هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
همه همدیگر رو با بهت و سردرگمی نگاه میکنند.
و بالاخره وقتی از بهت و سردرگمی بیرون میان خوشحال از این که
این ماموریت کشنده به ان ها واگذار نشده است راهشان را میکشند و میروند.
انی مونی(رون)و گابریل(هرمیون),دور از چشمان دیگران به کناری میروند تا خاکی بر سرشان بریزند.

در جایی دور از چشم دیگران

انی(رون):حالا چی کار کنیم؟
گابریل(هرمیون):چاره ای نداریم!باید قضیه رو به لرد بگیم.
انی مونی:فکر میکنی لرد قبول میکنه و جونش رو فدای جون ما میکنه تا ما جسدش رو تحویل دامبلدور بدیم؟ای خدا...من نه میخوام مرگخوار باشم نه محفلی از دنیا سیر شدم میخوام یه مشنگ باشم!ککککککککککمک!
انی مونی کمک را با فریاد میگه و مردم در حال رفتن به طرف ان دو برمیگردند.
_چیزی شده رون؟
گابریل:نه میترسه یه وقت من جونم رو از دست بدم ناراحته فقط همین!
بقیه با شنیدن این قضیه یکی یکی تسلیتشان را به انی مونی و گابریل میگن و میرن.
گابریل رو به انی مونی میکنه و میگه:دیدی چه گندی زدی؟حالا راه بیفت بریم.
گابریل و انی مونی غیب میشن و خودشون رو در کافه سیاه ظاهر میکنند.

کافه سیاه.

لرد که همراه با همدستانش دارد نوشیدنی میخورد و در همان حال یکی از مرگخوارانش را شکنجه میدهد با ورود هرمیون و رون از جا میپرند و چوبدستیشان را به طرف ان دو میگیرند(البته غیر از لرد)

_احمق ها!اینا همون گابریل و انی مونین.
مرگخواران: چه زیبا شدید.
انی مونی بیتوجه به تمسخر مرگخواران پای لرد رو میگیره و ضجه زنان میگه:قربان...ما رو عفو کنید ما نمیخوایم بمیریم.
لرد با خنده میگه:نکن قلقلکم میاد من رو پام حساسم میگم نکن!ای...نکن دیگه.
گابریل هم به انی مونی میپیونده و اون یکی پای لرد رو میگیره و میگه:قربان خواهش میکنیم ما هنوز جوونیم.خواهش میکنیم!
_بگید ببینم چی شده؟
_قربان!دامبلدور گفته که ما باید...باید...
_جون بکن بگو دیگه شما باید چی؟
_اه چرا بهش نمیگی؟...لرد ما باید سر کچل شما رو تحویل دامبلدور بدیم
_چی گفتی؟
_و اگه ندیم سر خودمون به باد میره!
لرد با اندکی فکر گفت: دامبلدور سر من رو میخواد ؟باشه بدین!




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۷

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
چه کاری از دست این دو پسر قنداقی! برمی آید؟
لرد بار دیگه جمله قبلیش رو با عصبانیت و پیاز داغ بیشتر ادا کرد :
«چه کاری از دست این دو پسر قنداقی! برمی آید؟ »

- در واقع هیچ کاری قربان !
ملت شریف مرگخوار به علاوه خود لرد :

شخصی که تعجب همگان رو برانگیخته بود آدمی سیاه پوش و ناشناس بود ...

- کات آقا !

فرمایش !؟

- چرا سیاه پوشن حتما همه ی ناشناسا ؟ من یه ناشناس و بنفش پوش میخوام باشم . حرفی هست !؟

خیر ! ...شخصی که تعجب همگان رو برانگیخته بود آدمی بنفش پوش و ناشناس بود .

لرد : جنابعالی کی باشن !؟؟؟ مرگخوارای قدیمی من هم به خودشون اجازه حرف زدن رو حرف اربابشون رو نمیدن .
- قربانتان شوم ! بنده ی حقیر برای عشق و علاقه بی انتهایی که به شما دارم اون دو قنداقی رو دستگیر و خدمت شما آوردم ! و در واقع حالا هیچ کاری از دست آن ها بر نمیاد !

ناشناس هرگز پیشبینی نکرده بود که در حالی که بقچه سفیدی رو به لرد تحویل میده دو کودک سر از بقچه بیرون آورند و شروع به کشیدن جیغی با مداد بنفش بکنند !!!

ملت :
ناشناس:

---------------------------------------------------------

عصر همان روز - قرار گاه محفل - جلسه !

همه محفلی ها به اضافه دو محفلی قلابی یعنی آنی و گابریل در نقش رون و هرمیون با دریافت پیغام آلبوس خودشون رو به قرار گاه رسوندن برای به هم رساندن حضوری با فایده !

-دود رودود ! جناب دامبل وارد میشوند ! همه بر پا !

فرش قرمزی جلوی در پهن میشه و دامبل با ابهتی خاص وارد میشه !

شترق !!!

دامبل : ( اثرات ندیدن چشم انداز جلو تر از دماغ و همچنین لیز خوردن روی فرش قرمز ! )

به هر حال دامبل چون میدونست وقت نداره واسه تلف دادن و شناسایی مجرم فوری بلند میشه و خودش رو میتکونه .
اجازه نمیده بقیه بشینن .
همه هاج و واج منتظر دستورن !
دامبل دستور نمیده !
نمیده !
و نمیده ...
بالاخره بدون مقدمه( آغاز سخنان دامبل به شما بدون مقدمه صحبت کردن رو ثابت میکنه ) سراغ اصل مطب میره و شروع میکنه :

ما میدونیم لردسیاه یکی از دشمنان اصلی ماست و هدف از تشکیل محفل ما چیزی جز جنگ و نبرد با اون نبوده چون ... ( مختصری از هفت جلد کتاب هری پاتر . سه ساعت سپری میشود ) ...

ملت همچنان ایستاده اند ...

دامبل : ... خوب من دیگه خسته شدم از این قایم موشک بازی با لرد و میخوام همین فردا لرد توسط دو تن از متحد ترین افردمون نابود بشه ! این زوج جوان رو معرفی میکنم ! رون و هرمیون ! شما فردا جسد بی مو لرد رو تحویلم میدید ! در غیر این صورت ... پیخخخخ !

انگشت اشاره دامبل گردنش را به نشانه بریدن سر لمس میکنه و کمی بعد با صدای پاق همراه تمام بدن دامبل غیب میشه !

همه همدیگر رو با بهت سر درگمی نگاه میکنند !

-----------------------------
لطفا نقد بشه


تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۸:۱۶ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
رون بعد از اجرای مراسم خداحافظی کوتاهی با هرمیون(حدود یه ربع!) به سمت دستشویی راه افتاد.
گابریل و آنی مونی درحالی که جلوی لباسشون برآمدگی خیلی بزرگی پیدا کرده بود ( البته اگه یه شخص عینکی عینکش رو در می اورد اصلا تو چشم نمی زد!) آرام آرام و با فاصله دو سانتیمتر از رون او را طوری تعقیب می کردن که هیچکس متوجه نمی شد!
- آیی! خانم چه کار می کنی؟چرا کفشم رو لگد می کنی؟از پام دراومد!
گابریل:بفراموش!
چشم های رون چپ شد و بعد از چند لحظه گفت:اگه می خواین تعارف نکنید!کفش قابل شما رو نداره!
آنی مونی در گوش رون زمزمه کرد:تو داشتی می رفتی دستشویی!یادت رفته؟ سپس او را با ضربه کوچکی به دستشویی پرتاب کرد!
در لحظه ای که همه ی خواننده های این پست فکر می کردند بالاخره آنی و گابریل میتوانند تار موی رون را به دست آورند آنی جلوی گابریل را گرفت و گفت:من نمیزارم تو بری این تو!
گابریل:چرا؟!
آنی مونی:خوب،این جا دستشویی مردونه است!من که نمی تونم بزارم…
گابریل محکم به پیشانیش زد و گفت: یا مرلین! بفراموش! آنی،حالا بیا بریم تو!
آنی مثل کوالا محکم به ستون چسبیده بود!
گابریل: دیگه چی شده؟
آنی که مرتب سرخ و سفید می شد گفت:من که نمی تونم بیام تو دستشویی خانم ها!
گابریل:
بعد از چندین دقیه بحث و گفتگو و به کار بردن طلسم های مختلف هردو اون ها در دستشویی بودن.در حالی که اطرافشون رو نگاه می کردن گابریل گفت:پس کو؟
در همین حال رون از در دیگر دستشویی خارج شد!
گابریل و آنی:
گابریل بلافاصله به سوی رون دوید.فضای اطراف تغییر کرد،او خودش رو دونده ی سرعتی می دید که باید به خط پایان می رسید!همه تشویقش می کردن!انگار دو با مانع بود!دست هایش را روی صندلی گذاشت واز روی چند صندلی پرید، دست هایش را روی میز گذاشت از روی میز پرید ،از روی گارسون پرید،از روی انی پرید،از روی هرمیون پرید،از روی رون پرید!!
ناگهان ترمز کرد!
گابریل پیروز شده بود!خوشحال و خندان به سوی آنی رفت!
آنی:آخه دختر تو چرا از روش پریدی؟!مگه… حرف آنی با دیدن موی قرمز کوتاه و قهوی ای بلند در دست گابریل قطع شد!
معجون های مرکب پیچیده رو از زیر لباسشون(نه لباس زیرشون!) دراوردن و بعد از چند لحظه به شکل رون و هرمون در اومده بودن.
کافه خلوت شده بود.فقط چند محفلی در گوشه کافه نشسته بودند و برای هم جوک می گفتن!از دود سیگار چند نفر فضای اطرافشون به رنگ مه آبی دراومده بود و هیچ چیز نمیدیدن!رون و هرمیون واقعی از بس کاپوچینو خورده بودن سرهایشان رو میز بود و مشغول…
مشغول خورپف بودند!
آنی(رون) : گفت اینا که کار مارو راحت کردن!
بعد از فریاد زدن چندین ورد بیهوشی،آنی و گابریل گمان کردن همه ی اعضای محفل بیهوش شدند و به سمت قرارگاه محفل رفتن تا ادامه نقشه اربابشون را اجرا کنن!اما اون ها گمان کرده بودن که همه بیهوش شدن!جیمز هری و آلبوس سوروس پسرهای کوچولوی هری!بیهوش نشده بودن!
-------------------------------------
چه کاری از دست این دو پسر قنداقی! برمی آید؟
اگه وقت اضافی داشتین نقد کنید!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۷ ۸:۲۰:۵۲

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
شارررررپ(افكت خالي شدنِ آبِ درونِ گلدانِ رويِ ميز ، روي صورت گابريل)

گابي:هان؟! چيه ؟! من كجام؟! جايي اتيش گرفته؟!!!!!
آني:بوقي لرد علامت داده ، بايد هر چه سريعتر يه كاري بكنيم ، اگه نه عصباني ميشه !!!

در اين لحظه در فكر دو مرگخوار صحنه ي شكنجه شدن توسط لرد سياه ، در صورت شكست خوردن در ماموريت مجسم ميشه.()

گابي:بهترين كار اينه كه صبر كنيم از هم ديگه جدا شن و بعد سر فرصت كَلَكِشونو بكنيم.
آني:اره موافقم.

و در اين لحظه دو مرگخوار همچون دو پرنده شكاري كه در كمين طعمه هستند به ان دو كبوتر عاشق چشم ميدوزند.

چند ساعت بعد

رون و هرميون::bigkiss:

آني:اي بابا اينا تازه روده شون بند شده ، فكر نكنم اينجوري به جايي برسيم.
گابي:اره باهات موافقم ، بهتره خودمون يه كاري كنيم كه از هم جدا شن.
آني:خودمون ؟!!! اما چجوري؟!!!
گابي:گوشت رو بيار جلو تا بهت بگم.

.
.
.

چند لحظه بعد دو مرگخوار:

كمي بعد

گارسون شونصدمين كاپوچينوي سفارش داده شده توسط رون و هرميون رو داره ميبره كه تحويل بده و از قيافش پيداست كه بسيار از دست اين مهمانان چتر باز خسته شده.

ناگهان دستي به جلو مياد و گارسون رو به پشت ديوار تنگ و تاريكي ميكشه.()

صداي زد و خورد نسبتا شديدي به گوش ميرسه و چند لحظه بعد اني موني در حالي كه لباس گارسون ها رو به تن كرده به سمت ميز رون و هرميون نزديك ميشه.

رون و هرميون::bigkiss:
اني موني:ببخشيد ، كاپوچينوتونو اوردنم.

رون و هرميون::bigkiss:
اني موني:اِهم .. اِهم

رون و هرميون::bigkiss:
اني موني:اوهوي ... آوهوي

رون و هرميون::bigkiss:
شتلق بنگ ديش دانگ(افكت پايان صبر اني موني و فهماندن اين مسئله به رون كه برايشان كاپوچينو اورده)

اني كاپوچينو ها رو روي ميز ميچينه.
رون:اقا دستت طلا
اني موني:ببخشيد شما احساس نميكنيد احتياج به دستشويي داريد.
رون كمي فكر ميكنه و مقاديري هم زور ميزنه:هووم ، نه شماره ي يك دارم و نه شماره ي دو .
اني موني:اما من فكر ميكنم شما احتياج شديدي به دستشويي داريد ، زير چشماتون باد كرده و يكي از موهاي دماغتون در حال كنده شدنه اينا همه نشون ميده اگه تا چند ثانيه ديگه دستشويي نريد ميتركيد.
رون:بگو جون من ؟!!اما من هيچ احساسي ندارما
اني موني:بعضي وقتها از بس شدت دستشويي زياده فكر ميكنيد دستشويي نداريد

رون و هرميون::bigkiss:
اني موني:

سپس رون با كراهت از روي صندلي پا شد و به سمت دستشويي راه افتاد.!

گابريل و اني موني:


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۰:۵۴:۰۵
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۰:۵۴:۱۰
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۱:۰۰:۴۲
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۱:۰۳:۱۹

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۷

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
_هی نگاه کن گابریل بنظر تو این علامت شوم نیست که داره روی دست من ظاهر میشه؟
گابریل : فقط پرسی وجود داره و کسایی که از مثله اون بودن عاجزند
انی :
گابریل : چیه خوب ؟ داشتم امضای بارتی کراوچ رو می خوندم ،راستی چی گفتی؟
انی : هیچی گفتم تو نمی خوای شووهر کنی؟
گابریل: کسی حاضر شده من رو بگیره؟
انی : هی بس کن ،بنظرت این علامت شوم نیست که داره روی دستم ظاهر میشه؟
گابریل در حالی که زیرچشمی به سایر مرگ خواران نگاه می کرد گفت : نه! باز با خودکار دستت رو خطخطی کردی؟

........................

هرمیون در حالی که سعی می کرد سرصحبت را با رون باز کند گفت : هووم فکر نمی کنی که یک فرقی کرده باشم ؟

رون گفت : نه!

_ببین من امروز لباس بنفش پوشیدم!

رون : من فکر می کردم قرمزه

هرمیون در حالی که سعی می کرد کمی معجون عشق برای خودش بریزه گفت : ببین رون ما باید متحد بشیم! می دونی که مرگ خوارا این چند روز خیلی دور و بره کافه و خانه گیریملود می پیچند بهتر نیست که یکمی مثله زن و شووهر ها رفتار کنیم؟

رون گفت : اوه هرمیون ؟

هرمیون در حالی که معجون رو روی لباسش ریخته بود گفت : ببین ما باید کمی بیشتر همدیگه رو ببینیم مثلا این که اگر مرگخواری به ما حمله کنه اگر من رو ببره تو ککت نمی گزه نه؟

رون :نه !

هرمیون :

رون : هان؟ چی گفتی ؟ اهان چرا حالا کک که هیچی با کرم ضد افتاب درست می شه منتها شیپیش زدم این چند روز بدجوری سرم می خاره!

..................................................

در میان مرگ خواران

انی در حالی که روی زمین افتاده بود فریاد کشید : من دستم داره اتیش می گیره علامت شوم روشن شده بعد شما حس نمی کنید؟ گابریل؟

ملت درون کافه : علامت شوم ؟

گابریل:

انی در حالی که دستش داشت اتیش می گرفت گفت :خودم باید یک کاری بکنم

هرمیون و رون که صدای داد انی رو شنیده بودند : ما گشمونه!


و بدین ترتیب انی به فکری افتاد تا خودش یک غلطی بکند و یا مرگخواران رو بیدار کند!

پ .ن :ببخشید کمی بد شد و اینا !
..

ادامه دارد


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۸ ۱۷:۲۲:۵۱

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
كيلومتر ها اون ور تر!

بقيه مرگخواران در كنار رودخانه اي در نزديكي كافه نشسته بودن و در حال تعريف جك هاي مختلف بودن و كلا خوش ميگذروندن و منتظر اين بودن تا دوستانشون كه تو كافه هستن علامت بدن تا اونا وارد عمل بشن!

-هه..يادش به خير..من يه مدت با آلبوس دامبلدور دوئل ميكردم و هميشه ميبردمش.نميدونم چطوري لرد نميتونه شكستش بده!اگر يه بار بذاره من برم جلو حتما يه درس خوبي بهش ميدم! !
ملت:
-ولي به نظر من اون روز كه من رفتم سراغ اون پلنگه خيلي جالب بود..جان بليز بدون چوب دستي 4 تا يوزپلنگ رو نابود كردم.از اون به بعده كه من سلطان جنگلم ديگه !
ملت:

كمي اونطرف تر نجيني مار مورد اعتماد ولدمورت در حال حركت كردن بود و مواظب مرگخواران بود كه اونا كار اشتباه نكنن و هر از گاهي يه غذاي مناسب براي خودش فراهم ميكرد و به سرعت اون رو ميبلعيد.مار ولدمورت به رنگ سبز تيره بود و علامت هاي زردي بر رويش بود كه اون رو بسيار زيبا كرده بود.ولدمورت و مارش ارتباط مخصوصي با هم دارن و پيام هاي هميدگه رو در همه حال دريافت ميكنن.اين ارتباط عجيب شگفتي تمام جادوگران و ساحران رو مبهوت كرده است.

محفل ققنوس!

آلبوس دامبلدور،سيريوس و آلبوس سوروس تو دفتر دامبلدور نشسته بودن و در حال بحث و مشورت سر نقشه ماموريت بعديشون بودن كه بتونن چندين مرگخوار رو نابود كنند.اونها تصميم گرفته بودن فعلا هويت زنده شدن دوباره دامبلدور براي مرگخواران و لرد آشكار نشه و اون رو براي ماموريت مهمتري گذاشتن يا موقعي كه جون يه محفلي در خطر بود بتونن اونو وارد عمل كنن و نتيجه بگيرند.همه روي نقشه شهر لندن خم شده بودن و با دقت زيادي بهش خيره شده بودن.

-سيريوس..بقيه محفلي ها كجان؟
-يه عده شون رفتن كافه محفل كه خوش بگذرونن..يه عده شون هم رفتن خونشون تا كمي استراحت كنند.اين چند روز خيلي ازشون كار كشيديم و خيلي خسته شدن.
-خوبه خوبه..اميدوارم مشكلي به وجود نياد.

كافه محفل ققنوس!

رون و هرميون بعد از انجام عمليات هاي مختلف راز و نياز حالا با آرامش نشسته و در حال صحبت بودن.رون كه تا حالا از اون نوع نوشيدني صرف نكرده بود با تعجب بهش خيره شده بود و داشت فكر ميكرد كه واقعا اون چيه!

چند ميز اونور تر مرگخواران نشسته بودند.قرار بود وقتي علامت شوم روشن شد و دستشون اونو احساس كردن ماموريت رو اجرا كنند.اونا كه به طرز خيلي مشكوكي در حال خوردن غذا بودن و هر از گاهي خيالات برشون ميداشت كه علامت سوخته و بعدش هم با صداي آروم ميخنديدن و به غذا خوردن ادامه ميدادند.




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
خودمون به موقع وارد عمل میشیم. فقط حواستون باشه به هیچ وجه لو نرید!
........................................

لردی کچل با گفتن این جمله با یک اشاره دست به سمت اون دوتا بخت برگشته دستور داد که حرکت کنند.
دو مرگخوار به سمت اتاقشون حرکت کردند
- ببین گابریل این لباسه خوبه؟
- آره بابا خوبه...من چی بپوشم
- خب تو هم بیا اینو بپوش که مشخص نباشی مرگخواری
هر دو اماده حرکت میشن و به سمت کافه حرکت میکنند
کافه محفل
دیلینگ ..در با صدای دلنوازی باز میشه ( در از اون زنگوله ها بالاش وصله ) و نفر اول یعنی هرمیون وارد کافه میشه
- گارسون
- بله خانم گرنجر. چی میل دارین؟
- یه دونه کاپیوچینو
دیلینگ ..
آنی مونی و گابریل با ابهتی احمقانه وارد کافه میشن و در گوشه ایی منتظر میشینند
دیلینگ ..
در باز شد و اینبار رون نیز وارد کافه میشه و خودشون روی صندلی کنار هرمیون می اندازه.
دو کبوتر عاشق که تازه به هم رسیدند شروع به :bigkiss: :bigkiss: :bigkiss: میشن و گابرین و آنی مونی به طور احمقانه ایی شروع به نگاه کردن میکنند لحظه ایی بعد ندایی که شبیه صدای لردی کچل هست درون گوش های هر دو میپیچه
ای کله پوک ها چشم های خود را درویش کنید و آماده اسیر کردن آنها باشید...
مرگخواران به خود آمده و منتظر فرصت مناسب می شوند.


..................
خدایی سعی کردم خوب از اب دربیاد


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سوژه جدید

-ولی قربان همیشه...
ولدمورت نعره زد:
-بنده به همیشه کار ندارم فقط و فقط همین که میگم درسته و همین باید انجام بشه و باید انجام میشده! (کپی رایت بای عله )
پرسی به آرامی گفت:
-سرورم کارتون اشتباهه. حتی اگر...
-دهنت رو آب بکش پرسی! تازگی ها خیلی گنده تر از دهنت حرف میزنی. من اشتباه می کنم؟ لرد سیاه و اشتباه؟!
پرسی که آثار ترس و وحشت و بدبختی و فلاکت و بیچارگی و ... در صورتش دیده می شد گفت:
-ببخشید سرورم. خواستم همینجوری یک غلطی کرده باشم!
و سپس دوان دوان از کافه تفریحات سیاه خارج شد.
ولدمورت چوبدستیش را بلند کرد و به سمت در ورودی گرفت.
-ریداکتو!
طلسمی بس قدرتمند از چوبدستی ولدی خارج شد و به در کافه برخورد کرد و آن را به سی و هفت قسمت تقسیم کرد (چه کافه مسخره ای! پیمانکارش پرسی بوده! ). یک قسمتش خورد تو چشم بلیز و کور شد.
-این چرا بدون اجازه بیرون رفت؟ بابا مگه من لرد نیستم؟ خیلی بوقید. من همون بلا رو می خوام.
مونتاگ در حالی که نیشخندی (این ) به لب داشت گفت:
-سرورم شما هنوز لرد هستید و ما براتون احترام قائلیم. پرسی برای این بدون اجازه رفت بیرون چون عجله داشت. برای این عجله داشت چون می خواست خودش رو زودتر برسونه مرلینگاه. برای این می خواست خودش رو برسونه مرلینگاه چون خودش رو از ترس خیس کرده بود.
مرگخواران:
ولدمورت دستی به سر کچل و نورافکنش (!) کشید و رو به مرگخواران کرد و با صدای بلند و کشیده و طبق نوشته های رولینگ سرد و بیروح شروع به صحبت کرد:
-از بین این همه مرگخوار وفادار کسی داوطلب نیست نقشه من رو انجام بده؟ تو چی بلیز؟ تو که از مرگخواران وفادار من بودی! حاضر نیستی یکی از اون دو نفر باشی؟
مرگخواران سکوت کرده بودند. بلیز نگاهی به اطرافش کرد، آب دهانش را قورت داد و به آرامی گفت:
-سرورم...من...من...به چشمام نگاه کنید. یک تکه از در کافه خورد توش و کور شدم. من نابینام. من علیلم. من ذلیلم. من ناتوانم. من بوقم.
-باشه تو عذرت موجهه. بقیه چی؟ تو بارتی!
اگر رنگی بر چهره بارتی مانده بود با این حرف ولدمورت پرید. در حالی که شصتش را می مکید رو به ولدمورت کرد و گفت:
-سر...سروووورم...من...چیز...من استاد نمونه هستم. اگر این کار رو بکنم آبروم میره. من شونصد نفر رو راضی کردن تا تونستم استاد نمونه بشم اونوقت...
-بسه دیگه. تو برو برای همون شونصد نفر دستمال بکش تا بهت رای بدن. نمی خواد توی ماموریت من شرکت کنی. از این به بعد هم شستن مرلینگاه وظیفه تو هست. اگه مرلینگاه همیشه تمیز باشه رنک مرلینگاه شور نمونه رو بهت میدم.
مرگخواران:
در همان لحظه پرسی وارد کافه شد. لرد به او نگاه کرد و پرسی به لرد.
-سرورم!
-پرسی!
ولدی رو به مرگخواران کرد و با شوق و ذوق گفت: اینم یک مرگخوار وفادار. پرسی این ماموریت رو انجام میده. مگه نه پرسی؟
پرسی: نــــــــه سرورم. خطر داره سرورم.
ولدی با این حالت به پرسی نگاه کرد و قبل از اینکه پرسی بتواند کاری بکند چوبدستیش را به سمت او گرفت و عربده کشید:
-پخیوس شلواریوس!
خشتک پرسی بر روی سرش کشیده شد.
مرگخواران:
هنوز خنده مرگخواران تمام نشده بود که ولدی بار دیگر فریاد زد:
-سکتوم سمپرا!
طلسم قدرتمند ولدی به پرسی برخورد کرد و او به فجیع ترین شکل ممکن سقط شد.
مرگخواران:
خون جلوی چشمان ولدی را گرفته بود. پره های بینیش می لرزید و خلاصه به طرز خنده داری ترسناک شده بود. بار دیگر با همان صدای سرد و بیروح گفت: حالا چی؟ کسی داوطلب نیست؟
-من!
-من!
-من!
-من!
...
ولدمورت پوزخندی زد و گفت:
-هوووم..حالا شد!
سپس دستی به ریش نداشته اش کشید و بعد از مدتی تفکر با مغز نداشته اش گفت:
-آنی مونی و گابریل با توجه به اینکه شما دو تا شعورتون از پرسی و بارتی و خیلی های دیگه بیشتره این ماموریت رو به شما محول می کنم!
آنی مونی و گابریل: سرورم
-جمع کنید خودتون رو. یک دفعه دیگه ماموریت رو میگم. شما دو نفر از افراد محفل رو بدون اینکه کسی بفهمه اسیر می کنید. یک نخ از موهای اون ها رو در معجون مرکب پیچیده ای که دو ماهه سوروس داری براش جون میکنه میندازید و اون رو می خورید و یک محفلی میشید. به همین سادگی!
آنی و گابریل یکصدا فریاد زدند: بله قربان! و به سمت خروجی کافه حرکت کردند.
ولدمورت فریاد زد: خنگولا صبر کنید. هنوز حرفم تموم نشده.
آنی و گابر ایستادند و با ترس و لرز به لرد خیره شدند. ولدی ادامه داد:
-رون ویزلی و هرمیون گرنجر ساعت هفت شب توی کافه محفل قرار دارن. کِیسای خوبین....چیز یعنی بهترین فرصته. اون ها رو می تونید اسیر کنید فقط خیلی مواظب باشید. اونجا پر از محفلیه. بعد از اون به قرارگاهشون نفوذ کنید. تمام فعالیت هاشون رو به من گزارش کنید. ما خودمون به موقع وارد عمل میشیم. فقط حواستون باشه به هیچ وجه لو نرید!
-----------------------------------------------------------------------
دوستان، عزیزان و محفلی های عزیز!
لطفا سوژه رو ژانگولری پیش نبرید. سوژه رو فدای پیروزی محفل نکنید. چیزی که مشخصه اینه که آنی و گابر با هر بدبختی که شده رون و هرمیون رو اسیر می کنن و به شکل اونها در میان و به قرارگاه محفل نفوذ می کنن. این اتفاقی که گفتم حتما باید بیفته. بعد از اون هم با شماست. سعی کنید داستان رو خوب پیش ببرید. پستای قشنگ و خنده داری می تونید بزنید.
موفق باشید!




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین

داستان نوشیدنی:


در پایگاه باشکوه لرد ولدمورت در اعماق ....
اممم.... در اعماق....
اممم...اعماق...
چه می دونم ؟! اعماق هر جا که دوست داری، ..

بله در اعماق اون جا ، فکر بکری به طور ناگهانی به ذهن کله کچل خطور کرد ، پس به سرعت از مرلینگاه بیرون پرید و در حالیکه حوله ی صورتی گل داری از جنس ریش دامبل بر روی شانه اش تاب می خورد در روبروی آینه قدی اش ایستاد . نگاهی به چهره ی جذاب و سر کچلش انداخت ، روغن مویی را که از اسنیپ قرض گرفته بود برداشت و شروع به براق کردن کله کچلش کرد:

یه هورکراکسی که نگو.... یه هورکراکسی که نپرس....
...یه تیکه از روحمو من جایی گذاشتم که نپرس...
یه جای دنج وراحته.... که عقل پات نمی رسه..
کسی به گرد پای این .... ولدم لات نمی رسه....

- به به چه برقی می زنه این کل ! صفا ! حسن مصطفی جلو این کله باید بره مو بکاره ! ملت مرگخوار! ما رفتیم بورگین و برکز خرید! کسی نمیاد؟؟؟

طبق معمول هیچکس زحمت جواب دادن به خود نداد، ..

- خب ، طبق معمول هیچکس زحمت جواب دادن به خود نداد ، مرگخوارم مرگخوارهای قدیم.... کریچر از اینا مرگخوارتره به ریش مرلین! ما رفتیم !
***
ولدمورت بعد از اینکه زنبیلشو تو بورگین و برکز پر کرد ، زد از مسیر هاگزمید بیاد خونه ...
که ناگهان چشمش افتاد جلو در کافه سه دسته جارو :

- اَ...... ... چه صفی بسته ملت!

در حالیکه آفتاب بر کله ی کچلش می تابید و او را کچل تر از همیشه نشان می داد ، به سمت ته صف رهسپار شد ...
از آخرین نفر صف نیشگونی گرفت ...
- اوووووو!
- مرتیکه چرا زوزه می کشی! صف چیه؟
- دارن نوشیدنی یارانه ای می دن....
- ا... تویی فسنیپ !، بیا برو عقب باو...! مرگخوار باس پشت اربابش باشه !

مرد برگشت و کله ی روغنی اش با کله ی کچل اربابش در یک خط موازی قرار گرفت :
- ارباب! قربونت اینجا چیکا می کنی؟
- بیا برو عقب... بدو ، برو عقب !
- ارباب شرمنده .... جا گرفتم، تو هم زنبیلتو بزار جا بگیر،....
- ....نکنه عضو محفل شدی....
- نه! نه! نه! بیا برو، بیا برو جلو ارباب جونم....
- ..

ساعت ها گذشت و بلاخره نوبت به لرد ولدمورت رسید....
با خوشحالی زنبیلش را جلوی مادام رزمرتا گرفت و نیشش را باز کرد :
- بده بده من...

در همین موقع ناگهان دامبلدور که معلوم نبود از کجا پیداش شده اومد زنبیل ولدمورت رو قاپید و جلو رزمرتا گرفت :
- ممنون از اینکه برام نوشیدنی نگه داشتی رزمرتا....

رزمرتا آخرین نوشیدنی ها را داخل سبد دامبلدور گذاشت ، و داد زد : خب دیگه ، تموم شد ... تا دو ماه دیگه خبری از نوشیدنی یارانه ای نیس...
سپس کرکره را پایین کشید و رفت...
ولدمورت هنوز به کرکره ی کشیده شده خیره مانده بود ،
سپس نگاهی به پشت سرش انداخت ، دامبلدور لی لی کنان به سمت قلعه می رفت و اسنیپ خائن با چرب زبانی در حالیکه به سبد او خیره شده بود دنبالش می دوید...

ولدمورت تک و تنها در هاگزمید که مانند شهر اشباح شده بود ایستاده بود....
باد گرم چند بوته خار خشکیده را از جاده ی اصلی هاگزمید عبور می داد و صدای زوزه اش را در گوش او به یادگار می گذاشت...

- این عادلانه نیست!!!

***
تد ریموس لوپین در حالیکه سرش را در بین دستانش گرفته بود با عصبانیت زیر لب از جیمز هری پاتر پرسید:
- پس چرا جلسه رو شروع نمی کنه؟!
جیمز در حالیکه با یویوی صورتی رنگش بازی می کرد با بی حوصلگی جواب داد : نمی دونم...
دامبلدور در دفترش نشسته و بی توجه به اعضای الف . دال که همگی منتظر شروع جلسه هفتگی بودند ، در حالیکه یک جرعه از نوشیدنی را خود می نوشید:pint: و جرعه ی دیگر را به عروسک خرگوشیش می داد ، می خواند:

عروسک قشنگ من صورتی پوشیده ... نوشیدنی خودش رو تا آخر نوشیده...
عروسک من...


تد دوباره رو به جیمز کرد و پرسید: مگه همیشه من براش نوشیدنی نمی خریدم؟؟ اینا رو که من نخریدم ؟! از کجا آورده؟

جیمز دوباره در حال بازی با یویو یش جواب داد :
- نمی دونم...
همه ساکت بودند ناگهان صدایی از پشت در فریاد زد :

- دامبل!!! و نوشیدنیمو بده و می کشمت !
- .. منظورت از « وَ» همون « یا » است دیگه؟ نه؟
- نه ! منظورم همون « وَ » است ! بچه ها بریم تو !

شپلخت!!!

دامبلدور با خونسردی دامبلدورانه از بالای عینک نیم دایره ایش نگاهی به در بسته ی دفترش انداخت و گفت : باز که واژه رمز یادت رفت تام...
ملت مرگخوار در حالیکه سرشان را گرفته بودند نگاه پرسشگرانه ای به ولدمورت انداختند...
لرد سیاه که نمی خواس جلو مرگخوارهاش کم بیاره گفت : اممم. خب، اسم رمز مرلین کبیره!
دامبلدور بی توجه به یاران الف. دال که با شناسایی صدای ولدمورت آماده ی نبرد بودند پاسخ داد:
- نچ... نزدیکه... ولی درست نیست...
- اممم. ریش مرلین؟
- نه...
- امم..چوبدستی طلایی مرلین؟
- نچ !
- بوق بر تو ! چه می دونم ؟ حتما آفتابه ی مرلین !

ناگهان در باز شد...

- آفرین تام ! درسته !
دامبلدور با نگاه های ملامت بار اعضای الف. دال متوجه اشتباهش شد ، سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت :
- حق با شماست ... چون درست گفته باید به گروهش امتیاز بدم... ولی در نظر داشته باشین که اون از اینجا فارغ التحصیل شده و من نمی تونم این کارو بکنم. این برخلاف مقرراته.در ضمن اون یه جادوگر بده !...
جیمز در حالیکه با یویویش بازی می کرد با خونسردی ادامه داد : و تو هم یه جادوگر احمقی دامبل...

- حمله !

با فریاد ولدمورت ملت مرگخوار به داخل دفتر هجوم بردند و نبرد اغاز شد...
تد بعد از دفع طلسم دالاهوف رو به جیمز گفت : اینا دیگه از کجا پیداشون شد؟
جیمز در حالیکه سعی می کرد گره ی نخ یویویش را از گردن آمیکوس که دیگر به آبی تغییر رنگ داده بود باز کند ، جواب داد : نمی دونم....

در این میان ، ناگهان ولدمورت دست از پیکار کشید و به میز دامبلدور چشم دوخت ... بعد از او به ترتیب مرگخواران و اعضا نیز چوبدستی هایشان را پایین آوردند و به همان نقطه خیره شدند...

از پشت میز تنها دست دامبلدور دیده می شد که چوبدستیش را به هر طرف که می توانست حرکت می داد و هر وردی که به ذهنش می رسید را به زبان می آورد :
- آلاهومورا ! وین گاردیو لویوسا ، کروشیو .... اممم.... ریپارو ! جی کی رولینگ.!!... مافلیاتو...

***

- اینجا چقد تاریکه! یکی پیدا نمیشه این در رو باز کنه؟ نا سلامتی من مدیر هاگوارتزم !
دامبلدور با ناراحتی ، در تاریکی چوبدستی خود را انداخت و سنجاق سرش را کند و مشغول باز کردن قفل کمدی شد که ملت الف. دال و مرگخوار او را در آن زندانی کرده بودند....

من امتیاز می خوااااااااااااام!

جیمز عزیز این تاپیک تک پستی نبود و پست سوژشم هنوز بازه ولی خب چون پست قشنگی بود ، باقی میمونه و امتیاز دهی هم میشه.امتیازش هم:
8 از 10.
راستی بعدا بیا کارت دارم...که من احمقم؟come: ها...ها..ها؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۰ ۲۳:۴۲:۳۷


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶

لیلی پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از ناکجا آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
درب دفتر آبر محکم باز شد و اسنیپ وارد شد و در حالی که لیلی را از یقه در هوا گرفته بود او را انداخت جلوی پای آبر !

آبر : چی شده اسنیپ ؟ چی شده ای مرگخوار پست و رذل و پلید ؟!
اسنیپ :

آبر دست های مک گون را که در حال بالا و پایین رفتن بود دیداز پشت صحنه و معنی اش را فهمید ! پس فوری مشغول به اصلاح کردن گفته اش با بهترین قیچی و تیغ گردید :

امممم ! یعنی چی شده به تو ای فدا کار تر از جیمز پاتر در محفلم !
لیلی :
اسنیپ : قربان ! این دختر بخش عظیمی از قوانین مردسه رو نقض کرده !
آبر: خب بگو ببینم چیکار کرده ؟
اسنیپ : اون رو در حالی که پاسی از شب گذشته بود تو جنگل ممنوعه روی شاخه ی درخت بید جنگلی دیدنش . طی بازجویی ای که ازش کردم ادعا میکرد که روی اون درخت مشغول موز خوردن بوده ... !
لیلی : من اعتراض دارم ! این آقا منو با یه میمون اشتباه گرفته !
آبر : اعتراض وارد نیست !
اسنیپ : قربان وقتی مچش رو گرفتم و به او یاد آوری کردم که اون رو در محل ارتکاب جرم ( روی درخت بید ! ) دستگیر کردند اظهار کرد که اون موز ها رو از تو کیفش برداشته !
آبر : خوب لیلی ! دلیلت برای رفتن به جنگل ممنوعه در اونموقع چی بوده ؟
لیلی : قربان ! من اسم برادر شما رو از رو نقشه غارتگرم خوندم و دیدم که داره به طرف جنگل ممنوعه میره ! تنها هم نبوده و یک نفر دیگه هم همراهش بوده !
آبر : ا ا ا ا اون کی بوده ؟ ( تو دلش : وای الانه که دستم رو شه ! )
لیلی : اوووون ....
( افکت جیییییییییییییییییییییییییییییییییغ ! )

______________________________________

ادامه دارد !
در انتظار نقد شدن .... !!!

حتما نقد خواهد شد ولی پست شما و جیمز پاتر برای ادامه سوژه منظور نمی شود چون در پست اول سوژه ، قید شده که زمانی که آبرفورث و آلبوس جای خود را عوض کردند ، آلبوس با یک سری وردهای پیچیده ، قیافه هایشان را به برادر دیگر تیدل کرده یعنی در واقع قیافه آلبوس شبیه آبرفروث شده و همینطور بالعکس.ضمن اینکه قرار نیست هیچ کس از این موضوع خبردارد بشه چون اگر خبردار بشن به سراغ آلبوس در کافه خواهد اومد و اونوقت...به نظر من فعلا بهتره متوجه این موضوع نشن چون هنوز خیلی زوده و سوژه بسته میشه.

اعضا از پست اول سوژه جدید ادامه بدن.با احترام.


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۴ ۱۱:۰۸:۴۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳ ۰:۰۷:۲۷



تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.