هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۲۱ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷
#51

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
اسنیپ در حالیکه ساعت بند دار و زنگ زده ای را از جیبش بیرون میکشید ، پوزخندی به مورگان زد .
_ هه ... این ساعت یادگاره آقامه ... یک مشنگ بوقی بود که نمیدونی !

و هر دو به سمت بلیز به راه افتادند.
بلیز در حالیکه روی زمین نشسته بود ، کتاب فالی را در آغوش گرفته و بود و با چشمانی بسته چیز های نامفهموم و نا آشنایی را زیر لب زمزمه میکرد.
_ ای حافظ شیرازی! تو آگاه به ...

مورگان با تاسف سری تکان داد و رویش را از بلیز برگرداند.اسنیپ پوزخند زنان جلو رفت و در مقابل بلیز ایستاد.
_ سلام بلیز
_ ... هر رازی ! ترو به اون...
_ یوهوو ، سلام بلیز !
_ اه! اگه گذاشتن من به عشقم برسم اِ تویی سو ؟ سلام سو !
_ بلیز یه چیزه توپ گیر اوردم ، ببین چی پیدا کردم !

بلیز با بی خیالی به ساعت رنگ و رو رفته و زنگ زده ای که در دستان اسنیپ پیچ و تاب میخورد نگاه کرد. با چشمانش هر تکان و رفت و برگشت ساعت را تعقیب میکرد. چشمانش آرام آرام سنگین و سنگین تر شد تا کم کم به خواب عمیقی فرو رفت !

لبخند رضایت و شادی بر لبان هر دو مرگخوار نقش بست.

_ اصلا" نفهمید چی شد ! چقدر زود گول خورد !
_ عاشقی عقل و هوشو از سرش برده باو

مورگان آرام آرام به بلیز نزدیک شد و سیخونکی را نثار بلیز کرد.بلیز بی هیچ عکس و العملی همچنان در خواب ناز به سر میبرد.مورگان با خوشحالی چشمکی را روانه اسنیپ کرد و هر دو با لبخندی شیطانی ، برای اجرای نقشه شومشان دست به کار شدند.


im back... again!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
#50

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه

بليز زابيني عاشق يكي از محفلي ها شده.لرد به مرگخواران دستور ميدهد هر طور شده بليز را از اين كار منصرف كنند.
-------------------------------------
بارتي چوب دستش را بطرف چشمان بليز گرفت.
-عقلت مياد سر جاش يا كله تو منفجر كنم؟

بليز:منفجر كن..فقط به قلبم كاري نداشته باش..چونكه...اون اونجاست. ...منو بكش ولي با اون كاري نداشته باش.

ملت مرگخوار كه از حالت هاي عشقولانه بليز خسته شده بودند فورا ميز گردي براي حل اين مسئله تشكيل دادند.

سوروس خسته و كلافه مشتش را روي ميز كوبيد.
ميگم بكشيمش بهتر نيست؟مشكل از دم حل ميشه.-

مورگان با ناراحتي سر تكان داد.
-بابا اون دست راست اربابه.ارباب ميزنه هممونو نصف ميكنه.نميشه.

چشمان سوروس برقي زد.
-يه راه حل بهتر پيدا كردم.مگه قرار نيست دامبل داماد رو تاييد كنه؟بايد از همين نكته استفاده كنيم.

مورگان با نااميدي سر تكان داد.
-من قبلا كلي براش از مضرات دامبل گفتم.فايده اي نداره.تازه ميگه دامبل خيلي هم خوش تيپ و خوش...

سوروس عجولانه حرف مورگان را قطع كرد.
-نه...منظورم اون نبود.ببين.ما الان نميتونيم معجون مركب درست كنيم ولي من ميتونم بليز رو هيپنوتيزم كنم كه موقتا تو رو به شكل دامبل ببينه.بعدم تو هم براي تاييد اون به عنوان داماد محفل براش هفت خان رستم ميذاري و اونم شكست ميخوره و عشق و عاشقي از سرش ميپره.نظرت چيه؟

مورگان با نفرت به نگاه كرد.
-ظاهرا چاره ديگه اي نداريم.نگاش كن.داره فال ميگيره.

دو مرگخوار بطرف بليز رفتند.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۰۹ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷
#49



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
سوروس با عجله میپره بغل بارتی و سعی میکنه نذاره بره پیش لرد.بارتی با نارضایتی تلاش میکنه خودشو از بین دستهای سوروس نجات بده و در همون حال میگه:این کارا فایده ای نداره سوروس،من فعال ترین مرگخوارم.نمیتونی جلومو بگیری!
بلیز بدون توجه به کشمکش سوروس و بارتی یه گوشه نشسته و به عشقش فکر میکنه!
سوروس که اویزون پای بارتی شده تا نذاره بره پیش لرد نگاهی به بلیز میندازه و از شدت تعجب چیزی نمونده شاخ در بیاره!قلب های کوچک صورتی از سر بلیز به آرامی به هوا بلند میشن و بعد از طی مسافتی بادکنک گونه منفجر میشن و به ستاره های ریز تبدیل میشن!
سوروس همون طور که پای بارتی رو گرفته میگه:بارتی،هی بارتی این بلیز واقعاً وضعش اورژانیسه!اون قلب های مسخره و صورتی رو نگاه کن!
بارتی نگاهی به قلب ها میندازه و میگه:ای خدا این که داره از دست میره!
سوروس بلند میشه و میره پیش بلیز.قلب ها هنوز صورتی و فانتزی هستن.سوروس میخواد به یکی از اونا دست بزنه ولی تا بهشون نزدیک میشه قلب ها سیاه و چروکیده میشن!بلیز با عصبانیت:برو کنار بشر.عشق منو سیاه کردی!
سوروس به بارتی میگه:میگم بیا بریم براش خواستگاری شاید از این حالت در بیاد!
اما تا میبینه بارتی داره دوباره میره طرف در سریع جلوش رو میگیره و میگه: شوخی کردم بابا.چه زود بهت برمیخوره!
بارتی قیافه دانشمندانه ای به خودش میگیره و میگه:جای شوخی کردن بیا برای بلیز از بدی های محفل بگیم.اینکه اونجا چقدر سفیده و سفیدیش توی ذوق میزنه.
سوروس کله ای تکان میده و کنار بلیز میشینه.سوروس:ببین بلیز جونم.آخه یه محفلی که عاشق شدن نداره.اونا سفیدن.البته از هر دو جنبه سفیدن ها!اینم گفته باشم!ولی اونجا یه دامبلدور داره از تسترال ها هم بدتر.شنیدم یکی از رسوم ازدواج با محفلی ها اینه که دامبلدور باید داماد رو تایید کنه.حالا چطوری تایید میکنه خدا میدونه!
بلیز با لحن عاشقانه ای گفت:نخیرم.خیلی هم خوبن.هم خوب،مهربون،قشنگ.تازه من دامبلدور چیکار دارم.من میخوام با عشقم ازدواج کنم!
سوروس که داره عصبانی میشه بلند میشه و میگه:ای بابا.دلم میخواد کلشو بکنم!بابا عقلت بیاد سر جاش دیگه!
بارتی با همون لحن دانشمندانه میگه:برو کنار سوروس.من بلدم چطوری عقلش رو بیارم سر جاش.



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۳۸ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷
#48

سلسیتنا واربک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از تالار با شکوه اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
مورگان با مهربانی گفت :بلیز عزیزم اومدم برات درمورد محفلی ها توضیح بدم
بلیز با خوشحالی گفت :می دونم خیلی ناژن

بارتی گفت :نه بلیز ..نمی دونی محفل چقدر خطر داره که بلیز..این کارا خطر داره بلیز...محفل خطر داره بلیز.بی خیال شو بلیز
بلیز با درماندگی گفت :نه شما ها به عشق من حسودی می کنید.چون خودتون عاشق نشدید.! هیچم خطر نداره.مثلا چه خطری داره؟
سوروس گفت :خطر اصلیش اینه که همه از دامبل درس می گیرن
مورگان گفت :اره راست می گه

سوروس ادامه داد :تو که می دونی دامبل چطوریه..و چون همه دخترای محفل از دامبل نمونه می گیرن...اصلا حجب و حیا سرشون نمی شه که ..عوضش این دخترای اسلی رو ببین.همین بلا رو نگاه کن.راه می ره کسی جرات نداره بهش نگاه کنه .!
بلیز گفت :خب که چی؟! این که نشد دلیل.اگر هرکدوم از شما ها اگر بتونید سه تا دلیل بیارید که محفل جای خوبی نیست من موافقت می کنم.

بارتی گفت :خب ببین بزار بارات توضیح بدم.محفل بده چون که دامبل داره..محفل بده چون ریش دامبل درازه..محفل بده چون..ا..اهان محفل بده چون که جوراب های اعضاش سوراخه.هیچ کس نیست بدوزه.!

مورگان گفت :حالا من بگم؟ محفل بده چوون..ا..محفل بده چون..االان می گم..یک لحظه ببخشید..اوخ اوخ بلیز نمی دونم چرا دست به ابم گرفت.الان بر می گردم .!

مورگان از مخمصه به سوی مرلین گاه دوید.!

بلیز سوروس تو چی میگی؟
_هممم بلیز من داشتم فکر می کردم که چطوره من هم باهات بیام؟ راستش من از خیلی وقت پیش از یه دختره ...
بلیز با خوشحالی گفت :خب..؟
بارتی :الان می رم به ارباب می گم..همین الان لوتون می دم.الان می رم می گم..کوییرل با من لجه ولی من میرم به ارباب می گم.هیچ چیز نمی تونه مانع من بشه..همه برن کنار..من نفر اول هستم که به ارباب می گم تا رنک فعالترین مرگخوار بهم داده شه.الان میرم بهش می گم
_


_____
رول ساعت 4:37 دقیقه ای بهتر از این نمیشه



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۰۱ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷
#47

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
مورگان و بارتي و سوروس بليز را كه به شدت دست و پا ميزد نزد ارباب آوردند.

ارباب بعد از كروشيويي كه در نهايت لطافت نثار بليز كرد به مرگخوارانش دستور داد كه بليز را در محل امني زنداني كرده و براي تشكيل جلسه اضطراري به دفتر لرد مراجعه كنند.

ده دقيقه بعد دفتر اختصاصي لرد سياه:

ميز مثلث شكل سياهرنگي وسط اتاق قرار گرفته بود.سه مرگخوار بطرف ميز نزديك شدند.
-ارباب ببخشيد ميز ديگه اي نبود؟اين ميز همش سه ضلع داره.شماكجا قراره بشينين؟

كروشيويي كه از طرف لرد به سوي مورگان فرستاده شد او را كاملا متوجه اين قضيه كرد كه لرد قرار است كجا بنشيند.

پس از مستقر شدن لرد و دو مرگخوار(مورگان سر پا در جلسه شركت كرد)جلسه شروع شد.

-خب...بليز رو كجا زنداني كردين؟فرار نكنه؟

بارتي كه وانمود ميكرد به شدت سرگرم نت برداري از حرفهاي
لرد است سرش را بلند كرد.
-ارباب يه جايي زندانيش كرديم كه اگه جدتونم بياد نميتونه آزادش ...اوخ..ارباب ببخشيد..

لرد سياه چوب دستيش را كنار گذاشت.
-خب.ميرسيم به اصل موضوع.همونطور كه اطلاع دارين با مشكل بزرگي مواجه شديم.يكي از مرگخواران وفادار من ع...ع....

مورگان فورا دست بلند كرد.
-عاشق ارباب...عاشق

-خودم ميدونم...كروشيو...خب.داشتم ميگفتم.دست راست من عاشق يه مح...مح...

مورگان كه از كروشيو قبلي درس عبرت نگرفته بود:محفلي ارباب...محفلي.

ارباب اين بار به نگاه چپ چپي كه از هزار كروشيو بدتر بود اكتفا كرد.

-عاشق يه محفلي شده.و ما بايد جلوشو بگيريم.حالا پيشنهاداتتونو مطرح كنين.

مرگخواران:

لرد سياه با عصبانيت مشتش را روي ميز كوبيد.
- وقتي من بهتون ميگم جلسه داريم بايد اون بيرون فكراتونو بكنين بعد بيايين تو.نه اينكه وقتي من گفتم پيشنهاداتتونو بگين به همديگه خيره بشن.خب...مهم نيست.خوشبختانه شما اربابي دارين كه مغزش هميشه و در هر حالتي خوب كار ميكنه.به نظر من ما بايد براي بليز ضررهاي محفلي ها رو توضيح بديم و قانعش كنيم كه كلا محفلي ها مضرن و بايد ازشون دوري كرد.مفهوم بود؟

سه مرگخوار با تكان دادن سر مفهوم بودن نقشه را تاييد كردند.

-خوبه..حالا هر سه برين پيش بليز.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
#46

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
بلیز که از نگاه های سنگینی که به او دوخته شده بود به شدت کلافه و غمگین گشته بود از جایش بر خواست و به سمت در خروجی رفت.
_هی واستا بچه ! دارم باهات حرف میزنم ها!
_ لرد! شما ها اصلا من رو درک نمیکنین...من میرم...من از اینجا میرم تا یه زندگی عاشقانه رو با عشق خودم زیر یک سقف درست کنم...
ولدمورت و سایر مرگخواران که طاقت شنیدن این حرفهای عاشقانه رو نداشتند همگی به یکباره به سمت دستشویی خانه ریدل هجوم بردند.
_بلیز ، جون من چند لحظه واستا تا ما یه سر بریم دست به آب و برگردیم!

5 دقیقه بعد

_ارباب! ارباب! من میخوام برم ها...!
_ بلیز 2 دقیقه دندون رو جیگر بزار بچه!
_ چشم ارباب !

15 دقیقه بعد

_ ارباب جون من رفتم دیگه...خدافظ!
_بلیز ، نه ! نرو ! الان کارم تموم میشه...اومدم...اومدم

30 دقیقه بعد

ولدمورت با صورتی گل انداخته : اومدم!
_ چه عجب!!!
_ تقصیر تو یه با این حرفات! ببین چی به روز آدم میاری ها!!
_ خوب ارباب من برم؟
_ کجا؟
_ برم زندگی عاشقونه تشکیل بدم دیگه...
_ بلیز تا یه بار دیگه من رو گرفتار نکردی، ول کن!
بلیز که از شدت ناراحتی به شدت بغض کرده بود با چشمانی مملو ء از اشک به چشمان قرمز و آتشین لرد خیره شد.اشک هایش به آرامی از گونه هایش پایین لغزید و با صدایی آرام و زیر لب زمزمه کرد : من دوسش دارم.
ولدمورت که با چشمانی بی احساس به او خیره شده بود، با دیدن اشک های بلیز که به آرامی از چشمان خیسش پایین میلغزیند لحن حرف زدنش تغییر کرد و با مهربانی به بلیز گفت: بلیز! پسرم ! من درکت میکنم...من میفهمم تو چی میگی!
بلیز با خوشحالی گفت : راست میگی ارباب؟
ولدمورت که دوباره به همان حالت خشک و جدی سابقش بازگشته بود گفت : نه بابا...مگه خرم؟...یه چیزی گفتم دلت خوش باشه.
چشمان بلیز بار دیگر پر از اشک شد. با التماس به چشمان بی روح لرد خیره شد و هنگامی که هیچ اثری از کوچکترین احساس را در آنها پیدا نکرد با عجله به سمت در رفت . در را با شدت باز کرد. برای لحظه ای کوتاه به خانه ریدل و دوستان مرگخوارش نگاه کرد و بعد ، در را با تمامی قدرتش به هم کوفت.
ولدمورت با عصبانیت گفت : گندشو در اورده این بشر ! یه ذره عقل تو کلش نیست...کارش به جایی رسیده که تو روی من می ایسته؟؟!! شماها چرا عینهو بوق اینجا واستادین؟ برین دنبالش! بیارینش ! زوووووووووووووووووووود!!!
مورگان ، بارتی و سوروس ، هر سه به فرمان لرد ، با عجله به سمت در شتافتند تا از رفتن بلیز جلوگیری کنند....


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۱۴:۴۹:۰۱
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۱۴:۵۶:۵۳

im back... again!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۴۴ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
#45

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
کافه ای در نزدیکی خانه ی ریدل ها

کافه چندان شلوغ به نظر نمی رسید.ملت به طرز رومانتیکی روی میز های کوچکی نشسته بودند.در یکی از دورترین میزها یک ساحره به همراه مردی که چهره اش نامشخص بود، مشغول صحبت بودند.

- خلاصه داشتم می گفتم، من دست راست اربابم. خیلی گولاخم. همین چند وقت پیش شونصد نفر از وزارتخونه اومده بودن. با یه ورد همشون سوسک کردم!
ساحره با لحن دلبرانه و لوسی گفت: اوه... بلیز... تو چه آدم پرمشغله ای هستی ... خیلی نازی!
- هان... ما چاکر شماییم...دیگه... دیگه.

در همین هنگام در کافه به طرز فجیعی به هم خورد و چند فرد سیاهپوش با ریش های پرپشت وارد شدند.

- فرار کنید... جیـــــــــــــــــــــــــــغ... ستاد آرشاد.... جیــــــــــــــــــــــــغ

بلیز و ساحره قبل از اینکه بتوانند کاری کنند، یک مامور آرشاد به بالای میزشان آمد.

- شما با هم چه نسبتی دارید؟
- ام ... ام... خوب مادرم هستن
در همین لحظه در افکار ساحره: بوق بر تو باد با این فکرت!

و بدون هیچ حرف دیگری، مامور ستاد آرشاد با شیرجه ، خود را روی بلیز انداخت.
- آخ...آخ... نه...مآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ


ژاندارمری لیتل هنگلتون!!!


لرد ، پرسی و آنی مونی در حالی که راه خود را بین جمع باز می کنند وارد، ژاندارمری می شوند.

- پرسی، اون یارو گفت بازداشتگاه شماره ی چند؟
- 666 ، ارباب!

هنوز چند قدمی پیش نرفته بودند که با بلیز مواجه شدند که ماموری از ستاد آرشاد او را نگه داشته بود. چهره ی بلیز به شدت خراب، ورم کرده و کبود شده بود.

لرد در حالی که با دقت بلیز را برانداز می کرد گفت: این چرا این جوری شده؟
مامور آرشاد با خوسنردی جواب داد: آرشادش کردیم.
پرسی در حالی که با نگاهی حاکی از تحسین به لیز خیره شده بود گفت: اوه... دیدم خلیل معنوی تر به نظر میرسه! یه هاله ی نور ضعیف هم اطراف سرش دیده میشه!
- اون چراغ اتاق آرشاده ، در هنگام آرشاد اشتباها تو موهاش گیر کرده!
- هان...!!

خانه ی ریدل

- چی .... تو عاشق شدی اونم... یه محفلی!

این فریاد لرد بود که تا کیلومتر ها آن طرف تر رفت.

بلیز با لحن عاشق پیشگان سینما: ارباب... من هیچ وقت از شما انتظار نداشتم که با روحیات من مخالف باشید. من همین هفته قرار ازدواج گذاشتم!

- تو بوق زدی! نمیگی جاسوس باشه! الان چند وقت اطلاعات لو میرن ! همش به خاطر تو بوقی! کروشیو...

در همین لحظه مورگان سراسیمه وارد شد وگفت: ارباب... قاسم ولدمورت که اطلاعات رو لو می داد رو گرفتیم!

- اهم... اهم.. خوب بسه! به هر صورت مخالفم! از حالا به بعد هم اینجا نگهت می دارم تا حالت جا بیاد!
- نه ارباب ... من فرار می کنم! من به هیچ وجه اجازه نمیدم...! ارباب من خودکشی می کنم!

لرد که جا خورده بود گفت: نه بلیز جان... من نمی خوام یه مرگخوار مثل تو رو از دست بدم... فکر کن... از عقلت استفاده کن! اون مناسب تو نیست! اصلا مرگخوار رو چه به این حرف ها!

آنی مونی هم با چهره مادرانه ای به بلیز خیره شده بود.



_______________________________________________________

خلاصه:بلیز، به یک ساحره علاقه مند شده! ( نکته ی کنکوری: یک مرگخوار هیچ وقت به هیچ چیز علاقه مند نمی شود ، مگر ارباب! در این داستان به اقضای سوژه ، چنین اتفاقی افتاده!!!). ساحره ای که بلیز به او علاقه مند شده ، یک محفلی است.بنابراین لرد وبرخی از مرگخواران هر کاری می کنند تا از این ماجرا جلوگیری کنند.بلیز هم به هیچ عنوان حاضر به کوتاه آمدن نیست.


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۹:۵۴:۳۹
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۹:۵۹:۱۷

تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۴۸ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
#44

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ولدمورت پشت در اتاق دكتر ايستاد.ردايش را مرتب كرد و مؤدبانه در زد.

-تق تق تق..
-بفرماييد.
لرد سياه در را باز كرده و وارد اتاق شد.دكتر با ناباوري به لرد خيره شد.چشمانش را ماليد.نگاه مشكوكانه اي به بطري نوشابه روي ميزش انداخت ولي قانع نشد.جلو رفت و با ترس و لرز دستي به سر كچل لرد كشيد.
-ت...ت...تو...خودتي.

ولدمورت گواهي سلامت را روي ميز گذاشت.
-بيا دكتر جون.يه نگاهي به اين بنداز.امروز خسته شدم بس كه همه از ديدن من تعجب كردن.

دكتر با وحشت پشت ميزش برگشت و گواهي لرد را برداشت. دستانش به شدت ميلرزيد و او قادر نبود لرزش آنها را متوقف كند.لرد سياه در مقابل او بود.

-خب دكتر.بالاخره ميتونم گواهينامه بگيرم؟
دكتر عينكش را در اورد.كاغذ را تا كرد و روي ميز گذاشت.
-خب...اسمشو نبر عزيز.اينجا نوشته كه شما كاملا سالم هستين و همه واكسنهاتونو به موقع تزريق كردين.عاليه.دندوناتونم كه...دندوناتونم مصنوعي...

نگاه خشمناك لرد سياه دكتر را ساكت كرد.
-خب...بگذريم.همه چي روبراهه.ولي ما يه مشكل داريم.سن شما خيلي زياده.ما قانوني داريم كه براي افراد بالاي چهل سال گواهينامه جديد صادر نميكنيم.اين براي حفظ امنيت خودشونه.كساييكه سنشون بيشتر از اينه و گواهينامه دارن قبل از چهل سالگي گواهينامه شونو گرفتن...ولي شما...اميدوارم شما اين موضوع رو درك كنين.

ولدمورت با خونسردي دستش را در جيب ردايش كرد و چوب دستيش را بيرون آورد...و بطرف دكتر گرفت.دكتر با وحشت از جا پريد.
-البته اين مشكلي نيست كه نشه حل كرد.شما كافيه سه هوركراكس داشته باشين.اونوقت ما سن شما رو تقسيم بر سه ميكنيم.

لرد سياه لبخندي زد.از جيب ديگر ردايش سه شيء درخشان خارج كرده روي ميز گذاشت.
دكتر كه قبل از آن هرگز هوركراكس نديده بود سرگرم بررسي اشياء شد.
-يك قاب عكس نقره اي....يك مجسمه ظريف طلا از گريندل والد...و يك....
اهم...اهم...صداي سرفه لرد به دكتر فهماند كه براي حفظ آبروي هلگا هافلپاف بهتر است شيء سوم را با صداي بلند معرفي نكند.
--------------------------------------------------
دو ساعت بعد خانه ريدلها

همه مرگخواران در محوطه سرسبز جلوي خانه ريدل ها جمع شده اند.لرد سياه با فشردن علامت سياه همه را براي شنيدن خبر مهمي در انجا جمع كرده بود.مرگخواران با بي صبري منتظر لرد بودند.هيچيك نميدانستند محتواي خبر مهم لرد چه خواهد بود.بالاخره در باز شد و لرد سياه با رداي بلند و براقش روي پله ها نمايان شد.
-خب...مرگخواران عزيزم.وميبينم كه همتون دعوت صميمانه اربابتون رو پذيرفتين و براي شنيدن خبر مهم من به اينجا اومدين.من امروز ميخوام يك اعتراف بكنم.پچ پچ نكن آقا.لوسيوس رداي آني موني رو نكش.خب.چي داشتم ميگفتم؟...بله يك اعتراف.
صداي فرياد بلندي سخنراني پرحرارت لرد را قطع كرد.بلاتريكس در حاليكه فرم درخواست مرگخواري را در دست داشت دوان دوان خود را به لرد رساند.
-اين دفعه ديگه نميتونين ردم كنين.خيلي خشن نوشتم.همه رو كشتم.
محافظين لرد در نهايت خشانت بلا را كه از رداي لرد اويزان شده بود جدا كردند.

لرد ادامه داد:
-من جادوگر بزرگي هستم.همه شما اينو ميدونين.

سكوت...

-ابله ها...تاييد كنين.
همه مرگخواران با سر تاييد كردند.
-من در جنگهاي زيادي شركت كردم.حتي گريندل والد بزگ رو شكست دادم.
صداي نازكي از بين مرگخواران به گوش رسيد.
-ببخشيدا..اون دامبلدور نبود؟
لرد از همان بالا كروشيويي به سمت پيتر فرستاد كه با جاخالي ماهرانه پيتر كروشيو به بارتي اصابت كرد.
-شماها هيچي نميدونين.همه كارايي كه دامبل كرده در حقيقت من كردم.خب.برگرديم سر موضوع اصلي.من در جنگهاي زيادي شركت كردم و به خاطر همين متاسفانه نتونستم گواهينامه پرواز با جارو بگيرم.وقتي براي اينكار نداشتم.البته هر آن كه اراده ميكردم ميتونستم اين كارو بكنم ولي خب...اراده نكردم ديگه.حالا.امروز در مقابل شما ميخوام اين گفته خودمو ثابت كنم.من ديروز اراده كردم.و امروز گواهينامه من در دستهاي معاونم بليز زابيني قرار داره.

لرد اشاره اي به بليز كرد.بليز پاكت را به آرامي باز كرد.كاغذي را بيرون آورد و مشغول خواند شد.

جناب آقاي تام مارولو ريدل ملقب به لرد سياه.
درخواست شما براي گرفتن گواهينامه پرواز با جارو بررسي شد.پس از انجام آزمايشهاي متعدد روي شما تيم پزشكي وزارت سحرو جادو به اين نتيجه رسيد كه شما براي گرفتن گواهينامه داراي توانايي جسمي كامل هستيد.ولي....

ولدمورت با كنجكاوي به بليز نگاه كرد.اصولا قرار نبود در اين قسمت ولي وجود داشته باشد.

-ولي با توجه به رنگ وحالت غير عادي مردمك چشمان شما پزشكان ما قادر به معاينه و تشخيص قدرت ديد شما نيستند.بنابراين درخواست شما رد شده و شما براي هميشه از دريافت گواهينامه پرواز محروم ميشويد. با تشكر جري لوئيس...رئيس بخش پرواز.

ولدمورت زير نگاههاي تمسخر آميز مرگخواران در حال خرد شدن بود.كاغذ را با نفرت از بليز گرفت.چطور به فكرش نرسيده بود كه قبل از سخنراني پرحرارتش نگاهي به آن بيندازد.
حالا ديگر همه مرگخواران جريان گواهينامه نداشتن لرد را ميدانستند و او قادر نبود كاري از پيش ببرد.

اين سوژه تموم شد.لطفا ادامه داده نشه.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#43

هپزیبا اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
از شیون آوارگان.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 62
آفلاین
ولدمورت با غرور به چهره ی وحشت زده ی پرستار خیره شد .
{در افکار ولدی:چه عجب یکی مارو تحویل گرفت }.:خیلی خوب ،زود باش ازمایشت رو بگیر باید برم گواهینامه ام رو بگیرم .

پرستار به سمت اتاقک کوچکی که سرنگ و دارو هارو اماده می کنند رفت و بعد از دقایقی برگشت.
_قربان،باید متوجه باشید که یک سری سوالات هم در ازمون اعتیاد جادوگری هست،علاوه بر ازمایش خون
_ازمایـــــــــــش خون؟

_خوب و اما سوال اول لرد سیاه.الطفا سریعا پاسخ بدید.تاحالا شده که بخواین مقدار زیادی قهوه مصرف کنید؟
_بله .شب ها برای این که بیدار بمونم .
_لرد سیاه تاحالا شده که وحشیانه به کسی حمله کنید و اورا تکه پاره کنید
_صد در صد
_تابحال شده که احساس کنید نمی فهمید دارید چی کار می کنید؟
_نود و نه در صد اوقات نمی فهمم دارم چی کار می کنم
_یا لرد تا بحال شده که از روی حواس پرتی بهترین مرگخوارتون رو از دست بدید؟
_64 درصد مواقع این طوره.
_..یا لرد شما علایم اعتیاد دارید.
ولدمورت با ابوهت فریاد زد :چی گفتـــــــِی؟
_هیچی لردکبیر به سلامت باشد.مهم ازمایش خونه .

پرستار دست لرد سیاه را بالا اورد و سرنگ را با بیشترین انرژی که داشت درون رگ هایش فرو کرد.
_مامان!!!!!!!
_قربان ارام باشید چیز زیادی نمونده است .

می توانست حس کند که قطرات خون از رگ هایش خارج میشد.شاید ان پرستار یک محفلی بود.شاید می خواست اورا نابود کند.شاید می خواست خون پاتر رو از رگ هایش خارج کند.دستش را با شتاب عقب کشید و با سوءزن به چشمان پرستار خیره شد

_اصیلیتت چیه ؟
_من اصیل زاده هستم قربان ...من رو نکشید ..من یک بدبخت بیچاره ی فلک زده هستم که توی یک بیمارستان کار می کنم...اصلا براتون گواهی سلامت رد می کنم
_اسمت چیه؟
_نارسیسا مالفوی سرورم.
_خیلی خوب ،پس گواهی سلامت رد می کنی؟ چون خیلی ازت خوشم اومد تورو می کنم جز مرگخوارا به شرطی که کمک کنی گواهی سلامت هم بگیرم.

یک ساعت بعد ولدمورت در حالی که گواهی سلامت عاری از هرگونه اعتیاد که کاملا قرینه ی واقعیت بود به سمت دکتر حرکت کرد.


...

لرد لطفا نقد کنید.


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#42

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
در افکار لرد:
...ریز ریزتون میکنم.ازتون کالباس درست میکنم.صبر کنین.فقط بذارین من این گواهینامه کوفتی رو بگیرم.اون وقت بهتون میگم آزمایش و واکسن و معاینه پزشکی یعنی چی.بلایی به سرتون بیارم که آرزو کنین کاش سوسک بودین...!

لرد در ذهنش به راه های گوناگون قتل و کشتار فکر میکرد که تابلوی کوچکی طلایی رنگی توجهش رو جلب کرد.بر روی تابلو با خطوط پر رنگ نوشته شده بود:آزمایشگاه.

درون اتاق انتظار چند مراجعه کننده با بی حوصلگی بر روی صندلی ها ولو شده بودند و با روزنامه های شونزده قرن پیش که روی میز اتاق قرار داشت خودشون رو باد میزدن.دو سه پرستار گردن کلفت هم مدام از اتاقی به اتق دیگه میرفتن.لرد به سمت یکیشون که از بقیه آدم تر به نظر میرسید رفت.قبل از آنکه لرد پرونده اش را روی میز جلوی پرستار قرار دهد در یکی از اتاق ها با شدت باز شد و دو پرستار جادوگر نگون بختی را کشان کشان به طرف پله ها بردند.

جادوگر بیچاره:باور کنین من معتاد نیستم...فقط سر صبحانه یه کم قهوه خوردم.بابا من معتاد نیستم!
یکی از پرستارها در هنگام کشیدن وی بر روی زمین:آره جون عمه ات.وقتی بردیمت پایین چوب تو آستینت کردیم ظرف دوثانیه اعتیاد متیاد رو ترک کردی حالیت میشه!انگل جامعه!

لرد که کم کم کاسه صبرش به لبریز شدن نزدیک میشد پرنده را بر روی میز جلوی پرستار کوبید و گفت:من اومدم آزمایش بدم.زودتر کارم رو راه بنداز تا هوشتت نکردم!

پرستار بدون اینکه به لرد نگاه کند پرونده را از روی میز برداشت و به جای آن تکه کاغذی به جای آن قرار داد و گفت:بیا اینم شماره ات.نوبتت شماره 1204!الان هم نفر بیست و چهارم رفته تو.هی نیا سوال کن!برو بشین تا صدات کنم!
لرد:

شونصد ساعت بعد درون اتاق انتظار!:
لرد پاهایش را روی میز وسط اتاق گذاشته و در حالی که روزنامه ای روی صورتش انداخته بود در خواب عمیقی به سر میبرد.یکی از پرستارها نگاهی به لیست مراجعه کننده ها انداخت و گفت:شماره 1204.شماره 1204 بره تو.

لرد که همچنان در خواب شیرین به سر میبرد چیزی نشنید و به خواب شیرینش ادامه داد!پرستار که معلوم بود زیاد اهل صبر و حوصله نیست از پشت میز بلند و بعد از برداشتن روزنامه از روی صورت لرد گفت:هی مگه با تو نیستم؟پاشو برو تو نوبتته.زودتر بلند شو تا عصبانی نشدم.

لرد بلافاصله از روی صندلی بلند شد و مستقیم در چشم های پرستار نگاه کرد.پرستار با دیدن چشم های سرخ لرد به تته پته افتاد و گفت:نه یعنی چیزه...میخواستم بگم که نوبت شما شده...لطفاً بفرمایید تو...اگه زحمتی نیست!

لرد سیاه خشمگین از روند کارهای اداری پرونده اش را از دستان پرستار بیرون کشید و با ابهت وارد اتاق آزمایش شد.
پرستار بر روی یک صندلی نشسته بود و داشت سرنگش را آماده میکرد که با دیدن لرد رنگش مانند گچ سفید شد و با لکنت گفت:شما اینجا تشریف...دارین؟...قدم رنجه فرمودین!بفرمایید تو من...سریع تست اعتیاد رو بگیرم که...مزاحم وقتتون نشم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.