پشت پرده هری پاتر ( قست سوم)بازیگران : همه سرجای خودشون .
کارگردان و غیره : تره ور
___________________
کتاب ششم -- خونه اسنیپ --
اسنیپ روی صندلی نشسته و پاهاشو انداخته رو میز ، بلاتریکس و نارسیسا هم جلوش واستادن .
بلا : اسنیپ دهنت سرویس !
اسنیپ :
بلا : ! ( فحش خارمادر!!!)
اسنیپ :
( نشونه ی صبر و استقامت وی در برابر مشکلات)
بلا : تو مرگخوار نیستی ! تو خبرچین اون دامبلی !
اسنیپ : من دروغ نمیگم .
بلا : دروغ میگی ! تو محفلی هستی !
اسنیپ : من تو عمرم هیچ وقت دروغ نگفتم به جون تو ! بعدشم ، اصلا چه فرقی میکنه آدم مرگخوار باشه یا محفلی ؟
بلا : ** *** !
اسنیپ : عجب !
-- خونه دورسلی ها --
درینگ درینگ !( صدای زنگ در !)
ورنون میره سراغ آیفون تصویری و میگه : این یارو بوقیه س ! در رو وا نمی کنم !
پتونیا : نه ! اون جادوگره ، در رو میتونه راحت باز کنه !
ورنون میره و در رو شدیدا قفل میکنه .
دامبل از پشت در داد میزنه : در رو واکنین بوقی ها !
ورنون ، پتونیا ، دادلی :
هری : دامبل دامبل ! دامبل دامبل 1 ( مثلا داشت تشویق میکرد !)
دامبل که میبینه اینا در رو باز نخواهند کرد ، چوبدستی و جادو و اینا رو میذاره کنار و برای این که اقتدارش رو ثابت کنه ، میره جلو و اعمالی کاملا خارج از چارچوب روی قفل در انجام میده !
در کسری از ثانیه قفل در کاملا تجزیه میشه و دامبل به راحتی وارد میشه.
هری بدو بدو میاد و در آغوش دامبل جا میگیره .
هری : آفرین عمو دامبل ! میدونستم میای دنبالم ! میدونستم تو مثل مردای امروزه نیستی !!! .
دامبل میاد و رو به روی دورسلی ها قرار میگیره ، احساسی در درون دامبل داره شعله ور میشه !
دامبل :
دوربین سقف رو نشون میده !
-- لحظاتی بعد --
دوربین دورسلی ها رو نشون میده که مثل قفل در تجزیه شدن .
دامبل میاد جلوی هری وایمیسته و میگه : هری ، باید بریم خونه اسلاگهورن .
هری : کی هست ؟
دامبل : بچه خوبیه . با من بیا .
-- جلوی در خونه اسلاگهورن --
دوربین خونه ای رو نشون میده که مقادیر بسیاری از پسر های سیفید درحالی که هر کدوم یک گالیون دستشون گرفتن جلوی در خونه اسلاگهورن صف یک کیلومتری بستن .
دامبل و هری جلوتر میرن .
یکی از پسرهایی که تو صف بود میگه : هوی آقا کجا ؟ از راه نرسیده میخوای بری تو ؟ ما رو که میبینی از ساعت 6 صبحه این جاییم ! فرهنگ داشته باش آقا ! بچه شهرستانی هستی مگه ؟ کلاس خصوصی میخوای برو ته صف ! آره دادا !
دامبل :
در همین لحظه اسلاگهورن از در میاد بیرون و دامبل رو میبینه .
اسلاگ : به به دامبل عزیز ! چه طوری یار دبستانی ؟ بفرما تو .
دامبل و هری میرن تو .
-- داخل خونه اسلاگهورن --
اسلاگهورن کارش واقعا سخت بود ، در یک زمان ، کلاس خصوصی میداد ، از دامبل و هری پذیرایی میکرد ، پول بچه ها رویی که برای کلاس خصوصی میومدن جمع میکرد ، با یه روزنامه نگار هم در مورد نحوه انجام کلاس های خصوصی ، محدوده سنی و تخفیف تابستانی مصاحبه می کرد ، مواظب هم بود که جلوی در بین بچه های سفید برای زودتر داخل شدن به خانه دعوا نشه ؛ مامور کتاب رکوردها هم یه گوشه همه کارهای اسلاگهورن رو یادداشت میکرد تا اسم اونو تو در کتاب گینس ثبت کنه .
هوریس : خب میگفتی آلبوس ! چه خبر ؟ خوبی ؟
دامبل : بیا هاگوارتز استاد شو ، خیلی جای باحالیه !
هوریس : بچه سیفید میفید داره ؟
دامبل : آره حسابی ! دنیایی واسه خودش !
-- درون قطار هاگوارتز ، یکی از کوپه ها--
اسلاگهورن تعدادی از بچه های سیفید رو دور خودش جمع کرده ، در بین اونا جینی رو آورده تا همین اول براش حرف در نیارن !
هری و بلیز توی کوپه رو به روی هم نشستن ، دارن به شدت دارن به هم نگاه میکنن ، هری داره اتفاقاتی براش میفته !
بلیز : این چرا این جوری نگاه میکنه منو ؟
در همین لحظه قطار با تکون شدیدی وایمیسته و فرصتی برای بلیز ایجاد میکنه که به سرعت از کوپه خارج شه !
-- تو هاگوارتز --
هری : پروفسور مگ گونگال ! متاسفانه به علت تورم و گرونی شدید ، من نتونستم کتاب معجون سازی بخرم ، چی کار کنم ؟
مک گونگال : نتونستی بخری ؟ خاک تو سرت ! بدبخت ! فقیر ! بچه پایین ! خطت هم ایرانسله تازه ! خاک تو سرت ، برو بمیر !
هری : خب حالا من چی کار کنم ؟ بدون کتاب برم سر کلاس ؟
مک گونگال : چند تا کتاب کهنه معجون سازی تو کمد پروفسور اسلاگهورن هست میتونی استفاده کنی ...
هری : خیلی ممنون .
ــ مدرسه بهت وام میده و میتونی بخریشون .
هری :
مک گونگال : مشکلی داری پسرم ؟
هری :ها...نه ابدا ! دست شما درد نکنه .
-- تالار گریف --
هری کنار رون وهرمیون نشسته و در همون حال کتاب شاهزاده دورگه رو دستش گرفته و رفته تو کف عکس های باکیفیت پسر بچه هایی که توی کتاب ضمیمه شده!!
هری : این کتابه چه فهرست عجیبی داره
، بذارین براتون بخونمشون .
پشگفتار .
چگونه یک پسر سیفید و تپل را به خود جذب کنیم ؟
تاثر کلمه عموجان بر مخاطب تا چه حد است ؟
چگونه از زندگی لذت بیشتری ببریم ؟
قورباغه را قورت بده !
فرضیات درباره مسئله بیگ بنگ و بیگ کرانچ .
چگونه بر استرس خود غلبه کنیم ؟
بحث هایی در مورد معجون سازی .
سی دی آموزشی تصویری هر فصل ، در انتهای کتاب ضمیمه شده که شما می توانید از آن استفاده کنید ، برای دیدن فیلم ها باید نرم افزارjetaudio7 داشته باشید !
رون : چه کتاب جذابیه ! نویسندش کی بوده دمش گرم !
در همین لحظه در تالار باز میشه و پسر سیفیدی میاد و به هری میگه : باید بری کلاس خصوصی دامبلدور .
هری : ایول کلاس خصوصی !
پسر سیفید : نه اون کلاس خصوصی ! یه کلاس خصوصی دیگه !
هری : آها اوکی .
-- کلاس خصوصی دامبل ، دفتر دامبل --
دامبل و هری جلوی هم واستادن .
دامبل : هری میخوام بهت یاد بدم که چه طور با ولدی بجنگی !
هری : چخ جوری ؟
هری : *چه جوری ؟ ( !!!)
دامبل : بذار اول یکی از خاطره های ولدی رو بهت نشون بدم .
و بعد دامبل و هری میرن توی قدح .
اندرون قدح :
ولدی و گریندل والد روی چمن نشستن و دارن یه مسابقه خیلی خفن با هم میدن ، به این شرح که چند تا کرم فلوبر رو لباس تنشون کردن ، روی چمن رو خط کشی کردن و کلا این که مسابقه فوتبال برگزار کردن به وسیله کرم ها !
گریندل : تام بیا اون شماره ده رو بده من ، بازیکنام همشون ارزشین !
ولدی : عمرا ! این شماره دهه که علی دایی ، نمیدمش بهت !! 6 تا گل زده برام !
یه خاطره دیگه شروع میشه ، ولدی نشسته ، روحشو میکنه تو چیز میزای مختلف و هورکراکس میسازه !!
هری و دامبل از قدح میان بیرون .
دامبل : خب فهمیدی دیگه ، ولدی هورکراکس میسازه و تو باید بری به بوق بدی هورکراکس ها رو .
هری : هورکراکس یا هورکراکث ؟
دامبل : دقیق نمیدوم ولی فک کنم هورکراکص درست باشه !!
هری : هوم...اون وقت خاطره اولی چی بود ؟
دامبل : گلرت توش بود دیگه.
بعد دامبل یه حلقه خیلی مشکوک از جیبش در میاره ، با نوک شمشیر میکنه توش و حلقه خاکستر میشه !
دامبل : خب دیگه ، اینم یکی از هورکراکس ها که نابود شد! یه هورکراکس دیگه هم هست ، یه جای دیگه س ! باید با هم بریم برتکونیمش ! بیا عموجان این رمزتازو بگیر بریم .
-- غار --
دامبل جلوی یه دیوار سنگی پر از سوراخ واستاده .
دامبل : ظاهرا باید برای باز شدن این دیوار، باید ( سانسور شد !)
چند دقیقه بعد :
دامبل : در باز شد !
هری : آیا مطمئنی که در باز شده ؟
دوربین دیوار سنگی رو نشون میده که کاملا نابود شده و هیچی ازش باقی نمونده .
دامبل :
دامبل و هری جلوتر میرن و به یه مکان بسیار باصفا و یه دریاچه میرسن ، لب ساحل ملت لباسا رو در آوردن و در حال افتاب گرفتن هستن .
دامبل میره یه قایق موتوری اجاره میکنه ، بعد به همراه هری توش میشینن و میره به وسط دریاچه و جزیره ی کوچکی که در وسط دریاچه بود .
-- جزیره وسط دریاچه --
قاب آویز همین طوری افتاده اون وسط .
دامبل ورش میداره و پس از بررسی هایی که روش انجام میده میفهمه که کاملا اصله و این همون هورکراکسه و اصلا هم تقلبی نیست و هیچکس هم قبلا هم نیومده جای هورکراکس ها رو با هم عوض کنه و هیچ نامه ای هم توش نذاشته و راب هم اصلا وجود نداره!(
)
دامبل همون جا یه عمل کاملا خارج از چارچوب روی قاب آویز انجام میده و هورکراکس شدیدا نابود میشه !!
هری : واو ! چه حرکتی !
در همین حال رابط های بی جان دریاچه به وجد میان و جلوی دامبل صف میبندن!
دامبل : آقا جا نزن لطفا ! به نوبت به همتون میرسه !!
هری : پروفسور ...پروفسور...
دامبل : چی میگی باز ؟ نمی بینی سرم شلوغه ؟ هوم ؟
هری : پروفسور ...مردم دارن فیلمبرداری میکنن از شما !!
دامبل برمیگرده و ملتی رو میبینه که دارن با موبایل از این صحنه فیلمبرداری میکنن !
-- فردای آن روز --
تیتر پیام امروز :
مدیریت مدرسه هاگوارتز به دلیل فساد اخلاقی شدید و پایمال کردن حقوق موجودات آبزی و اعمال بسیار خارج از چارچوب ، اخراج شد !
کتاب هفتم -- روزی از روزها ، خونه ویزلی ها--
هری برای اولین بار تو عمرش عاشق یه جنس مونث میشه ! هری عاشق جینی شده !
* * *
جینی : تو چرا هی دنبال من میای ؟
هری : آی لاو یو سو ماچ !!!
جینی : خب دمت گرم...الان میخوام برم دستشویی .
هری : آی لاو یو سو ماچ !!!
جینی :
الان درک میکنی که من میخوام برم دستشویی و تو نباید دنبال من بیای ؟
هری : آی لاو یو سو ماچ !!!
جینی :
* * *
ملت دور سفره نشستن و در حال تناول غذا هستن که هری میاد و به زور بین جینی و فلور میشینه.
جینی :
فلور : ... !( به فرانسوی فحش خارمادر داد )
* * *
جینی داره وسط خونه چرخ میزنه .
هری : جینی جون ، بیا با هم بریم بیرون ، یه کافه ای ، رستورانی جایی.
جینی : که چی بشه ؟
هری : که صحبت کنیم باهم ...در مورد رنگ های مورد علاقه تو ، رنگ های مورد علاقه من ...بچه !... میوه مورد علاقه تو ، میوه مورد علاقه من ... بچه ! ... و کلا در مورد بچه صحبت کنیم .
جینی : چقدر خز ! چقدر بی کلاس !
-- اتاق خواب هری ، داخل خواب هری --
جیمز میاد به خواب هری .
هری : بابا ! یه سوال خیلی خفن دارم .
جیمز : بپرس پسرم !
هری : تو با مامان چه طور آشنا شدی ؟
جیمز : هوممم... یه روز دیدمش ، با هم دوست شدیم ، همه جا بردمش ، کافه ، رستوران ، سینما ، پارک ، خونه خالی... چه طور مگه ؟
هری : چه طوری دقیقا ؟ چه طوری دعوتش میکردی که باهات مثلا به سینما بیاد؟
جیمز : بذار این خاطره رو نشونت بدم .
صحنه عوض میشه ، جیمز واستاده ، لیلی هم جلوشه، جیمز چاقو گذاشته زیر گردن لیلی ! روی بدن لیلی آثار چک و لگد و غیره کاملا مشهوده !
جیمز : میای با هم بریم بیرون !؟ ها ؟ بنال لامصب !
چند قطره خون از گلوی لیلی میاد پایین .
لیلی : آره آره ! میام ! میام...ولم کن...میام باهات....
دوربین دوباره هری و جیمز رو نشون میده .
هری : یکم خشونت بالا نبود بابایی ؟
جیمز : هوم...چرا...منم این راهو پیشنهاد نمیکنم...به هر حال قرن بیست و یکه و دوران تفاهم و دوستی و زناشویی و اینا ...از معجون عشق استفاده کن ، خیلی جواب میده .
هری : ایول دستت درد نکنه بابایی !
-- فردای آنروز ، مغازه فرد و جرج --
هری جلوی پیشخون واستاده و داره با فرد و جرج صحبت میکنه .
هری : سلام ، معجون عشق میخواستم .
فرد : بیست گالیون !
هری : هوم...یادتونه من هزار گالیونی رو که تو جام آتش رو بردم به شماها دادم تا این جا رو راه بندازین ؟ یعنی در واقع شماها با پول من به این جا رسیدید .
جرج : خب که چی ؟
هری : الان من معجون عشق میخوام ...مجانی !
فرد : ببین دادا...پولی که دادی دیگه رفته ! میخواستی ندی هزار گالیونو .
هری : عجب !
هری از مغازه میاد بیرون ، اما قبل از خروج دست میکنه تو قفسه و یه شیشه معجون ورمیداره و به سرعت در میره !!
-- آشپرخونه ویزلی ها --
هری داره چایی میریزه ، همه معجون عشق رو خالی میکنه توی لیوان صورتی ، روش هم چایی میریزه .
هری با خودش : حالا این لیوان صورتیه رو میدم به جینی و اونم میخوره و عاشق من میشه ! چقدر زندگی زیباست !
هری سینی چایی رو ورمیداره میبره که در راه به رون میخوره .
رون : آخ آخ هری دمت گرم ! چقدر چایی هوس کرده بودم !
و بعد رون لیوان صورتی رنگ رو ورمیداره و با یه نفس همه رو میخوره !(
)
مغز هری از حرکت وایمیسته !
هری :
رون : وااای هری جوووون ! من چقدر تو رو دوست دارم !
-- اتاق رون --
در و دیوار پر شده از عکس های هری ، یه طرف هم عکس یه قلب هستش در حالی که یه تیر خورده بهش !!
رون جلوی میز تحریرش نشسته و داره نامه عاشقانه مینویسه !
-- عروسی بیل و فلور --
همه رفتن وسط دارن میرقصن و جو کاملا خوشحالی حاکمه !
زنوفیلیوس لاوگود ، هری ، رون و هرمیون دور یه میز نشستن و زنوفیلیوس داره برای اونا قصه میگه !
یکی بود یکی نبود ! غیر از خدای مهربون هیچکس نبود ! سه تا برادر بودن که دور هم خیلی خوش بودن و خیلی خوش حال بودن .
روزی از روزها آن سه برادر تصمیم به سفرگرفتند ، بار سفر بستند و در راه به راه افتادند .
پس از چند روز هر یک از این سه برادر به دنبال سرنوشت خود رفت و از هم جدا شدند .
مرگ به دنبال این سه برادر بود ، روزی برادر اول را دید در حالی که سر بر زانوان گذاشته و میگریست .
مرگ جلوتر رفت و پرسید : ای برادر اول ! چرا غمگین گشته ای و در حال تناول غصه هستی ؟ هوم ؟
برادر اول پاسخ داد : دافم گم گشته !!!
مرگ دوباره پرسید : هومکیوس ! کدام را میگویی ؟ همان که گریه می کرد ؟
برادر اول جواب داد : او همیشه به هنگام دوری از من گریه می کرد !
مرگ پرسید : و جیغ می کشید و فریاد می زد ؟ و ناله و آه سر می داد و ضجه می زد ؟
برادر اول :
مرگ گفت : و همانی که در نزد برادر دوم بود ؟
برادر اول : برادر دوم همیشه به قدرت مخ زنی من حسودی می کرد ! آری! او یار مرا از من ربوده ! من شخصا خواهم رفت و حق وی را کف دست وی خواهم گذاشت !!
برادر اول برای مقابله با برادر دوم از مرگ ، چوبدستی شکست ناپذیری را درخواست کرد و مرگ چوبدستی مذکور را به وی داد ، برادر اول هم درحالی که آن چوبدستی خفن را در دست داشت به سراغ برادر دوم رفت .
از طرفی دیگر ، مرگ به سراغ برادر دوم رفت و او را در حالی یافت که بیل و کلنگ بدست گرفته و چاله ای حفر می کرد .
مرگ جلو رفت و پرسید : ای برادر دوم ! خدا قوت ! چه کار میکنی ؟
برادر دوم درحالی که عرق پیشانی اش را با آستینش پاک می نمود گفت : چاله ای حفر میکنم از برای پنهان نمودن جسد داف مرده !!!
مرگ گفت : واو ! اما بدان که برادر اول با یک چوبدستی بسیار خفن در راه است و قصد بوق کردن تو را دارد !
برادر دوم دست از کار میکشد و می پرسد : اکنون چه غلطی باید کرد ؟
مرگ جواب داد : من وسیله ای به تو میدهم تا بتوانی به وسیله آن مردگان را زنده کنی ؟ آری ! تو میتوانی با کمک آن آن دختر را دوباره زنده کنی و همه چیز به خوبی و خوشی تمام خواهد شد ! ایول !
سپس مرگ سنگ کوچکی را به برادر دوم داد و چشمک پر معنایی زد و او را ترک کرد .
مرگ به سراغ برادر سوم رفت و چون وی بسیار سیفید و تپل بود ، شنل نامرئی کننده بسیار خفنی را به او اهدا کرد و رفت . هری : چه داستان خزی بود !
زنوفیلیوس : آره دیگه ، به این سه تا چیز میگن جایزه های مرگ !
در همین لحظه مرگخوارا میریزن تو عروسی و همه رو به رگبار میدن !
هری ، رون و هرمیون دست هم رو میگیرن و به سرعت آپارات میکنن .
-- یه جایی ! --
رون : ولدمورت چقدر آدم خریه !
هرمیون : بوقی نگو ولدمورت ! ولدی روی اسمش یه سیستم جی پی اس خفن نصب کرده، هر کی اسمشو میگه مرگخوارا ردیابی میکنن فرد رو .
هری : ایول تکنولوژی !
در همین لحظه از یه جایی یه طلسمی فوران میکنه و هرسه میفتن رو زمین .
تعدادی مرگخوار چوبدستی به دست ، بالای سرشون واستادن .
مرگخوارا :
-- خونه مالفوی ها --
هری ، رون ، هرمیون وسط نشستن و مرگخوارا دورشون واستادن و جو کاملا خوفی حاکمه .
بلاتریکس یهو جلو میپره و میگه : یوهاهاهاهاهاهاها ! الان لرد تاریکی رو خبر میکنم !
بلا با انگشتش علامت شوم رو لمس میکنه ولی اتفاقی نمیفته ، فقط یه صدایی از طرف علامت بلند میشه !
ــ مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !
بلا : هوم ؟ یعنی چی ؟ این دیگه سابقه نداشته ! من باید لرد رو خبر کنم ! پاتر این جاست ! د لامصب بگیر دیگه !
ــ مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !
بلا : عجب ! نمردیم و از علامت شوم هم ارزشی بازی دیدیم ! خب ... فعلا این سه تا بوقی رو بفرستین زیر زمین ، هر موقع علامت شوم آنتن داد لرد رو خبر میکنیم ...اون مو قرمزه رو هم بذارین این جا باشه باهاش کار دارم !
هری و هرمیون توسط مرگخواری که صورتش رو پوشنده بود و حاضر به افشای نامش نمی شد به سمت زیر زمین رفتند .
-- زیرزمین مالفوی اینا --
الیواندر ، لونا ، دین و گریفوک که موجودی جن مانند بود دور هم نشسته و مشغول اس ام اس بازی هستند ! زیر زمین هم اصلا تاریک نیست و کاملا روشنه!
هری : منم بازی منم بازی !
صدای آه و ناله رون از بالا هرمیون رو شدیدا پریشان نموده است !
هرمیون : آه ای هری ! چگونه دلت می آید که ببینی آن عجوزه پلید ، رونالد را شدیدا مورد شکنجه و تحقیر و اهانت و غیره می دهد و تو این جا مشغول پیامک بازی هستی ؟ وای بر تو ! وای بر من ! مرا توان ماندن در این زیر زمین ارزشی نیست !
هرمیون به سمت در میدوه و بع داز چند لحظه متوجه قفل بودن در میشه .
هرمیون : شــت ! ...منظورم آه بود ! آه ای هری ! حال چه کنیم ؟
هری : بذارش به عهده من !
بعد میره جلوی در وایمیسته و سعی میکنه اون چیزایی رو که تو کلاس خصوصی دامبل یاد گرفته به کار ببنده !
هرمیون : هری جان ! چه راه حل جالبی !
در باز میشه ، هرمیون میخواد بره بیرون که هری جلوش رو میگیره .
هری : صبر کن ، اول باید یه کاری انجام بدم ....دابی ! هوی دابی گمشو بیا این جا !
دابی بلافاصله جلوش ظاهر میشه .
هری : دابی گوش کن ببین چی میگم ! الیوندر و دوستان رو میبری خونه این یارو بیل !
دابی سرشو تکون میده و به سمت ملت میره .
هری رو به هرمیون : بیا بریم به بوق بدیم مرگخوارا رو !
هرمیون : من سرشار از خشم و کینه می باشم !!
هری و هرمیون بدو بدو از پله ها بالا میرن و میرسن به سالن اصلی .
هری :
هرمیون :
بلا و رون در وسط سالن مشغول راز و نیاز شدید هستن و مرگخوارا هم به حالت
در اومدن و به این صحنه هیچ توجهی ندارن !!
هرمیون در حالی که خیلی عصبانی شده میپره وسط و رون رو از دست بلاتریکس میکشه بیرون و داد میزنه : چگونه به خود جرات دادی که این عمل بی شرمانه را در ملاعام انجام دهی ؟ هوم ؟
بلا رون رو از دست هرمیون میکشه بیرون و میگه : برو بوقی ! مال خودمه !
چند دقیقه ای اون وسط کشمکش پیش میاد و آخرش لوسیوس میپره وسط تا این قضیه رو حل و فصل کنه .
لوسیوس : اصلا رون خودتو بگو ! کدومو میخوای ؟ بلاتریکس یا هرمیون ؟
رون : من فقط هری رو دوست دارم !
هری :
در همین لحظه دابی برمیگرده تا سه نفر باقی مونده رو با خودش ببره و فراری بده .
بلا رو به دابی :
( نکته فلسفی : رون که پرید ، هری هم که خز شده ، پس در هنگام پیدا نشدن پسری مجرد و واجد شرایط ، دابی هم میتونه گزینه خوبی باشه
)
دابی دست این سه رو میگیره وآپارات میکنه .
بلا :
هر چهارنفر صحیح و سالم به خونه بیل اینا میرسن و دابی هم هیچ اتفاقی براش نیفتاده و هری هم نمیگه من میخوام برم قبر این یارو دابی رو بدون جادو بکنمش ، اصلا همچین اتفاقی نمیفته !!!
-- خونه بیل و فلور --
هری : ببین گریفوک ! تو باید اون جام هافلو به من برسونی !
گرفوک : تو جیبمه ؟ میخوای بهت بدم ؟
هری : بده ! بده !
گریفوک : چی رو بدم ؟
هری : اون جام هافلو دیگه !
گریفوک : باشه ...بیا اینم جام هافل .
هری : دستت درد نکنه ! ایشالا جبران کنم یه روز !
گریفوک : این حرفا چیه ، وظیفه بود عموجان.
هری جام هافلو میگیره و با روش دامبلیسم ، هورکراکس رو نابود میکنه !
هری جای زخمش درد میگیره یهو .
رون : چه مرگته هری ؟
هری : هورکراکس بعدی تو هاگوارتزه ! ولدی هم داره میره هاگوارتز ! ما هم باید بریم هاگوارتز !
هرمیون : بیا برویم !
-- هاگوارتز --
هری داره راه میره که یهو پاش گیر میکنه به یه چیزی میخوره زمین ، برمیگرده و میبینه که تاج ریونکلاس.
رون : هری اون تاج رو بده به من ، من میخوام نابودش کنم !
هری تاج رو میده به رون و به سرعت به سمت جنگل ممنوعه میره ، اون باید ولدمورتو به بوق بده .
دم در پاش گیر میکنه و با سر میخوره زمین و ضربه مغزی میشه میمیره !!!
-- ایستگاه کینگز کراس --
دامبل رو صندلی نشسته و چند تا داف بهشتی بال دار دارن راز و نیاز میکنن باهاش .
دامبل : خاک تو سرت ! چقدر تابلو مردی ! اه !
هری : هومم...از اینا که دور ورت هستن کجا میدن ؟
دامبل : غلط کردی ! گمشو برو! تا ولدی رو نکشتی نمیای بالا !
هری : این قضیه جایزه های مرگ چی بود ؟
دامبل : سرکاری بود باب !
، حالا برگرد سریع !
-- هاگوارتز--
هری زنده میشه !
رون : ایول هری ! چقدر جالب زنده شدی !
هری : تاج رو نابود کردی ؟
رون : آره ! رفتم تالار اسرار مارزبونی صحبت کردم در واشد ، رفتم پایین نیش باسیلیسک رو ورداشتم ، کردمش تو تاج ، هورکراکس نابود شد ! ( این تیکه از بس چرت بود نیازی به تغییردادن نداشت !!)
اون ور نویل شمشیر گودریک رو میکنه تو مار و یه هورکراکس دیگه هم نابود میشه . ( عجب سرعتی !
)
مرگخوارها و محفلی ها مشغول جنگ و اینا هستن که یهو ولدی میاد تو هاگوارتز و همه خفه میشن .
ولدی : یوهاهاهاهاهاهاهاها ! همتون بوق میشین !
هری میپره جلو و میگه : اکسپلیارموس !
ولدی میمیره !!
همه مشغول خوش حالی میشن !
-- عاقبت شخصیت های داستان --
رون همزمان با هرمیون و فلور ازدواج میکنه .
بلاتریکس با دابی ازدواج میکنه .
نویل با جینی ازدواج میکنه .
اسلاگهورن با مالی ویزلی ازدواج میکنه .
آرتور ویزلی با تانکس ازدواج میکنه .
لوپین با ماکسیم ازدواج میکنه .
دراکو با مامان بزرگ نویل ازدواج میکنه .
آرتور ویزلی با نارسیسا مالفوی ازدواج میکنه .
اسنیپ با لیلی اونز ازدواج میکنه .
لوسیوس مالفوی با مک گونگال ازدواج میکنه .
هاگرید با فنگ ازدواج میکنه .
-- 19 سال بعد ، دهکده ای دور افتاده –
پیرمردی شاداب وسرحال ، تریپ متال گرفته ، یه گوشه نشسته و داره گیتار برقی میزنه .
فردی عینکی با زخمی روی پیشونیش از اون جا رد میشه .
پیرمرد : تو هری پاتری آیا ؟
مرد عینکی : واو ! آلبوس جوووون !
( نکته برای آیکیوهای پایین : دامبل طبق روند داستان نمرده بود و فقط اخراج شده بود از هاگوارتز!)
هری و آلبوس در کنار هم سالیان دراز با خوبی و خوشی زندگی کردند !
پایان !!!