمع شده به نقطه ای که آخرین بار لرد رو در اونجا دیدن , خیره شده.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۱۸:۳۸:۴۸
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۱۸:۴۱:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#95

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
نکته:
بخاطر جدی بودن پست، از نام "تام ریدل" بجای "ولدمورت" استفاده کردم!

----------------------------------------------------------------
آخرین نگاه ها را به داخل چمدان مسافرتی اش اندخت. همه چیز مرتب بود.به جز اینکه او، فقط(!) در لیست 9 نفره هاگوارتز قرار داشت. اما با تمام وجود دلش می خواست که در ترکیب اصلی بازی کند. به هر حال خوشحال بود که لی لی نمی توانست با آن ها به بلغارستان سفر کند و شاهد نیمکت نشینی او باشد!

تدی که نزدیک ترین دوست او در این تیم محسوب می شد، با خوشحالی وارد شد و گفت: «عجله کن لارتن! همه توی حیاط منتظر تو هستن! تا چند دقیقه دیگه باید دستمون روی port-key باشه! ........ امممم! انگار زیاد خوشحال نیستی! »

-اتفاقاً خیلی خوشحالم. همیشه منتظر این فرصت بودیم. بهتره بریم تا دیر نشده.........

چند دقیقه بعد همه بازیکنان در حیاط مدرسه جادوگری دورمشترانگ ایستاده بودند و در کنار مجسمه یک اژدهای بلغاری که در وسط حیاط خودنمایی می کرد، به خوش آمدگویی بلند بالا و خسته کننده مدیر مدرسه که لهجه بسیار بدی داشت گوش می کردند.

وقتی مدیر مدرسه به یکی از دانش آموزانش گفت که میهمانان را به خوابگاهشان راهنمایی کند، تام ریدل با بی ادبی نفسش را به نشانه آسوده شدن از حرف های او بیرون داد و همه به طرف ساختمان بزرگ و پر هیبت مدرسه حرکت کردند.

خوابگاه

همه در تختخواب های راحتِ در نظر گرفته شده خوابیده بودند. به آرامی از تختخوابش پایین آمد و نگاهی به صورت تد که در تخت طبقه زیرین خوابیده بود انداخت و سپس به آرامی به طرف محل جاروهای هم تیمی هایش رفت....

دو روز بعد، تالار اصلی مدرسه هاگوارتز

تزیینات موجود، جشنی را که برای پیروزی نمایندگان لایق هاگوارتز ترتیب داده شده بود، تکمیل می کرد. در گوشه ای از تالار و کمی دورتر از هیاهوی جشن، لی لی و لارتن ایستاده بودند و صحبت می کردند.

-من بهت افتخار می کنم لارتن! می دونستم تو هم بازی می کنی. این حقت بود.

-ولی لی لی......تد.....

-خب تد بدشانس بود. نگران نباش، زود خوب می شه! تو خوب جای اونو پر کردی. احتمالاً اون نمی تونست انقدر خوب باشه ...... چرا الان که باید خوشحال باشی، گرفته ای؟ تو 5 تا گل سرنوشت ساز برای تیم زدی! من از الان تو رو توی تیم ملی انگلستان می بینم!

-تو هیچی نمی دونی! هیچی! همش تقصیر من بود!

-

-در واقع .....

فلش بک به روز مسابقه

اعضای تیم گریفیندور به صورت یک توده وارد زمین شدند و هر کدام با یک مانور زیبا به جهتی رفتند که البته اگر در زمین کوییدیچ هاگواراتز بود، با تشویق بی امان تماشاگران مواجه می شد.

دنیس، تام ریدل و تد به سرعت در خط حمله تیم قرار گرفتند. گلگومات(به عنوان اولین بچه غولی که در یک تیم کوییدیچ بازی می کرد) و آلبوس با چماق هایشان و همچنین سوروس به عنوان دروازه بان، مسئولیت دفاع از حلقه ها را به عهده داشتند.

بلیز زابینی هم به عنوان جستجوگر، رور سختی را در برابر ویکتور کرام مشهور در پیش رو داشت!

برای لحظه ای دوربین شیء سیاه رنگ و درخشانی را در میان شاخه های پشت جاروی تد نشان داد!

دقابقی بعد ایگور آسیموف، بازیکن مهاجم تیم دورمشترانگ، با یک تنه خشن تد را هدف قرار داد و ناگهان جاروی تد به طور وحشیانه ای شروع به چرخیدن کرد و تد موفق نشد خودش را روی آن نگه دارد.....!

از میان بازیکنان ذخیره هاگوارتز که لارتن و مرلین بودند، لارتن به عنوان جایگزین انتخاب شد ....


پایان فلش بک

-من بهش حسودی می کردم! فکر نمی کردم اون چیز لعنتی که از مغازه ویزلی ها خریده بودم انقدر ناجور باشه. یعنی قرار نبود که انقدر...... ...... من فقط می خواستم کاری کنم که نتونه خوب بازی کنه و تعویض بشه!

-لارتن! فکر می کنم باید بریم ملاقات تد! باید باهاش حرف بزنیم!

درمانگاه مدرسه

لارتن با چشمانی اشکبار کنار تخت تد ایستاده بود. تد، در حالیکه سعی می کرد خودش را روی تخت بالا بکشد و بنشیند، گفت:«لارتن! تو هنوزم بهترین دوست منی! همه می دونن لوازم شوخی ویزلی ها هیچ وقت درست کار نمی کنن! اون فقط یه بدشانسی بود. »

لی لی در حالی که چپ چپ به لارتن نگاه می کرد، گفت:« لارتن تصمیم داره جلوی همه ازت عذرخواهی کنه! می خواد همه چیزو جلوی همه اعتراف کنه!»

-نه! نباید به کسی بگه! این یه شوخی دوستانه بین منو اون بوده! تو هم نباید به کسی بگی لی لی!

با این حرف تد، لارتن خودش را در آغوش او انداخت و شروع به گریه کردن کرد...


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۱:۴۴:۳۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#94

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
جام آتش - مرحله اول

سي سال قبل - بانك گرينگوتز

_عله ي كبير ، فرمانرواي بي همتاي زوپس وارد ميشوند.

شونصد تا محافظ و باديگارد چوبدستي به دست در حالي كه عينك دودي هاي بسيار خفني به چشم زدن و هر كدوم كت و شلوارهاي 5000 گاليوني به تن كردند ميريزن توي بانك ، عله دقيقا وسط اونها وايساده و از همه طرف تحت پوششه حتي چند تا باديگارد سوار بر جارو بالاي سر عله پيچ و تاب ميخورن كه خداي نكرده حمله هوايي صورت نگيره.

ملت حاضر در بانك:

محافظا به سمت بادجه اي كه مقصد عله هست ميرن و تمام افرادي رو كه درون صف وايسادن به گوشه اي شوت ميكنن و با اين عمل ،‌مردمي بودن عله رو بيش از پيش به اثبات ميرسونن

عله رو به جني كه اون سمت بادجه وايساده.

عله:اوهوي اكپيري ، اومدم از حسابم برداشت كنمو اينا
جن:بَه .. بَه ، عجب اِفَت كلامي ، بفرماييد اين كليد صندوقتون تشريف ببريد اون سمت يكي از اجنه شما رو هدايت ميكنه.
عله يه مشكون به لپ جن ميگره.
_خيلي ممنون بوقي.

و به سمتي كه جن گفته بود حركت ميكنه.

يك جنه كوتوله تر و بسيار زشت تر به سمت عله مياد .

_اقا شما خود عله پاتري؟!
_بله عزيزم خودمم
_يعني خودِ خودشي؟
_مرتيكه بوقي ميگم خودمم ديگه
_ من راهنماي شما هستم ، خيلي خوشحال هستم ميشه اينجا رو برام امضا كنيد
عله:ببين بوقي من هزار تا كار دارم ، من بيشتر از روزي نيم ساعت نميتونم وقت برا اين سايت بذارم سريعتر كارمو راه بندازو از اين حرفا وگر نه به يه دليل بسيار منطقي ميزنم بلاكت ميكنم.
جن: از اين سمت بفرماييد لطفا!!.

عله و شونصد تا محافظش به حركت در ميان.

جن:ببخشيد اين اقايون محترم هم قراره همراهه ما بيان.
عله:من بدون محافظام هيچ جا نميرم.
جن:اما قربان واگوناي ما ظرفيت بيش از سه نفرو نداره.
عله:اين ديگه مشكل خودته.

دقايقي بعد پشت در اتاق گاليون ها

تلق توليق تليق(افكت باز شدن قفلهاي در)

عله رو به محافظاش:شما ها همينجا بمونيد من زود بر ميگردم.

جن عله رو به داخل اتاق هدايت ميكنه و درو پشت سر خودشون ميبنده.
از برق گاليون ها اتاق مثل روز روشنه و عله مجبور ميشه عينك دوديشو به چشم بزنه تا چشماش به بوق نرن.

_بيهوشيوس

نفرين زرد رنگي به پشت كله ي عله برخورد ميكنه و اونو بيهوش روي زمين ميندازه.

جن:موهاهاهاها .. به من ميگن كاظم پاتر نه برگ چغندر ، فقط يه تار موي عله كافيه تا نقشه شوم من عملي بشه.

كاظم بطري كوچيكي رو كه مملو از معجون چند عصاره اي بود رو در مياره و به عله نزديك ميشه و يه تار موها شو ميگيره و ميكشه.

كاظم پاتر:!!!!

كل موهاي عله يه جا توي دستش مياد .

_مرتيكه بوقي تو كلاه گيس ميذاشتي صداشو در نميوردي ،خوب بوقيدي به نقشه من ديگه الان چجوري از اينجا خارج شم !!! .. اما خودمونيم عجب كلاه گيس طبيعي بودا .

كاظم پاتر از اتاق بيرون مياد و ميره پيش محافظا .

_اقايون عله كبير با شما كار داره بهتره بريد پيشش.

تمام محافظا در عرض سه سوت وارد اتاق ميشن.

تلق توليق تليق(افكت بسته شدن قفلهاي در ، و محبوس شدن محافظا درون اتاق)

كاظم خودشو توي يكي از واگونا ميندازه و خيلي سريع به حركت ميفته.

سالن اصلي گرينگوتز

جني كه عله اولين بار باهاش ملاقات كرده بود فرياد زد:جيمي .. اوهوي جيمي(يعني ببينين چقدر فريادش بلنده كه حروف هم ترسيدن و كج شدن)

كاظم(با خودش):اوه اوه بد بخت اون كسي كه اين بوقي داره صداش ميزنه

اما ناگهان در يك لحظه شوم ياد كاظم ميفته كه اون جني كه سر به نيستش كرده و خودشو جاي اون جا زده اسمش جيمي بوده.

كاظم:بله قربان كاري داشتيد
جن:ببينم اين كيسه رو كجا ميبري عله و محافظاش كجان؟
كاظم:گفتن اين كيسه رو من به بيرون منتقل كنم ،خودشونم اون تو موندن تا كيسه هاي ديگه رو بيارن.
جن:هوووم چرا صداي تو يهو عوض شد؟!

در اين زمان اثر معجون چند عصاره اي از بين ميره و كاظم به شكل اصليش در مياد و جن با موجودي كچل ، چهار شونه ، دراز در حد هيولا و بسيار زشت مواجه ميشه.

جن: !! دزد دزد بگيرينش !!

كاظم فرار رو به قرار ترجيح ميده و با قرض گرفتن سه چهار تا پاي ديگه شروع به دويدن ميكنه.


چند ماه بعد - بلغارستان

شب هنگام است ، تاريكي همه جا رو در بر گرفته كاظم وسط زميني نشسته كه شباهت بسيار زيادي به ورزشگاه كوئيديچ داره و مشغول كندن زمينه.

_نامردا تا اينجا تعقيبم كردند ، پول بد كسي رو دزديدم ، لقمه گنده تر از دهنمه !! اين جا امنه بايد پولا رو قايم كنم ، هر لحظه ممكنه دستگير شم ، ايجوري حداقل خيالم از بابت پولا راحته.

چند روز بعد پيام امروز

خبر نگار بخش حوادث - بعد از تعقيب گريز چند ماهه پليس ، بلاخره كاظم پاتر ديروز در بلغارستان دستگير شد ، اما متاسفانه پليس پولهاي ربوده شده را نزد او پيدا نكرد .
كاظم ادعا ميكند در طي مسيري كه در تلاش بوده از دست ماموران پليس فرار كند كيسه پولها به درون اب افتاده و مفقود شده است.
دادگاه وزارت سحر و جادو به سر پرستي پروفسور كوييرل وي را به 30 سال زندان در آزكابان محكوم كرد


سي سال بعد - مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز

دم دم هاي صبح بود ماه و خورشيد هر دو در آسمون رويت ميشدند و اون بالا مشغول كل كل بودند ، اما عده اي اون پايين بي خبر از اين جنگ نجومي سوار كالسكه اي شده بودن كه چهار تا تسترال زور ميزدن تا بلندنش كنن.
نُه انسان و يك غول دو تني ، افراد روي كالسكه رو شامل ميشدن.

شتلق!!(افكت فرود امدن شلاق روي نشيمن گاه تسترال)
هيييييييييييين!!(افكت زور زدن تسترال براي بلند كردن كالسكه)

تدي:دامبل بهتر نيست با چند تا كالسكه حركت كنيم اين گلگومات خودش به تنهايي يه كالسكه احتياج داره.
دامبل:مگه كالسكه علف خرسه صبر ،الان خودم درستش ميكنم

دست دامبل به هوا ميره و شلاق رو با تمام قدرت روي نشيمن گاه تسترال فرود مياره.
شتــــــــلق!!!
هيييييييييييييين قــــارت بوق(افكت زور زدن و سپس سقط شدن هر چهار تسترال به صورت همزمان.)

دامبل:گور باباي تشريفات ، تا جايي كه بتونيم و سيستم امنيتي مدرسشون اجازه بده اپارات ميكنيم ، بعدشم پياده ميريم.


بلغارستان - جنگل حاشيه مدرسه دورمشترانگ

پــــــق!!

هر 10 نفر همزمان ظاهر ميشن
جنگل سياه و مخوف و انبوهه و لرزه به تن هر جنبده اي ميندازه.

بليز:ببينم دامبل تو مطمئني اين جنگل بيخطره.؟
دامبل:اقا رو !!! من مثل كف دستم اينجا رو ميشناسم ما توي اين جنگل با يه حشره موزي هم روبرو نخواهيم شد خيالت راحت.

ملت وارد جنگل ميشن صداي عربده ي وحشتناكي به گوش ميرسه كه بي شباهت به زوزه ي، اژدها نيست . ناگهان اژدهايي شونصد متري جلوي دامبل و دار و دستش فرود مياد و اينطور كه از نگاهاي شيطانيش ميشه تشخيص داد ، تصميم داره تمام افراد رو اول كباب و سپس نوش جان كنه !!

حياط مخوف مدرسه دورمشترانگ

يه عده با تلسكوپ و دوربين شكاري اسمون و دريا رو به شدت زير نظر دارن.

ايگور:ببينم هنوز خبري ازشون نشده ؟!
_نه قربان هيچي!!
ايگور:يعني با چي ميخوان بيان اينجا؟؟؟؟

ناگهان صداي عربده اژدهايي شنيده ميشه و ده نفر در حالي كه لباسهاشون بسيار پاره پورست دارن به سمت ساختمون مدرسه ميدوون.

_قربان 10 نفرو ميبينم كه با لباسهاي ژنده ، سراسيمه دارن به اين سمت ميان.
ايگور:هووم انجمن تهي دستان چه پيشرفتي كرده !! حتي اينجا هم دست از سر ما بر نميداره يه نات بنداز كف دستشون خوش باشن.

ده نفر نفس نفس زنان به مامور ميرسن.

دامبل:سلام ...

قبل از اينكه دامبل حرفي بزنه مامور يه نات ميذاره كف دستش:سريعتر از اينجا برو ما منتظر مهمانانمون هستيم اگه شما رو اينجا ببينن بد ميشه.

دامبل:ببين...
_بوقي بهت ميگم سريعتر از اينجا برو.
دامبل:
_هنوز كه اينجايي كه!!
دامبل:من همون دامبلدور قزويني معروفم

مامور با شنيدن نام دامبل مقاديري خودشو خيس ميكنه و بعدم ميگرخه!!

ايگور و بقيه!!

ساختمان اصلي مدرسه دورمشترانگ

سرسراي عمومي دورمشترانگ شباهت زيادي به باغ وحش داره ، به جاي صندلي دانش اموزا روي جسد اژدهايي نشستن كه خودشون كشتن و ميزشونم از جسد انواع حيوانات جادويي تشكيل شده ،از اسمان جادويي و اين حرفام خبري نيست فقط سقف ترك خورده و زشت عمارت پيداست كله ي انواع هيولاها و غولها هم به سر تا سر ديوار ها وصل شده.

ايگور و دامبل پشت ميزي وايسادن كه از استخون اژدهاي بلغاري ساخته شده ، ايگور شروع به سخنراني ميكنه.

_خب خب .. افتخار دارم به اطلاعتون برسونم كه امسال مدرسه درمشترانگ ميزبان مسابقات جام اتش هست.
ملت:كف حيغ دست هورا!!
_اعضاي مدرسه هاگوارتز قدم رنجه فرمودند و به مدرسه ما اومدن تا اين مسابقات رو در بالا ترين سطح ممكن برگذار كنيم
ملت:كف سوت و اينا
_اما چيزي كه مهمه اينه كه امروز سالگرد تولد آلبرت دورمشترانگ بنيان گزار اين مدرسه خيلي خوفه.
ملت:سوت دست جيغ داد
_از اين سو بنده شعري اماده كردم كه اگه اجازه بديد براتون بخونم و از اين حرفا.

چند تا بادكنك و كاغذ رنگي از سقف شروع به پايين ريختن ميكنه.

ايگور:چند ساله پيش چنين روزي چنين روز دل افروزي دورمشترانگ كوچولو دنيا اومد ميون بچه ها اومد.
ملت:

لرد در گوش بليز:اَي .. اَي من شنيده بودم اينا خيلي خشنن كه !! حالم به هم خورد
بليز:ارباب اينا نميدونن خشانتو هنوز با چه «خ» اي مينويسن.

چند ساعت بعد

ايگور روده اش بند شده و همچنان در حال سخنرانيه.

ملت:
دامبل در گوش ايگور:فكر نميكني براي امروز كافيه منو بچه ها سفر سختي پشت سر گذاشتيم احتياج به استراحت داريم.
ايگور:اوه درست ميگي .. كاملا يادم رفته بود ، دنبال من بيايد تا اتاقتونو نشونتون بدم.

درون راهرو

ايگور و دامبل و اعضاي گروه در حال قدم زدن در راهروهاي طويل دورمشترانگ بودند كه گوشه گوشه اونها با تصاوير وحشتناك و يا با سر جانواران مختلف تزيين شده بود.

چند دانش اموز ديگه هم اون اطراف پرسه ميزدن.

در اين هنگام يكي از دانش اموزان دورمشترانگ به صورت كاملا غير عمدي پاي نفر جلويي رو لگد ميكنه.

اولي:مرتيكه بوقي چراي پاي منو لگد ميكني!!
دومي:عشقم كشيد
اولي:اواداكداورا

نور سبز رنگي به بدن دومي بخورد ميكنه و جسد بيجونش كف زمين ولو ميشه.

ايگور:اوهوي يكي بياد جسد اين بوقي رو جمع كنه ببره قاطي ما بقي جسدا توي اشپزخونه.
دامبل: مابقي جسدا؟؟؟!توي اشپزخونه؟!
ايگور:اره باب، روزانه شونصد نفر اينجا كشته ميشن ما هم براي اينكه يه سودي از اين اتفاق ببريم جسداشونو تحويل اشپزخونه ميديم تا ازشون كباب درست كنن راستي خوب شد يادم اوردي خوشحال ميشم امشب شامو توي دفتر من صرف كنين.
دامبل:باشه حتما!!

شب هنگام - در مسير رفتن به دفتر ايگور

تمام افراد گروه به طرز ناجوري كمرشونو گرفته بودم و با ژست خيلي بدي راه ميرفتن.

بليز:من نميدونم اينا انسان نيستن ورداشتن از پوست اژدهاي خار دار تُشك درست كردن ، به معناي واقعي كمرم به بوق رفت.

ملت با اه و ناله حرف بليز رو تاييد كردند و به سمت دفتر ايگور به راه افتادند.

وقت شام دفتر ايگور

دفتر ايگور با سر تا سر عمارت تفاوت بسيار زيادي داشت ، جديد و مدرن به نظر ميومد ، يك ميز شام بزرگ 12 نفره هم وسط دفتر قرار داشت و افراد دورش نشسته بودند.

دامبل:ببينم اينا همش گوشت انسانه ديگه؟!
ايگور :اره گوشت همون جوونيه كه جلوي چشم خودتون كشتنش تازه تازست!!

ايگور چنگالشو توي يكي از چشمهاي كباب شده ميكنه و اونو ميذاره دهنش!!

چلق!!(افكت له شدن چشم زير دندوناي ايگور)

تمام افراد به غير از لرد ولد مورت كه با ولع داشت كباب رو نوش جون ميكرد فقط با اضطراب به هم نگاه ميكردند.

بليز:اون وقت ايني كه اين وسطه چيه؟!
بليز به جسم فندوق مانندي اشاره ميكرد كه توي ظرف مجللي دقيقا در وسط ميز قرار داشت.
ايگور در حالي كه قسمتي از ماده ژله مانند چشمي كه خورده بود از گوشه لبش اويزون بود گفت:اين مغزشه!!
بليز:!!!مغز گوسفند به اون احمقي كه چهار برابر اينه
ايگور در حالي كه با زبون دور دهنشو پاك ميكرد گفت:پس چرا نميخوريد منتظر چي هستيد.؟
دامبل:ايگور جون شما يه دقيقه به اون غروب قشنگ پاييز نگاه كن تا ما غذامونو بخوريم.

ايگور برميگرده و اعضاي غيور هاگوارتز در طي يك عمليات انتحاري تموم عذا رو به توي سطل اشغال هدايت ميكنن البته بازم به جز لرد كه با ولع بيشتري مشغول بلعيدن گوشت انسانه.

ولدي:يادم باشه به اني موني بگم از اين چيزا برام درست كنه.
ايگور برميگرده:آآآآ.. پس غذاهاتون كو.؟
دامبل به شيكمش اشاره ميكنه:اينجاست و اگه اجازه بديد كم كم رفع زحمت كنيم براي مسابقه فردا احتياج به استراحت داريم.

اعضا بلند ميشن و به زور زير كتف لردو ميگيرن تا بلندش كنن.
لرد:جون مادرتون ولم كنيد ميخوام غذا مو بخورم.

بلاخره تلاشهاي اعضا نتيجه ميده و لردو بلند ميكنن و به سمت اقامتگاهشون در دورمشترانگ روونه ميشن.

چند ساعت قبل از مسابقه - پشت در ورزشگاه كوييديچ دورمشترانگ

كاظم بعد از سي سال از ازكابان ازاد شده و در حالي كه بليت مسابقه در دستشه ، پشت در ورزشگاه وايساده.

_اي ول من خود شيطانم بعد مسابقه به بهونه امضا گرفتن وارد زمين ميشم پولا رو بر ميدارم ميرم عشقمو ميكنم يوهاهاهاها.

شروع بازي - ورزشگاه كوئيديچ

گزارشگر:با سلام و عرض خسته نباشيد بنده عاقل هستم و خوشحال هستم و گزارشگر اين بازي هستم البته قبل از اغاز گزارش مسابقه بهتره دعوت بكنيم از مهمان ويژه اين برنامه جناب عله پاتر بزرگ كه چند كلامي ما رو مهمون كنن.
كاظم پاتر:اوه اوه .. ادم قحط بود اينو ورداشتن اوردن؟!!!
عله در حالي كه در دست چپش يك تيكه پشم گرفته پشت تيبريون ميره:اوهوي ملت اين پشم رو در دست چپ من ميبينيد.
ملت:بله .. بله
عله:فعاليت شما در اين سايت براي من حكم اين پشمو داره .. موهاهاها
ملت:احسنت احسنت.
عله:خوب ديگه همين لازم ديدم اين سخن طلايي رو به گوش شما برسونم و ديگر هيچ!!
ملت:آفرين آفرين.

اعضاي دو تيم در صفهاي بسيار نامنظمي قرار گرفته بودند و ولدي با چوبدستي اي كشيده مشغول گرم كردن خودش بود.

يك مامور بدو بدو وارد زمين شد.
مامور:ببخشيد ورود چوبدستي به درون زمين مسابقه خلاف قوانينه.
لرد كه تحت تاثير كشت و كشتار دورمشترانگ قرار گرفته بود يه اوادا حروم مامور كرد.

ايگور از پشت صحنه:اين جسدو منتقل كنيد اشپزخونــــــــــــه.

گزارشگر:از كاپيتاناي دو تيم دعوت ميكنن كه با هم بيان و دست بدن.
بليز:فكر ميكنم اين كار وظيفه داور باشه!!
گزارشگر:يعني تو نميدوني توي مسابقات دورمشتراگ هيچ داور و هيچ خطايي وجود نداره!!
ملت:

لرد:من عمرا دست بدم ، برام اُفت داره.
دنيس:حالا كي گفته جناب عالي كاپيتاني؟!
لرد:!!!!!

در بين كل كل دنيس و ولدي ، سر كاپيتاني ، گلگومات خيلي ريلكس جلو رفت و با كاپيتان تيم حرف دست داد يا به عبارت بهتر استخونهاي كاپيتان تيم مقابل رو خورد كرد.

دنيس و لرد:

ملت يه پايي به زمين ميكوبن و بلند ميشن.

بليز:گلگومات تو تصميم نداري پرواز كني؟!
گلگو در حالي كه جاروش اون زير ميراي بدن و پشماش گم شده ميگه:گلگو در تلاش .. گلگو در تلاش

قوم قوم قوم قوم(افكت زور زدن چوب جارو براي بلند كردن گلگومات)

بليز كوافلو گرفته و با سرعت داره پيش ميره. ناگهان ...

قارررررت پلق(افكت برخورد چماغ با كله ي بليز با تمام قوا و ترك برداشتن جمجمه وي و پاشيدن مغزش به اطراف)

مدافع حريف:
بليز:خيـــلي ممنون

و بعد از گفتن اين جمله با كله به سمت زمين سقوط ميكنه.

البوس سورسم اون بالا مالاها داره براي ودش ويراژ ميده كه ناگهان متوجه درخشش عجيبي روي زمين كوييديچ ميشه.

البوس:يعني اين اسنيچه.

و بدون اينكه جلب توجه كنه به زمين نزديك ميشه و فرود مياد و به سمت جسم براقي از اون بالا ديده بود حركت ميكنه.

البوس:مااااا اينا كه يه گاليونه يه كيسه هم هست.
سر كيسه رو ميگيره و فرت ميكتش بيرون.
البوس:يه كيسه پر گاليونه!!!!
كاظم پاتر:!!!!!!!!!! ، اين مرتيكه بوقي كيسه گاليوناي منو كشيد بيرون !!!!

نفرين سبز رنگ به صورت البوس برخورد ميكنه ، البوس بعد از شصت تا معلق رو زمين فرو مياد و كاظم طي يك حركت ژانگولري ميپره وسط زمين كوييديچ.

عله:نگاه كنيد ، نگاه كنيد اون كاظم پاتره ، اونم كيسه گاليوناي من!!

بدين ترتيب عله و شونصد باديگاردشم به درون زمين شيرجه ميزنن و باد به ناگاه ميزنه زير موهاي عله و كلاه كيسش كنده ميشه.

كاظم پاتر:

كاظم كيسه گاليونها رو گرفته كه در بره اما در همين هنگام تعدادي از تماشاگر نماها كه چشمشون به گاليون افتاده ميپرن وسط زمين و با عله درگير ميشن ، از اون سمت بازيكنا كوييديچ و مدير و مدرسه و هر بني بشري كه از قضيه اگاه شده خودشو به ميدون ميرسونه و درگير ميشه بلكه يه گاليون نصيبش بشه، گرد و خاك عظيمي كل محوطه ورزشگاه رو در بر ميگيره ، ورزشگاه شروع به لرزيدن ميكنه و چون پايه هاي محكمي نداره به ناگاه روي سر تموم افراد درگير سقوط ميكنه و همه اونها رو زنده زنده خاك ميكنه.

ملت قبل از سقوط كامل ورزشگاه روي سرشون:

چند روز - بعد پيام امروز

فاجعه دورمشترانگ

خبرنگار واحد حوادث - صبح ديروز در جريان مسابقه كوييديچ بين دو تيم دورمشترانگ و هاگوارتز در ورزشگاه خانگي دورمشترانگ فاجعه عظيمي به وقوع پيوست ولي بلاخره سر نوشت پولهاي ربوده شده از گرينگوتز كه سي سال قبل توسط كاظم پاتر به انجام رسيده بود مشخص شد ، اين فاجعه بيش از صد كشته به جاي نهاد كه از سر شناس ترين انها ميتوان به عله پاتر ، لرد ولد مورت ، البوس دامبلدور و ايگور كاركاروف اشاره كرد.

به علت فوت شخص اول مملكت يعني عله پاتر در فاجعه روز گذشته وزارت كشور ضمن اعلام 7 روز اعضاي عمومي و تعطيلي رسمي در سراسر كشور هفته اينده را نيز به عنوان هفته منطق نامگذاري كرد.


ملت محصل بعد از شنيدن اين خبر:


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۱۶:۲۰:۵۴
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۱۸:۳۹:۴۳
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۱۸:۴۷:۴۲
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۰:۴۶:۲۷
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۰:۵۵:۴۶
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۱:۰۷:۰۵
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۱:۱۴:۳۱
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۱:۲۵:۴۸
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲۱:۵۹:۳۳

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.