هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
پيتر،ويكتور و كينگزلي،تصميم گرفتند آل را تعقيب كنند.برايشان جالب بود كه چه چيز باعث شده آلبوس را كه عاشق انجام ماموريت بود،بي انگيزه كند.
آل به نيمكت چوبي پارك هاگزميد رسيد.صندلي آن خيس بود.اما او مجبور بود بر روي آن بنشيند.نياز به فكر كردن داشت.در 1 متري پشت سر وي،3 نفر او را مي پاييدند.سر هاي آل به پايين بود و هيچ كار خاصي انجام نمي داد.مدتي را 3 نفر منتظر ماندند.اما آل هيچ كاري نكرد.
ويكتوريا گفت:
-مطمئنم عاشق شده!
در همان لحظه يك جغد دقيقا از بالاي سر آل گذشت و دقيقا بر روي شانه پيتر نشست.از رنگ قرمز آن معلوم بود يك نامه فرياد زن است.هر سه فهميدند براي اين كه آل متوجه نشود بايد از آن مكان دور شوند.50 متر آن طرف تر نامه تركيد و صداي گوش خراش پيوز از آن به گوش رسيد.
-شما كدوم گوري هستين؟حدود 100 نفر طرفدار جمع كردين!تا 5 دقيقه ديگه خودتونو مي رسونين به محل ژاندارمري وگرنه شكنجه ميشين!
پيتر به دو نفر ديگر علامت داد تا بروند.سپس خود به سوي آل رفت تو او را همراه خود ببرد.اما او آن جا نبود!وحشت سراسر وجود پيتر را فرا گرفت.شايد يكي از سران هاگزميد او را دستگير كرده بود؟
به سرعت خود را در محل ژاندارمري حاضر كرد.
جمعيت زيادي به طور نا منظم در پشت در ژاندارمري حظور داشتند.هواي نسبتا تاريك غروب،فضا را غم انگيز تر كرده بود.پيتر آشفته در بين جمعيت به دنبال آل مي گشت.دستي در بين جمعيت يقه او را گرفت و به سوي خود كشيد.صورت پيوز در برابر صورت پيتر قرار گرفت.پيتر به اين چيز ها توجه نمي كرد.فرياد زد:
-آل گم شده!نمي دونم كجا رفته!
پيوز كه صدايش در بين جمعيت به سختي شنيده مي شد فرياد زد:
-فعلا اونو ول كن!چه خاكي بر سر خودمون كنيم؟گارد ويژه جلومون رو گرفتن!نيروهامون كمه!
پيتر نگاهي به جلو كرد و فهميد كه پيوز راست مي گويد.حدود 30 نفر آدم هيكلي در روبروي سر در ايستاده بودند.
تــــــــــــــق!
با اين صدا،همه افراد اوباش بر روي زمين خوابيدند.100 نفر از اعضاي سران هاگزميد به سوي آنان هجوم مي بردند.اعضاي گارد نيز جلوتر از آنان وارد عمل شده بودند و هر كه را مي ديدند،طلسم مي كردند.
اوباش به هر سو كه مي توانستند طلسم پرتاب مي كردند.پيتر از دور شاهد طلسم شدن ويكتوريا بود.به حالت سينه خيز كمي به جلوتر رفت تا طلسم هايش بهتر عمل كند.
در همان مدت كوتاه عده زيادي از اعضاي اوباش و سران هاگزميد زخمي و بيهوش شده بودند.پيتر فرصت را غنيمت شمرد و وقتي شاهد مبارزه تن به تن اعضا شد ايستاد و به سوي فردي در 20 متري خود كه پشتش به طرف پيتر بود طلسم پرتاب كرد.طلسم از كنارش گذشت و تابلو ژاندارمري هاگزميد را منفجر كرد.
آن شخص كه لباس مخصوص سران هاگزميد را به تن داشت برگشت!آلبوس سوروس پاتر بود!
پيتر احساس كرد كه نه تنها اوباش با ديدن اين صحنه دست از جنگ كشيده اند،بلكه سران نيز هم اكنون شاهد اين صحنه بودند.پيتر هنوز درك اين مسئله برايش مشكل بود.آيا او خائن بود؟
گهگاهي از گوشه اي از محوطه فرياد خائن به گوش مي رسيد.پيتر نمي دانست چه عكس العملي نشان دهد.با صداي بلند فرياد زد:
-چـــــــــرا؟
اما آلبوس با چشم هاي بي احساسش فقط او را نظاره مي كرد.
بار ديگر پيتر فرياد زد:
-چـــــــــرا؟چرا مارو فروختي؟
صداي فرياد پيتر در محوطه كه در سكوت محض فرو رفته بود مي پيچيد.پيتر به راحتي مي توانست لرزش بدن آل را احساس كند.
سرانجام آل به صدا در آمد.اگر چه آرام صحبت مي كرد،اما صدايش به راحتي به گوش مي رسيد:
-چون نمي خوام شاهد گريه كردن يك دختر باشم كه باباشو از دست داده!ما گروه كثيفي هستيم!از اول اشتباه كردم واردش شدم!
پيتر تحمل شنيدن اين حرف ها را نداشت.آيا او همان آل 1 روز پيش بود؟چوبدستي خود را بيرون كشيد.در حالي كه آل هيچ عكس العملي از خود نشان نمي داد.مغز پيتر براي پذيرش انتقاد بسته شده بود.قبل از اين كه بتواند ورد مرگ خود را به پايان برساند،يكي از اعضاي سران كه در سمت راست او بود طلسمي را به سمت وي فرستاد!قبل از اين كه پيتر درك كند چه اتفاقي رخ داده،چشم هايش سياه شد و ديگر هيچ چيز را نمي ديد!صداهاي مبهمب از دور دست به گوش مي رسيد!
======
وقتي پيتر چشم خود را باز كرد خود را درون محوطه تاريكي ديد.از صداهاي اطرافش دانست كه چندين نفر ديگر هم در آن جا حظور دارند!به سختي سرش را به سمت راست چرخاند و شفافيت روح پيوز را در آن مكان ديد.البته مانند قبل به خوبي نمي درخشيد.او نمي توانست صورت روح را ببيند.پيتر اين بار سرش را بلند كرد و با صحنه اي كه در روبروي خود ديد،همه چيز را فهميد.ميله هاي زندان، مانع ورود نور لامپ از بيرون مي شدند!
اوباش شكست خورده بودند


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۶ ۱۷:۳۲:۴۲

[b]تن�


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

كينگزلي شكلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از در به درم تو كوچه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
ال در حالي كه غرق در افكاره خود بود به طرف بالاي دهكده به راه افتاد كه محكم به پيتر خورد.
پيتر:هي ال!حواست كجاست؟جلوتو نگاه كن.
ال:ا!!ببخشيد.
اصلا حوصله ي حرف زدن نداشت تنها چيزي كه ميخواست سكوت بود و تنهايي
هپزيا:ال! حالت خوبه؟كجا ميري؟تونستي دختره رو راضي كني؟
ال:نه.من يكي از پسش بر نميام
پيتر:يعني چي؟چي داري ميگي؟
ال:ميخوام تنها باشم همين
و با سرعت از ان دو دور شد.دلش به حاله دخترك مي سوخت.دوست داشت بگونه اي به او كمك كند.اگردر جنگي با پدره او برخورد ميكرد ايا قادر به مبارزه با او بود؟نميتوانست بگذارد ان دختر تا اخره عمرش يتيم باشد.ولي او عضوه اوباش هاگزميد بود و بايد به دستورات عمل ميكرد.سرش درد مي كرد نمي دانست بايد چه كار كند.
در همين حال ويكتور كينگزلي و پسري كه دست و دهانش را محكم بسته بودن را ديد.ويكتور در حالي كه با چوبدستيش پشته پسر را نشانه گرفته بود با خشونت او را به جلو هل مي داد.
كينگزلي:پيوز گفت...
ويكتوربا خونسردي گفت:برو بابا!به جاي حرف زدن بيا كمكم كن.تا جايي كه من فهميدم ما فقط ماموريت داريم به هر شكلي وظيفمون رو انجام بديم
كينگزلي:واقعا؟از كي قدرته درك و فهم پيدا كردي؟قراره ما مثل ادم بريم در خونه هاشون بعد با مهربوني ازشون خواهش كنيم...
ويكتور:اين طوري بهتره.يه كم خشونت لازمه
كينگزلي:به نظرت اين يه كم خشونته؟اصلا ولش كن.حرف كه تو كله ي تو نميره
ال كه اصلا حوصله ي شنيدنه اراجيفه اين دو نفر را نداشت با سرعت از كنارشان رد شد.
ويكتور:اون جا رو نگاه كن!اون كه اله خودمونه!هي ال
كينگزلي:انگار اصلا تو باغ نيست.چشه؟عاشق شده؟
ويكتور:اره انگار حسابي زده به سرش



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۷

هپزیبا اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
از شیون آوارگان.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 62
آفلاین
پیـــــــــــــتر فریاد زد :ال تو به خانه ی پایین دهکده برو.! یک دختربچه اون جا زندگی می کنه ..پدرش یکی از سرانه..اگر بتونیم به شورش وادارش کنـــــیم ،خیلی خوب میشه.هپزیبا تو هم خیلی سریع همراه با بارتــــــــــــــــــــی به خانه های سمت راستی برو.! من و آنتونین هم به ســـایر خانه ها سر می زنیم.!

آلبوس سوروس به سمت خانه ی شماره ی 12 واقع درپایین دهکده هاگزمید حرکت کرد .نمی دانست که چطور باید از دختری که در خانه ی چوبین شماره ی 12 زندگی می کند بخواهد که با او هماهنگ شده و دست به شورش بزند.آن هم علیه پدری که عـــاشقانه دوستش می داشت .تمام راه را با خودش کلنجار میرفت.اگر او واقعا یک دختـــر بچه بود چرا بایــد توی این سن با دســته ی خطرناکی مثله اوباش همکاری می کرد؟
قدم های سنگینی به سمت کلبه بر میداشــت .دیشب باران سختی باریده بود و لباس های پهن شده روی بند خانه های هاگزمید هنــوز خیس خیس بود .!
سعی می کرد با ان کتانی های زرد رنگ با بند های نارنجی که خیلی وقت بود از اولین مغازه ی نزدیک به هالی ویزارد خریده بود زیر ان باران شدید سر نخورد.
آرام آرام به در چوبی کوبید .
صدای ریز دخترانه ای گفت :کـیــــــــــــــــه؟
_میـــــشه یک لحظه بیایــن بیرون؟
_اوه البــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته
و بعد از دقایقی در قرژ قرژ کرد .دخترکی با موهای بلند طلایی و لباس بنفش روشن با لطافتی باور نکردنی بیرون امد.حدود 16 سال سن داشــــت .قد بلند و چشمان آبی نافذش آلبوس را متحیر کرده بود.
_ســــــلام
صدای دلنشین دخترک همچون نوای پرستوهای عشق در گووش آلبوس پیچید.احســــآس خواصی داشت.حس می کرد صدای دخترک به مادرش شبیه است.فکر کرد پیــــتر سن زیادی دارد،معلومه که یک دختـــر 16 ساله رو دختر بچه می خوانـــد
_می خواســــتم صحبتی با شما داشته باشم ،اگر مزاحم نیستم .
فکر می کرد این برای شروع بد نباشد ..اگر می توانـــست کمی با دختر مهربانانه رفتـــــــــــــــــار کند شایــد می توانست اورا راضی کند که بر ضد پدرش شورش کنــــــــــد.!اما دلش نمی امد.این دختر احساسی رو بر دل آل افکنده بود که وی در هنگام داستان گفتن مادرش به هنگام خواب داشت.نمی توانـــست خیانت کند
صدای گرم دخترک پاسخ داد :
_بیاین تو..پدرم همیشـه می گه که مهمون حبیب خداست!
آل با جرات وارد خانه شد و به فضای شگفت انگیز کلبه ی کوچک چوبی که با سلیقه چیده شده بود خیره شد .:
قالیچه های کوچک دست باقی که روی ترک خوردگی های دیوار را می پوشاند و دسته گل های معطر که وسط میز های شکسته قرار داشت و شکستگی را پنهان می کرد.یک مبل قهوه ای شکلاتی با خال خال های قرمز در گوشه ی خانه کنـــــــار شومـینه قرار داشت .و یک میز که روی ان شیشه شیر بچه قرار داشت.یک تخت محقر ولی زیبا برنگ ابی در گوشه ی خانه کنار پنجره قرار داشت.
صدای گرم دخترک البوس را به خود اورد :
_ا...آقای محترم..چای میل می کنید؟
با مهربانی به صورت گرمش نگاه کرد .و یک چای برداشت .!
_من کار می کنم..پرستاری از بچه های هاگزمید...تنها درامد ماست..پدرم ریش سفید دهکده است...اون تخت هم ماله پدر بزرگمه..همین دیـــروز از دنیا رفت
آل با لحنی که سرشار از ترحم بود گفت : متاسفم!.
دخترک با شادمانی گفت : همه ی ما متاسفیم اما اون عمرشو کرده بود برای اون مرگ از همه چیز بهتر بود .سپس ادامه داد :
_خـــــوب گویا کاری با من داشتید.می تونید بگید و بعد تشریفتون رو ببرید ..من خیـــلی حالم خوب نیست.!
ال نمی توانست حرفش را بیان کند..سعی می کرد ..اما احساس می کرد این نوعی خیـــانت است .بدون هیچ حرفی بلند شد و زیر لب گفت :فـــــــــــکر می کنم که اشتباهی اومدم!


هپزیبا و بارتی در خانه های سمت راستـــــــــــــــــــــــــی.
....

ادامه دارد !


ویرایش شده توسط هپزیبا اسمیت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۹ ۱۶:۵۶:۲۳

[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
اين پست هيچ گونه ارتباطي با پست قبل ندارد و تنها جهت ادامه ماموريت اوباش مي باشد
=========
چند ساعتي مي شد كه اراذل در كوچه ها قدم مي زدند. شب بود و خوشبختانه هيچ كس در كوچه ها نبود.اگر چه تا كنون آن ها هاگزميد را به ويراني كشيده بودند،اما هنوز به هدف اصليشان نرسيده بودند.مي بايست تمامي هاگزميد را فتح مي كردند.اما چگونه؟
عده اي از اوباش دلسرد شده بودند و تمايلي در اوباش گري نداشتند.اما وقتي نگاه هاي خشمگين پيوز را ميديدند،از اعتراض خود پشيمان مي شدند.
آلبوس كه سعي داشت راه حلي پيدا كند رو به پيوز كرد و گفت:
تعداد اعضاي ما كمه!ما بايد به حدي نيرو داشته باشيم كه هيچ كي جرات مبارزه نداشته باشه!
پيتر وارد بحث شد و گفت: به نظرم بايد از مردم هاگزميد كمك بگيريم.
اين حرف اگر چه در ابتدا براي پيوز مضحك بود،اما وقتي كمي فكر ديد كه حرف بدي نيز نمي زند.
رو به اراذل كرد و گفت:
-بايد ملت هاگزميد رو بر ضد بزرگان اين جا به شورش وادار كنيم.شروع كنيد!وقتي نمونده!از هر راهي مي تونيد خرشون كنيد!
با همين حرف اراذل پراكنده شدند و هر يك به طرف خانه اي رفتند...
========
اين پست رو ادامه بدين.دقت كنيد كه بايد جدي بنويسين!


[b]تن�


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲:۳۳ پنجشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سوژه جدید

پاش به زمین خورد و سعی کرد تعادلشو حفظ کنه،سریع چترشو جمع کرد در گوشه ای زیر درختان انداخت و آهسته به راه افتاد،اینقدر بدون صدا قدم بر میداشت که بنظر میرسید شبهی در تاریکی شب در حال پیش رفتن است.

پشت دیواری مخفی شد و اطرافش را از نظر گذراند،آن شب حرکات و سکنات و حتی طرز لباس پوشیدن آنتونین شباهت عجیبی به کماندوهای مشنگا پیدا کرده بود.

شش ماهی میشد که از طرف وزارت تحت تعقیب بود
--------------------
شایع شده بود که وزیر سحر و جادو برای گذراندن تعطیلات کریسمس به دهکده هاگزمید آمده.
این شایعه رو اقدامات بی سابقه امنیتی در هاگزمید تقویت میکرد،این روزها به هر جای هاگزمید نظر مینداختی کارآگاهها و نگو و نپرس ها بچشم میخوردند.

خیلیا احتمال میدادن لرد برای بقدرت رسیدن در اولین اقدام خواستار ترور وزیر سحر و جادو باشه!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲ ۱۲:۵۷:۰۰


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
عله قطره اشکی رو که با پیدا کردن اون خونه از چشماش سرازیر شده بود رو پاک میکنه(نکته مهم: قطره اشک توسط گرمای عله بخار نمیشه) و به سمت خونه پیش میره...

غیژژژژژ(صدای باز شدن در)

عله میره تو به اینور اون ور نگاه میکنه.
__ سرژ؟سرژ.تو....تو اینجایی؟

هیچ صدای شنیده نشد.

__ هوش تو چطور جرات میکنی به من جواب ندی؟؟؟من مدیر ارشدم.وای بحالت اگر جوابمو ندی. اون وقت میفرستمت جزیره بالاک.
هری کمی تامل میکنه و او مخ آتشفشانیش تا ته تو فکر فرو میره:
من چکار دارم میکنم؟؟؟با کی دارم صحبت میکنم؟؟اینجا که کسی نیست.کوییرل گفت همه رفتن جزیره.پس اینجا باید خالی باشه.اگر مدیر زویس بفهمه من دارم با خودم صحبت میکنم چکار میکنه؟شاید اخراجم کنه. اگر اخراج بشم با چی بیام پز بدم تو سایت؟عله اصلا بروی خودت نیار.تو از همه قویتری.هیچ کسی اینجا نیست.نه سرژ نه آرشام نه ققی .

فوووو.فووووو

عله:ققی؟؟؟!!!ققی تویی

یهویی یک سایه از آخر راهرو دیده شد.

عله کنترل بلاکیت رو دراورد و به حالت آماده باش نگه داشت.

عله همین طور که راه میرفت صحبت میکرد:
هوووییی یارو...من نمیدونم کی هستی...ولی بدون.من این ماه خیلی هارو به جزیره بالاک فرستادم.کوییرل رو فرستادم.آرشامو فرستادم .منگولی رو فرستادم اصلا همه رو فرستادم.

__منو نفرستادی موهاااا
صدا از اتاقی که ته راهرو بود میومد.
شررشررشرر(صدای سرازیر شدن عرقهای عله)
عله آروم آروم به اتاق نزدیک میشه. کنترل رو به جلو نشونه میگیره و داخل اتاق میشه.
عله:آهاااا.بلاکیوس.
یک عدد صندلی به جزیره تبعید شد.

وووش(صدای رد شدن یک عدد سایه)
عله به ته اتاق نگاه کرد.یک در در انتهای اتاق بود.و یک سایه مشکوک از جلوش رد شد.
عله:من به این کوییرل گفتم شناسه اشبباح و روحا سایها و از این جور چیزا رو تایید نکنها ولی گوش نداد که نداد.یادم باشه اگر از جزیره برگشت منو مدیریت رو ازش بگیرم.

عله به در نزدیک شد.نزدیک تر.نزدیک تر.نزدیک تر و...


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۶ ۱۸:۴۷:۳۸
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۸ ۰:۱۶:۱۸



خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
-قربان بهتره بریم تو کافه ی سه دسته جارو...اونجا گرم تره!
-من سردم نیست...من خدای آتشفشان هام...من خدای انرژیم!
-قربان من سردمه خب!...پس حداقل بیاین بریم تو یکی از خونه های هاگزمید!...من دارم یخ میزنم!
-زیاد حرف میزنی...ما باید امروز کار همه رو تموم کنیم!...امروز نباید هیچکس تو این دهکده زنده بمونه...اینا بر علیه من شورش کردن پس باید به سزای اعمالشون برسن!

عله در حالی که یک چیز مکعب مستطیل شکل در دستش داره و انگشتش رو آماده بر روی دکمه های اون چیز نگه داشته داره در بین خانه های دهکده ی هاگزمید پرواز میکنه!(نکته: بدن عله مثلاً از گدازه و مواد مذاب تشکیل شده و وقتی راه میره انگار داره در یکی دو سانتی زمین پرواز میکنه!)

کوییرل: ولی قربان دیگه هیچکس تو این سرزمین باقی نمونده!...شما همشون رو به جزیره ی بالاک تبعید کردین!
عله: این کافی نیست کوییرل...ما باید همشونو نابود کنیم...سریعاً دستور میدم دمنتورها رو به سمت جزیره ی بالاک بفرستی...همشونو حذف کن!
کوییرل: ولی قربان شما دمنتورها رو هم به جزیره ی بالاک تبعید کردین...دیگه قدرتشونو از دست دادن!
عله: پس...پس...پس گابلین هارو بفرست!...همین حالا!
کوییرل: قربان شما حتی گابلین هارو هم...
عله: ســــــاکـــــت شو!

عله که از عصبانیت در حال ذوب شدن بود سریعاً انگشتشو بر روی چیزِ مکعب مستطیل شکل حرکت میده و لحظه ای بعد کوییرل هم تبعید میشه!

عله کم کم به حالت عادی خودش برمیگرده و سپس نگاهی به دور و برش میکنه...هیچ جنبنده ای در سرزمین های دور و اطرافش وجود نداره!
عله به قلعه ی هاگوارتز و جنگل ممنوعه تراول(!)(Travel) میکنه و میبینه که اونجا هم هیچ جنبنده ای وجود نداره!

عله: عوهاهاهاهاهاها!...من قدرت برتر این جهان!...همه چیز در دستان منه...همه جا برای منه!

عله دوباره تراول میکنه در میان خانه های هاگزمید و سوت زنان و پرش کنان(!) در میان خانه های هاگزمید قدم میزنه...

عله: هوووم...کوییرل امروز باید خبرِ برنده شدن جی کی رولینگ تو مسابقات خاورمیانه رو ترجمه کنیم یادت باشه!

عله نگاهی به دور و برش میکنه و میبینه که کسی نیست!

عله: کوییرل؟...پروفسور کوییرل؟...کجایی؟...راجر...راجر؟...بارون؟...بارون خون آلود؟

ناگهان باد شدیدی میوزه و آسمون شروع به رعد و برق زدن میکنه و بارون شروع میکنه به باریدن!

عله به دور و برش نگاهی میندازه...هیچ جنبنده ای در اون نزدیکی نبود. سریعاً به سمت کافه ی سه دسته جارو میره و از دور میبینه که چراغ کافه روشنه!...دستی به پیشونیش میکشه و باعث میشه عرق های روش پیشونیش بیشتر بشه!
به کافه نزدیک و نزدیک تر میشه...در کافه رو باز میکنه...همه چیز سر جای خودشه اما هیچکس تو کافه نیست.


عله دوباره از کافه بیرون میاد و راه خودش رو به سمت ایستگاه هاگزمید ادامه میده که ناگهان در میان خانه های هاگزمید صدای فریاد سرژ به گوش میرسه و اِکو میشه!!
هر سی ثانیه فریادی به بلندای فریاد سرژ در میان خانه های هاگزمید به گوش میرسه!

عله فریاد میزنه: ســــــــــرژ؟....ســــــرژ؟

عله آشفته و پریشون به سمت صدا حرکت میکنه و ثانیه به ثانیه سرعت خودش رو بیشتر میکنه...

عله: ســـــــرژ؟...ســـــــرژ؟

ناگهان عله به خانه ای بزرگ در میان خانه های هاگزمید میرسه که تمام چراغ هاش روشنه و سایه هایی در داخل خانه دیده میشه...

قطره های بارون به صورت عله برخورد میکنه و در جا بخار میشه...

عله قطره اشکی رو که با پیدا کردن اون خونه از چشماش سرازیر شده بود رو پاک میکنه(نکته مهم: قطره اشک توسط گرمای عله بخار نمیشه) و به سمت خونه پیش میره...

-----------------------------------------------------------
نفر بعدی ای که مینویسه بدونه که فقط حذبی ها میتونن از زیر دست مدیرا در برن و از جریره ی بالاک به سرزمین جادوگران برگردن!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۶ ۱۸:۰۷:۰۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
ــ خــب ! هل ندید همدیگه رو ، آروم رد شید ، من شما رو به حقوق بشرتون می رسونم !

کوئیرل : من هر چی فکر میکنم میبینم یه بویی دارم میشنوم ! بوی حذبه !
عله : نه بابا بوی جوراب منه .

در همین لحظه کوئیرل خم میشه و زیر میز رو نگاه می کنه .

حذبی ها : جیـــــــــــــغ !
کوئیرل زیر میز شیرجه میزنه و حذبی ها هم از اون ور شیرجه میزنن و از زیر میز میان بیرون ، بعد شروع به دویدن میکنن و از کلوپ خارج میشن .

کوئیرل رو به هری و کرام : بوقی ها ! چرا دنبالشون نرفتین ؟
عله و کرام : بدون کفش ؟ بدون شخصیت ؟
دیییش بوووم بوق تققق !
ــ دسترسی بی دسترسی !

حذبی ها شروع به دویدن تو کوچه ! میکنن در حالی که از جلو وعقب تعداد ملت قرار داشت .
سرژ : اینا کین دیگه ؟ چرا انقدر شلوغ پولوغه این جا ؟
ققی : اون عقب کوئیرل هان که دارن میان ، جلو هم اسکاوره با پنج از پنجیا ، بوقی هممونو قال گذاشت ، خائن بوقی !  ! مگه من گیرش نیارم ! همون موقع هیچ وقت نمیتونست بگه حذب و همیشه میگفت حظب !
کریچ : خب ققی ! تو خودت هم که اشتباه میگفت ، تو خودت میگفت حزب...
ققی میزنه تو گوش کریچ و میگه : اون فرق داره ! حزب با حظب فرق داره !
کریچ : الان کوئیرل ها بهمون رسید ! بیاین تو این در !

حذبی ها هم به سمت دری که کریچر اشاره می کرد رفتن .

فنگ به اطرافش نگاه میکنه و میگه : عو عوعوووو هاپ هاپ ! ( این جا کجاست دیگه این کریچ بوقی ما رو آورده ؟ )
ققی : این جا کجاست دیگه بوقی ما رو آوردی ؟
کریچ : مگه ندید کوئیرل ها نیترو زده بود داشت دنبالمون اومد ؟ هوم ؟ خب من هم شما رو آورد این جا ...این جا شما توانست یکی از بازی های پلی استیشن 4 ( خدای رول هری پاتر ) رو به طور زنده و عملی تجربه کنید .
ملت :
کریچ : شما هیچ راه خروجی به جز تموم کردن این بازی نداشت ، در این مکان هرکسی توانست داخل شد ، حتی کوئیرل ها !!!
دیییش بوووم بوق تققق !
در همین لحظه وزغی جلوی ملت ظاهر میشه و میگه :قور قور قار قوریوس قر قر قور !( ترجمه : سلام من تره ورم ، میخواین از این جا برین بیرون ؟ آیا میخواین این کلید طلایی که تو گردن منه و راه ورود شما به مرحله بعدی بازیه رو بهتون بدم ؟)
فنگ : هاپ هاپ عو عو ! ( ترجمه : ها میخوایم !)
ققی : این چی گفت فنگ ؟
فنگ : عوعووووو هاپ ( ترجمه : خط های بالا رو بوخون !)
تره ور : قور قوریوس بوق قور ( من مسابقه ای بیست سوالی برای شما طرح میکنم، اگر درست پاسخ دادید میتوانید به مرحله بعدی بروید !)
ققی : فنگ الان این چی گفت ؟
فنگ : عوعووووو هاپ ( ترجمه : خط های بالا رو بوخون !)
تره ور : قور قور ؟ ( ترجمه : بگم سوالو ؟ )
ققی : الان چی گفت ؟
فنگ : عوعووووو هاپ ( ترجمه : خط های بالا رو بوخون !)
ققی : ازش بپرس با برخورد فیزیکی نمیشه کلید رو ازش گرفت ؟
فنگ رو به تره ور : عوعووووو هاپ ( ترجمه : خط های بالا رو بوخون !)
تره ور : قور لا ! قور بوق !(ترجمه : اصلا نمیشه ، وگرنه به بوق میرید ، تنها راه حل این مسابقه بیست سوالیه )


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۶ ۱۶:۵۹:۵۸

تصویر کوچک شده


خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
ملت جادوگر که داخل کلوپ در حال خوردن نوشیدنی های مجاز و پاستوریزه بودن با وارد شدن کوئیرل و له شدن در کلوپ، در حالی که جیغ میزدن و فریاد میکشیدن از در کلوپ خارج میشن!

سیریوس: اینا چرا همچی کردن؟
کریچر: اونها وقتی کوئیرل دید فکر کرد جن دید!!
اسکی: صد رحمت به جن!

کوئیرل که دیالوگ های بالا رو میبینه از چهارچوب پیاده میشه و با حالتی خشن به سمت حذبی ها میاد و صداشو مردونه میکنه و شروع میکنه به داد و فریاد کردن بر سر حذبی ها تا شاید دست از اعمال قبیح و فحش های رکیکشون بردارن!(مهربون ترین برخوردش رو در این لحظه میکنه)

فنگ: کوئیرل تو چقدر مهربونی!

و در این لحظه بود که ققی شکست عشقی رو از ته دل تجربه کرد!!
فنگ در این لحظه یورتمه کنان به سمت کوئیرل میره تا اونو به آغوش بکشه...فنگ در سه متری کوئیرل به هوا میپره و صحنه اسلوموشن میشه!

کوئیرل: نـــــــه...بــــه مـــن نــزدیـــک نـــشـــو پـــدر ســـگ!!


در همین لحظه نیروهای مبارزه با بی ناموسی به سرکردگیِ آلبوس دامبلدور و گریندل والد وارد کلوپ جادوگران میشن!

آلبوس: چهل تا گاز ضد بی ناموسی بندازین سمت کوئیرل!!!

همه ی اعضای گروه ضد بی ناموسی گاز های ضد بی ناموسیشونو به سمت کوئیرل میندازن و کوئیرل در همون لحظه بی هوش میشه و فنگ هم همین شکلی در هوا پرواز میکنه و در بغل آلبوس فرود میاد!

اعضای گروه ضد بیناموسی کوئیرل رو داخل یه قفس میندازن!

آلبوس: گریندی تو دفترچت بنویس که مجرم در ساعت چهار و پنج دقیقه بعد از ظهر در کلوپ جادوگران اقدام به دادن فحش بیناموسی به یک حذبی نمود!...مجرم رو هم برای اینکه بقیه ی جادوگران و ساحره ها درس عبرت بگیرن در میدان اصلی دهکده ی هاگزمید آویزون میکنیم!

آلبوس رو پنجه ی پا میچرخه و در حالی که فنگ تو بغلشه از کلوپ خارج میشه...بالتبع بچه های ضد بیناموسی از کلوپ خارج میشن و پس از خارج شدن آخرین نفرشون حذبی ها که پیروزی رو نزدیک میدیدن ابتدا شروع میکنن به دادن شعارهای ضدبیناموسی و سپس شروع میکنن به دادن فحش های رکیک!

-------------------------------------
ویرایش: به نظر میرسه من و بلیز همزمان نشستیم نوشتیم و پست زدیم!...آقا من نمیدونم جریان چیه اصن!...من بی گناهم!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۵ ۱۸:۰۳:۴۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ دوشنبه ۵ آذر ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همون لحظه کریچر که تنها کسی بود که تحت تاثیر نوشیدنی کره ای قرار نگرفته بود از فرصت استفاده میکنه و دست همه حذبی ها رو گرفته و قبل از اینکه کوییرل متوجه اوضاع شه به زیر میز شیرجه میزنن ...

کوییرل در حالی که خودشو میتکونه: پس حذبی ها .... چی هری تو هم؟
بلافاصله کوییرل عرض کلوپ رو طی میکنه و میره پیش هری میشینه:

کوییرل: این پنج از پنجا اینجا چی کار میکنن؟ چرا تو گالری نیستن؟
هری: من توضیح میدم ...
- لازم نکرده! شششششق!!!
هری نصف صورتش میپره ...
هری: آخه چرا میزنی؟
ششششق (بقیشم میپره)
کرام: ایول کویی ... هری میخواست همشونو از چنگم دراره .. واقعا من به تو افتخار میکنم! حالا همشون مال خودم شد:lol2:
شششق
کرام

در زیر میز همه حذبی ها دارن از کریچر تشکر میکنند که به موقع جونشونو نجات داده.
سرژ: ایول کریچ تو باید حذبی میشدی (و یکی دوستانه میزنه تو گوش کریچ)
فنگ: جامعه جن ها به وجود جن لایقی مثل تو افتخار میکنه ( و دوستانه دماغ کریچ رو گاز میگیره)
ققی: ما باید از تو تشکر کنیم ( و به طور دوستانه با یه ضربه فنی کریچ رو نقش زمین میکنه)

کریچر: آخه چرا میزنین؟
سرژ: ای جن خونگی نفهم ... ای بی تربیت بی ادب ... ای کچل فرصت طلب بهت تشکر کردن یاد ندادن؟
ققی: منم همه حرفامو پس میگیرم .. جن به این بی عرضگی ندیدم...
فنگ: منم برای اعتراض هر چه بیشتر تو رو با خطر لباس تهدید میکنم (به منظور هری پاتری شدن)

و همه دوباره میخوابونن زیر گوش کریچر و کریچرم که اینبار کاملا آماده بود میخوابونه تو گوش حذبیا و سپس در یک حرکت استراتژیکی به سمت نزدیک ترین جفت پا میره و کفشای اون شخص رو از پای صاحبش در میاره و حذبیا هم به سمت دو جفت پای باقی مانده حرکت میکنند و کفشا رو از پای صاحبانشون در میارن و در حالی که به هم فحاشی میکنند می افتند به جون هم ...

همون لحظه بالای میز سه صدا به صورت هم زمان بلند میشه ...
کوییرل کرام هری: کفشامونو دزدیدن!

نکته: اسکاور از فرصت استفاده کرده و داره پنج از پنجا رو یکی یکی از کلوپ خارج میکنه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۵ ۱۸:۰۴:۰۶








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.