روزی روزگاری بلیزکی در خانه ای واقع در قله تپه ای مشرف به دریاچه ای جلوس کرده بود و خاطره ای میخوند و از طبیعت وحشی اطراف لذت میبرد:
5 جولای سال 1970
زیــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ !!!
بلیز: بله بفرمایید!
پشت خط: سلام .. کله زخمی صحبت میکنه ... بر و بچتونو جمع کن بیار سر کوچه یه دست گل کوچیک شرطی بزنیم!
چند لحظه بعد
هری و رون و هرمیون آماده وایسادن و منتظر تیم مرگخواران!
هرمیون: رون ... درسته هری گفت شرت ورزشی بپوشی ولی من متوجه نمیشم چرا با مایو اومدی!
رون: من اینجوری احساس بهتری دارم هرمیون!
هرمیون: اوه رون تو فوق العاده ای!
هری: شششششش دارن میان ... سعی کنید خشن به نظر برسید.
از اون طرف سر و کله بلیز و آنی مونی و گلگومات پیدا میشه که دارن سلانه سلانه به سمت کوچه هری اینا میان.
چند لحظه بعد
رون: آقا قبول نیست ... ما با تیم جوونمون اومدیم ... این پسره کله زخمی غش غشو که دائم غش میکنه ... هرمیونم بخاطر پدیده ساحر سالاری و اینکه نشون بدیم محفل چقدر به جامعه ساحران اهمیت میده آوردیمش ... فقط یه منم که بازیم خوبه و میتونم با شما بازی کنم .. هرمیون چرا سقلمه میزنی .. خب اونا قوی تر از ما هستن دیگه باید گفت! اون گلگومات بخواد دروازه وایسه چه خاکی تو سرمون بریزیم؟ .. هری چشمات تیک پیدا کرده هـــــــــــی چشمک میزنی ... ممم ممم ممم!
هری با خونسردی چوبدستیشو فوت میکنه و میذاره تو جیبش!
هری: نگران نباش رون ... به زودی قدرت تکلمتو بدست میاری ... خب بریم سر شرط بندی .. خب وسعتون چقدره؟
گلگومات: با عرض سلام و ادب و خسته نباشید الان هیچی ولی بعد بازی با توکل بر خدا و به لطف خدا و تلاش بازیکنان و حمایت از راه دور معنوی و همه جانبه ارباب و برنامه ریزی درست و دقیق و همکاری مسئولان و تمامی دست اندر کاران که همینجا جا داره از همشون یک تشکر ویژه هم داشته باشم ... اندازه شرط بندی ای که امروز قراره به جیب بزنیم!
بلیز: ایول گلگو ... این دیالوگت محشر بود .. چند روز تمرین کرده بودی؟
گلگومات: گلگو صدای آقای کفاشیانو از برنامه نود یوم جانگ از امپراطور دریا رو ضبط کرد و با برنامه سوپر ساند کومندر تن صداشو به تن گلگو تغییر داده و در این روز حساس ازش استفاده کرد! ها؟؟؟؟
گلگو نیششو باز میکنه و پیرهنشو میده بالا و حضار موفق میشن یک عدد واکمن که روی شکم گلگومات جاسازی شده رو تشخیص بدن و امیدواری لحظه ای بلیز و آنی مونی جای خودشو به یاس میده.
هری که یک کلمه هم از گفتو شنود نفهمیده بود میگه:
- چطوره روی خانه گریمولد شرط بندی کنیم؟ اگر شما بردید خانه گریمولد با تمام اثاثیه درونش به اضافه کریچر برای شما اما اگر ما بردیم مالکیت خونه رو به اثبات میرسونیم و کلا چیزی از ارزش های تیممون کم نمیشه!
بلیز: قبوله!!!!!!!!
هرمیون: چی چی رو قبوله؟ هری به نظر من این شرط بندی خیلی یک طرفه هست ... در هر دو صورت هیچی به ما نمیرسه .. ضمن اینکه میدان گریمولد خیلی ریسک بزرگیه اگر دامبل بفهمه ...
هری: خیالی نیست باو ... بابائه رو کشتن همه ارثش به من رسیده ... همین روزاست که سر سیریشم زیر اب کنم دوباره ارث اونم به من میرسه! خانه گریمولد رو باختیم میرم یه پنت هاوس تو دبی میگیرم اونجا رو میکنم قرارگاه محفل!
هرمیون و رون: اوه هری تو فوق العاده ای
چند لحظه بعد
بازی شروع میشه. گلگومات در درون دروازست و همه امید های گل زنی محفلو تبدیل به یاس کرده اما هری و رون و هرمیون اصلا نگران این مسآله نیستن چون تو تلویزیون گفته مهمترین هدف اینجور بازی ها آشنایی ورزشکاران گروهک های مختلف جادوگران با هم میباشد و برد و باخت اصلا مهم نیست حتی در بازی های شرطی! .. بدین ترتیب هری و رون و هرمیون بعد از درک صحیح و عمیق حقیقت فوتبال ... با اعتماد به نفس و روحیه حتی بالاتر از چند لحظه قبل بازی رو آغاز میکنن و در همون ابتدای کار آنی مونی جفت پا میره تو پاهای هرمیون به طوری که یک پای هرمیون شدیدا قیچی میشه و اون یکی پاشم شوت میشه و شیشه همسایه رو میشکونه و بازی متوقف میشه و همه دور هرمیون جمع میشن.
هرمیون: اوه من نمیتونم به بازی ادامه بدم ...
آنی مونی: من فقط یه خطای معمولی کردم. داره تمارض میکنه!
هرمیون!!!!!!!!!!!!!
رون: چیزی نیست من الان میبرمت بیمارستان ...
رون هرمیونو کشون کشون از زمین خارج میکنه.
هری: رون! هرمیونو کجا میبری؟
رون: بیمارستان دیگه!
هری در حالی که به مسیری که رون در پیش گرفته اشاره میکنه ...
- شیطونا سنت مانگو اونوریه؟
توجه همه به بوته های پیشروی رون جلب میشه!
رون و هرمیون
چند لحظه بعد
رون و هرمیون از صحنه خارج شدن و حالا فقط هری مونده.
بلیز: بخاطر بازی جوانمردانه ما نمیتونیم به بازی ادامه بدیم!
هری: چی چی رو نمیتونین؟ من تنها نیستم و یک نیروی خاص دارم که شما ازش عاجزید .. غیر از اون یه شناسه کاربری هم مدتها پیش از طرف خرزو خان اینجا شعبه باز کرده بود .. احساس میکنم اونم الان اینجاست ... بیاید به بازی ادامه بدید ترسو ها!
مرگخوارا: خودت خواستی!
چند لحظه بعد
حساب کار: 20-0 به نفع مرگخواران!
هری تو دلش: ای دامبل دزد شارلاتان حقه باز خرفت بی ناموس! پس چی شد اون نیروی عشق .. بیستا خوردم اما هیچ نیرویی بهم کمک نکرد! حالا صبر کن وقتی آمار غیبتام تو کلاسات به طرز چشمگیری افزایش یافت جاش رفتم کلاسای پرسی جونم میفهمی!
بلیز: اهم ... کله زخمی شرط ما رو نمیدی؟
هری: چی کدوم شرط؟ از چی حرف میزنی؟
آنی مونی: همون شرطی که قبل بازی بستیم!
گلگومات: حتی گلگو هم یک چیزایی یادش بود!
هری: آقایون من نمیدونم از چی حرف میزنین! اگر مدرک کتبی دارین رو کنین .. اگر نه که هیچی!
هری اینو میگه و میاد بره که توسط طلسمی روی هوا معلق میشه ...
بلیز: جلد سوم کتاب پنجم هری پاتر فصل بدترین خاطره اسنیپ ترجمه ویدا اسلامیه صفحه 46 رو خوندی؟
هری: پس چی که خوندم! مگه میشه کتاب خودمو نخونده باشم؟ ... اونجا بابای قهرمان من حق زرزروس رو کف دستش گذاشت!
بلیز: خب خوبه کله زخمی ... پس با مراحل کار به خوبی آشنایی داری!
هری: کدوم کار؟ از چی حرف میزنی؟
آنگاه دوزاری هری می افته!
- نـــــــــــــــــــــــــه! اینکار رو نکنین .. من زیرش هیچی نپوشیدم آبروم میره! هر کار بگید میکنم ...
مرگخوارا
بلیز: گلگومات برو ملت رو جمع کن میخوایم هم مردم هم فرد برگزیده و عنصر نامطلوب شماره 1 رو کمی سورپرایز کنیم!
گلگومات: اطاعــــــــــــت!
و گروکپ گرومپ به سر کوچه میره تا مردمو جمع کنه!
صدای گلگو از راه دور:
- یا همراه گلگو اومد تا اینکه ما چطور شلوار کله زخمی را دراورد دید یا اینکه گلگو این ماشینی که از کنار پیاده رو کش رفته بود و الان در دستش بود رو روی سرت خراب کرد!
- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
بلیز و آنی مونی!!!!!!!!
چند لحظه بعد
اوضاع شهر به هم ریخته و گلگو دنبال عابرین کرده تا ملت رو بگیره و به پیش بلیز ببره !!!
بلیز: خب مثل اینکه ایده اینکه گلگومات بره ملت رو صدا کنه زیاد ایده خوبی نبود .. اشکال نداره خودمون این عمل ننگین رو برعهده میگیریم!
هری: جیـــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
بلیز و آنی مونی
- دست از سر پسرم بردارین نامردا!توجه بلیز و آنی مونی و صد البته هری به مامان لیلی جلب میشه که داره یک جارو رو بالای سرش میچرخونه و در همون حال مثل یک دونده دوی صد متر با سرعت بهشون نزدیک میشه ...
****
بلیزک به اینجا خاطره که رسد آرامش خود را حفظ کند و ما مابقی صفحه های دفترچه رو جر هد و به دریاچه پرت کند و سپس به افق خیره شود ...