1) تالار خصوصی ریونکلاو
ساعت دوازده شب-
!
گابریل دستش را جلوی دهانش نگه داشت تا پشه ای وارد دهانش نشود ! ( کپی رایت بای علی صادقی پاتر !
* در راستای هری پاتری کردن نام ! * ) او کنار میز کوچک و زهوار در رفته ای در تالار ریونکلاو نشسته بود. آتش شومینه ترق ترق ملایمی میکرد و احساس خواب آلودگی گابریل را بیشتر . فردا اولین امتحان او آغاز میشد و میدانست که هنوز هیچ چیزی نخوانده است! تاریخ جادوگری .. گابریل در حالی که فحش های بسیار بد و چیز داری به خودش، معلم ها، کتاب ها و مدرسه و امتحان میداد کتاب قطوری را جلوی خودش گذاشت. آنرا باز کرد و اولین صفحه ی آن را خواند ...
- آخه به من چه جن ها تو سال نهصد و نود و دو چطوری به وزارت خونه رفتند و خواستار آزادی خودشون شدند ؟ اَه !
در تالار باز شد و سرافینا به داخل تالار خزید. ( برای شناسایی خزندگان، به اینجانب پی ام شخصی بزنید! ) گابریل مشغول خواندن صفحه ی دوم کتاب شده بود . احتمال اینکه کل کتاب را آن شب بخواند خیلی کم و حتی زیر صرف میبود . سراف نزدیک او شد.
- فردا امتحان داری کوچولو ؟
گابر :
تو جدا چطور فکر میکنی من کوچولو حساب میشم ؟ خوبه که هم قد و هیکل خودتم !
سراف : حالا هر چی ! امتحان .. آخ جون! تاریخ جادوگری؟ من عاشق این درسم !
گابریل در شگفت بود که چطور یک نفر میتونه عاشق ِ تاریخ جادوگری باشه ، اما ناگهان فکری به ذهنش رسید. به دوربین نگاه کرد(!) و سپس به سوی سرافینا برگشت.
گابر : سراف .. امم ، تو فردا امتحان داری؟
سراف : نه عزیز سال ششمی ها بعدا امتحان دارن! چطور؟
گابر : میتونی یه کاری برای من بکنی؟
سراف که کتاب تاریخ جادوگری گابریل را روی پاش گذاشته بود ، جواب داد :
- من این کتاب و از اول تا آخرش حفظم .. یادش بخیر.. چی گفتی؟ یه کاری برات انجام بدم؟ باشه ! بگو.
گابر :
گوشتو بیار که بهت بگم !!
- پچ پچ پچ پچ پچ ! ( خب اگه میخواست تو بفهمی که در گوش نمی گفت !
)
سراف :
؟ چی ؟
-
!
تالار ریون
صبحسرافینا به دور بر تالار نگاهی انداخت. کسی را نمیدید. وقتی کاملا خیالش از خالی بودن تالار راحت شد رو به گابریل کرد.
- خب .. وردش چی بود؟
گابریل از روی کاغذ پوستی که در دستش بود ورد را خواند :
-یک معجون مرکب پیچیده .. نه ، این که شیش ماه باید بمونه ! دو ورد چنجیوس ! این خوبه .. فقط حواست باشه حرکت چوبدستی باید به صورت ضربه باشه باید هم بگی ، یک دو سه .. چنجیوس ! ( نکته : من ورد دیگه ای به ذهنم نرسید! استاد همین ورده هم درسته ها
! ) همین !
سراف : فقط باید صورتم رو این طوری کنم؟ ببینم از کجا معلوم که شبیه تو بشم؟
گابر : اه ! راستی میگی ..صبر کن.. آهان .. ایناهاش.. برای اینکه تبدیل به چهره ی کس دیگری بشوید ، باید به آن شخص فکر کنید و تصویر او را جلوی چشم خود داشته باشید یا عکس یا بهتر است به صورت زنده ! .. خب ، منم که اینجام زود باش!
سراف با تردید این پا و اون پا کرد:
- گابریل ، میدونی اگه بفهمن که من خودمو تغییر شکل دادم و دارم به جای تو امتحان میدم چی کار میکنن ؟
گابریل با خونسردی پاسخ داد:
- هر دومون رو اخراج میکنن.. ولی این طوری نمیشه. مطمئن باش! در ضمن ، من هرگز تورو لو نمیدم ! ( پیشنهاد: اخر پست رو بخونید !
) بالاخر این کار رو میکنی یا نه؟
سرافینا با اینکه اصلا دلش نمیخواست ، اما همون طور که قرار بود فکرش را روی چهره ی گابریل متمرکز کرد.
- اَیییییی ! چقدر زشت ! تا حالا به قیافت دقت نکرده بودم !
- نا سلامتی من پری زادما !
سراف : تو به حرفای رولینگ اهمیت میدی
؟ مگه آدمه ؟
گابر : بابا زود باش دیه! اَه !
وسراف زیر لب ورد را به زبان آورد. چوبدستی اش را به طرف صورتش گرفت. صدای بومبی شنیده شد و دودی دور صورت سراف به وجود آمد. او سرفه کنان خودش را از میان دود خلاص کرد. گابریل و او هم قد و هم هیکل بودند. تنها چهره هایشان با هم فرق میکرد .
گابریل با وحشت به سرافینا نگاه کرد ! در واقع ، گابریل داشت به گابریل نگاه میکرد ! او خودش را می دید .. آن هم زنده و نه از درون آینه ..
-وای خدای من! تو خیلی شبیه منی !
سراف: اصلا هم جالب نیست! وای صورتم کوش.. موهام چرا بلوند شده؟ .. من نمیخوام !
گابر : خوبه! حالا برو سر جلسه ی امتحان ..
سراف : وای خدا جوون !
جلسه ی امتحان
ساعت 10 صبح1)
تاریخ حمله ی سانتور ها به وزارتخانه در زمان وزارت اسکور فریدی چه زمانی بود؟ علت آن را نیز توضیح دهید !سرافینا با خوشحالی شروع به پاسخ دادن کرد .. احساس خوب ِ کار ِنیکو کردن وجودش را پر کرده بود . میدانست که گابریل در این درس عالی خواهد گرفت ، مثل خودش! سرافینا مداد را در دست چپش چرخاند و با شادی به سراغ سوال دوم رفت .
دفتر استرجس پادمور ( مدیریت دیه ! )
فردا پرفسور کوییرل با خشانت به سمت گابریل آمد. چشم غره روان (!)! به او نگاه کرد و گفت:
- دیروز خوب به سوالات جواب میدادی ! داشتم بهت نگاه میکردم!
گابر : بله پرفسور.. خیلی درس خونده بودم ! خودم خونده بودم ها .. خودم هم داشتم امتحان میدادم ، یه وقت فکر نکنید سرافینا بوده !
کوییرل : میشه اینجا رو امضا کنی ؟
او مداد رو به گابریل داد. گابر با دست راست مداد رو گرفت ولی قبل از اون کوییرل گفت:
- ا ! تو مگه دست چپ نبودی ؟
گابر : بله ؟ نه خرس.. چیز ،نه! من دست راستم !
کوییرل : ولی دیروز تو امتحان با دست چپ می نوشتی!
گابر: اِ ؟ دقت نکرده بودم ..
گابریل مقداری فکر کرد.. سرافینا همیشه با دست چپش می نوشت! چرا این مورد را فراموش کرده بود ؟
-آهان اره ! داشتم تمرین میکردم ، آخه الان مُده با دست چپ نوشتن ! کلاس داره ! ( کپی رایت بای اینایی که کم میارن همه چیو خودشون مُد میکنن !
)
کوییرل :
! متاسفم ، ولی من این طور فکر نمیکنم!
گابریل : ملوانان .. خلبانان !
! پرفسور همش تقصیر سرافینا بود !
کوییرل :
!
-سراف ؟؟
-
!
- ولی سراف منو اغفال (ق) کرد!
2)-استاد آخه واسه پنج امتیاز باید کلی جواب بدم ؟ بیا ! اینم جواب !
1)- کسانی که نمیخوان قیافه اشون اونی باشه که هست.
2)- کسانی که کله ی زخمی دارند ! ( کنایه به هری پاتر ! )
3)- کسانی که میخواهند شناخته نشوند.
4)- کسانی که موقعیت شغلی، فرهنگی، اجتماعی و غیره ی آنها ایجاد میکند.
5)- کسانی که روح باشند !! ( کنایه به استاد ! )
6)- کسانی که روح نباشند !! ( پس گرفتن کنایه از استاد )!
7)- کسانی که میخواهند به خود صفاتی بدهند که فاقد آنها هستند ، که به این واکنش دفاعی میگن ، فکر کنم جبران نقص !! ( امتحان علومم خیلی وقته تموم شده ها ! )
8)- کسانی که در شرایط سخت زندگی کنند.
9)- کسانی که مجرم فراری ِ خر ِ بیشوور ِ معتاد ! باشند.
10)- کسانی که دوست ندارند در جمع ، در معرض دید بقیه باشند و از آنها ایراد گرفته شود.
کلا بستگی به سلیقه ، کار ، شغل ! ، خلق و خو و شرایط فیزیکی و خیلی چیزهای دیگر دارد.