من در همین جا موافقت شدید و اکید خودم رو با هرمیون اعلام می کنم و میگم که هیچ ربطی به خون و اصالت و حتی به جایی که ولدمورت بزرگ شده نداره...همه چیز مربوط به انتخابها میشه...دیدیم که دامبل دور هم گرایش به جادوی سیاه داشت هر چند در نوجوانی و هر چند برای مقاصد خوب...اما اون انتخابشو کرد که خوب بمونه و موند.اما ولدمورت بد شد چون میخواست به چیزهایی برسه مثل زندگی جاوید و قدرت اما شاید اگر می دونست که با خوب بودن شاید سختتر ولی بهتر به چیزایی که میخواد برسه(مثل دامبلدور) اون وقت شاید هیچوقت بد نمیشد.در ضمن اگه بدی وجود نداشته باشه اونوقت خوب بودن چه معنایی پیدا می کنه و اگه انشانهای بد وجود نداشته باشن اونوقت تکلیف انتخاب انسان برای انتخاب مسیر زندگیش چی میشه.به طور کلی میشه گفت ولدمورت به همون دلیلی یک جادوگر سیاه شد که دامبلدور یک جادوگر سفید.همین

بنظر من ولدومورت سیاه شد چون خودش این رو انتخاب کرد.

من نظریه ی همه ی بچه ها رو در مورد این که سیاه بودن ولدمورت عقده در کودکی داره رد می کنم .!

چون هرکسی می تونه توی مسیر زندگیش یک راه رو انتخاب کنه و اون رو ادامه بده.! رولنیک هم دقیقا توی هری پاتر می خواست همین رو بگه .

همه ی ما از وضعیت زندگی رولینگ قبل از نوشتن کتب هری پاتر مطلع بودیم .اگر دقت کنید سبک نوشته های رولینگ و درن شان خیلی متفاوته .داستان های رولینگ برای سن نوجوانان و جوانان بسیار جذاب تر است زیرا واقعیات زندگی در اوج تخیل بیان شده است. مسایل احساسی{عشق و عاشقی و...} مسایل تخیلی{جادو و..} و مسایل انسانی {خوب بودن یا بد بودن ...} همه و همه به زیبایی گلچین شده واز زیباترین واقعیات زندگی نوشته شده است .
رولینگ وقتی این کتاب را می نوشت اصلا نمی دانست که قرار است چاپ شود بلکه سعی می کرد احساسات زندگی خود را در قالب یک داستان نوجوانان بنویسد . پس می توان گفت رولینگ می خواست این داستان پیام اخلاقی داشته باشد

اگر تام ریدل یک جادوگر سیاه بود برای این بود که خودش می خواست سیاه باشد . او می توانست در هاگوارتز زیر نظر دامبلدور به تحصیلش ادامه دهد و با توجه به این که نواده ی سالازار اسلایترین و دارای قدرت مارزبانی بود می توانست پیشرفت کند .!
اما او جادوی سیاه را انتخاب کرد و هیچ کدوم از ما نباید اورا سرزنش کنیم !

دنیای انسانی به دو بخش جادووویی و مشنگی تقسیم شده.
قرار نیست که جادوگران دنیای جادوووی برای سیاه بودن ملامت شده و همه از ان ها متنفر باشند.همین طور که در دنیای انسانی این طور نیست و تا وقتی که مردم ازار ندیده اند اعتراضی نمی کنند.جادوویی سیاه در دنیای جادوگری طرفداران خودش را پیدا می کند همین طورکه خباثت در دنیای مشنگی دنبال کسانی میگردد که او را دوست داشته باشند.!
رولینگ می خواست بگه :می توان بد شد حتی اگر خوب بوده باشی{پیتر پتی گرو} می توان خوب بود حتی اگر بد بوده باشی { سوروس اسنیپ} می توان بد بود و بد ماند {لوسیوس مالفوی } می توان خوب بود و خوب ماند {مک گونگال }
تام ریدل هم می توانست همان طور که در هاگوارتز زیر نظر دامبلدور بود پیشرفت کنه و سیاهی رو کنار بزاره ولی نخواست و این راه رو انتخاب کرد.نمی بایست کسی را بخاطر انتخابش سرزنش کرد!

به نظر من هم چون از كودكيش هم خشن و موذي بوده و ذاتش بد بوده ، در بزرگسالي هم طبيعيه كه جادوگر سياه باشه.
اگه جادوگر سفيد ميشد اصلا جور درنميومد.
كسي كه در كودكيش همش به دزدي و كارهاي بد فكر ميكنه بايد هم جادوگر سياه بشه.

خوب به نظر من ریشه در کودکیش داره .....
چون از ابتدا به آموزش جادوی سیاه علاقه داشت
ضمنا اگه ولدمورت خوب بود پس دیگه کی بد میشد !

ولدمورت نمي تونست خوب باشه چون بدي تو خونش بود به هر حال از نوه ي اسليترين بيشتر از اين انتظار نمي ره.در ضمن يك جا دامبلدور به هري گفت هري اين انتخاب هاي ماست كه نمي دونم چي چي ولدمورت هم انتخاب خودشو كرد

ولدمورت دوست داشت که مردم ازش حساب ببرن و بترسن یعنی میخواست قدرتش رو به رخ مردم بکشه
دامبلدور جادوگر بسیار بسیار بزرگ و قوی بود ولی آدمی مثل فوج جولوش وای میستاد و پر رویی میکرد
ولدمورت طاقت این کارها رو نداشت و میدونست با خوب بودن هیچ وقت کسی قدرتش رو درک نمیکنه

این سوال چند جواب داره:
1-چون اگه خوب بود داستان پیش نمی رفت.
2-چون از بچگی میدونست با بقیه فرق داره و احساس خود برتر پنداری داشت.
3-چون مامان-بابا نداشت که درست تربیتش کنه.
4-خون سالازار اسلایترین تو رگ هاش بوده دیگه...راسته که میگن تره به تخمش میره،ولدی به جدش!

یادمون نره پدر ولدمورت یا همون تام خودمون اونو و مادرشو رها
کرد اصلا نذاشت اون به دنیا بیاد

یکی از دلایل تنفر ولدمورت از ماگل زاده ها هم همین بود یعنی
رها کردن وی و مادرش . میدانیم که پدر تام یک ماگل زاده بود
اون زندگی سختی داشت ولی باز هم دلیل نمیشه که انسان های
دیگر را اذیت کند

ولی یادمون باشه پلیدی و زیبایی در کنار یکدیگر قرار دارند
و تضاد این دو با هم قشنگه
شاید اگر ولدمورت معنای عشق را درک می کرد ادم خوبی میشد
شاید !!!

به همون دلیلی که دامبلدور جادوگر سفید شد در حالی که میتونست جادوگر سیاه بد بشه ( دامبلدور در جوانی میتونست مسیر کاملا متفاوتی رو انتخاب کنه و مثله گریند والد شه ولی جادوگر خوبی شد و راه درست رو انتخاب کرد چون آدم خوبی بود )

هری ، دامبلدور ، اسنیپ و ولده مورت همگی در اوایل زندگی دوران سختی رو گذروندن ولی هر کدوم راهی رو انتخاب کرد که قلبشون میگفت درسته، البته مشخصه که ولده مورت در انتخاب راه اشتباه کرد چون قلب و روحش رو به دست خودش نابود کرده بود.

خب به نظر من سياهي بهتره دست ادمو تو همه چي باز ميزاره و هيچ نهيي هم نميكنه ولي تو خوب بودن هميشه يه سري قوانيني هس كه دستو پاي ادم ميبنده با پليدي ادم زودتر و راحت تر به قدرت ميرسه