-قربان بهتره بریم تو کافه ی سه دسته جارو...اونجا گرم تره!
-من سردم نیست...من خدای آتشفشان هام...من خدای انرژیم!
-قربان من سردمه خب!...پس حداقل بیاین بریم تو یکی از خونه های هاگزمید!...من دارم یخ میزنم!
-زیاد حرف میزنی...ما باید امروز کار همه رو تموم کنیم!...امروز نباید هیچکس تو این دهکده زنده بمونه...اینا بر علیه من شورش کردن پس باید به سزای اعمالشون برسن!
عله در حالی که یک چیز مکعب مستطیل شکل در دستش داره و انگشتش رو آماده بر روی دکمه های اون چیز نگه داشته داره در بین خانه های دهکده ی هاگزمید پرواز میکنه!(نکته: بدن عله مثلاً از گدازه و مواد مذاب تشکیل شده و وقتی راه میره انگار داره در یکی دو سانتی زمین پرواز میکنه!)
کوییرل: ولی قربان دیگه هیچکس تو این سرزمین باقی نمونده!...شما همشون رو به جزیره ی بالاک تبعید کردین!
عله: این کافی نیست کوییرل...ما باید همشونو نابود کنیم...سریعاً دستور میدم دمنتورها رو به سمت جزیره ی بالاک بفرستی...همشونو حذف کن!
کوییرل: ولی قربان شما دمنتورها رو هم به جزیره ی بالاک تبعید کردین...دیگه قدرتشونو از دست دادن!
عله: پس...پس...پس گابلین هارو بفرست!...همین حالا!
کوییرل: قربان شما حتی گابلین هارو هم...
عله: ســــــاکـــــت شو!
عله که از عصبانیت در حال ذوب شدن بود سریعاً انگشتشو بر روی چیزِ مکعب مستطیل شکل حرکت میده و لحظه ای بعد کوییرل هم تبعید میشه!
عله کم کم به حالت عادی خودش برمیگرده و سپس نگاهی به دور و برش میکنه...هیچ جنبنده ای در سرزمین های دور و اطرافش وجود نداره!
عله به قلعه ی هاگوارتز و جنگل ممنوعه تراول(!)(Travel) میکنه و میبینه که اونجا هم هیچ جنبنده ای وجود نداره!
عله: عوهاهاهاهاهاها!...من قدرت برتر این جهان!...همه چیز در دستان منه...همه جا برای منه!
عله دوباره تراول میکنه در میان خانه های هاگزمید و سوت زنان و پرش کنان(!) در میان خانه های هاگزمید قدم میزنه...
عله: هوووم...کوییرل امروز باید خبرِ برنده شدن جی کی رولینگ تو مسابقات خاورمیانه رو ترجمه کنیم یادت باشه!
عله نگاهی به دور و برش میکنه و میبینه که کسی نیست!
عله: کوییرل؟...پروفسور کوییرل؟...کجایی؟...راجر...راجر؟...بارون؟...بارون خون آلود؟
ناگهان باد شدیدی میوزه و آسمون شروع به رعد و برق زدن میکنه و بارون شروع میکنه به باریدن!
عله به دور و برش نگاهی میندازه...هیچ جنبنده ای در اون نزدیکی نبود. سریعاً به سمت کافه ی سه دسته جارو میره و از دور میبینه که چراغ کافه روشنه!...دستی به پیشونیش میکشه و باعث میشه عرق های روش پیشونیش بیشتر بشه!
به کافه نزدیک و نزدیک تر میشه...در کافه رو باز میکنه...همه چیز سر جای خودشه اما هیچکس تو کافه نیست.
عله دوباره از کافه بیرون میاد و راه خودش رو به سمت ایستگاه هاگزمید ادامه میده که ناگهان در میان خانه های هاگزمید صدای فریاد سرژ به گوش میرسه و اِکو میشه!!
هر سی ثانیه فریادی به بلندای فریاد سرژ در میان خانه های هاگزمید به گوش میرسه!
عله فریاد میزنه: ســــــــــرژ؟....ســــــرژ؟
عله آشفته و پریشون به سمت صدا حرکت میکنه و ثانیه به ثانیه سرعت خودش رو بیشتر میکنه...
عله: ســـــــرژ؟...ســـــــرژ؟
ناگهان عله به خانه ای بزرگ در میان خانه های هاگزمید میرسه که تمام چراغ هاش روشنه و سایه هایی در داخل خانه دیده میشه...
قطره های بارون به صورت عله برخورد میکنه و در جا بخار میشه...
عله قطره اشکی رو که با پیدا کردن اون خونه از چشماش سرازیر شده بود رو پاک میکنه(نکته مهم: قطره اشک توسط گرمای عله بخار نمیشه) و به سمت خونه پیش میره...
-----------------------------------------------------------
نفر بعدی ای که مینویسه بدونه که فقط حذبی ها میتونن از زیر دست مدیرا در برن و از جریره ی بالاک به سرزمین جادوگران برگردن!
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro