هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۷
#13

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
سه مرگخوار ابتدا لحظاتی به هم خیره شدند، بعد به گودال تسترالها نگاه کردند و بعد هرسه نفر همزمان داخل گودال پریدند....
پرسی:از همون اول بهت گفتم این یارو خیلی مهمه.از رژلبش معلوم بود...احمق.یکم فکر نکرد قبل از این که بندازیش.
آنی مونی با سرعت نور به ته گودال نزدیک میشد.لب و لوچش بخاطر سرعت زیادشون به دماغش چشپیده بود.و با ترس مرگش رو جلوی چشمای پر اشکش میدید.
_ پرسی.این تسترالایی که میگن آشپزا رو هم میخورن؟
_آشپز که هیچی نیییست.اونا خود لرد رو هم میخورن.

سه مرگخوار بعد از سه دقیقه ول گشتن در هوا،بالاخره با صدای وحشت ناکی به کف چاه برخورد کردند.
بلیز با حسرت به چیزی که تا سه دقیقه پیش چوب جادویی نامیده میشد نگاه کرد و سعی کرد از رو زمین بلند بشه
_چوبم شکست...تنها یار ویاورم شکست.تنها دوستی که بجز مرلینگاها همجا بامن بود از بین رفت.
پرسی که مشغول جمع کردن باقیمانده آنی مونی بود نگاهی به چوب بلیز انداخت و بدور وبر خود خیره شد.
_میگم چجای ترسناک و تاریکیه.
انی مونی گردنش رو 180 درجه چرخوند تا سرجاش قرار بگیره.
_بابا اینجا که هنوز آفتاب درنیومده.اینا هم فکر کنم خوابن.ماهم بهتره مادموازلو پیدا کنیم دربریم.

دو مرگخوار چوب جادوییشنو از تو جیبشون دراوردند. بلیز هم ادای دراوردن چوب از تو جیش رو دراورد.
-لوموس
آنی مونی نگاهی به چوب روشن شده پرسی کرد و خطاب به دو مرگخوار گفت:
میگم برای دیدن تسترال ها حتما باید مردن کسی رو دیده باشی؟
_اوهوم
_دیدن مردن حیون هم حسابه؟
بلیز نگاه مشکوکی به انی مونی کرد و چوب شکستش رو تو جیب رداش گذاشت.
_فکر نمیکنم.مگه تو کسی رو ندیدی بمیره؟
آنی مونی نگاهی از ترس و خجالت به بلیز و پرسی کرد و به آرومی جواب داد:
نه...خب من..من با چشمهای بسته میکشمتو و پرسی دیدید مگه؟
پرسی:من معمولا نمیکشم.فقط ترسوها آدم میکشن
بلیز: منم کشتم ولی الان یادم نیست.
آنی مونی نگاهی به دور وبر خود کرد.
_پس ممکنه دور وبر ما پر تسترال باشه و ما نتونیم ببینیمشون؟
_____________________


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱ ۱۵:۲۴:۴۱



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۵۹ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۷
#12

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
ساحره که حالا دیگر به هوش آمده بود و سر وته از دستان پرسی، بر بالای گودال تسترال ها تاب می خورد، فریاد زد:«احمق ها! من مهمون لرد سیاهم که خیلی هم براش مهمم! همین الان منو بذارید زمین! »

بلیز ابرویش را بالا برد:«مهمون لرد سیاه که خیلی هم براش مهمه؟»
پرسی گفت:«آنی؟! یادت میاد چه اتفاقی برای آخرین نفری که خودشو مهمون لرد سیاه معرفی کرد افتاد؟»
آنی مونی:« همون که می گفت خیلی مهمه؟»
پرسی:«اوهوم.»
آنی مونی لحظاتی در رویایی شیرین فرو رفت و سپس گفت:«آره، یادش بخیر! ارباب هنوزم بهم میگه چرا دیگه از اون استیک های خوشمزه درست نمی کنی!»

ساحره که دید کسی حرفش را باور نکرده جیغ کشید:«ولم کنید! من مهمون لردم. استیک خوشمزه دیگه چه کوفتیه؟ من تمام این برخوردهای زشت رو به لرد سیاه گزارش می دم. ولم کنید! گفتم ولم کن، مرگخوار موقرمز!»
بلیز با خونسردی گفت:«ولش کن، پرسی!»

درست در همان لحظه ای که پرسی، ساحره را بر بالای گودال تسترالها رها کرد، ناگهان در باز شد و گابریل وارد اتاق شد:«سلام بچه ها! این دور و برا یه ساحره ندیدین؟ ظاهرا مهمون لرد سیاهه و خیلی هم براش مهمه! »

سه مرگخوار ابتدا لحظاتی به هم خیره شدند، بعد به گودال تسترالها نگاه کردند و بعد هرسه نفر همزمان داخل گودال پریدند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
#11

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
گابریل به آرامی و با قدم های شمرده به سمت راهرویی که مهمان لرد سایه از اون برای رسیدن به دفتر کار لرد! استفاده میکرد حرکت میکنه. به هیچ وجه علاقه نداره جلوی مهمان بسیار مهم لرد سیاه خز و خیل به نظر برسه!

سه مرگخوار ارزشی به هماره محموله غذاییشون هم که در ظاهر همون مهمان لرد سایه میباشد به طرف گابریل حرکت میکنن و چون اتفاقات خز معمولا دو بار در یک روز تکرار نمیشه بدون هیچ برخورد یا جلب توجه خاصی از کنار هم رد میشن و به دنبال کار و زندگی خود میروند ( نقطه سر خط)

سه مرگخوار به سرعت به سمت اتاق تسترالها رفته و وارد اتاق میشوند تا اولین غذای این موجودات بدبخت را به خوردشان بدهند ( بد بخت از این نظر که مسئولیت غذا دهی به این جانوران بر عهده بوق ترین اشخاص حال حاظر خانه ریدل و حومه گذارده شده است)

مرگخوار ها با کمال دقت غذای مربوطه را از بسته بندی دوباره مربوطه خارج کرده و آماده میشوند که طی یک حرکت اسلو موشن و نمایشی این مهمان محترم لرد سیاه را در حلقوم تسترالها وارد نماییند که ناگهان :

_ پرسی؟
_ بله؟
_ یه سوال فنی؟
_ بپرس عزیزم!
_ این دختره که مرخوار نیست چطوری تونسته بود وارد خونه ریدل بشه؟ اون هم با این همه نگکهبان و تدابیر امنیتی؟
_ کدوم دختره؟
_ احمق! بزنم لهت کنم؟ همین که الان پای مبارکش در دستان نا مبارک تو گرفتاره !

دقایقی بعد ( بعد از اندکی تفکر توسط بلیز و پرسی برای درک صحیح مفهمو این حرف)

_ مااااااااااااااااااااااااااااااا ! یعنی این کی میتونه باشه؟



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
#10

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
آني موني نگاهي به ساتور تميز و براقش كرد.لبخند مخوفي زد.تصور بليز و پرسي درون گودال پر از تسترالهاي گرسنه بسيار لذتبخش بود.
-.ببينين.اين تسترالها توسط لرد سياه تربيت شدن و بسيار با ارزش هستن.براي همين نبايد هر آت آشغالي رو بخورن.بايد در انتخاب غذاشون دقت كنيم.براي شروع ميتونيم بارتي رو به خوردشون بديم.هم اصيله.هم مرگخواره و هم به هيچ دردي نميخوره.

صداي غرش تسترالها حرف آني موني را قطع كرد.پرسي در اتاق تسترالها را با دقت بست.
-خب..من چند دقيقه قبل پيش ارباب بودم.ارباب داشت با من بحث ميكرد.ميدونين كه ارباب علاقه خاصي به صحبت كردن با من داره.كلا ارباب هر وقت حوصلش سر بره منو احضار ميكنه.ميگه وجود من بهش آرامش ميده.مخصوصا تن صدام و لحن حرف زدنم اونو به آينده اميدوار ميكنه.كلا ارباب بدون من قادر به ادامه زندگي نيست.لقب جديد من ميدونين چيه؟پرسي هوركراكس.آره.فقط به خاطر علاقه شديد لرد به من...

ساتور آني موني با حالت تهديد آميزي برق زد.پرسي ساكت شد.آب دهانش را قورت داد.
-خب..چيزه..برگرديم سر اصل مطلب.ارباب گفت كه به شما بگم كاملا مواظب تغذيه اين تسترالها باشين.چون ارباب خيلي باهاشون كار داره حالا بهتره بريم دنبال غذا.

سه مرگخوار در راهروهاي مخوف خانه ريدل به دنبال غذا براي تسترالها به راه افتادند.

-مرگخوارا رو كه نميشه بديم بهشون.لرد قيمه قيمه مون ميكنه.محفليا رو بخورن مسموم ميشن.پس بايد كي رو....

برخورد شديد پرسي با ساحره جواني كه از روبرو مي آمدباعث شد هر يك به كناري پرت شوند.پرسي فورا از جا بلند شد و براي كمك به ساحره جلو رفت..
-اوه.منو ببخشيد خانم.حواسم پرت شده بود.
پرسي دست ساحره را گرفت و از روي زمين بلندش كرد.درست در همين لحظه چشمش به ساعد دست چپ ساحره افتاد...هيچ علامت شومي وجود نداشت.ساحره مرگخوار نبود.
چشمان پرسي برقي زد.بدون اينكه ساحره متوجه شود اشاره اي به بليز و آني موني كرد.

همه چيز در چند ثانيه اتفاق افتاد.
آني موني پريد و رداي خواب لرد سياه را _كه براي اتو كردن به او داده شده بود _روي سر ساحره انداخت.بليز چوب دستي ساحره را گرفت و پرسي فورا بيهوشش كرد.

اتاق لرد سياه

لرد سياه رداي سياه براقش را كه فقط براي جلسه هاي مهم به تن ميكرد پوشيده بود.به گابريل اشاره كرد كه ميتواند از اتاق خارج شود.
-ميتوني بري.خوب متوجه شدي كه چي گفتم؟اين مهمون براي من خيلي مهمه.قراره اطلاعات مهمي به من بده.در نهايت احترام اونو به اتاقم راهنمايي كنين.ديوانه سازها اطلاع دادن كه اون چند دقيقه پيش وارد خانه ريدل ها شده.

سه مرگخواربا لبخند پيروز مندانه اي ساحره ناشناس را كشان كشان بطرف اتاق تسترالها ميبردند.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
#9

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
بلیز که آلبوس سوروس را از گوش گرفته بود به سمت گودال رفت ولی قبل از اینکه چیزی بگوید پرسی به درون اتاق امد و گفت:خوب شد پیداتون کردم.کارتون داشتم.


آنی مونی با دیدن پرسی لبخند گشادی بر لبانش پدیدار شد و به طرف پرسی راه افتاد:

خب عزیزم.چه حلال زاده ای.اتفاقا منم تورو کار داشتم.بوف خوش گذشت؟

پرسی نگاه تعجب انگیزی به آنی مونی کرد و گفت:
بوف؟من ک اونجا غذا نخوردم.مرلینگاه خونه ریدل پر بود رفتم اونجا مرلینگاه.
اصلا من یک دونه از پیاز سرخ کردهای تورو به صد تا همبرگر بوف نمیدم.

آنی مونی بعد از شنیدن این کلمات پرواز کنان به طرف پرسی رها شد تا وی را در آغوش گرم خود بگیرد که پرسی ویر ا از این کار باز داشت:
جون تو الان نه.فعلا کارتون دارم.

پرسی که انگار تا الان اون محفلی رو ندیده بود نگاهی بهش کرد و بعد رو به بلیز گفت:
دستو پای اونو ببند بزار همینجا بمونه.بعد بیاین بیرون کارتون دارم.


بلیز که انگار از این که نمیتونست اون پسر رو به تسترال ها بده و از تکه تکه شدنش لذت ببره ناراحت شده بود دستای محفلی رو بست و بدنبال پرسی از اتاق بیرون رفت.

پرسی در رو به آرومی بست و خطاب به بلبز و آنی مونی گفت:
تسترال ها گشنشونه.دستپخت آنی مونی رو هم نمیخورن.آخه حیونن دیگه.حالیشون نمیشه دست پختت خیلی عالیه اون پسرک هم خیلی براشون کمه.یعنی هیچی نیست.باید سریع براشون غذا پیدا کنیم.وگرنه هممونو میخورن.

پرسی اینو گفت و به در اتاق تسترال ها نگاه کرد.
بجز صدای غرش تسترال های گشنه هیچ صدای دیگری شنیده نمیشد


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۹ ۱۴:۵۲:۳۶



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#8

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بلیز با عجله درون اتاق پرید و در را بست.اتاق در تاریکی فرو رفته بود و غیر از خش خش تسترال هایی که در گودال وسط اتاق رفت و امد میکردن صدای دیگری به گوش نمیرسید.
بلیز:اه،لعنت به من اگه یه بار دیگه برم این بوف کور! غذا بخورم.باید یه بار انی مونی رو ببرم با ساتورش همشون رو قیمه قورمه کنه...حالا خوبه چراغ خاموشه راحت میتونم کارم رو بکنم...آخیش راحت شدم!

بلیز با خیال راحت از کنار گودال بلند شد و به سمت در خروجی رفت.به دلیل تاریک بودن اتاق راهی را که از آن وارد شده بود گم کرد و کور کورانه به دنبال در اتاق میگشت.همان طور که به دنبال دستگیره در بود ناگهان دستش به چیزی خورد و خوشحال از اینکه دستگیره را پیدا کرده آن را به سمت پایین فشار داد تا در باز شود.

اما اتفاقی نیوفتاد.بلیز:عجیبه این دستگیره چرا اینقدر نرم شده.به جای اینکه در رو باز کنه دور خودش میپیچه!گمونم یکی رو در طلسم پا ژله ای اجرا کرده!
و بعد به خاطر اینکه حوصله ماندن در اتاق تسترال ها را نداشت با مشت به جایی کوبید که خیال میکرد در است تا انی مونی آن را باز کند.
بلیز:عجیبه این در چرا اینقدر پستی بلندی داره؟هرچی مشت میکوبم فقط یه صدای دامب دامب خفیف میده.تازه پستی بلندی هم زیاد داره!یه جاهاییش هم نرمه!نخیر انگار باید آنی مونی رو صدا کنم.آنیییییی!در رو باز کن!

شعاع نور باریکی در یک متری بلیز نمایان شد و بعد از کامل باز شدن در آنی مونی در آستانه در حاضر شد.آنی مونی اول نگاهی به بلیز انداخت و بعد چیزی که در جلوی پایش افتاده بود توجهش را جلب کرد.جنازه بی حال آلبوس سوروس در چند قدمی بلیز روی زمین ولو شده بود!

بلیز که هم از دیدن آلبوس سوروس شکه شده بود هم متوجه موضوع شده بود بدون اینکه تعجبش را نشان دهد با افتحار به آنی مونی گفت:دیدی گیرش انداختم؟خودم پیداش کردم.اصلاً هم با در اشتباهاش نگرفتم و همه مشت هایی هم که به صورتش میکوبیدم کاملاً حساب شده بود!

آنی با خوشحالی ساتور تیزش را بیرون کشید و گفت:کارت عالی بود.حالا چرا توی تاریکی دستگیرش کردی.حداقل چراغ رو روشن میکردی قیافه درب و داغونش رو ببینی!
و بعد از گفتن این جمله چراغ را روشن کرد.درون اتاق غیر از آن سه نفر تسترال ها در حفره وسط اتاق جمع شده بودند و به صورت مشکوکی به چیزی نگاه میکردند که احتمالاً بقایای خربا کاری بلیز بوده است!

آنی لبخند وسیعی زد و گفت:به نظرت اول با ساتور تیکه تیکه اش کنم بعد بندازمش جلوی تسترال ها یا بدیم تسترال ها ریز ریزش کنن؟!
بلیز که آلبوس سوروس را از گوش گرفته بود به سمت گودال رفت ولی قبل از اینکه چیزی بگوید پرسی به درون اتاق امد و گفت:خوب شد پیداتون کردم.کارتون داشتم...


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#7

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- اتاق تسترال ها -

در به آرامی توسط آلبوس سوروس پاتر باز شد. اتاق تسترال ها در سه کلمه خلاصه میشد ، کوچک ؛ تاریک ؛ پر از تسترال ! که این قسمت را بنده تنهایی روش فکر کردم. آل به آرامی در را بست. نهایت تلاشش را میکرد تا سرو صدایی نداشته باشد . فقط کافی بود یکی از تسترال ها به سوی او برمی گشت و طبقه های شکمش را می دید. بگذریم از اینکه او سیفید نیز بود.

آلبوس از میان تاریکی و بخار ، چسبیده به دیوار حرکت کرد. اتاق مستطیلی بود و یک حوضچه درست به فاصله ی یک کف پا ، سایز قبر بچه ، از در اتاق را فرا گرفته بود. بی شک هرکس با باز کردن در، مستقیما در حوض می افتاد و خوراک تسترال ها میشد.

آل متوجه شد که بیش از نمی تواند پیش برود. فقط کافی بود گوش هایش را تیز کند و به سر و صدای بیرون ، گوش دهد. شاید میتوانست با شنیدن صدای پای آنها ، از رفتنشان مطمئن شود.

- اتاق لرد ، خانه ی ریدل -

-فهمیدی باید چی کار کنی پرسی؟ میتونم برای انجام این ماموریت روت حساب کنم ، یا تو هم باید بپری تو بغل تسترال ها!؟
پرسی: نه ارباب! من توجیه شدم.. اممم .. اگه ، اجازه بدید.. من برم ؟
-اوهوم!

و در اتاق لرد ، قبل از اینکه پرسی «م» آخر حرف لرد و کامل بشنومه ، بسته شد.

- راهرو -

بلیز : آناکین ، من فکر میکنم تو غذای این بوفه یه چیزی بوده!
آنی : آهان حقته! بکش ..
بلیز : میگم بیا یه کاری کنیم ، تو برو.. اوخ اوخ .. نمیتونم تحمل کنم .. اوخ!

آنی : چی شد ، بلیز؟
بلیز : داره میاد! اوخ ... ببین فکر کنم کتبیه.. بذار .. من برم اینجا ..
آنی: نه بلیز این اتاق تسترال هاس!

بلیز : باو من و تسترال .. نداریم که! من حالم بده .. وای!

و بلیز با شیرجه ای به سوی در اتاق تسترال ها ، وارد آن شد..


[b]دیگه ب


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#6

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- آخه لرد مگه خودش علامت شوم نداره که تو رو می فرسته دنبال اینو و اون !؟ اَه !
حالا چیکار داره ؟
بارتی شانه هایش را بالا انداخت و به همراه پرسی به طرف خانه ی ریدل به راه افتادند .

- دیدی آنی ؟ اگه الان تو خونه ریدل ها می موندیم هم پاتر فرار نمی کرد هم پرسی خودش با پای خودش میومد اونجا !

آناکین که هنوز با اخم به بارتی و پرسی که دور می شدند خیره شده بود ، چیزی نگفت .
بلیز آهی کشید ، دست آناکین را کشید و گفت : بیا بریم ... برگردیم خونه ی ریدل ، شاید پاتر رو پیدا کردیم !

_______________________________

خانه ی ریدل ها :


- تق تق تق . ارباب ؟ پرسی تون رو آوردم !
- بذارش دم در خودم برش میدارم !
- چشم ارباب ! من چی ؟
- تو برو بارتی ، نوبت به تو هم می رسه . کروشیو .
- کروشیو too ارباب . با اجازه !

بارتی بی تفاوت نگاهی به پرسی که بی صبرانه پشت در منتظر بود انداخت و رفت .

______________________________

در فاصله ای نه چندان دور تر از پرسی ، آلبوس سورس پاتر با نگرانی به دنبال در خروجی، در خانه سرگردان بود .
با هیجان به اطرافش نگاه کرد ، به محض شنیدن نزدیک شدن قدم های بارتی خود را به درون نزدیک ترین اتاق انداخت و در را بست ، به در تکیه داد و نفس نفس زنان گوشش را تیز کرد :

پاق ! ( آپارات بلیز )
پاق ! ( آپارات آنی )
دیلینگ ! ( آپارات ساطور آنی بر روی زمین )

- خیلی خب آنی ، معطل نکن ! باید بریم پاتر رو پیداش کنیم ! ارباب نباید بفهمه ! وقتی نداریم ! بجنب !

علاوه بر آنکه صدای دور شدن قدم های دو مرگخوار باعث آسودگی خاطر آلبوس شد ، به یاد آورد آپارات کردن هم بلد است .
با حالت به روبرویش چکش زد و چیزی دید که اگر نمی دید موضوع داستان به سوژه ی تاپیک مربوط نمی شد و تاپیک ارزشی می شد و همه آن را خز می نامیدند و در انتها ، تاپیک زبان بسته پس از شنیدن هزاران جمله ی تحقیر کننده توسط ناظر قفل می شد .

اتاق تسترالها !



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
#5

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بلیز که اصلا حواسش به کارهای آنی مونی نبود رویش را به سمت قبری از جنس مرمر که لحظاتی پیش پشت آن سنگر گرفته بودند کرد و به آرامی خواند :

ماروولو گانت ارزشی

گروه اسلیترین
اصیل زاده

تاریخ تولد : ...
تاریخ فوت : ...



نگاهی دوباره به آن کرد و به سرعت از جایش بلند شد ، آناکین به سرعت او را به پایین کشید و به آرامی گفت :
- چیکار داری می کنی ؟ چرا به نقشه گند می زنی ؟

به آرامی دهان را ول کرد و بلیز که نفس نفس می زد اشاره ای به قبر مرمری کرد و گفت :
- این قبر ماروولو گانته ، بدو بلند شو که اگه لرد بفهمه پدرمونو در میاره ...
- مهم نیست ، فعلا بیا به این پرسی برسیم .

پرسی به سرعت به آنها نزدیک می شد . خیلی محتاطانه جلو می آمد ، گویا متوجه شده بود که آنها آن پشت سنگر گرفته اند .
چوبدستیش را به سرعت بیرون کشید و دهانش را باز کرد .
- ...
- هی پرسی . میای اینجا ؟ بیا لرد کارمون داره .

شخصی با قد متوسط و نسبتا بلند ، صورتی کشیده و ... از سمتی دیگر صدایش کرده بود . به سمت بازگشت و او را نگریست .
لحظه ای نیم نگاهی به قبر انداخت و به سرعت به سمت مرد جوانی شتافت .

- چی شده بارتی ؟ چیکار داری ؟ چیزی شده ؟
- نه ، لرد گفت که بیای . مثل اینکه ما دو تا رو کار داره ...



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
#4

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
آناکین که علاقه ای به بازی های بچگانه و دویدن به این طرف و آن طرف خانه ریدل ها نداشت با بی میلی گفت : هیچ اهمیتی نداره ! من کارای مهم تری دارم نسبت به اینکه دنبال یه بچه خردسال از بگردم و برای گرفتنش دنبال بازی کنم ! ترجیح میدم پرسی رو پیدا کنم و حسابتونو برسم !

بلیز که هنوز زیر چشمی به اطراف نگاه میکرد ، با حالتی عصبی گفت : و ... و ... ولش کنیم ؟ شوخی میکنی ! لرد ساعت ها همه مرگخوارها رو بسیج کرده بود تا این کسی که به نظرت یه بچه بی ارزشه رو پیدا کنه ، یعنی من همه اینا رو به همراه زحمتی که خودم برای گرفتنش کردمو بیخیال بشم و بیام بریم پرسی رو پیدا کنیم ؟؟

تمام فکر و ذهن آناکین مشغول این شده بود که چه وسیله ای برای مجازات بلیز و پرسی که خیانت کرده بودند و حرمت غذاهای وی را شکسته بودند ! بردارد ؛ بدون اینکه ذره ای به حرف های بلیز و کشمکشی که با خود داشت توجه کند گفت : هوووم ، تقصیره خودتونه که انقدر بیکارید که به چنین کارهای بی ارزشی دست زدید و دنبال ملت محفلی افتادید ! البته هنوزم برای من عجیبه که چرا لرد سیاه انقدر اصرار داره اینها رو گیر بندازیم ، کسایی که حتی اندازه بوقم کار از دستشون بر نمیاد !! در هر صورت باید بیخیال بشیم !

با شنیدن این حرف ، وحشیانه شروع به خندیدن کرد و تمام تلاشش این بود که خنده اش موجب این نشود که منظور حرف هایش را درک نکند : چه باحال ! هه هه ، اگر جرات داری میتونی خودت از ارباب این سوال رو بپرسی و امیدوارم نتیجش رو به ما هم بگی ! البته فکر نمیکنم انقدر وقت داشته باشی بعد از جواب گرفتن که بتونی برای خودت تجزیه و تحلیلش کنی !

آناکین بالاخره ساتور مورد علاقه اش را که از سالها پیش در آشپزی در خانه ریدل ها او را یاری رسانده بود و تنها هم زبانش در آن آشپزخانه بی سر و ته بود یافته بود ! نگاهی به لبه های آن که از تمیزی برق میزدند انداخت و گفت : آهان ، پیداش کردم ! هوووم ، من علاقه ای به پرسیدن ندارم و این کار رو هم نمیکنم ، دنبالش هم نمیگردم ! تو هم باید با من بیای بریم پرسی رو پیدا کنیم !

بلیز که هنوز در صدد بود اثری از آن بچه ببینید ، با حالتی عصبی گفت : امکان نداره ! من توانایی تحمل شکنجه های ارباب رو ندارم ! امکان نداره که من بیام ! میفهمی ؟ امکان نداره !



چند دقیقه بعد - گورستان مجاورت خانه ریدل ها

آناکین و بلیز سر در گم در گوشه ای از گورستان ایستاده بودند و منتظر پرسی ! آناکین که هنوز ساتور را با تکریم و احترام وارسی میکرد گفت : الان چی داشتی میگفتی بلیز ؟ ببخشید حواسم به وسیله شکنجه پرت شد و متوجه نشدم !

بلیز : هووم ، داشتم میگفتم امکان نداره که با تو بیام

صدای خش خش لرزانی شنیده شد ، فرد شنل پوش نسبتا بلند قامتی با گام های بلند به سمت خانه ریدل ها در حرکت بود ، استوار حرکت میکرد و به چیزهایی که در اطرافش بود توجهی نداشت !

آناکین : پرسیه ! خودشه ! بیا قایم شیم پشت این قبره لعنتی !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۳ ۱۷:۵۴:۱۶

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.