هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷
#55

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
درست نگرفتم باید اول قفسا رو بدیم یا دنبال ققنوس بگردیم. من گفتم اول دنبال ققنوس بگردیم.

888888888888888888888888888888888888888888888888888

بنابراین دو تا دو تا به دنبال ققنوس رفتن. لونا و لیلی از سویی و گابر و فلور از سویی دیگر.

بالاخره بعد از نیم ساعت تلاش گابر و فلور ققنوسو پیدا کردن.

آرام آرام جلو رفتند ، جلو و جلوتر. ققنوس که سرش را زیر بال هایش گذاشته بود متوجه آن ها شد و سرش را بلند کرد.

بلافاصله گابر پرید تا اونو بگیره و با این بی احتیاطی ققنوس بلند شد و بال هایش را باز کرد و به پرواز در آمد اما قبل از اینکه بتونه پرواز کنه در چنگال لیلی گیر افتاد. ( اینا همش تو یه ثانیه اتفاق افتاد )

فلور عرق صورتش را پاک کرد ( مثلا جون کنده ) و گفت: آه راحت شدیم. حالا بیاین بریم بذاریمش تو قفس تا دوباره فرار نکرده.

هر چهار نفر به سمت انبار حرکت کردند. قفس ها و حیوان ها سر جایشان جلوی در انباری بودند و جم نخورده بودن.
گابر ققنوسشو از دست لیلی گرفت و کردش تو قفس.

گابر دستاشو تکوند و گفت: خب اینم از این.
ملت:
گابر به قفس نگاهی انداخت و یادش اومد باید درو ببنده طبق گفته ی اونا. بنابراین با این حالت نگاهی به آن ها انداخت و در قفسو بست.

باغ وحش:

بازم مثل همیشه اسکی برای خودش مبلمانی آورده بود و روی اون لمیده بود. از توی دهنش نیی بیرون زده بود که با گرفتن دنباله ی آن به ظرف بزرگی پر از نوشیدنی کره ای می رسید.

- اسکی ما کارمون تموم شد.
اسکی:
لونا فریاد زنان گفت: اسکی کارمون تموم شد!

و با این کار اسکی از خواب پرید.

- هان چیه چی شده؟ حیوونا حمله کردن.
ملت:

اسکی با دیدن حیوانات در قفس تازه تو باغ اومد و گفت: خب بذارینشون تا ببینم.

چند دقیقه بعد قفس ها توسط اسکی معاینه و همگی جلوی اسکی ایستاده بودند.

اسکی: هممم ... قفس این تک شاخه پوسیده و ...

پــــــــــــــــــق

قفس تک شاخ شکست و تک شاخ که بر اثر جا تنگی لاغر اندام شده بود پا به فرار گذاشت.

لیلی به اسکی نگاهی انداخت و با مشاهده ی چهره ی او فهمید که باید به دنبال حیوان برود.

اسکی ادامه داد: قفس عقابم کوچیکه.
لونا: آخه بزرگ ترش اندازه غول بود و ...
اسکی: برو بخر.
لونا: بله؟!
اسکی: همون که گفتم.
لونا: آخه از کجا؟!
اسکی: مغازه.
لونا:
اسکی:

با رفتن لونا اسکی ادامه داد: بقیه هم خوبه. هرکس بره واسه حیوونش غذای مخصوصشو پیدا کنه. وقتی پیدا کردین دوباره بیان.

ملت:

*********

گابر و فلور در گوشه ای نشسته بودند و فکر می کردند.

گابر: یعنی ققنوس چی می خوره؟
فلور: دونه.
گابر: مگه مرغه؟
فلور: پرندس.
گابر: ولی این جادوییه؟

............

777777777777777777777777777777777777777777777777777

می تونین از پست قبلی بنویسین.



Re: تعطیلات تابستونی !
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷
#54

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
اتاق وب مستر
- مِستر عله! من اینا رو کجا بگذارم ، ایا ؟
عله نگاهی سرسری به استر میکنه و میگه:
- تو چمدون ِ گروهیه مدیران !
استر : مثینکه متوجه نشدی! اینا رو کجا بذارم؟

مقداری مایو و اینا در دست استر هستش و عله به محض مشاهده ی اون ها چهره اش به تغییر پیدا میکنه . مایو های سبز با گل گل های بنفش ، زرد با گل گل ابی !
- اممم ، خب اینا که ماله من نیست.. امم ، تو میدونستی؟ .. خب به کسی نگوو ! بذار تو ساکت .

خوابگاه مدیرانت !
لیلی : شِت !
کوییرل : منظورت اَه بود؟
لیلی : نه ! منظورم شِت بود !
کوییرل : دهنت رو بیار جلو سانسوور کنم !
لیلی : حالا الان نه ، بذار ببینم تو اون اتوی من رو ندیدی؟
کوییرل : تو مگه اتو میکشی !

- شِت اِگین ! نه ! کی من اتو بکشم ؟ نه من موهام مادر زادی صافه !
کویی: میدونم هانی!
لیلی : !

خوابگاه مدیران ( کلی ! )
همه ی ملت مدیر دور مجسمه ی عله جمع میشن که در وسط میدون اصلی قرار دارد. استر در حالی که دستش را تا ته در ساکش فرو برده ، فریاد میزنه :
- آی ! هری .. اینا چی بود تو اون مایو ها ؟
کوییرل و لیلی : کدوم ؟ کدووم مایو ها؟
عله : هان ؟ من نمیدونم از چی حرف میزنی !

و دم گوش استر ادامه میده :
- اگه به کسی نگی ، بهت قول میدم که .. اَه ! بهت قوب میدم یه شب میبرمت با خودم پیش دامبل !
استر : !

نیم ساعت بعد
اتوبوس راجر جلوی مدیران توقف میکنه. ملت ریونکلاوی ِ مدیر ندیده ، صورتاشونو به شیشه میچسبونند.

تره ور : اه ! بچه هااااا این عله اس !
- کدوم ؟
تره ور : هموووون کله زخمیه! اونم کوییرله ! اه این کیه نمیشناسمش؟ اونم که لیلیه ! آخ جووون مدیر !
راجر : سیس بچه ها ! ساکت ..
اسکاور : پس بارون کو ؟

راجر : نمیدونم ! عله مسائل خصوصی اشو به ما نمیگه ! !
گابر : راجر میشه من دست بزنم بهشون؟ آخه مدیرن !
راجر : نه این کارو نکنید !
سراف : راجر یعنی امضا هم نگیریم ؟

در اتوبوس باز میشه ! ( نکته : مدیر ها به خاطر استقبال ِ شدید ، ناز میکردن که سوار شن واسه همین طول کشید تا سوار شن ! ) مدیرا یکی یکی سوار میشن و همه اشون در بغل همه ی اعضا جا میگیرند ، جز استرجس !

استر : سلام !

ولی همه برای خودشون یکی از مدیران رو برداشتند ( انگار عروسکن ! ) و از اونا سوال و جواب میکنن !

----
قصدم این بود که بگم ما هم آره ! منظور اینکه منم میتونم مدیرا رو ضایع کنم !! تازه بلاک هم نمیشم !!


[b]دیگه ب


تعطیلات تابستانی !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷
#53

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
در و دیوار تالار ریون پر شده از بادکنک و شرشره ، این ور و اون ور تالار پارچه نوشته هایی چسبونده شده که عباراتی از قبیل :( روز زن مبارک ! و بیایید حقوق زنان را پایمال نکنیم ) روش نقش بسته.

دختر های تالار کنار شومینه جمع شدن و دارن روزشونو جشن میگیرن .
پسرهای تالار هم در حالی که از شدت تغزیه نادرست لاغر و رنگ پریده شدن یه گوشه ای دور هم جمع شدن و دارن مواد غذایی باقی مانده رو بین خودشون تقسیم میکنن .

یهو در تالار باز میشه و راجر شاد و خندون میاد تو !

راجر : ملت نشستین این جا بوق میزنین ؟ بدوین برین بیرون ، یه وام مدیریت گرفتم یه اتوبوس خریدم !
سراف : اتوبوس خریدی که چی بشه مثلا ؟
راجر : از اون جایی که من خیلی بخشنده می باشم و تابستون هم هست ، قرار شد همراه با کادر مدیریت و شما عزیزان به سفر تابستونی بریم ! ..الانم سریع برید وسایلتونو جمع کنید که وقت تنگه ، میخوایم به عنوان شروع سفر به قزوین یه سر بزنیم !
گابریل :چه جای خوبی ! من شنیدم خیلی باصفاست !

-- چند دقیقه بعد --
ملت همه چمدون به دست آماده رفتن به سمت اتوبوس هستن .

راجر : مدیرا هم تو اتوبوسن پس با ادب باشید و با من باتربیتی صحبت کنین تا من جلوی استر کم نیارم !...راستی فلور تو نمیای ؟
فلور : نه من نمی تونم بیام ! کل فک و فامیلان عروسی دارن تو تابستون ، پاتختی هم بعدش دارن ، خودمم عروسی دارم ! اصلا وقت نمی کنم ! ترم تابستونه دانشگاه دارم ! سربازی هم باید برم !!!...نهههههههههه ! منو نبرید !!!

بدین ترتیب فلور به صورت خفت توسط ملت ریونی به سوی اتوبوس میره .

-------------------
خب ، سوژه مشخصه ، سوژه اصلی سفر ملت ریونی همراه یا ملت مدیر با اتوبوس راجر به شهر ها و کشور های مختلف هستش ، سوژه دیگری هم که در کنارش باید حفظ بشه خفانت و خشانت دخترا و بدبختی پسراست.


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۵ ۹:۵۵:۰۷

تصویر کوچک شده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷
#52

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
فلور که احساس قدرت نا تموم شدنی (!) بهش دست داده بود بلند شد و به بقیه دستور داد :
- بیاید بریم بدیمشون به این اسکی خز و خیل ! اه اه !

- جییییییییییییییغ !
همه به هوا می پرند و بعد به سمت صدای گابریل بر میگردند. قفس در دست او خالی بود و ققنوس در هوا بالای سر آن ها به پرواز در آمده و از آن ها دور و دور تر میشد .

لونا : وای نه! اون چطوری در رفت؟
لیلی : یکی بگیرتش !
فلور : !
گابریل : بابا من نمیدونم چطوری تونست بیاد بیرون ..
لیلی : تو در قفسو بستی ؟
گابر : .. نه ، خب گفتم هوا بهش برسه وگرنه که خفه میشد !

ملت : !
- یعنی نباید درشو باز میذاشتم ؟
- !
فلور : حالا چی کار کنیم؟ .. وای خدایا! نگاه کنید من رو گیر چه خنگایی انداختن!
لیلی : به نظرم بهتره کمک بخوایم!
لونا : نچ! بذارید خودش بره ققنوس رو بیاره !
- !

فلور : نه نه! این ظلم رو نکنید! من میرم اون ققنوس رو میارم فقط گابریل رو نفرستید !
گابر : خب چرا همه امون نمیریم دنبالش؟ اینا رو به اسکی میرسونیم و بعد میریم دنبال ققنوس! منم قفس رو حمل میکنم.
لیلی : خوبه! دو نفر دو نفر میریم دنبالش! لونا قفس رو بردار !

و آنها از هم جدا شدند ..

----
:دی !


[b]دیگه ب


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷
#51

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
لونا: چي؟ دنبال قفس؟
گابريل با عصبانيت گفت: اسكي؟ حالت خوبه؟ ما از كجا قفس گير بياريم؟
اسكاور كمي فكر كرد و گفت: انتهاي باغ وحش انبار بزرگيه كه توش پر قفسه. حالا زود برين.
لونا ، ليلي ، گابريل و فلور به طرف انبار ته باغ وحش به راه افتادند. هركدام هم حيواني رو كه پيدا كرده بود با خودش آورده بود.

در انبار:

گابريل كه محكم ققنوسش را چسبيده بود ، به يكي از قفسه ها اشاره كرد و به فلور گفت: اين خوبه براي ققنوس؟
فلور به قفس بزرگي كه به راحتي 5 شير بزرگ ميتوانستند در آن جا بگيرند ، نگاهي انداخت و بعد به گابريل نگاهي انداخت و گفت: گابر؟ اون ققنوس ميتونه توي يه قفس كوچكتر هم جا بگيره!
گابر نگاهي به ققنوس انداخت و گفت: راست ميگي؟
فلور: بله! اون ققنوس توي يه قفس كوچكتر بايد باشه.
گابر كمي فكر كرد و گفت: بسيار خب.
و بعد به قفسي بزرگتر اشاره كرد و گفت: اين خوبه؟
فلور:

در طرفي ديگر ليلي مشغول گشتن يك قفس براي اسب تك شاخش بود. ( از خودم نگفتم تك شاخ. توي پست هاي ديگه نوشته شده. )
لونا نگاهي به ليلي انداخت و گفت: ميخواي واسه ي يه اسب قفس پيدا كني؟
ليلي آهي كشيد و گفت: چي كار كنم؟ اسكاور گفته.
لونا گفت: چي بگم والا؟ اسب جاش توي اصطبله!
ليلي گفت: درسته. اما اسكي گفته.
لونا: فكر كنم اسب جاش توي اصطبل باشه.
ليلي با عصبانيت گفت: خودم ميدونم. اما اسكاور گفته.
لونا: باشه. حالا چرا جوش ميزني؟

در طرفي ديگر فلور ، خرگوش خود را درون قفسي نسبتا كوچك گذاشت و گفت: جات راحته؟
خرگوش سري تكان داد. ( چه جلب!)
فلور رو به گابر گفت: ققنوستو گذاشتي تو قفس؟
گابر سري تكان داد و گفت: آره. قفس به اندازه ي ققنوس نداشت. مجبيور شدم يه سايز بزرگتر براش بگيرم!
فلور خنديد و رو به لونا گفت: تو هم اون رو توي قفس گذاشتي؟
لونا: كدوم رو؟اگه منظورت اين عقابه هست ، بايد بگم آره. فقط يكم قفسش براش كوچيكه.
فلور نگاهي به قفس عقاب بيچاره ي لونا انداخت كه سرش به زور توي قفس جا شده و تقريبا يكبار پيچ خورده بود.عقاب نگاهي پراز التماس به فلور انداخت.
فلور خنديد و گفت: اون از اين وضع ناراحته.
لونا گفت: ميدونم. ولي بقيه ي قفسا خيلي براش بزرگن.
بعد همه نگاهي به ليلي انداختند كه داشت اسب تك شاخ بيچاره اش را درون يك قفس ميچپاند.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷
#50

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لونا:اروم...خیلی اروم برو تا ققنوسه فرار نکنه!هی مواظب اون چوب زیر پات باش!
گابریل که به سختی اب دهان را فرو میبرد گفت:چه سخته!وااایی مامان...یکی کمکم کنه.
گابریل ارام ارام و با احتیاط به ققنوس که سرش را در لابه لای پرهایش پنهان کرده بود نزدیک شد و زمزمه وار چیزی میگفت:ققنوس زیبا بیا پیش من تو بهترین و خوشگل ترین ققنوسی هستی که من تا به حال تو عمرم دیدم!پس بیا پیش من!
_افرین...خوبه ادامه بده ققنوسه داره اروم میشه بیشتر سعی کن!
_اگه بیای پیش من میبرمت پیش بقیه ی ققنوسا تو در بهترین جا زندگی خواهی کرد...
ققنوس سرش را از لای بالش بیرون اورد و روی دست گابریل نشست.
_ من گرفتمش!من بالاخره تونستم ققنوس رو بگیرم اخ جججججون!
لونا:افرین حالا هر چه زود تر برو اونو بده به اسکاور تا دادش در نیومده.
گابریل که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید به سرعت رفت پیش اسکاور.
اسکاور روی مبل راحتی لمداده بود و داشت بستنی میخورد.
گابریل از این که اسکاور باید راحت بشیند و بقیه کار کنند به تنگ امده بود تصمیم گرفت ذره ای حال اسکاور را بگیرد پس ققنوس را جایی گذاشت و ارام ارام پیش اسکاور امد.
_پخ
ناگهان اسکاور از جای پرید و تمام بستنی بر صورتش ریخته شد و با صورتی صورتی رنگ به گابریل با عصبانیتی نگاه کرد: گابریل؟تو مرض داری؟هر چه زود تر برو حیوونی پیدا کن وگرنه...
گابریل ققنوس را جلوی چشمان خونین اسکاور گرفت و گفت:اینم حیوون!
اسکاور بدون هیچ حالتی گفت:خیله خب تو اخرین نفری بودی که حیون جمع کردی حالا باید همه رو جمع کنیم تا بقیه کار ها رو روبه راه کنیم!
_اول نمیخوای صورت توت فرنگیت رو پاک کنی؟
_یا میری یا...بازم میری ها!

چند ثانیه بعد...!

اسکاور که روی کرسی ایستاده بود با صدای بلندی برای دیگران صحبت میکرد.
_خب دوستان...اوئن طور که میخواستم حیوون خوبی پیدا نکردید!...
بچه ها:
_ اممممممممم,همچین حیوونای بدی هم نبودن به هر حال از همتون متشکرم.
بچه ها:خواهش...!
_و حالا باید برید و قفس های خوبی برای حیوونا پیدا کنید.
_

...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۱۲:۱۰:۱۸

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷
#49

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
اسب تك شاخ با لگدي نوربرتا را به طرفي پرتاب كرد.
_ بومــــــــــب!
نوربرتا به اين حالت: روي زمين فرود آمد. از جا بلند شد و به اسب تك شاخ در حال فرار نگاه كرد. آهي كشيد و به دنبالش رفت.
فلور مشغول گشتن بود. ناگهان چشمش به خرگوش كوچكي روي زمين افتاد.
فلور لبخندي زد و گفت: سلام كوچولو. بيا اينجا.
ناگهان گابريل كه داشت از كنارش رد ميشد گفت: هي فلور! بيخود زحمت نكش! مگه نشنيدي اسكي گفت بايد دنبال حيوون جادويي بگرديم؟
فلور با ملايمت مشغول نوازش خرگوش شد و گفت: ميخوام نگهش دارم.
گابريل: چي؟ تو اومدي اينجا واسه ي خودت حيوون پيدا كني يا واسه ي اسكي؟
_ واسه ي خودم.
گابريل:


نوربرتا كه اسب را پيدا كرده بود ، به آرامي او را با خود پيش اسكاور آورد.
_ سلام اسكي!
_ سلام.
نوربرتا گفت: اين اسبه خوبه؟
_ بذار ببينم.
اسكاور مشغول بررسي اسب تك شاخ شد: هووم...بد نيست.
نوربرتا: بد نيست؟ من تمام اين مدت مشغول آوردن اين اسب بودم و حالا تو به راحتي ميگي بد نيست؟
اسكي: خيله خب بابا. خوبه.
نوربرتا:
اسكاور گفت: اين اسبو ببند به همون درختي كه اونجاست. حالا هم برو دنبال يه حيوون ديگه بگرد.
_چشم.
اسكاور با خوشحالي روي مبل لم داد و گفت: آخيش. چه حالي ميده!


گابريل مشغول شكار پروانه اي در سمت ديگر باغ بود. لونا كه داشت پرنده ي بزرگي را كه به شاهين شباهت زيادي داشت با خود مي آورد گفت: واي. گابريل؟ حالت خوبه؟ پروانه ميخواي به اسكاور بدي؟
گابريل: خب چي كار كنم؟ خيلي پروانه شكارش آسونتره.
لونا: خب. برو اون ققنوس رو بيار.
گابريل به جايي كه لونا اشاره كرده بود رفت. خيلي آرام ....


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۷
#48

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
در سویی

نوربرتا که سوت زنان داشت دنبال حیواناتی کم خطر میگشت روی درختی پرنده ای را دید که پر هایی زیبا با رنگ های مختلف داشت و رنگ هایش عوض میشد و دمی به بلندیه(؟)داشت و برای خود اواز میخواند.
_عجب پرنده ی خوشگلیه حتما اسکاور از این یکی خوشش میاد.حالا چه جوری باید بیارمش پایین؟
نوربرتا با تقلایی فراوان به بالا ی درخت رسید اما هر چه به پرنده نزدیکتر میشد ان پرنده به شاخه ای بالاتر میرفت پس نوربرتا نیز بالا تر میرفت تا به نوک درخت رسید.
_وایی اگه فقط یه بیحواسی بکنم همه چی دود میشه میره هوا پس با احتیاط...
نوربرتا همین طور که برای پرنده اواز میخواند به او نزدیک و نزدیکتر میشد:ای پرنده ی زیبا ای رنگاوارنگ بیا پیش نوربرتا کوچولو میخواد ببرتت به جایی بهتر به جایی که پرندگانی زیبا در ان جا هستند اماتو از ان ها زیبا تری!پس بیا پیش خاله نوربرتا بیا کوچ
اما در این هنگام صدایی نوربرتا را از جا پراند و پرنده نیز به طرف دیگری پرواز کرد.
_این مزخرفات چیه که داری میگی؟من این جا اصلا حیوونی نمیبینم نه اهلی نه وحشی!
نوربرتا با خشمی به گابریل خیره شد تو نمیتونستی اروم این چیز رو بگی؟با این صدای خش دارت؟
_من صدام خش داره؟ فقط خواستم ازت کمک بخوام.
_خب...من چه بدونم برو برا خودت حیوون پیدا کن این جا پر حیوونه.
گابریل که از دست نوربرتا دلخور بود گفت:اصلا کمک نخواستم الان میرم اون پرنده رو میارم پایین و به اسکاور میدم هاهاها
نوربرتا با عصبانیت به گابریل در حال رفتن نگاهی انداخت به دنبال حیوانی دیگر گشت...
وایی این اسب تک شاخم خوبه ها بذار الان میگیرمش.
اسب سفیدی در کناری برای خود اشغال میخورد که نوربرتا ارامشش را برهم زد.
_اسبه بیا این جا بیا دیگه.
اسب به نوربرتا محلی نگذاشت و به خوردن ادامه داد.
_ا...بیا دیگه نوربرتا جلوتر رفت و اسب را کشید اهان بیا بیا بیا....
ادامه بدید ....


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۳ ۲۱:۲۷:۱۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۷
#47

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
درسته که این سوژه رو هیچ کس ادامه نداده اما باحاله پس من ادامش میدم.

*********************************************
همگی دست به کار میشن و شروع به تمیز کردن می کنن.

اسکی یکم فکر می کنه و میگه: کریچر ، وینکی و الکسا جنازه ی اینا رو جمع می کنین ، چو ، سرژ و قفی هم شروع به تمیز کردن می کنن.

قفی: پس تو چی شدی؟
اسکی: منم میرم دنبال نیرو می گردم. بقیه نباید بی کار بشینن ما رو نگاه کنن و ما اینجا جون بکنیم من میرم دنبالشون.
سرژ: می خوای من برم دنبال اونا و تو اینجا رو تمیز کنی؟
اسکی: نه می ترسم پات خسته بشه این قدر دنبالشون میری ، خودم میرم.
سرژ:

اسکی بر می گرده تالار و رو مبل ول میشه و چند لحظه بعد:
-

گابریل و لونا و نوربرتا و فلور وارد تالار شدن و با دیدن تالار در خلا و سکوت متعجب شدن.
نوربرتا: پس بقیه کجان؟
لونا: آبخوری؟
فلور: دستشویی؟
گابریل: تو جیب اسکی؟

همه به هم نگاه می کنن و به سمت اسکی هجوم می برن.
اسکی دست و پا میزنه
- من جوونم منو نکشین ... آی دزد ... منو خوردن

گابریل: تو جیبش نیست!
فلور: تو پاچشم نیست!
نوربرتا: تو جورابشم نیست!
لونا: تو گوششم نیست!

اسکی: سلام دوستان. بیاین یه کار مهم داریم. تا الان چی کار می کردین سه ساعت دارم دنبالتون می گردم؟ فکر نکردین من برای پیدا کردن شما چه قدر رنج کشیدم؟
- آره قشنگ معلومه. حالا چی کارمون داشتی؟
- دنبال من بیاین.

اسکی اونا رو به باغ وحش میبره.
اسکی: لونا و نوربرتا برن جنازه ی حیوونا رو جمع کنن و فلور و گابریل به تمیز کردن کل باغ وحش مشغول شن.
فلور: چیا رو تمیز کنیم؟
اسکی: چشمت نمی بینه اینجا چه قدر کثیفه؟
بر می گرده و به باغ وحش نگاه می کنه.

اسکی:
سرژ و الکسیا و بقیه بر می گردن.
- اسکی دمت گرم بالاخره یه روز دستمالات بدرد خورد.
- سر سه سوت کارمون تموم شد.
سرژ: اسکی پا درد گرفتی؟ چه خوب شد قبول نکردیا.

اسکی: پس مرحله ی اول به پایان رسید مرحله دوم در راهه. در مرحله ی دوم تنها کار اینه که بریم دنبال حیوون بگردیم. فقط حیوونای جادویی مفهوم شد؟
تا فردا عصر فرصت دارین که لیست حیووناتونو بدین تا من از میونش حیوونای خوبو انتخاب کنم و بگم به چه تعدادی بخرین.

همون روز عصر:

اسکی رفته بود دراز بکشه و استراحت کنه و لذت می برد از اینکه تنها تو تالار بود. تالار فقط و فقط مال خودش بود چون بقیه در حال پیدا کردن حیوون بودن.

لونا و نوربرتا وارد شدن و با دیدن اسکی که لمیده بود هیچ تعجبی نکردن.

- پــــــــــــــــــــــــخ
اسکی از جا پرید.
نوربرتا و لونا:
اسکی: درد
آن دو:
- مگه قرار نبود دنبال حیوون بگردین؟
- پیدا کردیم. من می تونم بچه اژدها بیارم.
اسکی: قصد جون مردمو کردی. پذیرفته نمی شه.

لونا: مانتیکور و شیردال و گورکن و عقاب و افعی حیوونای خوبین. من می تونم تهیه کنم.
اسکی: شیردال و گورکن و عقاب و افعیت خوبه اما مانتیکور بده مگه جونتو از سر راه آوردی؟ به جای اون یه حیوون برو دو تا دیگه به عنوان مجازات قصد جون مردم کردن پیدا کن تا بعد بگم چند تا گیر بیاری.
نوربرتا و لونا:

*********************************************

برین دنبال حیوونایی بگردین که کمتر وحشی باشن وقتی هم پیدا کردن و اسکی قبول کرد می خواین برین بخرین اما چون بعضیاش پیدا نمیشه تو یه پست تموم نکید و با حال باشه. فکر بهتری دارین بنویسین ولی سوژه ی خوبیه نذارین زود تموم شه. اگه هم به نظرتون بد ادامه دادم این پستو نادیده بگیرین و از ادامه ی پست اسکاور بنویسید.



باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۶
#46

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
بچه های ریون همه با هم از در باغ وحش میان تو!

الکسی: خب که چی الان!؟
سراف: راست میگه ما چرا الان همه با هم اومدیم بعد عمری تو باغ وحش؟!
همه با هم و یک صدا و یک دل: به خاطر اینکه....!

ناگهان از بین گوریل های باغ وحش اسکاور میپره بیرون و در حالی که دستمال هاشو به صورت آکروبات و این حرفا داره رو میندازه رو هوا، شروع میکنه به حرف زدن!

اسکاور: درسته!
ققی: راست میگه!
سرژ: باشه!
وینکی: چرا؟
اسکاور: چون من میگم و من خیلی گولاخم!(کپی رایت بای ققی)
چو: گولاخ یعنی گوش!
سیریوس: سینیسترا چرت نگو!

ناگهان همه برمیگردن سمت سیریوس و سیریوس میفهمه که تالار رو اشتباهی اومده و میره همون تالار بوقی ای که بود!

کریچر: قربان اصل ماجرا چیست؟...کریچر بد!...کریچر خر...کریچر الاغ...کریچر مغز نداشت...کریچر بوق بود...لطفاً توضیح داد!
اسکاور: چون اصرار کردی توضیح میدم که خب، قراره که ما باغ وحش رو دوباره راه اندازی کنیم!
وینکی: مگه بسته شده بود!؟
اسکاور: نه خب ولی این حیوونای بدبختو شیش ماهه همین شکلی ول کردیم!
سراف: اوف اوف میگم چه بوهای بدی میادا!

ناگهان یکی از کرگدن ها به علتی نامعلوم میفته زمین و جان به جان آفرین تسلیم میکنه!

چو: خب حالا اینجارو باز کنیم که چی بشه!؟
اسکاور: خب میتونیم اینجارو به عنوان یه محل توریستی به بقیه معرفی کنیم!
ققی: راست میگه!
سرژ: باشه!
اسکاور: پس باید از تمیز کردن اینجا و جمع کردن جنازه ی حیوونا شروع کنیم!...دست به کار شین!

-------------------------------------------

هه هه!...بیکار علافم!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۷ ۲۰:۵۷:۵۱

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.